پ
پ

مباحث صرفیة

مقدمه

جایگاه علم تصریف در میان علوم عربیه

اقسام اشتقاق

واضع و مؤسس علم تصریف

تدوین علم صرف

تصریف در لغت و اصطلاح

فرق بین صرف و تصریف

تعریف علم تصریف از دیدگاه علماء ادب

تعریف علم تصریف از دیدگاه صاحب نظران

موضوع علم تصریف

فائده و غایت علم تصریف

مصدر:

علامت مصدر:

انواع مصدر:

فرق بین مصدر و اسم مصدر

انواع و اقسام فعل

3ـ مضاعف:

انواع فعل ثلاثی مجرد صحیح

نوع اوّل از ثلاثی مجرد صحیح

صیغه سازی مفردات فعل ماضی به طور اجتماعی

ابواب اصول و فروع

ساختن مفردات فعل مضارع بطور اجتماعی

اسم فاعل:

جمع تکسیر مذکر اسم فاعل

اوزان جمع قلّت

اوزان جمع کثرت

سه مؤنث اسم فاعل

فرق بین صفت مشبّهه و اسم فاعل

اوزان صفت مشبّهه

اسم زمان و مکان

اوزان اسم آلت

افعل التفضیل

اوزان صیغه مبالغه

افعل تعجب

امر غایب

قاعده در التقاء ساکنین

ساختن اجتماعی با نون تأکید خفیفه

امر حاضر

فعل نهی از باب ضَرَبَ

فعل جحد از باب ضَرَبَ

فعل نفی باب ضَرَبَ

فعل استفهام

فعل مجهول باب ضَرَبَ

نوع دوم از افعال ثلاثی مجرد (نَصَرَ(

نوع سوم از افعال ثلاثی مجرد (عَلِمَ)؛

نوع چهارم از افعال ثلاثی مجرد (مَنَعَ)؛

نوع پنجم از افعال ثلاثی مجرد (حَسِبَ)

نوع ششم از افعال ثلاثی مجرد (شَرُفَ(

نوع اوّل از مثال واوی

نوع دوم از مثال واوی

نوع سوم از مثال واوی

نوع چهارم از مثال واوی

نوع پنجم از مثال واوی

انواع مثال یائی:

نوع دوم از مثال یائی

نوع سوم از مثال یائی

نوع اول از انواع مضاعف:

نوع دوم از انواع ثلاثی مضاعف

نوع سوم از انواع ثلاثی مضاعف

صیغه مبالغه:

نوع اول از انواع اجوف واوی

نوع دوم از انواع اجوف واوی

نوع اول از اجوف یائی

نوع دوم از انواع اجوف یائی

نوع اول از انواع ناقص یائی

نوع دوم از انواع ناقص یائی

نوع سوم از انواع ناقص یائی

ناقص واوی ثلاثی مجرد

نوع دوم از انواع ناقص واوی

نوع سوم از انواع ناقص واوی

نوع اول از انواع لفیف مفروق ثلاثی مجرد:

نوع دوم از انواع، لفیف مفروق

نوع سوم از انواع لفیف مفروق

فعل ثلاثی لفیف مقرون.

نوع دوم از انواع لفیف مقرون.

نوع اول از مهموز الفاء صحیح :

نوع دوم از انواع مهموز الفاء:

نوع سوم از انواع مهموز الفاء

نوع چهارم از انواع مهموز الفاء

نوع پنجم از انواع مهموز الفاء

مهموز الفاء مضاعف :

مهموز الفاء اجوف

مهموز الفاء ناقص

مهموز الفاء لفیف مقرون

مهموز العین

مهموز العین مثال

مهموز العین لفیف مفروق

مهموز اللام

مهموز اللام اجوف یائی

قسم اوّل از اقسام ده بابی ثلاثی مزید فیه

قسم دوم از انواع باب افعال باب مهموز است.

قسم سوم از انواع باب افعال باب مضاعف است.

باب چهارم از انواع باب افعال باب مثال است.

قسم پنجم از انواع باب افعال باب اجوف است

قسم پنجم از انواع باب افعال اجوف یائی است

قسم ششم از انواع باب افعال ناقص واوی است

قسم ششم از انواع باب افعال ناقص یائی است.

قسم هفتم از انواع باب افعال لفیف است

قسم هفتم از انواع باب افعال لفیف مقرون است.

انواع باب تفعیل

قسم دوم از انواع باب تفعیل

قسم سوم از انواع باب تفعیل.

قسم چهارم از انواع باب تفعیل

قسم پنجم از انواع باب تفعیل

قسم پنجم از انواع باب تفعیل اجوف یائی است

قسم ششم از انواع باب تفعیل ناقص است

ناقص واوی از باب تفعیل

قسم هفتم از انواع باب تفعیل

لفیف مقرون از باب تفعیل

قسم اول از انواع باب مفاعله

قسم دوم از انواع باب مفاعله

باب چهارم از ابواب ثلاثی مزید فیه. (انفعال)

باب پنجم از ابواب ثلاثی مجرد باب افتعال است.

نوع اول از انواع باب افتعال

باب ششم از ابواب ثلاثی مزیدفیه باب تفاعل است

قسم اول از انواع باب تفاعل باب صحیح است

باب دوم از انواع باب تفاعل باب مهموز است

باب سوم از انواع باب تفاعل باب مثال است

باب چهارم از انواع باب تفاعل باب مضاعف است

باب پنجم از انواع باب تفاعل باب اجوف است

باب ششم از انواع باب تفاعل باب ناقص است

باب هفتم از انواع باب تفاعل باب لفیف است

باب هفتم از ابواب ثلاثی مزید فیه باب تَفَعُّل است

باب هشتم از ده بابی ثلاثی مزید فیه

باب نهم از افعال ده بابی ثلاثی مزید فیه

باب دهم از ابواب ده بابی ثلاثی مزید فیه

رباعی مجرد و رباعی مزید فیه

باب دوم از ابواب رباعی مزید فیه (اِفْعِنْلاٰل)

باب سوم از ابواب رباعی مزیدفیه (اِفْعِلاّل)

فصلٌ: مُلْحقات فعل رباعی مزید فیه

باب اول از ملحقات باب اِفْعِنْلال

باب دوم از ملحقات باب اِفْعِنْلال (باب اِفْعَنْلاٰ است)

باب سوم از ملحقات باب رباعی باب اِفْعِوَّال است

باب چهارم از ملحقات رباعی مزید فیه باب اِفْعیعال است

اقسام الهمزة:

انواع و احکام باب ابدال

اقسام نوع اول:

قسم دوم از اقسام ابدال در باب افتعال

قسم سوم از اقسام ابدال در باب افتعال

قسم چهارم از اقسام ابدال در باب افتعال

قسم پنجم از اقسام ابدال در باب افتعال

نوع دوم از انواع ابدال باب افتعال

قسم اول از نوع دوم

قسم دوم از نوع دوم

قسم سوم از نوع دوم

نوع سوم از انواع ابدال در باب افتعال

نوع چهارم از اقسام ابدال در باب افتعال

مطلب دوم در ابدال باب تفعّل است

مطلب سوم در ابدال باب تفاعل است

«المباحث الصرفیّة»

مقدمه

مقدمه

جایگاه و ارزش ادبیات عرب در علوم اسلامی
1ـ  «قاٰلَ أمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ٷ : الْعُلُومُ أرْبَعَةٌ الْفِقْهُ لِلاَدْیاٰنِ وَ الطِّبُّ لِلاَبْدَانِ وَ النَّحْوُ لِلِّسانِ وَ النُّجُومُ لِمَعْرِفَةِ الاَزْمانِ.»([2])
2ـ ِ «عَنْ أبِی عَبْدِ اللهِ ٷ قالَ تَعَلَّمُوا الْعَرَبِیَّةَ فَإِنَّها کَلاٰمُ اللهِ الَّذِیْ کَلَّمَ بِهِ خَلْقَهُ.»([3])
3ـ شاعر عرب در ستایش از ادب گوید:
«مَنْ کاٰنَ مُفْتَخِراً بِالمالِ وَالنَّسَبِ    فَـإنَّما فَخْــرُناٰ بِـالـعِـلْمِ و الأدَبِ‏
لاٰ خَیْرَ فی  رَجُلٍ حُرٍّ بِلا  أدَبٍ     لاٰ، لاٰ، وإنْ کاٰنَ مَنْسوباً إلى العَربِ.»([4])
4ـ «و قال الأصْمَعی (ـ 216هـ)، قال لی أعرابیُّ (بادیه نشین): ما حِرْفَتُکَ؟ قلتُ: الأدبُ، قاٰلَ: نِعمَ الشی‏ء، فَعَلَیْکَ بِهِ فَإنَّه یُنْزِلُ المَمْلوکَ فی حَدِّ المُلوک.»([5])
5ـ ارسطو (معلم اول و شاگرد افلاطون ) : لیت شعری : «أیُّ شیئٍ فاٰتَ مَن اَدْرَکَ الأدَبَ و أیُّ شیئٍ اَدْرَکَ مَنْ فاٰتَهُ الأدَبُ.([6])؛ کسی که ادب دارد چه ندارد؟ و کسی که ادب ندارد چه دارد؟»
6ـ ثعالبی (ابومنصور عبدالملک بن محمد نیشابوری ـ 429هـ) : اِنَّ مَنْ اَحَبَّ اللهَ تَعاٰلیٰ اَحَبَّ رَسولَهُ الْمُصْطَفیٰ ٶ وَ مَنْ اَحَبَّ الرَّسولَ اَحَبَّ العَرَبَ و مَن اَحَبَّ العَرَبَ اَحَبَّ اللّغَةَ العَرَبِیَّةَ التی نُزِلَ بهٰا اَفْضَلُ الکُتُبِ عَلیٰ اَفْضَلِ العَرَبِ و العَجَمِ و مَنْ اَحَبَّ اللغَةَ العَرَبیّةَ عَنیٰ بِها و ثابَرَ علیها و صَرَفَ هَمَّهُ عَلَیْهاٰ.([7])
7ـ و ذکر أبو حیان فی «کتاب محاضرات العلماء: حدثّنا القاضی أبو حامد أحمد بن بشْرٍ قال: کان الفرّاء یوماً عند محمد بن الحسن، فتذکّرا فی الفقه و النحو، ففَضَّلَ الفراء النحو على الفقه، و فضَّل محمد بن الحسن الفقه على النحو، حتّى قال الفرّاء: قَلَّ رجلٌ أنَعَم النَظَر فی العربیة و أراد علماً غیره إلّا سَهُلَ علیه، فقال محمد بن الحسن: یا أبا زکریا قد أنعمتَ النظر فی العربیة و أسألک عن بابٍ من الفقه، فقال: هاتِ على برکة اللّه تعالى، فقال له: ما تقول فی رجل صَلّىٰ فَسَهاٰ فی صلاته، و سَجَدَ سجدتی السهو فَسَهٰا فیهما؟ فتفکّر الفراء ساعةً ثم قال: لا شی‏ء علیه، فقال له محمد: لِمَ؟ قال: لأن التصغیر عندنا لیس له تصغیر، و إنّما سَجْدَتا السهو تمام الصلاة و لیس للتمام تمامٌ، فقال محمد بن الحسن: ما ظننتُ اَنّ آدمیاً یَلِدُ مِثْلَکَ.
8 ـ مرحوم آیة الله وحید بهبهانی (محمد باقر وحید بهبهانی 1118-1205 هـ): در رابطه با شرایط اجتهاد می‌فرماید: مجتهدی که لغت را به خوبی نشناسد چه بسا خود گمراه می شود و دیگران را نیز به بیراهه می‌برد. و اشتباه او مثل اشتباه دیگران نیست زیرا اشتباه آنان ضرری بر دیگران ندارد و ما این شرط را (اطلاع بر علوم ادبی) در رساله اجتهاد خود به صورت مبسوط بررسی و اثبات کرده‌ایم.([8])
9ـ علامه سید محسن امین جبل عاملی (1284-1371 هـ) مؤلف اعیان الشیعه در مقاله‌ای تحت عنوان اصلاح المدارس الدینیة به بحث در مورد ادبیات علوم عرب پرداخته اند. خلاصه­ای فرمایش ایشان این است:
شرافت علم در گرو شرافت معلوم و اهداف و فوائد مترتب بر آن است از این رو برترین دانش‌ها، «معرفة الله» یعنی علم توحید است، زیرا معلوم آن برترین معلومات و مقصد آن بالاترین مقاصد است. پس از آن علم فقه است که وسیلۀ شناخت احکام و تمایز حلال از حرام و معرفت احادیث نبی اکرم ٶ و اهل بیت گرامی اوست، که مدار تفقّه در دین همین روایات است.
همانطور که علم فقه را علوّ مرتبه ای و فضیلت رتبه ای است؛ مقدمات آن مانند اصول، درایه، رجال، تفسیر، نحو، صرف، لغت و جز آن نیز به تبع علم فقه دارای رتبه و منزلتی است.
و در قسمتی از این مقاله می فرماید: بیشتر عالمان محقق سنی و شیعه در گذشته عجم بوده‌اند و آنان علوم عربی را عمیقاً می‌آموخته‌اند، چنانکه آثار و تألیفاتشان شاهد این سخن است. بنابراین در‌می‌یابیم که این کوتاهی در دوران اخیر روی داده است. ایشان چند نمونه از موارد اشتباه ناشی از عدم آگاهی از ادبیات عرب را ذکر فرموده‌اند:
الف) درباره مرحوم شیخ انصاری ٺ فرموده‌اند: شیخ مرتضی انصاری ٺ که پیشتاز علماء و فاتح باب تحقیق برای نسل پس از خود و مبتکر تحقیقات فراوان و فواید بسیار در علم اصول است، گفته می شود که شدیداً بر شناخت ادبیات تکیه می‌کرد به گونه‌ای که بر خواندن الفیة ابن مالک مداومت داشت تا آنجا که به عنوان مبالغة گفته‌اند: وی الفیه ابن مالک را در تعقیبات نماز می‌خواند. مع ذلک چون بهرۀ کافی از نحوۀ استعمالات عرب نداشت در تفسیر حدیث «الناس فی سعة ما لایعلمون» فرموده است: از جمله احتمالات آن است که ما مصدریۀ ظرفیة باشد.([9]) وسعة با تنوین و غیر مضاف یعنی «الناس فی سعةٍ ماداموا لایعلمون» با اینکه فرد آشنا به قواعد عرب شکی در اشتباه بودن این استعمال ندارد. زیرا اگر مقصود چنین بود باید گفته شود «الناس فی سعةٍ ما لم‌یعلموا». این نظر مرحوم وحید بهبهانی ٺ در چاپ سنگی فرائد الاصول بوده که در صفحه 343 ذکر شده و در چاپ‌های بعدی با کلمة لم ذکر شده است.
ب) نیز گویند شخصی در این عبارت:
«و یستحبّ الحج فی کل عام لاهل الجدة» گمان کرده «جده» همان شهر معروف حجاز در ساحل دریای سرخ است و متحیر مانده که این حکم چه اختصاصی به اهالی این شهر دارد؟ سپس یکی از حاضران اشتباه وی را این گونه تذکر داده است: جدّه به کسر جیم و فتح دال به معنای ثروتمندی است. منشأ اشتباه او عدم شناخت کافی از ادبیات بوده و نمی‌دانسته که الف و لام بر اعلام مرتجل داخل نمی شود.([10])
ج) نقل شده یکی از طلاب در این عبارت « انّ فی المسئلة اقوالاً أسدّها کذا» گمان کرده «اسدها» به تخفیف دال و به معنای شیر درنده است؛ دیگری به عنوان توجیه حرف وی گفته: این کلام چون قول قوی است گویا به منزلۀ شیر اقوال است، با اینکه اسدّ به تشدید دال و از ریشه (سداد) است. (قول محکم و قوی)
د) برخی برای فهم معنای کلمات به کتاب‌های لغت مراجعه می‌کنند، ولی باز به اشتباه می‌افتند. مثلاً در یکی از کتاب‌های فقهی در باب «أطعمة و اشربة» آمده است: فلان نوشیدنی و «یتخذ من الذرة» شخصی در حاشیه از قاموس نقل کرده که «الذرة: النملة الصغیرة» و ذرّت را ذرّة پنداشته است.
هـ ) دیگری پس از برخورد با این عبارت شهید ثانی در منیة المرید در آداب شاگرد با استاد در امر 19 «ان لایستند بحضرة الشیخ الی حائطٍ ام مخدّة او درابزین([11]) و نحو ذلک» معنای درابزین را نفهمیده و در حاشیه نوشته است: به کتب لغت و غیره مراجعه کردم و اثری از آن نیافتم.([12])
10ـ شهید مطهری ٺ می فرماید:
«زبان عربی زبان یک قوم نیست، زبان اسلام است. اگر قرآن نبود این زبان اصلاً وجود نداشت. از اهم وظایف ما این است که این زبان را حفظ کنیم . » ([13])
نظر به اهمیت علوم عربیه از جمله علم صرف، شناخت کلمات و معانی الفاظ عربی و درست تلفظ کردن آن در راستای وظیفۀ روحانیت که همان وظیفۀ پیامبران الهی است ـ یُزکّیهم و یُعلّمهم الکتاب و الحکمة ـ نقش اساسی دارد.
دو منبع مهم معارف ما قرآن و روایات معصومین ٹ است، و هر دو به زبان عربی بیان شده است. و بهره‌برداری از آن نیاز به شناخت علوم عربیه مانند لغت، صرف و نحو دارد؛ و در کتب اصول این علوم از مقدمات اجتهاد ذکر شده، که فقیه در استنباط احکام فرعیه از کتاب و سنت نیازمند به آگاهی در این علوم است.
به  برکت  وجود  امام  راحل (ره)  فضای  باز  مسائل  علمی در حوزه‌های علمیه فراهم شده است و همچنین تأکید مقام معظم رهبری حضرت آیة الله خامنه‌ای (حفظه الله) در نظم و انظباط حوزه ها و توسعه فرهنگ اسلامی، و عشق و اشتیاق جوانان به فراگیری علوم حوزوی ـ مخصوصاً جوانان پر تلاش کشورمان افغانستان ـ ما را بر آن داشت که در این زمینه قدمی هر چند کوتاه برداشته باشیم.
و مطالب جامع وقابل فهم برای همه در رشته صرف به سبک نوینی که مشتمل بر اعلال و صیغه سازی و قواعد کلی باشد، کمتر به صورت کتاب تدوین شده؛ و به صورت سینه به سینه از گذشتگان به نسل‌های بعدی منتقل شده است، حقیر با مطالعۀ کتب اساتید فن و ائمه ادبیات عرب، و آشنایی با روش‌های متداول بعضی اساتید معاصر و گذشتگان در صدد بر آمدم کتابی در اختیار علاقمندان و دانش پژوهان قرار دهم که شاید گوشه ای از نیازهای علمی طلاب محترم برآورده شود.
در پایان از باب: من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق. برخود لازم می‌دانم از دو نفر از اساتید بزرگوارم در علم صرف تشکر و قدر دانی کنم:
1ـ جناب حجة الاسلام و المسلمین آقای حاج محمد حسین نوری (سنگتخت) که در دوران نوجوانی در نجف اشرف از محضر ایشان استفاده کرده‌ام.
2ـ جناب حجة الاسلام و المسلمین حاج شیخ اسماعیل عالمی یکه‌ولنگی (دام عزّهما الشریف) در ایامی که به درس خارج اشتغال داشتم و سطوح را تدریس می‌کردم حدود یکسال از درس ایشان بهره بردم. محتوای کتاب حاضر نتیجه­ای تدریس این دو استاد گرامی و مطالبی که از منابع معتبر جمع آوری کرده‌ام می‌باشد.
جا دارد در اینجا صمیمانه از همکاری برادر خیّر و متدیّن آقای:محمد امین نوری که بخشی از هزینه چاپ این اثر را به عهده گرفتند سپاسگزاری نمایم و توفیقات مزید از خداوند کریم برایشان آرزومندم. در پایان از خوانندگان محترم تقاضا دارم که اینجانب را در حیات و ممات از دعای خیر فراموش نفرمایند.
 
«و ما توفیقی الاّ بالله علیه توکلت و الیه انیب »
محمّد باقر ابن الحاج ناظرحسین الفاضلی ـ البهسودی
الکوه بیرونی حوزه علمیه قم ـ 22/3/1387

[1] . سوره یوسف، آیة:2. [2] .سفینة البحار، ج8، ص217. [3] . همان ج6، ص192. [4] . معجم الادبا، ج1، ص72. [5] . همان ، ص77. [6] . همان، ص77. [7] . مقدمة سرّ الادب فی مجاری کلام العرب. [8] . کتاب وحید بهبهانی، ص146ـ به نقل از پیام حوزه، شماره 4، ص84. [9] . فوائد الاصول، ج2، ص41، چاپ مجمع الفکر الاسلامی. [10] . جده محل دفن حوا است و فعلاً علم شده برای شهری. [11] . نرده چوبی یا آهنی که جلو ایوان یا اطاق درست کنند و تکیه گاه تخت. [12] . پیام حوزه، شماره2، به نقل از اصلاح المدارس الدینیة. [13] . حماسۀ حسینی، ج2، ص80.

جایگاه علم تصریف در میان علوم عربیه

جایگاه علم تصریف در میان علوم عربیه

علوم عربیه دوازده علم است:
1ـ علم لغت؛ 2ـ علم تصریف؛ 3ـ علم اشتقاق؛ 4ـ علم نحو؛ 5ـ علم معانی؛ 6ـ علم بیان؛ 7ـ علم عروض؛ 8 ـ علم قافیة؛ 9ـ علم الخط؛ 10ـ علم انشاء الرسائل و الخطب؛ 12ـ علم المحاضرات؛
علم بدیع چون از ملحقات علم معانی و بیان است لذا او را علم مستقل حساب نکرده اند.
از جمله مسائل مورد اختلاف اهل ادب این است که آیا علم تصریف داخل در علم نحو است و یا علم مستقل و جداست؟
متقدمین از نحات علم تصریف را در علم نحو داخل می‌دانند و نحو را طوری تعریف می‌کنند که شامل تصریف هم می شود، از جمله سیبویه (148-180) و نجم الائمه رضی متوفی (684 یا 686) تصریف را در نحو داخل می‌دانند. مرحوم رضی فرموده‌اند: و اعلم انّ التصریفَ جزءٌ من اجزاءِ النحو بلا خلافٍ مِنْ اَهْلِ الصّناعَة.([1])
اکثر علماء ادب صرف را علم جداگانه و در مقابل نحو می‌دانند برای اینکه غرض و موضوع در هر دو علم مختلف است، چه اختلاف علوم به اختلاف موضوع باشد، یا اغراض این دو علم اختلاف پیدا می کنند و از هم متمایز می شوند، چنانچه ابن جنی (300-392 هـ ) در فرق بین تصریف و نحو در کتاب المنصف که شرح تصریف مازنی است فرموده‌اند: التصریف انما هو لمعرفة انفس الکلم الثابتة و النحو انّما هو لمعرفة احوالها المنتقلة. تصریف برای شناخت ذات کلمه است که ثابت است و نحو برای شناخت احوال کلم است که در حال تغییر و تحوّل است، و معرفت ذات شیئ مقدم بر معرفت احوال و عوارض شیئ است لذا معرفت نحو متوقف بر شناخت صرف است، ولی از آنجایی که بحث علم تصریف دشوار و پیچیده است باید اول نحو را خواند تا ذهن آماده شود برای درک علم صرف، چنانچه اکثر ادباء صرف را در آخر علم نحو ذکر می‌کنند مانند سیبویه (148-180 هـ) در الکتاب و سکاکی (554-626 هـ) در مفتاح العلوم و ابن مالک (600-672 هـ) در الفیة.
مورد دوم از مسائل اختلافی اهل ادب مسئله داخل بودن علم اشتقاق در علم تصریف است.
سکاکی وابن حاجب (570-646 هـ) این دو تا را یکی می‌دانند، ابن حاجب تصریف را به گونه‌ای تعریف کرده که شامل علم اشتقاق هم می شود: التصریف علم باصول تعرف بها احوال ابنیة الکلم التی لیست باعراب.([2]) شبهه‌ای نیست که اشتقاق داخل در تعریف تصریف است و این تعریف بر اشتقاق هم صادق است.
ولی اکثر ادباء مانند ابن جنی (300-392 هـ) و چلبی([3]) و سید شریف جرجانی (-816 هـ) در حاشیه مطالع و غیره فرق گذاشتند بین اشتقاق و تصریف که در تصریف از صور و هیئات کلمات بحث می شود ولی در اشتقاق از احوال ماده کلمات و انتساب بعضی کلمات به بعضی دیگر اصالةً و بالواسطة بحث می‌شود.
اشتقاق را تعریف کرده‌اند : نَزْعُ لَفْظٍ مِنْ آخرٍ بِشَرْطِ مُناٰسِبَتِهُماٰ معنیً و ترکیباً وَ مُغایِرِتِهما فی الصّیغَة.ِ ([4])

[1] . شرح الرضی للشافیة. [2] . الشافیة. [3] . صاحب کشف الظنون. [4] . التعریفات.

اقسام اشتقاق

اقسام اشتقاق

1ـ الاشتقاق الصغیر: هو ان یکون بین اللفظین تناسبٌ فی الحروف و المعنی و الترتیب و المخرج نحو ضَرَبَ من الضرب.
2ـ الاشتقاق الکبیر: هو ان یکون بین اللفظین تناسبٌ فی اللفظ و المعنی و المخرج دون الترتیب نحو جَبَذَ من الجذب.
3ـ الاشتقاق الاکبر: هو ان یکون بین اللفظین تناسب فی المخرج نحو نَعِقَ من النهق.([1]) (صدای کلاغ و صدای الاغ)

[1] .التعریفات.

واضع و مؤسس علم تصریف

واضع و مؤسس علم تصریف

ابو مسلم معاذ الهراء
جلال الدین سیوطی در المزهر([1]) در مورد او می‌گوید: معاذ بن مسلم هراء نحوی مشهور و اول کسی است که علم تصریف را وضع کرده است، معاذ شیعه و در سال 187 ویا 190 در بغداد در گذشت و یکی از معمّرین بود که حدود 150 سال زندگی کرد.
ابن نجار در تاریخ بغداد در حق او گوید: کان می اعیان النحات، اخذ عنه ابوالحسن الکسائی و غیره، و صنّف کتابا فی النحو، و روی الحدیث عن جعفر الصادق ٷ الی ان قال و کان یبیع الثیاب الهرویة، فلذلک قیل له الهراء.
ابن خلکان نظرش در مورد معاذ هراء این است: ابومسلم معاذ بن مسلم الهراء النحوی الکوفی، من موالی محمد بن کعب القرطی، قرأ علیه الکسائی، و لم یظهر له شیئ من التصانیف، و کان یتشیّع و له شعر کشعر النحاة، و کان فی عصره مشهورا بالعمر الطویل، ثم نقل حکایة عن الکمیت مع معاذ تدل علی تشیّع معاذ و مواخاته للکمیت، ، و قد عدّ الشیخ مفید (336-413) محمد بن محمد بن المعلم شیخ الامامیة فی کتابه الارشاد معاذ الهراء من شیوخ اصحــاب ابـی عــبدالله الصادق ٷ و خاصّته و بطانته وثقاته.
نجاشی
مرحوم نجاشی بعد از اینکه معاذ را توثیق کرده سخنان امام صادق را با معاذ اینگونه نقل کرده: عن الحسین بن معاذ عن ابیه معاذ بن مسلم النحوی عن ابی عبدالله الصادق ٷ، قال: قال بلغنی انک تقعد فی الجامع فتفتی الناس؟ قال معاذ قلت نعم و قد اردت ان اسئلک قبل ان اخرج، انی اقعد فی الجامع، فیجئ الرجل فیسئلنی عن الشیئ فاذا عرفته بالخلاف لکم اخبرته بما یقولون، و یجئ الرجل اعرفه بمحبتّکم و مودّتکم، و یجئ الرجل لا اعرفه و لاادری من هو، فاقول جاء عن فلان کذا و جاء عن فلان کذا فادخل قولکم فیما بین ذلک، فقال اِصْنَعْ کذا فانی اَصْنَعُ کذا.([2])

[1] . المزهر، ج2، ص202. [2] . فهرس اسماء مصنفین شیعه در ترجمه رواسی و تأسیس الشیعه، ص141.

تدوین علم صرف

تدوین علم صرف

علم تصریف در چه زمانی تدوین شده و نخستین مدوّن آن کیست؟
دو دید گاه در این مسئله هست:
1ـ دید گاه نخست این است که مازنی (ـ 248هـ) که یکی از علمای امامیه و استاد مبرّد است مدوّن علم صرف می باشد چنانچه کاتب چلبی (1000-1067) (در کتاب کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون) می‌فرماید: و اوّل من دوّن علم التصریف ابو عثمان المازنی و کان قبل ذلک مندرجا فی علم النحو ثم صنّف و ألّف فیه جماعة کثیرة ذکره ابو الخیر.([1])
و مرحوم اعلمی در دائرة المعارف الشیعیة العامة تصریح کرده: اوّل مَنْ صَنَّفَ فی الصَّرفِ ابو عثمان المازنی.([2])
کتاب که مازنی درعلم تصریف تصنیف کرده به نام التصریف است که در کتابخانه آیة الله العظمی گلپایگانی ٺ موجود است ابن جنی که هم از ادباء شیعه و استاد سید رضی ٺ است تصریف مازنی را شرح کرده به نام المنصف([3]) و فرموده تصریف مازنی از نظر دقت و جامعیت کتاب خوبی است.
در اینجا مناسب است آنچه را مبرد (-285 یا 286 هـ ) که یکی ازعلمای شیعه اهل بصره بلکه امام اهل بصره بود در علوم عربیه و راوی بالواسطة به توقیع امام رضا ٷ در تعلق خمس به ارباح تجارت و صاحب کتاب گرانسنگ الکامل می باشد([4]) در باره مازنی گفته ذکر کنم: قال المبرد: لم یکن بعد سیبویه اعلم بالنحو من ابی عثمان حکی ان یهودیا بذل للماذنی مائة دینار لیقرأ علیه کتاب سیبویه فامتنع من ذلک، فقیل لِمَ امتنعت مع حاجتک؟ فقال انّ فی کتاب سیبویه کذا و کذا (حدود سه صد آیة) آیة من القرآن فکرهت ان اقرء القرآن للذمة، فلم یمـض ذلـک الّامـدیـدة حتـی طلبـه الواثق و اخلف الله علیه اضعاف ما ترکه لله، و هی ثلاثون الف درهم، و له من التصانیف کتاب فی القرآن و کتاب فی التصریف و…([5])
تا کنون روشن شد که مؤسس علم تصریف و اولین کتابی که در این علم تدوین شده است توسط علمای شیعه بوده.
2ـ نظریه دوم در مدوّن علم تصریف این است که قبل از مازنی کسانی بودند که علم صرف را تدوین کردند مانند: التصریف ابو الحسن محمد بن احمد بن کیسان متوفی سال(120هـ) و التصاریف کبیر للمکتیمی متوفای سال 125 هـ وکتاب التصریف مخنف متوفای سال 125ه‍ وغیره([6]) تاریخ وفات ابن کیسان در تاریخ الادباء النحات و لغت نامه دهخدا و پاورقی مغنی سال: 299 است و حدود 51 سال بعد از مازنی وفات کرده، بعید است که قبل از مازنی در علم صرف کتابی تصنیف کرده باشد.

[1] . کشف الظنون، ج1، ص412، از کتب عمده کاتب چلبی است که حدود 20سال درباره این کتاب زحمت کشید وبه کلمه دروس که رسید از دنیا رفت. [2] . دائرة المعارف الشیعیة، ج5، ص79. [3] . در بعضی کتاب‌ها این شرح را المصنف ذکر کرده ولی آنچه من در کتابخانه آیة الله گلپایگانی دیدم المنصف بود [4] . تأسیس الشیعة للصدر. [5] . معجم الادباء، ج7، ص107 و تأسیس الشیعة لعلوم الاسلام، ص72. 2. تعلیقات کتاب المنصف تألیف: استاذ ابراهیم مصطفی و استاذ عبدالله امین.

تصریف در لغت و اصطلاح

تصریف در لغت و اصطلاح

تصریف بر وزن تفعیل به معنی مبالغه و زیادتی در صرف است. تصریف در لغت به معنی تغییر است، صَرَّفْتُ الشیئَ به معنای غَیَّرتُ الشیئَ است و تغییر بر سه قسم است: اول تغییر ذاتی، تغییر ذاتی آن است که ذات شیئ تغییر یابد مثل: حَرَّقْتُ الشَجَرَةَ، فَصاٰرَتْ رِماٰداً؛ یعنی سوزانیدم من درخت را پس گردید خاکستر.
دوم تغییر صفاتی، تغییر صفاتی آن است که صفت شیئ تغییر یابد مثل: صَبَّغْتُ القِرْطاٰسَ فَصٰارَتْ اَحْمَرَ؛ یعنی رنگ کردم من کاغذ را پس گردید قرمز.
سوم تغییر حالی، تغییر حالی آن است که حال شیئ تغییر یابد مثل: صٰارَ الخَمْرُ خَلاًّ؛ یعنی گردید شراب سرکه.
و در اصطلاح عبارت است از آن معنایی که صرفیین آن لفظ را برای آن معنی وضع کرده‌اند یعنی تغییر مصدر به مثال‌های مختلفه برای بدست آوردن معانی مقصودة که بدون آن مثالهای مختلفه آن معانی بدست نمی‌آید.
مثلاً الضرب مصدر است این را تبدیل می کنیم به ضَرَبَ، یضرب، ضارب، مضـروب و… بـرای به دست آوردن مـعنـی ماضی، مضارع، اسم فاعل، اسم مفعول و….
بین معنی لغوی واصطلاحی کمال تناسب وجود دارد، در لغت به معنای مطلق تغییر وتحول است و در اصطلاح تغییر خاص می باشد.
 

فرق بین صرف و تصریف

فرق بین صرف و تصریف

هر دو به یک معنی است (لغةً و اصطلاحاً) فرقشان در این است که تصریف دلالت بر مبالغه در صرف دارد چون تصرّفات در علم صرف زیاد است لذا لفظ تصریف را انتخاب می کنند.

تعریف علم تصریف از دیدگاه علماء ادب

تعریف علم تصریف از دیدگاه علماء ادب

برای توسعه ذهن و بالابردن آگاهی لازم است با تعاریف علم تصریف، موضوع و فائده آن آشنا شویم.

تعریف علم تصریف از دیدگاه صاحب نظران

تعریف علم تصریف از دیدگاه صاحب نظران

در اینجا تعریف‌هایی که صاحب نظرانی از ادبا در مورد علم تصریف بیان کردند ذکر می‌کنیم ، به تأسی از بیـانات رسول گرامی اسلام ٶ:
اَعْلَمُ النّاسِ مَنْ جَمَعَ عِلْمَ النّاسِ الیٰ عِلْمِهِ.([1])
1ـ تعریف سکاکی (554-626 هـ):
الصرف هو تَتَّبُعُ اِعْتِباٰراتِ الوٰاضِعِ فی وَضْعِهِ مِنْ جِهَةِ المُناٰسَباتِ وَ الاَقْیِسَةِ.([2])
2ـ تعریف ابن حاجب (570-646 هـ):
التصریف عِلْمٌ بأصُولٍ تُعْرُفُ بِهاٰ احوالُ اَبْنِیَةِ الکَلِمِ الّتی لَیْسَتْ بِأعْرابٍ.([3])
3ـ تعریف نجم الأئمه الرضی (-686 یا 688):
التصریف عِلْمٌ بِاَبْنَیةِ الکَلِمَةِ (الکلم) وَ بِماٰ یَکونُ لِحروفِهاٰ مِنْ اَصاٰلَةٍ، وَ زِیاٰدَةٍ وَ حَذْفٍ، وَصِحَّةٍ، وَ اِعْلاٰلٍ، و اِدْغاٰمٍ، و اِماٰلَةٍ، وَ ما (بما) یَعْرُضُ لِأخِرِهاٰ مِمّا لَیْسَ بِأعْرابٍ وَ لاٰبِناٰءٍ مِنَ الوَقْفِ و غَیْرِ ذٰلِکَ.([4])
4ـ تعریف عزالدین الزنجانی(-655 هـ):
تَحْویلُ الاَصْلِ الوٰاحِدِ اِلیٰ اَمْثِلَةٍ مُخْتَلِفَةٍ لِمَعاٰنٍ مَقْصُودَةٍ لاٰتَحْصُلُ اِلاّ بِهاٰ.([5]) درحقیقت تعریف لفظ تصریف است نه تعریف علم تصریف.
5ـ تعریف ابن مالک (600-672):
تَحْویْلُ الکَلِمَةِ مِنْ بِنْیَةٍ اِلیٰ غَیْرِهاٰ لِغَرَضٍ لَفْظیٍّ اَوْ مَعْنَویٍّ.([6]) غرض لفظی: مثل تغییر قَوْلْ و غَزْوْ به قاٰلَ و غَزا. غرض معنوی: مثل تغییر مفرد به تثنیه و جمع وتغییر مصدر به فعل، و وصف.
6ـ تعریف ابن عقیل (698-769):
عِلْمٌ یَبْحَثُ فیهِ عَنْ اَحْکامِ بِنیَةِ الکَلِمَةِ الْعَرَبیَّةِ، و ماٰ لِحُروفِها مِنْ اَصاٰلَةٍ، و زِیاٰدَةٍ، و صِحَّةٍ، و اِعْلاٰلٍ و شِبْهِ ذٰلِک.([7])
7ـ تعریف ابن هشام (708-761 هـ):
اَلتّصریفُ هُوَ تَغْییرٌ فی بِنْیَةِ الکَلِمَةِ لِغَرَضٍ مَعْنَویٍّ اَوْ لَفْظیِّ.([8])
8ـ الصرف فی الاصطلاح: آلَةٌ، قاٰنونیَّةٌ، تُعْرَفُ بِهاٰ اَحْوالُ الکَلِمَةِ مِنْ حیثُ الاِعْلالِ وَ الاِدغٰامِ.([9])
9ـ الصرف عِلْمٌ بِاصُولٍ یُعْرَفُ بِهاٰ اَحْوالُ اَبْنِیَةِ الکَلِمِ اَلَّتی لَیْسَتْ مِنْ جِهَةِ الاِعرابِ وَ لاٰ مِنْ جِهَةِ البِناٰءِ.([10])
10ـ علمُ الصرفِ عِلْمٌ یَبْحَثُ عَنْ صِیَغِ الکَلِماٰتِ العَرَبیّةِ، و اَحْوالِهاٰ الّتی لَیْسَتْ بِاِعْرابٍ وَ لاٰبِناٰءٍ.([11])

[1] . أمالی الصدوق: 27/4 و منتخب میزان الحکمة، ص370. [2] . مفتاح العلوم. [3] . الشافیة. [4] . شرح الشافیة و اصول الصرف. [5] . التصریف (جامع المقدمات) [6] . شرح الشافیة. [7] . شرح ابن عقیل، ج2، ص529. [8] . حاشیة التصریف الملوکی، ص3. [9] . مجمع الصرف، ص117. [10] . همان، ص118. [11] . دائرة المعرف العامة الشیعیة، ج11، ص266. و المنجد الابجدی، ص626.

موضوع علم تصریف

موضوع علم تصریف

موضوع علم صرف کلمه و کلام است، ولی عمده مباحث علم صرف از احوالات کلمه است، و بحث از کلام استطرادی است، زیرا صرف بعضی از افعال به جمله و کلام منتهی می شود، مثل قمتُ، قُمْ و…([1]) و مراد از کلمه، اسم و فعل است نه حرف، حرف تغییر و تبدیل نمی شود.
در حاشیه کتاب التصریف الملوکی موضوع علم صرف را اینگونه بیان کرده: وموضوعه الاسماء المتمکنة و الافعال المتصرفة. (اسماء معرب و افعال متصرف).

[1] . پاورقی اصول الصرف.

فائده و غایت علم تصریف

فائده و غایت علم تصریف

چنانچه از اشعار که منسوب به حضرت علی ٷ است، و در اول کتاب ذکر شد (والنحو للسان) معلوم می شود، که غرض از علم صرف و نحو نگهداری زبان است از خطاء در گفتار (و خط)
و برای فرق بین فائده و غایت عین عبارت کاتب چلبی را ذکر می‌کنم:
و اعلم انه اذا ترتّب علی فعلٍ اثرٌ، فذلک الاثر من حیث انه نتیجة لذلک الفعل و ثمرته یسمّی فائدة و من حیث انه علی طرف الفعل و نهایته یسمّی غایة([1])، هر دو تا متحد در ذات و مختلف در اعتبار می‌باشند.

[1] . کشف الظنون، ص10

مصدر:

مصدر:

مصدر در لغت: بازگشتن گاه، جای بازگشتن، محل صدور و بازگشتن گاو، شتر و گوسفند را گویند، و در اصطلاح صرفیین اَلْمَصْدَرُ ما یَصْدُرُ عَنْهُ الْفِعْلُ او شِبْهُهُ: یعنی مصدر چیزی است که صادر شود از او فعل چون: ضَرَبَ و یَضْرِبُ، یا شبه فعل چون: ضاربٌ و مضروبٌ. اگر چه فعل مضارع، اسم فاعل و اسم مفعول و غیره بلا واسطه از مصدر صادر نمی شود ولی بالواسطه به مصدر منتهی می شود.

علامت مصدر:

علامت مصدر:

علامت آن در فارسی تا و نون یا دال و نون می‌باشد. مانند: صِدْق و کِذْب (راست گفتن و دروغ گفتن) و نَصْر و شَرْح (یاری کردن و آشکار نمودن).
ولی علامت مصدر در کلام عرب نه چیز می‌باشد:
1ـ الف و لام مصدری؛ مثل النَّصر.
2ـ تنوین مصدری؛ مثل نصراً.
3ـ الف و نون مصدری؛ مثل غفران.
4ـ الف مقصورة؛ مثل ذِکرٰی، تَقْوٰی.
5ـ تای مصدری؛ نُصْرَةً، رَحْمَةً.
6ـ واو مصدری؛ خُروج، جُلوس.
7ـ الف مصدری بین عین الفعل و لام الفعل؛ کِرامَةً و شَرافتاً.
8 ـ یای مصدری: رَعیَّةً، وصِیَّةً.
9ـ میم مصدری؛ مَنْصَرٌ، مَنْظَرٌ.
موارد این‌ها در بیان اقسام مصدر و بناء فعل از مصادر در آینده به طور تفصیل انشاء الله تعالی ذکر می شود.

انواع مصدر:

انواع مصدر:

1ـ مصدر ثلاثی
1ـ مصدر ثلاثی مجرد قیاسی نیست (بدون قاعده است) و وزن‌های بسیار دارد و سماعی است امّا غالباً بر این اوزان می‌آید:
1ـ آنچه دلالت بر حرفه داشته باشد بر وزن فِعاٰلَة می‌آید، مثل الزراعة (کشاورزی)، التجارة (تجارت) و الحِیاکَة (بافندگی).
2ـ آنچه دلالت بر ابا و امتناع کند بروزن فِعال آید، مثل: اباء (سرباز زدن)، شِرار (گریختن) و جماح (سرکشی کردن).
3ـ آنچه دلالت برآشفتگی و پریشانی و برهم خوردگی کند بروزن فَعَلان باشد، مثل: غَلَیاٰن (جوشیدن)، جَوَلان (جولان دادن) و خَفَقاٰن (تپیدن).
4ـ آنچه دلالت بردرد وبیماری کند بروزن فُعال آید، مثل: صُراع (سردرد)، زُکام (زکام) و دُوام (سرگیجه).
5ـ آنچه دلالت بر سیر و حرکت کند بر وزن فعیل باشد، مثل: رَحیل (کوچیدن) و ذَمیل (آهسته و نرم راه رفتن).
6ـ آنچه دلالت بر صوت و صدا کند بر وزن فُعال و فَعیل آید، مثل: صُراخ (فریاد) و زَئیر (غرش شیر و غیره)
7ـ آنچه دلالت بر رنگ کند مصدرش بر وزن فُعْلَة باشد، مثل: الحُمْرَة (سرخی)، الزُرْقَة (کبودی) و الخُضْرةَ (سبزی).
و اگر به معنای هیچ یک از این معانی نباشد، پس غالباً به این چند وزن است:
1ـ مصدر فَعَلَ لازم بر وزن فُعول می آید، مثل: قَعَدَ، یَقْعُدُ، قُعوداً، خَرَجَ، یَخْرُجُ، خروجاً و اگر متعدی باشد بر وزن فَعْل آید، مثل: ضَرَبَ، یضرِبُ، ضَرْباً، نَصَرَ، یَنْصُرُ، نَصْراً.
2ـ مصدر فَعِلَ اگر لازم باشد بر وزن فَعَلٌ آید، مثل:‌ فَرِحَ، یَفْرَحُ، فَرَحاً، عَطِشَ، یَعْطَشُ، عَطَشاً.
3ـ فَعِلَ اگر متعدی باشد مصدر آن بروزن فَعْل آید، مثل: فَهِمَ، یَفْهَمُ، فَهْماً.
4ـ مصدر فَعُلَ بر وزن فُعولَة یا فَعاٰلَة می‌آید، مثل: سَهُلَ، یَسْهُلُ، سُهولةً، فَصُحَ، یَفْصُحُ، فَصاٰحَةً.
2ـ مصدر غیر ثلاثی
مصدر افعال غیر ثلاثی  یعنی  ثلاثی  مزید فیه  و رباعی  مجرد و  رباعی مزید فیه قیاسی (طبق قاعده) است و هر باب مصدر معینی دارد که در محلش بیان می­شود.
3ـ مصدر میمی
مصدر میمی از ثلاثی مجرد که صحیح باشد از یَفْعَلُ به فتح عین ویَفْعُلُ به ضم عین بر وزن مَفْعَل آید مثل: مَشْرَبْ، مَنْظَر، مَأخَذْ، مَقْتَل.
و در چند مورد بر خلاف قاعده آمده است: المَجئ ، المَرْجِع ، اَلْمَسِیْر، المَصیر؛ المَشیب، المَرْفِقْ، اَلْمَقِیْل.
و از یَفْعِل (بکسر عین) مصدر میمی مَفْعَل آید: مثل: مَضْرَبْ، و از مثال واوی صحیح اللام (فاء الفعل واو باشد) مطلقا: چه مفتوح العین و چه مضموم العین و چه مکسور العین باشد بر وزن مَفْعِلْ آید مثل: مَوْعِدٌ، مَوْضِعٌ، مَوْجِلٌ، مَوْسِمٌ، مَیْسِرٌ. و از ناقص (لام الفعل او حرف عله باشد) مطلقا: چه مفتوح العین و چه مضموم العین و چه مکسور العین باشد. مصدر میمی بر وزن مَفْعَل آید مثل: مَرْمی، مَرضی، مَرخی.
و از لفیف مفروق و لفیف مقرون و اجوف و مضاعف مصدر میمی بر قیاس صحیح است.
مصدر میمی از غیر ثلاثی بر وزن مفعول آن می‌آید مانند: مُنْحَدَرٌ، مُصْطَبَرٌ، مُزْدَحَمٌ.
فرق مصدر میمی و اسم زمان و مکان:
مصدر میمی در وزن مثل اسم زمان و مکان است در تمام افعال فقط در یک صورت با هم فرق دارند که مصدر میمی از یَفْعِل (به کسر عین) بر وزن مَفْعَل آید مگر در مثال واوی صحیح اللام که مصدر آن همیشه بر وزن مَفْعِل می آید خواه عین الفعل مضارع آن کسره داشته باشد مثل: مورِد و مَوْعِد و یا عین الفعل مضارع آن فتحه داشته باشد مثل مَوْجِل و اسم زمان و مکان از یَفْعِل (به کسره عین) بر وزن مَفْعِلْ آید مگر در ناقص.
4 ـ مصدر مرّة
مصدر مره دلالت بر وقوع فعل برای یک بار می کند.
مصدر مرّه ازفعل ثلاثی بر وزن فَعْلَة می آید، مثل: ضَرَبْتُ ضَرْبَةً، اَخَدْتُ اَخْذَةً: یک بار زدم و یک بار گرفتم.
مصدر مرّه از غیر ثلاثی مجرد بر وزن مصدر آن فعل می‌آید با این تفاوت که تاء در آخر آن اضافه می شود، مثل: اِلتَفَتُّ اِلتِفاٰتَةً، اِنْطَلَقْتُ اِنْطَلاٰقَةً، یعنی: یک بار توجه و نگاه کردم و یک بار رفتم.
اگر مصدر ثلاثی و غیره به حرف تاء ختم شود، حتما باید صفتی به دنبال اسم مرّه بیاید تا دلالت کند که فعل یک بار اتفاق افتاده است، مثل: ضَرَبْتُهُ، ضَرْبَةً واحِدَةً، قاٰتَلْتُهُ، مُقاٰتَلَةً لاٰ غَیْر.
5 ـ مصدر نوعی
مصدر نوعی مصدری است که بر نوع فعل و چگونگی وقوع آن دلالت می‌کند، مثل: جِلْسَة، جَلَسْتُ جِلْسَةً.
مصدر نوعی از فعل ثلاثی بر وزن فِعْلَة است، مثل: وَقَفْتُ وِقْفَةَ الاَسَدِ: مثل شیر ایستادم، و مَشیٰ مِشْیَةَ المِخْتاٰلْ: مانند آدم فریبکار راه رفت، و مَنْ ماتَ و لَمْ یَعْرِفْ اِمامَ زَماٰنِهِ ماٰتَ مِیْتَةَ الجاٰهِلَیَّةِ: اگر کسی بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.
مصدر نوعی از فعل غیر ثلاثی بر وزن مصدر آن می آید و تاء به آخر آن اضافه می شود، مثل: حَسَنُ الاِنْطِلاٰقة: نوع رفتار و راه رفتن او زیباست. و قَبیحُ المُعاشَرَةِ: بد معاشرت کننده.
6 ـ مصدر جعلی:
کلمات جوامد و بعضی از جمله‌ها هستند که واقعاً برای آن‌ها مصادری جعل نشده ولی از جهت کثرت استعمال آن‌ها در محاورات علماء ادب، برای آن‌ها مصادری را، بروزن فَعْلَلَة جعل کرده‌اند مانند:
بَسْمَلَة، مصدر جعلی "بسم الله الرحمن الرحیم".
حَمْدَلَة، مصدر جعلی "الحمد لله".
حَوْقَلَة، مصدر جعلی "لا حول و لا قوة الاّ بالله".
هَیْلَلَة، مصدر جعلی "لاٰ اِلهَ اِلاّ اللهُ".
حَیْعَلَة، مصدر جعلی "حََیَّ عَلی الفَلاٰح"
فَذْلَکَة، مصدر جعلی "فَذلِکَ هُوَ الفَوْزُالعَظیم".
بَرْهَمَه، مصدر جعلی "اَباٰ اِبْراهیم".
مَشْکَنَه، مصدر جعلی "ماٰ شاٰءَ اللهُ کاٰنَ".
مَعْزَدَه، مصدر جعلی "اَدامَ اللهُ عِزَّکَ".
و گاهی در آخر بعضی کلمات عربی یای مشدد، و تاء اضافه می‌کنند این را هم مصدر جعلی گویند، مثل: تابع و تابعیت، عالم و عالمیت، مظلوم و مظلومیت، محروم و محرومیت، ارجح و ارجحیَّت، اسبق و اسبقیت، انسان و انسانیت و حجر و حجریت، لاٰشرقیْة و لاٰ غربیّة.
 

فرق بین مصدر و اسم مصدر

فرق بین مصدر و اسم مصدر

بین مصدر و اسم مصدر فرق‌های زیادی می باشد که دو فرق را این جا ذکر می‌کنیم، بقیه فرق‌ها را به القواعد و الفروق([1]) مؤلف مراجعه کنید.
1ـ مصدر دلالت بر حدث می‌کند، اسم مصدر دلالت بر ما حصل از مصدر دارد، مثل: غَسْل و غُسْل، تَوَضّوء و وُضوء.
2ـ مصدر از او فعل مشتق می شود، و عمل فعل می کند، ولی اسم مصدر نه از آن فعل مشتق می شود و نه عمل فعل می کند.

[1] . القواعد و الفروق، ص194.

انواع و اقسام فعل

انواع و اقسام فعل

مجموع افعال بر هفت نوع می‌باشد چنانچه شاعر در شعر فارسی بیان کرده است:
صحیح است و مثال است و مضاعف لفیف و ناقص و مهموز و اجوف
1ـ صحیح:
فعلی که در حروف اصول (فاء الفعل، عین الفعل و لام الفعل) وی همزه و تضعیف و حرف علّه نباشد آن را صحیح و سالم خوانند چون نَصَرَ و ضَرَبَ. در اصطلاح نحویین صحیح آن را گویند که آخرش حرف عله نباشد در فاءالفعل و عین الفعلش حرف عله باشد یا نباشد.
2ـ مثال:
فعلی که فاء الفعل آن حرف عله (واو یا یاء یا الفی که منقلب از واو یا منقلب از یا) باشد مانند: وَعَدَ و یَمُنَ. مثال گویند به جهت شباهت رساندن ماضی او در عدم اعلال به صحیح، و بی گفته‌اند از آن جهت مثال گفته‌اند که شباهت رسانده است به صحیح در ماضی، اسم فاعل، اسم مفعول و اسم مکان و یا به جهت شباهت امر او مثل عِدْ به امر اجوف مثل بِعْ.

3ـ مضاعف:

3ـ مضاعف:

فعلی که دو حرف اصلی او (عین الفعل و لام الفعل) از یک جنس بوده باشد. (اول مدغم دوم مدغم فیه) مثل: مَدَّ و فَرَّ.
4ـ لفیف:
لفیف در لغت به معنی در هم پیچیدن و در اصطلاح صرفیین بر دو قسم است: لفیف مقرون و لفیف مفروق.
1ـ لفیف مقرون: فعلی که عین الفعل و فاء الفعل آن حرف علّه باشد مثل:طَوِیَ و هَوا.
2ـ لفیف مفروق: فعلی که فاء الفعل و لام الفعل آن فعل حرف علّه باشد مانند: وَقیٰ و وَجِیَ.
5ـ ناقص:
آن فعلی را گویند که لام الفعل آن حرف علّه باشد. مثل رَمیٰ و خَشِیَ. ناقص در لغت به معنی دم بریده است و این فعل چون آخرش از حرف صحیح بریده شده آن را ناقص گویند.
6ـ مهموز:
هر چه در حروف اصول وی همزه باشد آن را مهموز گویند، مثل: أمَرَ، سَئَلَ و جاٰءَ.
7ـ اجوف :
فعلی را گویند که حرف عله به جای عین الفعل واقع شود. مثل: قالَ وباعَ. اجوف در لغت به معنی میان خالی است و چون میان این کلمه از حرف صحیح خالی است از این جهت اجوف گویند.
و هرکدام از این افعال هفتگانه دارای انواع است که بعداً به طور تفصیل انشاء الله تعالی ذکر می شود.
 

انواع فعل ثلاثی مجرد صحیح

انواع فعل ثلاثی مجرد صحیح

فعل ماضی ثلاثی مجرد به اعتبار عین الفعل بر سه قسم است یا مفتوح العین است مثل ضَرَبَ و یا مضموم العین است مانند شَرُفَ ویا مکسور العین است نظیر عَلِمَ و فاء الفعل و لام الفعل در فعل ماضی همیشه مفتوح است، لام الفعل در فعل ماضی در یک مورد ضمه داده می شود به مناسبت واو مثل ضَرَبوا و در نه مورد ساکن است به جهت توالی اربع حرکات که آن درکلام عرب ثقیل است مانند: ضَرَبْنَ، ضَرَبْتَ، ضَرَبْتُ، ضَرَبْنا و در چهار مورد مفتوح است. ضمه و سکون اصلی نیست.
اگر فعل ماضی مفتوح العین باشد، فعل مضارع آن بر سه قسم است، یا مکسور العین است، مانند: ضَرَبَ، یَضْرِبُ و یا مضموم العین است مثل: نَصَرَ، یَنْصُرُ و یا مفتوح العین است چون: مَنَعَ، یمنَعُ.
و اگر فعل ماضی مکسور العین باشد مضارع آن دو قسم است:
1ـ مفتوح العین نظیر: عَلِمَ، یَعْلَمُ
2ـ مکسور العین مثل: حَسِبَ، یَحْسِبُ.
واگر فعل ماضی مضموم العین باشد مضارع آن فقط مضموم العین می‌آید، مانند: شَرُفَ، یَشْرُفُ. بنا بر این فعل ماضی ثلاثی مجرد صحیح به اعتبار عین الفعل و عین الفعل مضارعش شش قسم شد:
1ـ فَعَلَ، یَفْعِلُ = ضَرَبَ، یَضْرِبُ.
2ـ فَعَلَ، یَفْعُلُ = نَصَرَ، یَنْصُرُ.
3ـ فَعَلَ، یَفْعَلُ = مَنَعَ، یَمْنَعُ.
4ـ فَعِلَ، یَفْعَلُ = عَلِمَ، یَعْلَمُ.
5ـ فَعِلَ، یَفْعِلُ = حَسِبَ، یَحْسِبُ. مضارع مضموم العین ندارد.
6ـ فَعُلَ، یَفْعُلُ= شَرُفَ،یَشْرُفُ.مضارع مفتوح العین ومکسورالعین ندارد.
نوع اول را به طور تفصیل تمام مشتقات آن را ذکر می‌کنیم، مانند: فعل ماضی، مضارع، اسم فاعل جمع تکسیر، اسم تصغیر، اسم مفعول، جمع تکسیر و اسم تصغیر، اسم زمان، اسم مکان و جمع تکسیر و اسم تصغیر آن، اسم آلت و جمع تکسیر و اسم تصغیر آن، افعل التفضیل و جمع تکسیر واسم تصغیر آن، صیغۀ مبالغة، افعل التعجب، امر غایب، امر حاضر، نهی، نفی، جحد، استفهام، معلوم فعل ماضی و مضارع و مجهول آن دو، صیغه سازی انفرادی و اجتماعی.
بقیه ابواب تنها موارد که نیاز به توضیح دارد ذکر می‌کنیم.

نوع اوّل از ثلاثی مجرد صحیح

نوع اوّل از ثلاثی مجرد صحیح

نوع اول از انواع ششگانه از باب فَعَلَ، یَفْعِلُ، فَعْلاً مثل: ضَرَبَ، یَضْرِبُ، ضَرْباً. این فعل سه نوع مصدر دارد:
1ـ مصدر عام: ضَرْباً، ضِراباً، ضُروباً و ضِرْباناً.
2ـ مصدر مَرّة: ضَرْبتاً، ضَرْبتان و ضَرْباتاً.
3ـ مصدر میمی: مَضْرَبٌ، مَضْربانِ و مَضْرَباتٌ.
فعل ماضی چهارده صیغه دارد، شش مغایب، شش مخاطب و دو حکایت نفس متکلم، شش مغایب سه مذکر و سه مؤنث، سه مذکر غایب: ضَرَبَ، ضَرَبا، ضربوا.
ضَرَبَ در اصل خود الضَّرب بود، مصدر بود، خواستیم از آن فعل بنا کنیم الف و لام مصدری را از اولش برداشتیم، راء و باء را فتحه دادیم ضَرَبَ شد.
یا ضَرَبَ در اصل خود ضَرْباً بود، مصدر بود، خواستیم از آن فعل بنا کنیم، عین الفعلش را حرکت فتحه دادیم، تنوین مصدری را از آخرش حذف کردیم، ضَرَبَ شد.
یا ضَرَبَ در اصل خود ضُروباً بود، مصدر بود، خواستیم از آن فعل بنا کنیم، ضمّه فاء الفعل و عین الفعلش را بدل کردیم به فتحه، واو مصدری را از میان عین الفعل و لام الفعلش برداشتیم و تنوین را از آخرش حذف کردیم، ضَرَبَ شد.
یا ضَرَبَ در اصل خود ضُرْباٰناً بود، مصدر بود، خواستیم از آن فعل بنا کنیم، ضمّه فاء الفعل را بدل کردیم به فتحه و عین الفعلش را هم فتحه دادیم، الف ونون مصدری رااز آخرش برداشتیم،تنوین رانیز ازآخرش حذف کردیم،ضَرَبَ شد.
یا ضَرَبَ در اصل خود ضِراباً بود، مصدر بود، خواستیم از آن فعل ماضی بنا کنیم، کسرۀ فاء الفعل را بدل کردیم به فتحه، الف مصدری را از میان عین الفعل و لام الفعل برداشتیم و تنوین را از آخرش حذف کردیم، ضَرَبَ شد.
ساختن فعل ماضی از مصدر مرّه و مصدر میمی شهرت نیافته است و ما هم ذکر نمی‌کنیم.
ضَرَبا در اصل خود ضَرَب بود مفرد بود، خواستیم تثنیه بنا کنیم، الف که علامت تثنیه بود در آخرش در آوردیم ضَرَبا شد.
ضَرَبُوا در اصل خود ضَرَب بود مفرد بود خواستیم جمع بنا کنیم واو که علامت جمع مذکر بود در آخرش در آوردیم ضَرَبَوْا شد فتحه لام الفعل را بمناسب واو بدل بضمّه نمودیم ضَرَبُوا شد.
سه مؤنث غایب : ضَرَبَـتْ ضَرَبتٰا ضَرَبْنَ.
ضَرَبَتْ در اصل ضَرَبَ بود، مفرد مذکر غایب بود خواستیم مفردة مغایبه مؤنث بنا کنیم، تاء ساکنه که علامت مؤنث بود در آخرش در آوردیم ضَرَبَتْ شد.
ضَرَبَتاٰ در اصل ضَرَبَتْ بود مفرد بود خواستیم که تثنیه بنا کنیم الف که علامت تثنیه بود در آخرش در آوریم، ماقبل الف را به جهت مناسبت الف حرکت فتحه دادیم ضَرَبَتاٰ شد.
ضرَبْنَ در اصل خود ضَرَبَتْ بود مفردة مؤنث غایب بود، خواستیم جمعش بنا کنیم ، نون که علامت جمع مؤنث بود در آخرش درآوردیم ضَرَبَتْنَ شد، تاء دلالت می کرد بر تأنیث ، نون دلالت می کرد هم برجمع، هم بر تأنیث با وجود نون از تاء مستغنی شدیم، و تارا حذف کردیم ضَرَبَنَ شد توالی اربع حرکات شد و آن در کلام عرب ثقیل بود لذا لام الفعل را ساکن کردیم ضَرَبْنَ شد.
شش مخاطب نیز سه مذکر است و سه مؤنث، سه مذکر: ضَرَبْتَ، ضَرَبْتُما و ضَرَبْتُم.
ضَرَبْتَ دراصل خود ضَرَبَ، مفرد مذکر غائب بود، خواستیم مفرد مخاطب مذکر بنا کنیم، تاء مفتوحه که علامت مفرد مخاطب بود به او ملحق نمودیم و لام‌ الفعل را ساکن کردیم، ضَرَبْتَ شد.
ضَرَبْتُما در اصل خود ضَرَبْتَ بود، مفرد بود، خواستیم که تثنیه بنا کنیم، الف که علامت تثنیه بود در آخرش در آوردیم ضَرَبَتا شد، الف تثنیه مشتبه شد به الف اشباع در آنجا که شاعر شِئْتَ را شِئْتاٰ خوانده مثل:
تَحَکَّمْ یا اِلهی کَیْفَ شِئْتا         فَاِنّی قَدْ رَضِیْتُ بِما رَضِیْتا
یعنی حکم بفرما ای پروردگار من به هر قسمی که اراده و خواهش توست به سبب اینکه به تحقیق راضیم به آنچه که رضای توست.
از برای رفع اشتباه میمی فیما بین الف و تاء در آوردیم و ماقبل میم را به جهت مناسبت میم ضمّه دادیم، ضَرَبْتُما شد.
ضَرَبْتُمْ در اصل خود ضَرَبْتَ بود، مفرد بود، خواستیم جمع بنا کنیم، واو که علامت جمع بود به او ملحق کردیم، ضَرَبْتَوْا شد. ماقبل واو را به جهت مناسبت واو ضمّه دادیم ضَرَبْتُوا شد واو جمع مشتبه شدبه واو اشباع درآنجا که شاعردرشعرخود دَنَوْتُ را دَنَوْتوخوانده مثل:
یا قوم قَدْ حَوْ قَلْتُ اَوْ دَنَوْتُو        و بَعْدَ حَیْقالِ الرِجالِ مَوْتُو
یعنی ای قوم من به تحقیق که پیر شدم یا نزدیک است که پیر شوم و بعد از پیر شدن مردمان مرگ است.
لهذا برای رفع اشتباه میمی را به او ملحق کردیم ضَرَبْتُومْ شد، التقاءساکنین شد میان واو و میم، خواستیم که واو را حذف کنیم علامت جمع بود، خواستیم که میم را حذف کنیم خلاف مقصود حاصل می‌شد، چون ما یَدُلُّ علی الواو که ضمّه باشد در کلام بود لذا واو را حذف کردیم، ضَرَبْتُم شد.
آن سه که مؤنث بود: ضَرَبْتِ، ضَرَبْتُما و ضَرَبْتُنَّ.
ضَرَبْتِ در اصل خود ضَرَبَ بود، مفرد مذکر غایب بود، خواستیم مفردۀ مؤنث حاضره بنا کنیم، تاء مکسوره را که علامت مفردۀ حاضره مؤنث بود در آخرش درآوردیم، ماقبل تاء را به جهت شدّت اتصال ضمیر بفعل ساکن کردیم، ضَرَبْتِ شد.
ضَرَبْتُما در اصل ضَرَبْتِ بود، مفرد بود، خواستیم تثنیه بنا کنیم، الف که علامت تثنیه بود در آخرش درآوردیم، ماقبل الف را فتحه دادیم، ضَرَبْتا شد، الف تثنیه مشتبه شد به الف اشباع، از برای رفع اشتباه میمی فیمابین تاء والف درآوردیم وماقبل میم راضمه دادیم، ضَرَبْتُما شد.
ضَرَبْتُنَّ در اصل ضَرَبْتِ بود، مفرد بود، خواستیم جمع بنا کنیم، نون که علامت جمع مخاطبه مؤنث بود در آخرش در آوردیم، ضَرَبْتِنَ شد، چون در جمع مخاطب مذکر که اصل بود میم در آوردیم در این جمع مؤنث که فرع است نیز میم در آوردیم تا فرع مطابق اصل گردد، ضَرَبْتِمْنَ شد، ماقبل میم را از برای مناسبت میم ضمّه دادیم، ضَرَبْتُمْنَ شد، میم و نون قریب المخرج بودند، میم را قلب به نون و نون را در نون ادغام کردیم، ضَرَبْتُنَّ شد.
و دو صیغه مربوط به حکایت نفس متکلم است، مثل: ضَرَبْتُ و ضَرَبْنا.
ضَرَبْتُ در اصل ضَرَبَ بود، مفرد مذکر غایب بود، خواستیم متکلم وحده بنا کنیم، تاء مضمومه که علامت متکلم وحده بود در آخرش در آوردیم، و لام الفعل را از برای شدت اتصال ضمیر به فعل ساکن کردیم، ضَرَبْتُ شد.
ضَرَبْنا در اصل ضَرَبَ بود، مفرد مذکر غایب بود، خواستیم متکلم مع الغیر بنا کنیم، نا که علامت متکلم مع الغیر و هم ضمیر فاعل بود در آخرش در آوردیم و لام الفعل را از برای شدت اتصال ضمیر به فعل ساکن کردیم، ضَرَبْنا شد.

صیغه سازی مفردات فعل ماضی به طور اجتماعی

صیغه سازی مفردات فعل ماضی به طور اجتماعی

ضَرَبَتْ، ضَرَبْتَ، ضَرَبْتِ، ضَرَبْتُ و ضَرَبْنا در اصل ضَرَبَ بود، مفرد مذکر غایب بود، خواستیم سایر مفردات فعل ماضی بنا کنیم، تاء ساکنه که علامت مفردۀ مؤنث، و تاء مفتوحه که علامت مفرد مذکر مخاطب، و تاء مکسوره که علامت مفردۀ مخاطبه، و تاء مضمومه که علامت متکلم وحده، و نا که علامت متکلم مع الغیر بودند در آخرش درآوردیم، لام‌الفعل را به جهت شدت اتصال ضمیر به فعل ساکن کردیم، ضَرَبَتْ، ضَرَبْتَ، ضَرَبْتِ و … شدند.
فعل مضارع:
فعل مضارع هم چهارده صیغه دارد، شش غایب و شش مخاطب و دو حکایت نفس متکلم، شش غایب سه مذکر و سه مؤنث.
قاعده در فعل مضارع
اوزان فعل مضارع آنچه درکتب علم صرف موجود است شش وزن است، سه تای آن مخالف با وزن فعل ماضی است، سه تای آن موافق با وزن فعل ماضی است، این موافقت و مخالفت به اعتبار عین الفعل می‌باشد نه به اعتبار فاء‌الفعل و لام الفعل، زیرا فاء الفعل در ماضی ثلاثی مجرد همیشه مفتوح است، لام‌الفعل در فعل ماضی هم مفتوح است مگر در صورتی که به ضمیر متصل شود. مثل: ضَرَبُوا که به مناسبت واو ضمه داده می شود و ضَرَبْنَ و ضَرَبْتَ که به جهت ثقیل بودن توالی اربع حرکات در کلام عرب لام‌الفعل را ساکن کردیم و در ضَرَبْتِ، ضَرَبْتُ و ضَرَبْنا به جهت شدت اتصال ضمیر به فعل لام‌الفعل ساکن می شود.
و فاءالفعل در فعل مضارع ساکن است دائماً، مثل یَنْصُرُ، یَضْرِبُ، یَمْنَعُ و…
اگر گویند که چرا در یَعِدُ و یَقُولُ لام‌الفعل کسره و ضمّه داده شده است؟
در جواب گوئیم آن دو فعل در اصل یَوْعِدُ و یَقْوُلُ بوده و فاء‌الفعل در آن دو تا ساکن است.
و لام‌الفعل در فعل مضارع همیشه مضموم است، مثل یَنصُرُ، یَضْرِبُ، یَمْنَعُ و … مگر در تثنیه ها که به مناسبت الف فتحه داده می شود و در جمع مذکر مثل یَضرِبون و تَضْرِبون به مناسبت واو ضمّه داده می شود و در جمع مؤنث غایبه مثل یَضْرِبْنَ لام‌الفعل به جهت نون که علامت جمع مؤنث است ساکن می شود.
و در مفردۀ مخاطبۀ مؤنث مثل : تَضْرِبینَ به جهت مناسب «یاء» مکسور می‌شود.

ابواب اصول و فروع

ابواب اصول و فروع

مجموع ابواب ثلاثی مجرد چنانچه قبلاً ذکر شد شش قسم است: سه تا از ابواب اصول است و سه تا از ابواب فروع، اگر عین‌الفعل ماضی مخالف با عین‌الفعل مضارع باشد، مانند: ضَرَبَ یَضْرِبُ، عَلِمَ یَعْلَمُ، نَصَرَ یَنْصُرُ آن ابواب را اصول گویند.
برای اینکه لفظ تابع معنی است، چون معنای ماضی مخالف معنای مضارع است، زیرا ماضی دلالت می‌کند بر زمان گذشته و مضارع دلالت می کند بر زمان آینده و اصل آن است که لفظ هم مخالف باشد تا اینکه لفظ و معنی در مخالفت موافقت داشته باشند.
واگر عین‌الفعل ماضی موافق با عین الفعل مضارع باشد، مثل: مَنَعَ یَمْنَعُ، حَسِبَ یَحْسِبُ و شَرُفَ یَشْرُفُ، آن ابواب را فروع گویند، زیرا برخلاف اصل است، اصل آن است که ماضی با مضارع در لفظ و معنی مخالفت داشته باشند.
سه مذکر:‌ یَضْرِبُ، یَضْرِبان و یَضْرَبون.
یَضْرِبُ در اصل ضَرَبَ بود، مفرد مذکر غایب بود، از فعل ماضی خواستیم مفرد مذکر غایب بنا کنیم، از فعل مضارع یاء که علامت حرف استقبال بود در اولش در آوردیم، فاء‌الفعل را ساکن و عین‌الفعل را مکسور و لام‌الفعل را مضموم کردیم، یَضْرِبُ شد.
یَضْرِبانِ در اصل یَضْرِبُ بود، مفرد بود، خواستیم تثنیه بنا کنیم، الف که علامت تثنیه و ضمیر فاعل بود با «نون» عوض رفع در آخرش در آوردیم یَضْرِبانِ شد.
یَضْرِبونَ در اصل یَضْرِبُ بود، مفرد بود، خواستیم جمع مذکر غایب بنا کنیم، واو که علامت جمع مذکر وهم ضمیر فاعل بود با نون عوض رفع در آخرش در آوردیم، یَضْرِبونَ شد.
سه مؤنث: تَضْرِبُ، تَضْرِبانِ و یَضْرِبْنَ.
تَضْرِبُ در اصل ضَرَبَ بود، مفرد مذکر بود از فعل ماضی خواستیم مفردۀ مؤنث بنا کنیم از فعل مضارع تاء که علامت استقبال بود در اولش در آوردیم، فاءالفعل را ساکن و عین الفعل را مکسور و لام‌الفعل را مضموم کردیم تَضْرِبُ شد.
تَضْرِبانِ در اصل تَضْرِبُ بود، مفرد بود، خواستیم تثنیه بنا کنیم، الف که علامت تثنیه و هم ضمیر فاعل بود با نون عوض رفع در آخرش در آوردیم، تَضْرِبان شد.
یَضْرِبْنَ در اصل تَضْرِبُ بود، مفرد بود، خواستیم جمع مغایبه مؤنث بنا کنیم، نون که علامت جمع مؤنث و هم ضمیر فاعل بود، در آخرش درآوردیم، لام الفعل را ساکن کردیم تَضْرِبْنَ شد، مشتبه شد به جمع مخاطبۀ مؤنث، از جهت رفع اشتباه و مناسبت یاء با غایب تاء را بدل کردیم به یاء، یَضْرِبْنَ شد.
از شش صیغه مخاطب سه صیغه مذکر و سه صیغه مؤنث می‌باشد، سه صیغه مذکر عبارتند از: تَضرِبُ، تَضرِبانِ و تَضْرِبُونَ.
تَضرِبُ در اصل ضَرَبَ بود، مفرد مغایب بود از فعل ماضی، خواستیم مفرد مذکر مخاطب بنا کنیم از فعل مضارع، تاء که علامت استقبال بود در اولش در آوردیم، فاء الفعل را ساکن و عین الفعل را مکسور ولام الفعل را مضموم کردیم، تَضرِبُ شد.
تَضرِبانِ در اصل تَضرِبُ بود مفرد بود، خواستیم تثنیه بنا کنیم الف که علامت تثنیه و هم ضمیر فاعل بود با نون عوض رفع در آخرش در آوردیم تَضرِبانِ شد.
تَضرِبُون در اصل تَضرِبُ بود، مفرد بود، خواستیم جمع بنا کنیم واو که علامت جمع مذکر و هم ضمیر فاعل بود با نون عوض رفع در آخرش در آوردیم تَضرِبُون شد.
سه مؤنث مخاطب: تَضرِبِینَ، تَضرِبانِ و تَضرِبنَ.
تَضرِبِینَ در اصل تَضرِبُ بود مفرد مذکر مخاطب بود، خواستیم مفردۀ مخاطبۀ مؤنث بنا کنیم یاء ساکنه که علامت مفردۀ مخاطبه مؤنث بود با نون عوض رفع در آخرش در آوردیم وماقبل یاء را از برای مناسبت یا کسره دادیم تَضرِبِینَ شد.
تَضرِبانِ در اصل تَضرِبیِنَ بود مفرد بود، خواستیم تثنیه بنا کنیم الف که علامت تثنیه و هم ضمیر فاعل است قبل از یاء در آوردیم، التقاء ساکنین شد میان یاء والف، یاء بالتقاء ساکنین بیفتاد تَضرِبانَ شد، فتحه نون را بدل به کسره کردیم تَضرِبانِ شد.
تَضرِبنَ در اصل تَضرِبِیِنَ بود مفرد بود، خواستیم جمع بنا کنیم نون که علامت جمع مؤنث و ضمیر فاعل بود در آخرش در آوردیم تَضرِبینَنََ شد، اجتماع نونین شد، نون اول نون اعراب ونون ثانی نون بنا، اجتماع اعراب وبنا در کلمه واحده جایز نبود، لهذا نون اعرابی را حذف کردیم تَضرِبینَ شد مشتبه شد به مفرد خودش از برای رفع اشتباه یاء را حذف کردیم ولام الفعل را ساکن کردیم تَضرِبْنَ شد.
و دو صیغه مربوط به حکایت نفس متکلم است: اَضْرِبُ و نَضْرِبُ.
اَضرِبُ در اصل ضَرَبَ بود، مفرد مذکر غایب بود از فعل ماضی خواستیم متکلم وحده بنا کنیم از فعل مضارع، همزه مفتوحه که حرف استقبال و علامت متکلم وحده بود در اولش در آوردیم و فاء الفعل را ساکن وعین الفعل را مکسور ولام الفعل را مضموم کردیم اَضرِبُ شد.
نَضرِبُ در اصل ضَرَبَ بود، مفرد مذکر غایب بود از فعل ماضی، خواستیم که متکلم مع الغیر بنا کنیم از فعل مضارع، نون که علامت مضارع ومتکلم مع الغیر بود در اولش در آوردیم و فاء الفعل را ساکن وعین الفعل را کسره ولام الفعل را ضمّه دادیم نَضرِبُ شد.

ساختن مفردات فعل مضارع بطور اجتماعی

ساختن مفردات فعل مضارع بطور اجتماعی

مفردات فعل مضارع شش صیغه است: یَضرِبُ، تَضرِبُ، تَضرِبُ، تَضرِبِینَ، اَضرِبُ و نَضرِبُ که در اصل ضَرَبَ بودند، مفرد غایب بود از فعل ماضی، خواستیم مفردات فعل مضارع بنا کنیم حروف «اتین» مفتوحه، (نه مضمومه لِاَنَّ الضِمَّهَ جُزءُ الواوِ والواوُ ثقیلٌ فی کلامِ العَرَبِ و جُزءُ الجُزءِ جُزءٌ سپس ضمّه هم در کلام عرب ثقالت دارد ونه مکسوره لِاَنَّ الکَسرَة تُلْتَبَسُ بِا اللّغَةِ: یِعْلَمُ، تِعْلَمُ، اِعلَمُ و نِعْلَمُ). بر سرشان در آوردیم فاء الفعل را ساکن و لام الفعل را ضمّه دادیم یَضْرِبُ، تَضْرِبُ، تَضْرِبُ، تَضْرِبیِنَ، اَضْرِبُ و نَضْرِبُ شد.

اسم فاعل:

اسم فاعل:

اسم فاعل شش صیغه دارد: سه مذکر وسه مؤنث. سه مذکّر: ضارِبٌ، ضارِبانِ و ضارِبُونَ.
ضارِبٌ در اصل یَضْرِبُ بود فعل مضارع بود، خواستیم که اسم فاعل بنا کنیم، یاء که حرف مضارع بود از اولش برداشتیم، الف که علامت فاعل بود در میانه فاء الفعل وعین الفعل در آوردیم و تنوین که از خواص اسم بود باو ملحق نمودیم، ضارِبٌ شد.
ضارِبان در اصل ضارِبٌ بود مفرد بود، خواستیم تثنیه بنا کنیم، الف که علامت تثنیه بود با نون عوض تنوین در آخرش در آوردیم ضارِبانِ شد.
ضارِبُونَ در اصل ضاربٌ بود، مفرد بود، خواستیم که جمع بنا کنیم واو که علامت جمع بود، بانون عوض تنوین در آخرش در آوردیم ضارِبونَ شد.
سه مؤنث: ضارِبةٌ، ضارِبتانِ، ضارِباتٌ.
ضارِبَةٌ در اصل ضاربٌ بود مفرد مذکر بود، خواستیم مفردۀ مؤنث بنا کنیم، تاء منونه که علامت مفردۀ مؤنث بود در آخرش در آوردیم و ماقبل تاء را فتحه دادیم، ضارِبَةٌ شد.
ضاربَتانِ در اصل ضاربةٌ بود، مفرد بود، خواستیم تثنیه بنا کنیم الف که علامت تثنیه بود با نون عوض تنوین در آخرش در آوردیم، ضارِبَتانِ شد.
ضارِباتٌ در اصل ضاربةٌ بود مفرد بود، خواستیم جمع بنا کنیم، الف وتاء که علامت جمع مؤنث بود در آخرش در آوردیم، ضاربتاتٌ شد، تاء اول دلالت می‌کرد بر تأنیث، الف و تاء دوم دلالت می‌کرد هم بر جمع و هم بر تأنیث، با وجود الف و تاء ثانی از تاء اول مستغنی شده و او را حذف کردیم، ضارِباتٌ شد.

جمع تکسیر مذکر اسم فاعل

جمع تکسیر مذکر اسم فاعل

انواع جمع تکسیر:
جمع مکسّر جمعی است که بناء واحد (ساختمان مفرد) آن تغییر کرده است، جمع مکسّر بر سه قسم است:
اول: حرکتهای حروف آن عوض شده باشد مثل: اَسَد که جمع مکسّر آن اُسُد است.
دوم: یکی از حروف آن حذف شود مثل: رُسُلُ که جمع رَسُول است.
سوم: آنکه حرفی به آن اضافه شود مثل: رَجُل و رِجال.
جمع مکسر بر دو نوع است: جمع قلت وجمع کثرت.
جمع قلت آن است: که دلالت می کند بر سه فرد تاده فرد وگاهی استعمال می شود در بیشتر از ده تا با قرینه، ودر عدد ده اختلاف است که داخل در جمع قلت است، یا داخل در جمع کثرت، ویا مشترک بین هر دو است. جمع کثرت از سه تا بی نهایت را شامل می شود.
ولی در جمع سالم دو نظریه است:
1ـ دلالت دارد بر سه تا ده فرد مثل جمع قلّت.
2ـ دلالت دارد بر مطلق جمع، قلّت، وکثرت در او لحاظ نشده است ، در هر دو معنی استعمال می شود.

اوزان جمع قلّت

اوزان جمع قلّت

جمع قلت چهار وزن دارد:
1ـ اَفْعال، مثل: اَظْفار که جمع ظُفْر است (ناخنها)
2ـ اَفْعُل، مثل: اَنْفُس که جمع نَفْس است (جانها)
3ـ اَفْعِلَة، مثل: اَرْغِفَة که جمع رَغیف است (قرص‌های نان)
4ـ فِعْلَة، مثل: فِتْیَة که جمع فتیً است (جوانان)
و وزن‌های اَفْعال و اَفْعُل جمع دیگری نیز بسته می شود که برای کثرت است، افعال به اَفاعیل واَفْعُل به افاعل جمع بسته می شود، مثل: اَظافیر (جمع اظفار) اَضالِعْ (جمع اَضْلُع) و به این دو وزن صیغۀ منتهی الجموع نیز گویند.
قاعدة:
اگر بر سر جمع قِلّت أل استغراقی (أل که به معنی کل است) داخل شود و یا جمع قلّت اضافه شود به چیزی که معنی کثرت می‌دهد جمع قلّت هم دارای معنای جمع کثرت می شود، مثل: اَیُّها الشُیوخ لاٰ تَکونوا کالْفِتْیَةِ؛ ای پیرمردها مثل جوانان نباشید، خودتان را حفظ کنید.

اوزان جمع کثرت

اوزان جمع کثرت

وزن‌های جمع کثرت بسیار است ولی قیاسی نیست فقط در ده مورد طبق قاعده است.
1ـ فُعَل جمع فُعْلَة = (صُوَر و صُورَة) (صُرَر و صُرَّة).
2ـ فِعَل جمع فِعْلَة = (قِطَع و قِطْعَة) (قِرَب و قِرْبة).
3ـ فَعالِلْ جمع رباعی و خماسی مجرد (بلابلْ و بلبل) (سَفارج و سفرجل).
4ـ فواعِل جمع فاعلة = (طوالب و طالبة) و (کواثب و کاثبة). هر اسم ثلاثی که حرف دوم آن الف یا واو باشد جمعش به فواعل می‌آید، مثل: (جواهر و جوهر) و (خواتم و خاتم).
5ـ فعائل جمع است برای هر مؤنثی که حرف سوم آن حرف مد باشد = (صحائف و صحیفه) و (رسائل و رسالة).
6ـ اَفاعِل جمع اِفعَل، اَفعَل، اَفْعُلة مثل: (اَصابع و اِصَبع) و (اَجادِل و اَجَدَل) و (اَنامِل و اَنْمُلة).
7ـ افاعیل جمع اُفْعول و اُفْعولَة؛ مثل (اَسالیب و اُسلوب) و (اَراجیز و اُرْجوزة).
8 ـ فَعاٰلیل جمع هر رباعی است که حرف مد در ماقبل آخر آن اضافه شده است مثل: (عَصاٰفِیْر و عُصْفُر) و (قراطیس و قِرطاس).
9ـ مَفاعِل جمع مِفْعَل و مِفْعَلَة مثل: ( مَباضِع و مِبْضَع )([1]) و (مَکاٰنِس و مِکْنَسَة)
10ـ مفاعیل جمع مِفْعال و مِفعیل و مفعول است مثل: (مفاتیح و مفتاح) و (مساکین و مسکین) و (مقادیر و مقدور).
جمع تکثیر مذکر اسم فاعل:
هشت صیغه می‌باشد: ضَرَبَةٌ، ضُرّابٌ، ضُرَّبٌ، ضُرْبٌ، ضُرَباءُ، ضُرْبانٌ، ضِرابٌ، ضُروبٌ.
ضَرَبَةٌ جمع تکسیر ضاربٌ بود، اسم واحد بود، خواستیم جمع تکسیرش بنا کنیم، الف که علامت اسم فاعل بود از میان فاءالفعل و عین‌الفعل برداشتیم ضَرِبٌ شد مشتبه شد به صفت مشبّهه بر وزن خَشِنٌ از جهت رفع اشتباه کسرۀ عین‌الفعل را بدل کردیم به فتحه ضَرَبٌ شد، مشتبه شد به صفت مشبهه بر وزن حَسَنٌ از جهت رفع اشتباه تاء منوّنه که علامت جمع تکسیر بود در آخرش درآوردیم، ضَرَبَةٌ شد.
ضُرّابٌ جمع تکسیر ضاربٌ بود، اسم واحد بود، خواستیم جمع تکسیرش بنا کنیم، الف که علامت اسم فاعل بود از میان فاءالفعل و عین الفعل برداشتیم، ضَرِبٌ شد، مشتبه شد به صفت مشبهه بر وزن خَشِنٌ از جهت رفع اشتباه کسره عین‌الفعل را بدل کردیم به فتحه، ضَرَبٌ شد، مشتبه شد به صفت مشبهه بر وزن حَسَنٌ از جهت رفع اشتباه الفی میان عین الفعل و لام الفعل در آوردیم، ضَرابٌ شد، مشتبه شد به مصدر باب تفعیل بر وزن سلامٌ و کلامٌ و زکاتٌ از جهت رفع اشتباه عین ‌الفعلش را مکرّر کردیم، بعد از مکرّر مشدّد نمودیم، ضَرّابٌ شد، مشتبه شد به صیغه مبالغه بر وزن فعّال از جهت رفع اشتباه فتحه فاءالفعل را بدل کردیم به ضمّه ضُرّابٌ شد.
ضُرَّبٌ جمع تکسیر ضارِبٌ بود، اسم واحد بود، خواستیم جمع تکسیرش را بنا کنیم، الف که علامت اسم فعل بود از میان فاءالفعل و عین‌الفعل برداشتیم، ضَرِبٌ شد، مشتبه شد به صفت مشبهه بر وزن خَشِنٌ از جهت رفع اشتباه کسرۀ عین‌الفعل را بدل کردیم به فتحه، ضَرَبٌ شد، مشتبه شد به صفت مشبهه بر وزن حَسَنٌ، از جهت رفع اشتباه عین‌الفعلش را مکرّر نمودیم، بعد از مکرّر مشدّد نمودیم، فتحه فاءالفعل را بدل به ضمّه نمودیم، ضُرَّبٌ شد.
ضُرْبٌ جمع تکسیر ضارِبٌ بود، اسم واحد بود، خواستیم جمع تکسیرش بنا کنیم، الف که علامت اسم فاعل بود از میان فاءالفعل و عین الفعل برداشتیم، ضَرِبٌ شد، مشتبه شد به صفت مشبهه بر وزن خَشِنٌ از جهت رفع اشتباه کسره عین‌الفعل را بدل به فتحه کردیم، ضَرَبٌ شد، مشتبه شد به صفت مشبهه بر وزن حَسَنٌ از جهت رفع اشتباه فتحه فاء الفعل را بدل کردیم به ضمّه و عین الفعل را ساکن نمودیم، ضُرْبٌ شد.
ضُرَباءٌ جمع تکسیر ضارِبٌ بود، اسم واحد بود، خواستیم جمع تکسیرش بنا کنیم، الف که علامت اسم فاعل بود از میان فاءالفعل و عین الفعل برداشتیم، ضَرِبٌ شد، مشتبه شد به صفت مشبهه بر وزن خَشِنٌ از جهت رفع اشتباه کسره عین الفعل را بدل کردیم به فتحه، ضَرَبٌ شد، مشتبه شد به صفت مشبهه بر وزن حَسَنٌ از جهت رفع اشتباه فتحه فاء الفعل را بدل کردیم به ضمّه، الف ممدوده که علامت جمع تکسیر بود در آخرش درآوریم، ضُرَباءٌ شد.
ضُرْبانٌ جمع تکسیر ضاربٌ بود، اسم واحد بود، خواستیم جمع تکسیر بنا کنیم، الف که علامت اسم فاعل بود، از میان فاء الفعل و عین الفعل برداشتیم، ضَرِبٌ شد، مشتبه شد به صفت مشبّهه بر وزن خَشِنٌ از جهت رفع اشتباه کسره عین الفعل را بدل به فتحه نمودیم، ضَرَبٌ شد، مشتبه شد به صفت مشبّهه بر وزن حَسَنٌ از جهت رفع اشتباه فتحه فاء الفعل را بدل کردیم به ضمّه، و عین الفعلش را ساکن نمودیم، الف و نون که علامت جمع تکسیر بود در آخرش در آوردیم، ضُرْبانٌ شد.
ضِرابٌ جمع تکسیر ضارِبٌ است، اسم واحد بود، خواستیم جمع تکسیرش بنا کنیم، الف که علامت اسم فاعل بود از میان فاء الفعل و عین الفعل برداشتیم، ضَرِبٌ شد مشتبه شد به صفت مشبّهه بر وزن خَشِنٌ از جهت رفع اشتباه کسره عین الفعل را بدل کردیم به فتحه، ضَرَبٌ شد مشتبه شد به صفت مشبّهه بر وزن حَسَنٌ از جهت رفع اشتباه فتحه فاء الفعل را بدل به کسره نمودیم، الف که علامت جمع تکسیر بود در میان عین الفعل و لام الفعل در آوردیم، ضِرابٌ شد.
ضُروبٌ جمع تکسیر ضارِبٌ بود، اسم واحد بود، خواستیم جمع تکسیرش بنا کنیم، الف که علامت اسم فاعل بود از میان فاءالفعل و عین الفعل برداشتیم، ضَرِبٌ شد، مشتبه شد به صفت مشبّهه بر وزن خَشِنٌ از جهت رفع اشتباه کسره عین الفعل را بدل کردیم به فتحه، ضَرَبٌ شد، مشتبه شد به صفت مشبّهه بر وزن حَسَنٌ از جهت رفع اشتباه فتحه فاء الفعل را بدل کردیم به ضّمه، عین الفعلش را هم ضمّه دادیم، واو که علامت جمع تکسیر بود در میان عین الفعل و لام الفعل در آوردیم، ضُروبٌ شد.
اسم تصغیر مذکّر اسم فاعل
تصغیر عبارتست از افزودن یاء ساکن، که بعد از حرف دوم اسم قرار می‌گیرد، و حرف اول اسم را ضمّه و حرف دومش را فتحه می‌دهند مثل: ضُوَیْرِبٌ و نُوَیْصِرٌ (زننده ‌ای کوچک ‌ـ یاری کننده ‌ای کوچک) و تصغیر را برای کم یا کوچک کردن کسی یا چیزی به کار می‌برند.
اسم تصغیر مذکّر اسم فاعل یک صیغه است که ضُوَیْرِبٌ باشد.
ضُوَیْرِبٌ اسم تصغیر ضارِبٌ بود مکبّر بود، خواستیم مصغرش بنا کنیم حرف اول را ضمّه، حرف ثانی قابل حرکت نبود آن را قلب به واو مفتوحه کردیم، یاء که علامت اسم تصغیر بود در میان فاءالفعل و عین الفعل (سوم جایش) درآوردیم، ضُوَیْرِبٌ شد

[1] .چاقوی کوچک، نیشتر.

سه مؤنث اسم فاعل

سه مؤنث اسم فاعل

مؤنث اسم فاعل نیز سه صیغه می‌باشد: ضاٰرِبَةٌ، ضارِبَتاٰنِ، ضارباتٌ.
ضاٰرِبَةٌ در اصل ضاربٌ بود، مفرد مذکر بود، خواستیم مفرده مؤنث بنا کنیم تاء منوّنه که علامت مفردۀ مؤنث بود در آخرش در آوردیم، ضارِبَةٌ شد.
ضارِبَتاٰنِ در اصل ضاربَةٌ بود، مفرد بود، خواستیم تثنیه بنا کنیم، الف که علامت تثنیه بود با نون عوض تنوین در آخرش درآوردیم، ضارِبَتاٰنِ شد.
ضارِباٰتٌ در اصل ضارِبَةٌ بود، مفرد بود، خواستیم جمع بنا کنیم الف و تاء که علامت جمع مؤنث بود در آخرش در آوردیم، ضارِبَتاٰتٌ شد، تاء اول دلالت می‌کرد بر تأنیث، الف و تاء ثانی دلالت می‌کرد هم بر جمع و هم بر تأنیث، با وجود الف و تاء ثانی از تاء اول مستغنی شده واو را حذف کردیم، ضاٰرِباتٌ شد.
جمع تکسیر مؤنث اسم فاعل (ضَوارِبُ)
جمع تکسیر مؤنث اسم فاعل یک صیغه است که ضَوارِبُ باشد.
ضوارِبُ جمع تکسیر ضارِبَةٌ بود، مفرد بود، خواستیم جمع تکسیرش بنا کنیم، الف که علامت جمع تکسیر بود در میان فاء الفعل و عین الفعل (سوم جایش) در آوردیم، تلفظ ممکن نشد، اجتماع الفین شد، هیچ یکی از الفین را از جهت علامت بودن نتوانستیم حذف کنیم، لذا الف اول را قلب به واو مفتوحه نمودیم، ضَوارِبٌ شد، این صیغه غیر منصرف است، جر و تنوین را قبول نمی‌کند، لذا تنوین را حذف کردیم، ضَوارِبُ شد.
اسم تصغیر مؤنث اسم فاعل (ضُوَیْرِبَةٌ)
ضُوَیْرِبَةٌ اسم تصغیر ضاربَةٌ بود، مکبّر بود، خواستیم مصغرش بنا کنیم، حرف اول را ضمّه، ثانی قابل حرکت نبود آن را قلب به واو مفتوحه نمودیم، یاء که علامت اسم تصغیر بود در میان فاء الفعل و عین الفعل (سوم جایش) در آوردیم، ضُوَیْرِبَةٌ شد.
صفت مشبّهه
صفت مشبهه صفتی است که دلالت دارد بر حدث ثبوتی، و فاعل آن مثلاً حَسَنٌ هم دلالت دارد بر حُسْن که صفت ثبوتی است و هم دلالت می‌کند بر فاعل آن که مثلاً زید باشد، و شباهت می‌رساند به اسم فاعل در استعمال در سه معنی:‌ متکلم، مخاطب و غایب، و در عدد هم مثل اسم فاعل است که شش صیغه دارد.

فرق بین صفت مشبّهه و اسم فاعل

فرق بین صفت مشبّهه و اسم فاعل

صفت مشبّهه و اسم فاعل از جهاتی اشتراک دارند، و از جهاتی افتراق، در دو جهت اشتراک دارند که ذکر شد، و از جهاتی افتراق دارند:
1ـ اسم فاعل هم از فعل لازم ریخته می شود مثل: ذاهِبٌ از ذَهَبَ ریخته شده، و هم از فعل متعدی بنا می شود مثل: ضارِبٌ از ضَرَبَ بنا شده ولی صفت مشبّهه فقط از فعل لازم ریخته می شود مانند: حَسَنٌ از حَسُنَ و صَعْبٌ از صَعُبَ ریخته شده.
2ـ اسم فاعل صله برای ال موصول واقع می شود، زیرا صفت صریحه است، ولی صفت مشبّهه صله برای ال واقع نمی شود بلکه ال داخل در آن برای تعریف است، اسم فاعل که صله ال واقع می شود بتأویل فعل است، و این تأویل با صفت مشبّهه که مفید ثبوت است سازش ندارد.
3ـ برای عمل صفت مشبهه شرط زمان معتبر نیست، زیرا به معنای ثبوت است ولی در عمل اسم فاعل زمان شرط است که باید به معنای حال یا استقبال باشد.
4ـ اسم فاعل در عمل موافق با فعل خودش میباشد از حیث لزوم وتعدی، ولی صفت مشبّهه بافعل خود در عمل مخالفت می‌کند، با اینکه فعلش لازم است و نصب نمی‌دهد او اسم مابعد خود را بنا بر تشبیه به مفعول در معرفه، و بنا بر تمیز در نکره نصب می‌دهد.
5ـ اسم فاعل همیشه با مضارعش در حرکات، و سکنات موافق است یعنی هر حرف که از مضارع متحرک است از اسم فاعل هم متحرک، و هر حرف از مضارع ساکن از اسم فاعل هم ساکن است، مثل: ضاربٌ و یَضْرِبُ، ولی صفت مشبهه در حرکات و سکنات موافقت ندارد مانند: حَسَنٌ و یَحْسُنُ.

اوزان صفت مشبّهه

اوزان صفت مشبّهه

اوزان مشهور و متداول صفت مشبهه از این قرار است:
1ـ فَعیلٌ : حَمیدٌ، جَلیلٌ؛
2ـ فَعِلٌ : وَرِعٌ؛
3ـ فَعَلٌ : حَسَنٌ؛
4ـ فَعْلٌ : ضَخْمٌ؛([1])
5ـ فِعْلٌ : بِکْرٌ؛([2])
6ـ فُعْلٌ : حُرٌّ؛
7ـ فُعاٰلٌ : شُجاٰعٌ؛
8ـ فَعالٌ : جَبانٌ؛
9ـ فَعولٌ : ذَلولٌ، صََبُورٌ؛
10ـ اَفْعَلُ : اَصْغَرُ، اَلْکَنُ؛
11ـ فَیْعِلٌ : جَیِّدٌ، بَیِّنٌ؛
12ـ فَعْلاٰنٌ : شَبْعاٰنٌ، عَطْشاٰنٌ.
اوزان صفت مشبهه سماعی است (نه قیاسی)، لکن غالباً صفت مشبهه از فَعِلَ بر وزن فَعِلٌ می‌آید مانند: حَذِرٌ، فَرِحٌ. و از وزن فَعُلَ بر وزن فَعیلٌ می‌آید مثل: ‌شریفٌ، کریمٌ، عظیمٌ.
و افعالی که بر رنگ‌ها و عیب‌ها و حسن‌ها دلالت دارد، صفت مشبهه اش بر وزن اَفْعَلٌ آید چون: ازرقٌ([3])، اقرح([4])، اکحل([5]).
و افعالی که دلالت بر گرسنگی یا تشنگی یا سیری کند صفت مشبهه آن بر وزن فَعْلاٰن می‌آید مثل: جَوْعان، شَبعان، ریّان، عطشان.
وزن فَیْعِل مخصوص اجوف است مانند: سَیِّد، لَیِّن، جَیِّد.
فائدة:
علامت تأنیث صفت مشبهه مانند سایر صفات تاء تأنیث است مانند: حَسَنٌ، حَسَنَةٌ ـ ‌سیّد، و سیّدة، ولی در دو وزن از اوزان مذکورة اختصاص به مؤنث دارد، یکی وزن اَفْعَل است که مؤنث آن فَعْلاء است مثل: اَحْمَر، حَمْراء. دیگری وزن فَعْلاٰن است که مؤنث آن فَعْلیٰ است چون: عَطْشاٰن، عَطْشیٰ.
اسم مفعول
اسم مفعول نیز شش صیغه می‌باشد سه مذکر، سه مؤنث. سه مذکر: مَضْروبٌ، مضْروبانِ، مضروبونَ.
مَضْروبٌ در اصل یُضْرَبُ یا تُضْرَبُ یا اُضْرَبُ بود، علی ای تقدیر حرف استقبال را از اولش انداختیم و به جای آن میم مضموم در آوردیم و تنوین که از جمله خواص اسم بود به آن ملحق نمودیم، مُضْرَبٌ شد، مشتبه شد به اسم مفعول باب اِفْعال بر وزن مُکْرَمٌ، از برای رفع اشتباه ضمّه میم را بدل کردیم به فتحه، مَضرَبٌ شد، اشتباه شد بر اسم زمان و مکان بر وزن مَقْتَلٌ، حذرا من الاشتباه فتحه عین الفعل را بدل کردیم به ضمّه مَضْرُبٌ شد بر وزن مَفْعُلٌ، و آن در کلام عرب بدون واو و تاء یافت نمی‌شد، بنابراین ضمّه را اشباع کردیم، واو از اشباع ضمّه تولد یافت، مَضْروبٌ شد.
مَضْروبانِ در اصل مضروب بود، مفرد بود، خواستیم که تثنیه بنا کنیم، الف که علامت تثنیه بود با نون عوض تنوین درآخرش درآوردیم، مَضْروبانِ شد.
مَضْروبونَ در اصل مَضْروبٌ بود، مفرد بود، خواستیم جمع بنا کنیم، واو که علامت جمع مذکر بود با نون عوض تنوین در آخرش در آوردیم، مضروبون شد.
جمع تکسیر مذکر اسم مفعول (مَضاٰریبُ)
جمع تکسیر مفرد مذکر اسم مفعول یک صیغه است که مَضاریبُ باشد.
مَضاٰریبُ جمع تکسیر مضروبٌ بود اسم واحد بود، خواستیم جمع تکسیرش بنا کنیم، الف که علامت جمع تکسیر بود در میان فاء الفعل و عین الفعل (در سوم جایش) در آوردیم، ما قبل الف را فتحه دادیم، ضمّه عین الفعل را بدل به کسره کردیم، مَضارِوْبٌ شد، واو ساکن ماقبل مکسور را قلب به یا کردیم، مضاریبٌ شد، این صیغه غیر منصرف است و جر وتنوین را قبول نمی‌کند، لذا تنوین را حذف کردیم، مضاریبُ شد.
اسم تصغیر مذکر اسم مفعول (مُضَیْرِیْبٌ)
مُضَیْْرِیْبٌ اسم تصغیر مضروب بود، مکبّر بود، خواستیم مصغرش بنا کنیم، حرف اول را ضمّه، حرف دوم را حرکت فتحه دادیم، یاء که علامت اسم تصغیر بود در میان فاء الفعل و عین الفعل (سوم جایش) در آوردیم، ضمّه عین الفعل را بدل به کسره نمودیم، مُضَیْرِوبٌ شد واوساکن ما قبلش مکسور قلب به یاء کردیم، مُضَیْریبٌ شد.
مؤنث اسم مفعول:
مؤنث اسم مفعول سه صیغه می‌باشد:‌ مَضْروبَةٌ، مضروبَتاٰنِ، مَضْروباتٌ.
مَضْروبَةٌ در اصل مضروبٌ بود، مذکر بود، خواستیم مفرد مؤنث بنا کنیم، تاء منونه که علامت تأنیث اسم بود در آخرش در آوردیم و ما قبل تاء را فتحه دادیم، مَضْروبَةٌ شد.
مَضْروبَتاٰنِ در اصل مَضْروبَةٌ بود، مفرد بود، خواستیم تثنیه بنا کنیم، الف که علامت تثنیه بود با نون عوض تنوین در آخرش در آوردیم، مَضْروبَتاٰنِ شد.
مَضْروباٰتٌ در اصل مضروبَةٌ بود، مفرد بود، خواستیم جمع بنا کنیم، الف و تاء که علامت جمع مؤنث بود در آخرش درآوردیم، مَضْروبتاتٌ شد، تاء اول دلالت می‌کرد بر تأنیث، و تاء ثانی دلالت می‌کرد هم بر جمع و هم بر تأنیث، بنا بر این از تاء اول مستغنی شده و آن را حذف کردیم، مضروباتٌ شد.
جمع تکسیر مؤنث اسم مفعول (مَضاٰرِیْبُ)
مَضاٰرِیْبُ جمع تکسیر مضروبَةٌ بود، اسم واحد بود، خواستیم جمع تکسیرش را بنا کنیم، الف ساکنه که علامت جمع تکسیر بود، در میان فاءالفعل و عین الفعل (سوم جایش) در آوردیم، ما قبل الف قهرا مفتوح شد، ضمّه عین الفعل را بدل به کسره کردیم، مَضارِوْبَةٌ شد، واوی ساکن ماقبل مکسور را قلب به یاء کردیم، مَضاریبةٌ شد، تاء دلالت می‌کرد بر وحدت و صیغه دلالت می‌کرد بر کثرت، بین وحدت و کثرت تنافی است، لذا تاء وحدت را حذف کردیم، مضاریبٌ شد، صیغه غیر منصرف است، جر و تنوین را قبول نمی‌کند، لذا تنوین را حذف کردیم، مضاریبُ شد.
جمع تکسیر مذکر و مؤنث بر یک وزن است ولی در اعلال و ساختن با هم فرق می‌کند، چنانچه قبلاً ذکر شد.
اسم تصغیر مؤنث اسم مفعول (مُضَیْرِیْبَةٌ)
مُضَیْریبَةٌ در اصل مضروبةٌ بود، مکبر بود، خواستیم مصغرش بنا کنیم، حرف اول را ضمّه و حرف دوم را حرکت فتحه دادیم، یاء که علامت اسم تصغیر بود در میان فاء الفعل و عین الفعل (سوم جایش) در آوردیم، ضمّه عین الفعل را بدل به کسره نمودیم، مُضَیْرِوْبَةٌ شد، واوی ساکن ما قبل مکسور را قلب به یاء نمودیم، مُضَیْرِِیْبَةٌ شد.

[1] . چاق و فربه. [2] . دوشیزه. [3] . چشم آبی [4] . کچل. [5] . کسی که به طور طبیعی لبۀ پلک‌هایش سیاه باشد و یا سرمه به چشم کشیده باشد.

اسم زمان و مکان

اسم زمان و مکان

اسم زمان دلالت بر تعیین زمان وقوع فعل دارد، و اسم مکان دلالت بر تعیین مکان وقوع فعل می‌کند.
اسم زمان و مکان از فعل ثلاثی مفتوح العین، و مضموم العین (عین الفعل مضارعش مفتوح یا مضموم باشد) مطلقا (ابواب هفتگانه) بر وزن مَفْعَل می آید، مثل: مَنْصَرٌ، مَئْمَرٌ، مَطْواً (مطوٰی)، مَقالٌ، مَدْعاً (مَدْعیٰ) و مَمَدٌّ (یعنی زمان یا مکان یاری کردن ـ زمان یا مکان دستور دادن ـ زمان یا مکان در نور دیدن ـ زمان یا مکان گفتن ـ زمان یا مکان خواندن ـ زمان یا مکان کشیدن). مگر مثال (فعلی که حرف اول ثلاثی آن حرف عله باشد) که اسم زمان و مکان آن مطلقا (چه مفتوح العین، چه مضموم العین، چه مکسور العین) بر وزن مَفْعِلٌ آید مثل: مَوْعِدٌ، مَوْضِعٌ، مَوْسِِمٌ، مَوْجِلٌ و مَیْسِرٌ.
در یازده مورد اسم زمان و مکان بر خلاف قاعده و قیاس بر وزن مَفْعِلٌ آمده است مثل :  مَطْلِعٌ([1])، مَشْرِقٌ([2])، مَغْرِبٌ([3])، مَسْجِدٌ([4])،
 
مَسْقِطٌ([5])، مَنْبِتٌ([6])، مَرفِقٌ([7])، مَنْسِکٌ([8])، مَجْزِرٌ([9])، مَفْرِقٌ([10]) و مَسْکِنٌ([11]):
در همه این موارد به فتح عین هم صحیح است.
فعل ثلاثی اگر مضارعش مکسور العین باشد اسم زمان و مکان بر وزن مَفْعِلٌ می‌آید مثل: مَجْلِسٌ و مَنْزِلٌ.
مگر فعل ناقص (فعلی که حرف آخر آن حرف عله باشد) که اسم زمان و مکان آن مطلقا بر وزن مَفْعَل آید مثل: مَرْماً (مرمیٰ)، مرضاً (مرضیٰ)، مرخاً (مرخیٰ). چنانچه شاعر به نظم آورده:
ظرف یَفْعِلْ مَفْعِلْ آید غیر ناقص ای کمال
غیر یَفْعِلْ مَفْعَلْ آید دائماً الاّ مثال
و اسم زمان و مکان از فعل غیر ثلاثی بر وزن فعل مضارع مجهول می‌آید و به جای حرف مضارع میم مضمومه قرار می‌گیرد (بروزن اسم مفعول آن فعل می آید) مثل: مُخْرَجٌ، مُدْخَلٌ از اَخْرَجَ و اَدْخَلَ.
چند کلمه نیز بر وزن مِفْعال آمده است مانند: میعاد، میقات و میلاد. (زمان یا مکان وعده کردن، ـ زمان یا مکانی که در آن تعیین وقت کرده باشند و محلی که احرام از آنجا بسته می شود، ـ زمان و مکان ولادت)
اسم زمان، مکان، اسم مفعول و مصدر میمی در غیر ثلاثی بر یک وزن می‌آید. تشخیص و تمییز آنها به واسطه قرینه می‌باشد.
اسم زمان و مکان باب ضَرَبَ: مَضْرِبٌ، مَضْرِبانِ، مَضْرِباتٌ.
مَضْرِبٌ در اصل یضرب بود، مفرد مذکر غایب بود، از فعل مضارع، خواستیم اسم زمان و مکان بنا کنیم، یاء که علامت فعل مضارع بود از اولش برداشتیم، به جای آن میم مفتوحه در آوردیم، تنوین که از جمله خواص اسم بود به آن ملحق نمودیم مَضْرِبٌ شد.
مَضْرِبان در اصل مَضْرِبٌ بود، مفرد بود، خواستیم تثنیه بنا کنیم، الف که علامت تثنیه بود با نون عوض تنوین در آخرش در آوردیم، مَضْرِباٰن شد.
مَضْرِباتٌ در اصل مَضْرِبٌ بود مفرد بود، خواستیم جمع بنا کنیم، الف و تاء که علامت جمع غیر ذوی العقول بود در آخرش درآوردیم، مَضْرِباٰتٌ شد.
جمع تکسیر اسم زمان و مکان (مَضاٰرِبُ)
مَضاٰرِبُ جمع تکسیر مَضْرِبٌ بود، مفرد بود، خواستیم جمع تکسیر بنا کنیم، الف که علامت جمع تکسیر بود در میان فاءالفعل و عین الفعل (سوم جایش) در آوردیم، ما قبل الف قهرا مفتوح شد. مَضارِبٌ شد، صیغه غیر منصرف است، جر و تنوین را قبول نمی‌‌کند، لذا تنوین را حذف کردیم، مَضارِبُ شد.
اسم تصغیر اسم زمان و مکان (مُضَیْرِبٌ)
مُضَیْرِبٌ اسم تصغیر مَضْرِبٌ بود، مکبّر بود، خواستیم مصغرش بنا کنیم، حرف اول را ضمّه، حرف دوم را حرکت فتحه دادیم، یاء که علامت اسم تصغیر بود در میان فاء الفعل و عین الفعل در آوردیم، مُضَیْرِبٌ شد.
اسم آلت: اسم آلت صیغه ای است که از فعل گرفته شده و دلالت بر ابزار کار دارد و اگر مشتق باشد فقط از فعل ثلاثی متعدی بنا می شود نه از فعل لازم، و کلماتی مثل: مِصْفاٰة([12]) و مِرْقاة([13]) و مِزْمار([14]) که از صَفی و رَقِیَ و زَمَرَ ساخته شده (که لازمند) شاذ و نادرند.

[1] . زمان یا مکان طلوع ستارگان. [2] . زمان یا مکان طلوع آفتاب. [3] . زمان یا مکان غروب آفتاب. [4] . زمان یا مکان سجده. [5] . زمان یا مکان افتادن. [6] . زمان یا مکان روییدن. [7] . زمان یا مکان مدارا کردن. [8] . زمان یا مکان عبادت، جای قربانی کردن. [9] . زمان یا مکان نحر شتر. [10] . زمان یا مکان جدائی. [11] . زمان یا مکان سکونت. [12]. کفگیر، صافی، آبکش و فیلتر. [13] . نردبان و آسانسور. [14] . نای.

اوزان اسم آلت

اوزان اسم آلت

اسم آلت در عربی اوزان مخصوصی دارد، وزنهای مشهور آن سه وزن است:
1ـ بر وزن مِفْعَل می‌آید مثل: مِبْرَدٌ (سوهان تیزکن) که ابزار ساییدن و تیز کردن است، و مِرْجَلٌ: شانۀ مو، و مِنحَتٌ: آلت تراشیدن.
2ـ بر وزن مِفْعال می‌آید مثل: مِفْتاح (کلید) و مقراض (قیچی).
3ـ بر وزن مِفْعَلَة می‌آید مثل: مِکْنَسَة (جارو) و مِلْعَقَة (قاشق) و مِمْلَحة (نمکدان).
اما اسم آلت غیر مشتق هیچ ظابطه‌ای ندارد، و بر وزن‌های گوناگونی می‌آید مثل: قَدوم (تیشه)، سکّین(کارد)، و فأس (تبر).
اقسام اسم آلت
اسم آلت بر سه قسم است:
1ـ آلت صغری که بر وزن مِفْعَلٌ می‌آید مثل: مِضْرَبٌ، مِضْرَبان و مِضْرَباتٌ.
2ـ آلت وسطی بر وزن مِفْعَلَةٌ مثل: مِضْرَبَةٌ، مِضْرَبَتانِ و مِضْرَباٰتٌ.
3ـ آلت کبری بر وزن مِفْعاٰلٌ مانند: مِضْرابٌ، مِضْرابان و مِضْراباتٌ.
آلت صغری از باب ضَرَبَ
مِضْرَبٌ در اصل یَضْرِبُ بود، مفرد مذکر غایب بود، خواستیم اسم آلت صغری بنا کنیم، یاء که حرف مضارع بود از اولش برداشتیم، به جای آن میم مکسوره در آوردیم، کسره عین الفعل را بدل کردیم به فتحه، تنوین که از خواص اسم بود به آن ملحق نمودیم، مِضْرَبٌ شد.
مِضْرَباٰنِ در اصل مِضْرَبٌ بود، مفرد بود، خواستیم تثنیه بنا کنیم، الف که علامت تثنیه بود با نون عوض تنوین در آخرش در آوردیم، مِضْرَبانِ شد.
مِضْرَباتٌ در اصل مِضْرَبٌ بود، مفرد بود، خواستیم جمع بنا کنیم، الف و تاء که علامت جمع غیر ذوی العقول بود در آخرش در آوردیم، مِضْرَباتٌ شد.
جمع تکسیر آلت صغری (مضارِبُ)
مضارِبُ جمع تکسیر مِضْرَبٌ بود، مفرد بود، خواستیم جمع تکسیر بناء کنیم، الف که علامت جمع تکسیر بود در میان فاء الفعل و عین الفعل در آوردیم، ماقبل الف قهرا مفتوح گردید، کسره میم را بدل کردیم به فتحه، و فتحه عین الفعل را بدل کردیم به کسره، مضارِبٌ شد، این صیغه غیر منصرف است، جر و تنوین را قبول نمی‌کند، لذا تنوین را حذف کردیم، مضارِبُ شد.
اسم تصغیر آلت صغری (مُضَیْرِبٌ)
مُضَیْرِبٌ در اصل مِضْرَبُ بود مکبّر بود، خواستیم مصغرش بنا کنیم، حرف اول را ضمّه، حرف دوم را حرکت فتحه دادیم، فتحه عین الفعلش را بدل کردیم به کسره، یاء که علامت اسم تصغیر بود در میان فاء الفعل و عین الفعل در آوردیم، مُضَیْرِبٌ شد.
آلت وسطی از باب ضَرَبَ
مِضْرَبَةٌ، مِضْرَبَتاٰنِ، مِضْرَباتٌ.
مِضْرَبَةٌ در اصل یَضْرِبُ بود، مفرد مذکر غایب بود از فعل مضارع، خواستیم آلت وسطی بنا کنیم، یاء که حرف مضارع بود از اولش برداشتیم، میم مکسوره به جایش گذاشتیم، کسره عین الفعل را بدل به فتحه کردیم، تاء منوّنه که علامت آلت وسطی بود در آخرش ملحق نمودیم، مِضْرَبَةٌ شد.
مِضْرَبَتاٰن در اصل مِضْرَبَةٌ بود، مفرد بود، خواستیم تثنیه بنا کنیم، الف که علامت تثنیه بود با نون عوض تنوین در آخرش در آوردیم، مِضْرَبَتان شد.
مِضْرَباتٌ در اصل مِضْرَبَةٌ بود، مفرد بود، خواستیم جمع بنا کنیم، الف و تاء که علامت جمع غیر ذوی العقول بود در آخرش در آوردیم، مِضْرَبتاتٌ شد تاء اول دلالت می‌کرد بر تأنیث، الف و تاء دوم دلالت می‌کرد هم بر جمع و هم بر تأنیث با وجود الف و تاء ثانی از تاء اول مستغنی شدیم و تاء اول را حذف کردیم، مِضْرَباتٌ شد.
جمع تکسیر آلت وسطی (مَضارِبُ)
مَضاربُ جمع تکسیر مِضْرَبَةٌ بود، مفرد بود، خواستیم جمع تکسیرش را بنا کنیم، الف که علامت جمع تکسیر بود در میان فاء الفعل و عین الفعل درآوردیم، ماقبل الف قهرا مفتوح شد، کسره میم را بدل کردیم به فتحه، و فتحۀ عین الفعل را بدل کردیم به کسره، مضارِبَةٌ شد، تاء دلالت می‌کرد بر وحدت، صیغه دلالت می‌کرد بر کثرت، ما بین وحدت و کثرت منافات بود، لذا تاء وحدت را حذف کردیم، مضارِبٌ شد، صیغه غیر منصرف است، جر و تنوین را قبول نمی‌کند، لذا تنوین را حذف کردیم، مضارِبُ شد.
اسم تصغیر آلت وسطی (مُضَیْرِِبَةٌ)
مُضَیْرِبَةٌ اسم تصغیر مِضْرَبَةٌ بود، مکبّر بود، خواستیم مصغرش بنا کنیم، حرف اول را ضمّه، حرف دوم را فتحه دادیم، یاء که علامت اسم تصغیر بود در میان فاء الفعل و عین الفعل در آوردیم، و فتحه عین الفعل را بدل به کسره کردیم، مُضَیْرِبَةٌ شد.
آلت کبری از باب ضَرَبَ
آلت کبری در باب ضَرَبَ سه صیغه می‌باشد: مِضْرابٌ، مِضْرابان، مِضْراباتٌ.
مِضْرابٌ در اصل یضرب بود، مفرد مذکر غایب بود از فعل مضارع، خواستیم آلت کبری بنا کنیم، یاء که حرف مضارع بود از اولش برداشتیم، میم مکسوره که علامت آلت کبری بود در اولش در آوردیم، الف که علامت آلت کبری بود در میان فاء الفعل و عین الفعل درآوردیم ماقبل الف قهرا مفتوح شد، تنوین که از جمله خواص اسم بود در آخرش ملحق نمودیم، مِضْرابٌ شد.
مِضْرابان در اصل مِضرابٌ بود، مفرد بود، خواستیم تثنیه بنا کنیم، الف که علامت تثنیه بود با نون عوض تنوین در آخرش در آوردیم مِضْرَبان شد.
مِضْراباتٌ در اصل مِضْرابٌ بود، مفرد بود، خواستیم جمع بنا کنیم الف و تاء که علامت جمع غیر ذوی العقول بود در آخرش در آوردیم، مِضْراباتٌ شد.
جمع تکسیر آلت کبری (مضاریبُ)
مضاریبُ جمع تکسیر مِضْرابٌ بود، مفرد بود، خواستیم جمع تکسیرش بنا کنیم، الف که علامت جمع بود در میان فاء الفعل و عین الفعل در آوردیم، فتحه عین الفعل را بدل کردیم به کسره، مضارِئْبٌ شد، الف ماقبل مکسور را قلب به یاء کردیم، مضاریبٌ شد، این صیغه غیر منصرف است، جر و تنوین را قبول ندارد، لذا تنوین را حذف کردیم ، مضاریبُ شد.
اسم تصغیر آلت کبری (مُضَیْریْبٌ)
مُضَیریبٌ اسم تصغیر مِضْرابٌ بود، مکبّر بود، خواستیم مصغرش بنا کنیم، حرف اول را ضمّه دادیم، حرف دوم را حرکت فتحه دادیم، یاء که علامت اسم تصغیر بود در میان فاء الفعل و عین الفعل در آوردیم، فتحه عین الفعل را بدل به کسره نمودیم، مُضَیْرِئْبٌ شد، الف ساکن ما قبل مکسور را قلب به یاء کردیم، مُضَیْریبٌ شد.

افعل التفضیل

افعل التفضیل

افعل التفضیل صیغه‌ای است که دلالت دارد بر برتری موصوفش در وصف بر دیگری مثل: زیدٌ اَعْلَمُ مِنْ عمروٍ.
و وجه تسمیه افعل التفضیل برای آن است که تمییز داده شود از صفت مشبّهه‌ای که بر وزن افعل می‌آید مانند: احمر و اعرج.
شرایط افعل التفضیل
فعلی که افعل التفضیل از آن بنا می شود باید هشت شرط داشته باشد:
1ـ فعل باشد 2ـ ثلاثی 3ـ تام 4ـ متصرف 5ـ قابل زیادی باشد 6ـ مثبت 7ـ معلوم 8 ـ وصفش بر وزن اَفْعَل نباشد.
توضیح و علت شرط‌ها:
1ـ باید فعل ثلاثی مجرد باشد، از رباعی و بیشتر ساخته نمی شود زیرا اگر چیزی از آن کم شود در آن خللی به وجود می‌آید، و اگر کم نشود از وزن افعل زیادتی پیدا می‌کند.
2ـ وصف آن بر وزن افعل نیاید لذا از فعل‌هایی که به معنای رنگ یا عیب و نقص یا حسن و زیبایی باشد مانند: عَوِرَ، خَضِرَ، حَمِقَ، بَلِجَ، افعل التفضیل از آن‌ها بنا نمی شود، زیرا صفت مشبّهه آن‌ها بر وزن افعل می‌آید مثل: اعور (یک چشم) اخضر (سبز) احمق (بی عقل، کودن) ابلج (مرد خنده رو، مردی که ابروهایش از هم فاصله دارد) اگر افعل التفضیل از آن افعال بنا شود مشتبه می‌شود به صفت مشبّهه.
3ـ آن فعل متصرف و کامل باشد بنابراین از فعل جامد مثل: بِئْسَ و فعل ناقص مثل: کان بنا نمی شود (اگر چه ابن انباری و رضی قائل به جواز شدند) از جامد بنا نمی شود چون آن قابل تصرّف نیست، و از فعل ناقص بنا نمی شود، چون مسموع از کلام عرب نیست، نه اینکه فعل ناقص دلالت بر حدث نداشته باشد، بلکه فعل ناقص هم دلالت بر زمان دارد و هم دلالت بر حدث.([1])
4ـ منفی نباشد، چه به نفی لازمی مثل: ما عاجَ بالدواء (دارو برایش سودی نداشت) و چه به نفی عارضی مانند: ما عَلِمَ زیدٌ. افعل التفضیل اگر از فعل منفی بنا شود مشتبه می شود به افعل که از فعل مثبت بنا شده است.
5ـ آن فعل صلاحیت تفضیل و برتری را داشته باشد لذا از فَنیٰ و ماٰت، اَفْنیٰ و اَمْوَت ساخته نمی شود.
6ـ آن فعل معلوم باشد، اگر مجهول باشد باعث اشتباه می شود.
در چند موردی که افعل التفضیل از فعل مجهول بنا شده است شاذ است مثل: العَوْدُ اَحْمَدُ: بازگشت ستوده‌تر است، احمد از حُمِدَ بنا شده است، و حاتم اَعْطیٰ من عمرو: حاتم بخشنده‌تر است از عمرو، اَعْطی از اُعْطی ساخته شده، و هذا السِّفْرُ اَخْصَرُ مِنْ ذاک: این کتاب کوتاه‌تر است از آن. اَخْصَرُ از اُخْتُصِرَ بنا شده.
و گاهی افعل التفضیل فعل ندارد مثل: ما بِالبادِیَةِ اَنْوَاُ مِنْهُ یعنی در بادیه کسی نیست که غروب و طلوع ستاره‌ها را بهتر از فلانی بشناسد.
افعل التفضیل: شش صیغه دارد، سه مذکر، سه مؤنث، سه مذکر: اَضْرَبُ، اَضْرَبانِ، اَضْرَبون.
اَضْرَبُ در اصل یضربُ بود، مفرد مذکر غایب بود از فعل مضارع، خواستیم افعل التفضیل بنا کنیم، یاء که حرف مضارع بود از اولش برداشتیم به جایش همزه مفتوحه گذاشتیم، کسره عین الفعل را بدل به فتحه کردیم، تنوین مقدری که از خواص اسم بود به او ملحق نمودیم، اَضْرَبُ شد.
اَضْرَبانِ در اصل اَضْرَبُ بود، مفرد بود، خواستیم تثنیه بنا کنیم، الف که علامت تثنیه بود با نون عوض تنوین مقدر در آخرش درآوردیم اضربان شد.
اَضْرَبونَ در اصل اضرب بود، مفرد بود، خواستیم جمع بنا کنیم، واو که علامت جمع مذکر بود با نون عوض تنوین مقدر در آخرش در آوردیم اضربون شد.
جمع تکسیر مذکر افعل التفضیل (اَضارِبُ)
اَضاٰرِبُ: جمع تکسیر اضرب بود مفرد بود، خواستیم جمع تکسیر بنا کنیم، الف که علامت جمع تکسیر بود در میان فاء الفعل و عین الفعل در آوردیم، ماقبل الف قهرا مفتوح شد، فتحه عین الفعل را بدل به کسره نمودیم، اضاربٌ شد، این صیغه غیر منصرف است جر و تنوین را قبول نمی‌کند، لذا تنوین را حذف کردیم، اضاربُ شد.
اسم تصغیر مذکر افعل التفضیل: (اُضَیْرِبٌ)
اُضَیْرِبٌ: اسم تصغیر اضرب بود، مکبر بود، خواستیم مصغرش را بنا کنیم، حرف اول را ضمّه، دوم را حرکت فتحه دادیم، یاء که علامت اسم تصغیر بود در میان فاءالفعل و عین الفعل در آوردیم، فتحه عین الفعل را بدل به کسره نمودیم، اُضَیْرِبٌ شد.
مؤنث افعل التفضیل:
ضُرْبیٰ، ضُرْبَیانِ، ضُرْبَیاٰتٌ.
ضُرْبیٰ در اصل اضرب بود مفرد مذکر بود، خواستیم مفردۀ مؤنث بنا کنیم، همزه مفتوحه را از اولش برداشتیم، فاء الفعل را ضمّه دادیم، عین الفعل را ساکن کردیم، الف مقصوره که علامت مفردۀ مؤنث بود در آخرش ملحق نمودیم، ضُرْبیٰ شد.
ضُرْبَیاٰنِ در اصل ضُرْبیٰ بود، مفرد بود، خواستیم تثنیه بنا کنیم، الف که علامت تثنیه بود با نون عوض تنوین مقدری در آخرش در آوردیم، التقاء ساکنین شد میان الفین، هیچ یک از الفین از جهت علامت بودن حذف کردنش ممکن نبود، لذا الف اولی را قلب به یاء مفتوحه نمودیم، ضُرْبَیانِ شد.
ضُرْبَیاٰتٌ در اصل ضربی بود، مفرد بود، خواستیم جمع بنا کنیم الف و تاء علامت جمع مؤنث بود در آخرش در آوردیم، التقاء ساکنین شد میان الفین، قاعده در التقاء ساکنین یا موجب قلب است، و یا موجب حذف، و یا موجب حرکت، در اینجا موجب قلب است، لذا الف اول را قلب به یاء مفتوحه نمودیم، ضُرْبَیاٰتٌ شد.
جمع تکسیر مؤنث افعل التفضیل:
ضُرَبٌ: در اصل خود ضُرْبیٰ بود اسم واحد بود، خواستیم جمع تکسیرش بنا کنیم، حرف اول را به حال خودش گذاشتیم، حرف ثانی را فتحه دادیم، الف مقصوره که علامت مفردۀ مؤنث بود از آخرش حذف کردیم، تنوین تمکّن در آخرش ملحق نمودیم، ضُرَبٌ شد.
اسم تصغیر مؤنث افعل التفضیل
ضُرَیْبیٰ: در اصل ضُرْبیٰ بود، مکبّر بود خواستیم مصغرش بنا کنیم حرف اول مضموم بود، حرف دوم را حرکت فتحه دادیم، یاء که علامت اسم تصغیر بود در میان فاء الفعل و عین الفعل در آوردیم، ضُرَیْبیٰ شد.

[1] . جامع المقدمات با تعلیقه و تصحیح مرحوم استاد مدرس افغانی، ج1، ص543.

اوزان صیغه مبالغه

اوزان صیغه مبالغه

صیغه مبالغه دلالت دارد بر کثرت اتصاف موصوف به صفت مانند: عَلاّمَة و فَهّامَة (بسیار بسیار دانا و فهمیده) در این دو مثال مراد از موصوف شخص است، و مراد از صفت علم و فهم است.
صیغه مبالغه در عربی وزن‌های مختلف دارد، و همۀ آن‌ها سماعی است، و تنها از فعل ثلاثی بنا می شود.
اوزان مشهور صیغه مبالغه:
1ـ فَعّالٌ مانند: عَلاّمٌ و نَصّارٌ (بسیار دانا و یاری کننده).
2ـ فَعّالَةٌ مانند: عَلاّمةٌ و فَهّامَةٌ (بسیار بسیار دانا و فهمیده).
3ـ مِفْعاٰلٌ مثل: مِکْساٰلٌ و مِقْدامٌ (بسیار تنبل ـ بسیار شجاع).
4ـ فِعّیلٌ: سِکّیرٌ و صِدّیقٌ (بسیار شراب خوار، بسیار مست ـ بسیار راستگو).
5ـ مِفْعیلٌ: مِسْکینٌ و مِعْطیرٌ(بسیار فقیرـ بسیار مصرف کننده‌ی عطر).
6ـ فُعَلَةٌ: ضُحَکَةٌ و ضُجَعَةٌ (بسیار خندان ـ کسی که بسیار به پهلو می‌خوابد).
7ـ فَعِلٌ: شَرِهٌ و حَذِرٌ (بسیار پر خورـ بسیار پرهیز کننده).
8 ـ فَعیلٌ: رَحیمٌ و عَظیمٌ (بسیار بخشاینده ـ بسیار بزرگ).([1])
9ـ فَعولٌ: کَذوبٌ و وَدودٌ (بسیار دروغگو ـ بسیار مهربان).
10ـ فاٰعِلَةٌ: راویةٌ (بسیار روایت کننده) و ساٰهِرَةٌ (شب زنده­دار).
11ـ فُعْلٌ: غُفْلٌ (بی نام و نشان، خیلی مجهول، مردی که هیچ خاصیت و ضرری ندارد).
12ـ فَعولَةٌ: فَروقةٌ (شخص بسیار ترسو و هراسان).
13ـ مِفْعَلٌ: مِحْرَبٌ (بسیار شجاع)
14ـ فاٰعولٌ: فاروقٌ (بسیار فرق گذارنده و جدا کننده).
15ـ فُعّالٌ: کُبّارٌ (بسیار بزرگ).
صیغه‌های مشترک بین مذکر و مؤنث
برخی از صیغه‌های مبالغه برای مذکر و مؤنث استعمال می شود و آن شش صیغه است:
1ـ فَعّالَةٌ مثل: رجلٌ فَهّامة و امرأةٌ فَهّامة.
2ـ مِفْعاٰلٌ مثل: رجلٌ مفضالٌ و امرأةٌ مِفْضالٌ.
3ـ مِفْعیلٌ مثل: رجلٌ مِعْطیرٌ و امرأةٌ مِعْطیرٌ.
4ـ مِفْعَلٌ مثل: رَجَلٌ مِغْشَمٌ و امرأةٌ مِغْشمٌ (ستمکار).
5ـ فُعْلَة و فُعَلَة مثل رجلٌ ضُحْکة و امرأةٌ ضُحْکة ـ رجل هُمَزَة و امرأة هُمَزَةٌ.
6ـ فَعولٌ (به معنای فاعل) مثل: رجلٌ صَبورٌ و امرأةٌ صبورٌ.
7ـ فَعیلٌ (به معنای مفعول) مثل: رجلٌ قتیلٌ و امرأةٌ قتیلٌ.

صیغۀ مبالغه‌ی باب ضَرَبَ :
صیغۀ مبالغه این باب شش صیغه است، سه مذکر، سه مؤنث.
سه مذکر: ضَرّابٌ، ضَرّابانِ، ضَرّابون.
ضَرّابٌ: در اصل یضرب بود، مفرد مذکر غایب بود، خواستیم صیغه مبالغه بنا کنیم، یاء که حرف مضارع بود از اولش برداشتیم فاء الفعل را فتحه دادیم، الف که علامت صیغه مبالغه بود در میان عین الفعل و لام الفعل در آوردیم، و عین الفعلش را مکرّر نمودیم، بعد از مکرّر مشدّد نمودیم، و ماقبل الف قهراً مفتوح شد، تنوین که از جمله خواص اسم بود به او ملحق نمودیم، ضَرّابٌ شد.
ضَرّابانِ: در اصل ضَرّابٌ بود، مفرد بود، خواستیم که تثنیه بنا کنیم، الف که علامت تثنیه بود، با نون عوض تنوین در آخرش در آوردیم، ضَرّابان شد.
ضَرّابون: در اصل ضَرّابٌ بود، مفرد بود، خواستیم جمع بنا کنیم، واو که علامت جمع مذکر بود با نون عوض تنوین درآخرش درآوردیم، ضرّابون شد.
سه مؤنث: ضَرّابةٌ، ضَرّابَتاٰنِ، ضَرّاباتٌ.
ضَرّابَةٌ در اصل ضَرّابٌ بود، مفرد مذکر بود، خواستیم مفردۀ مؤنث بنا کنیم، تاء منونه که علامت مؤنث بود در آخرش در آوردیم، ضَرّابَةٌ شد.
ضَرّابَتانِ: در اصل ضرّابَةٌ بود، مفرده مؤنث بود، خواستیم تثنیه مؤنث بنا کنیم، الف که علامت تثنیه بود با نون عوض تنوین در آخرش در آوردیم، ضَرّابتان شد.
ضَرّاباتٌ: در اصل ضَرّابَةٌ بود، مفردۀ مؤنث بود، خواستیم جمع مؤنث بنا کنیم، الف و تاء که علامت جمع مؤنث بود در آخرش در آوردیم، ضَرّابَتاتٌ شد، تاء اول دلالت می‌کرد بر تأنیث، الف و تاء دوم دلالت می‌کرد هم بر جمع و هم بر تأنیث، با وجود تاء دوم از تاء اول مستغنی شدیم و آن را حذف کردیم، ضَرّاباتٌ شد.

[1] . بعضی رحیم و عظیم را صفت مشبهه می‌دانند.

افعل تعجب

افعل تعجب

برای تعجب دو لفظ بنا شده، یکی ماٰ اَفْعَلَهُ، و یکی ما اَفْعِلْ بِهِ، و این دو فعل برای انشاء تعجب وضع شده است مثل: ما اَحْسَنَ زیداً، و اَحْسِنْ بزید.
فعل تعجب ریخته می شود از آنچه اسم تفضیل از او ریخته می شود و شرایط آن در باب افعل التفضیل بیان گردید.
فعل تعجب از افعال جامده است، و قابل تصّرف به تثنیه، جمع و تأنیث نیست، بلکه در مذکر و مؤنث، مفرد، تثنیه و جمع به یک لفظ استعمال می شود، اما معمول بعدش (ضمیر و اسم ظاهر) تغییر می‌کند، مثل: ما اَضْرَبَهُ، ما اَضْرَبَهما، ما اَضْرَبَهُم، ما اَضْرَبَهاٰ، ما اَضْرَبَهماٰ، ما اَضْرَبَهُنَّ، ما اَضْرَبَکَ، ما اَضْرَبَکُماٰ، ما اَضْرَبَکُمْ، ما اَضْرَبَکِ، ما اَضْرَبَکما، ما اَضْرَبَکُنَّ، ما اَضْرَبی و ما اَضْرَبَناٰ. و همچنین اگر بعد از این دو فعل اسم ظاهر واقع شود فعل به حالش باقی است ولی اسم تغییر پیدا می‌کند.
ما اَضْرَبَ زیداً: در اصل یضرب بود، مفرد مذکر غایب بود، خواستیم افعل التعجب بنا کنیم، یاء که حرف مضارع بود از اولش برداشتیم، به جای او ماء تعجّبیه با همزۀ مفتوحه در آوردیم، کسره عین الفعل را بدل کردیم به فتحه، و ضمّه لام الفعل را بدل به فتحه نمودیم، زید مفتوح را بنابر مفعولیت در آخرش ملحق نمودیم ما اَضْرَبَ زیداً شد.
اَضْرِبْ بزیدٍ در اصل یضرب بود، مفرد مذکر غایب بود از فعل مضارع، خواستیم فعل تعجب بنا کنیم، یاء که حرف مضارع بود از اولش برداشتیم، به جای او همزۀ مفتوحه نهادیم، لام الفعلش را ساکن نمودیم، بزید را در آخرش ملحق نمودیم، بنا بر فاعلیت أضْرِبْ بزید شد (تعجب زده است زید) اَضْرِبْ لفظاً انشاء، معناً اخبار می‌باشد، باء زایده، زید لفظاً مجرور، محلاً مرفوع.
 

امر غایب

امر غایب

امر غایب هشت صیغه می‌باشد، سه مذکر، سه مؤنث و متکلم وحده و متکلم مع الغیر.
سه مذکر: لیَضْرِبْ، لیَضْرِباٰ، لیَضْرِبوا.
لِیَضْرِبْ: در اصل یضرب بود، مفرد مذکر غایب بود از فعل مضارع، خواستیم مفرد مذکر غایب بنا کنیم از فعل امر، لام امر غایب بر سرش در آوردیم، دو عمل کرد: لفظاً، و معناً، لفظاً عمل کرد حرکت آخر را به جزمی ساقط نمود، معناً عمل کرد خبر را بدل به انشاء نمود، لیَضْرِبْ شد.
لیَضْرِباٰ: در اصل یضربان بود، تثنیه مذکر غایب بود از فعل مضارع، خواستیم تثنیه مذکر غایب بنا کنیم، از فعل امر غایب، لام امر غایب بر سرش درآوردیم، دو عمل کرد: لفظاً، و معناً، لفظاً عمل کرد نون اعرابی را به جزمی ساقط نمود، معناً عمل کرد خبر را بدل به انشاء نمود، لیَضْرِبا شد.
لیَضْرِبوا: در اصل یَضْرِبونَ بود جمع مذکر غایب بود از فعل مضارع، خواستیم جمع مذکر غایب بنا کنیم از فعل امر غایب، لام امر غایب در سرش در آوردیم، دو عمل کرد: لفظاً و معناً، لفظا عمل کرد نون اعرابی را ساقط نمود، معناً عمل کرد خبر را بدل به انشاء نمود، لیَضْربوا شد.
سه مؤنث: لِتَضْرِبْ، لِتَضْرِبا، لِیَضْرِبْنَ.
لتَضْرِبْ: در اصل تضرب بود، مفردۀ مؤنث بود از فعل مضارع، خواستیم مفردۀ مؤنث بنا کنیم، از فعل امر غایب، لام امر غایب در سرش درآوردیم، دو عمل کرد: لفظاً و معناً، لفظاً عمل کرد حرکت اعرابی را به جزمی ساقط کرد، معناً خبر را بدل به انشاء نمود، لتَضْرِبْ شد.
لتَضْرِباٰ: در اصل تضربان بود، تثنیه مؤنث بود از فعل مضارع، خواستیم تثنیه مؤنث بنا کنیم از فعل امر غایب، لام امر غایب بر سرش درآوردیم، دو عمل کرد: لفظاً و معناً، لفظاً عمل کرد نون اعرابی را به جزمی ساقط کرد، معناً عمل کرد خبر را بدل به انشاء نمود، لتضربا شد.
لیَضْرِبْنَ: در اصل یَضْرِبْنَ بود، جمع مؤنث بود از فعل مضارع، خواستیم جمع مؤنث بنا کنیم از فعل امر غایب، لام امر غایب در سرش درآوردیم، لفظاً عمل نکرد، زیرا نون علامت جمع است نه عوض رفع، العَلاٰمَةُ لا تُغَیُّر و لاٰ تُحْذَفُ، معناً عمل کرد خبر را بدل به انشاء نمود، لیَضْرِبْنَ شد.
لِاَضْرِبْ: در اصل اَضْرِبُ بود، متکلم وحده بود از فعل مضارع، خواستیم متکلم وحده بنا کنیم از فعل امر غایب، لام امر غایب در سرش درآوردیم، دوعمل کرد: لفظاَ و معناً، لفظاً حرکت آخر را به جزمی ساقط نمود، معناً عمل کردخبررا بدل به انشاء نمود،لِاَضْرِبْ شد.
لنَضْرِبْ: در اصل نَضْرِبُ بود، متکلم مع الغیر بود از فعل مضارع، خواستیم متکلم وحده بنا کنیم از فعل امر غایب، لام امر غایب در سرش درآوردیم، دو عمل کرد: لفظاً و معناً، لفظاً عمل کرد حرکت آخر را به جزمی ساقط نمود، معناً عمل کرد خبر را بدل به انشاء نمود، لنَضْرِبْ شد.
ساختن اجتماعی امر غایب:
لیَضْرِبْ، لیَضْرِبا، لِیَضْرِبوا، لتَضْرِبْ، لِتَضْرِبا، لِیَضْرِبْنَ، لِاَضْرِبْ، لِنَضْرِبْ در اصل خود یضربُ، یضربانِ، یضربونَ، تضربُ، تضربانِ، یضربنَ، اضرب، نضرب بود، معلومات مضارع بود، خواستیم معلومات امر غایب بنا کنیم، لام امر غایب در سر هر یک درآوردیم، دو عمل کرد: لفظاً و معناً، لفظاً عمل کرد حرکات را از مفردات و نونات را از تثنیه‌ها و جموع ساقط کرد الاّ جمع مؤنث لأنّ النونَ علامةٌ و العلاٰمَةُ لا تُغَیَّر و لاٰ تُحْذَفُ، معناً عمل کرد خبر را بدل به انشاء نمود، لیَضْرِبْ، لیَضْرِبا، لِیَضْرِبوا، لتَضْرِبْ، لِتَضْرِبا، لِیَضْرِبْنَ، لِاَضْرِبْ، لِنَضْرِبْ شد.
الحاق نون تأکید ثقیلة در امر غایب:
در هشت صیغه‌ی امر غایب نون تأکید ثقیله جهت تأکید در آخر هر یک ملحق می شود مثل: لِیَضْرِبَنَّ، لِیَضْرّبانِّ، لِیَضْرِبُنَّ، لِتَضْرِبَنَّ، لِتَضْرِبانِّ، لِیَضْرِبْنانِّ، لِاَضْرِبَنَّ، لِنَضْرِبَنَّ.
لِیَضْرِبَنَّ: در اصل لیَضْرِبْ بود، مؤکد نبود، خواستیم مؤکد کنیم به نون تأکید ثقیله، نون تأکید ثقیله در آخرش درآوردیم، ماقبل نون را به جهت نون فتحه دادیم، «لأنَّ الفَتْحَة اَخَفُّ الحَرَکاٰتّ»، لیَضْرِبَنَّ شد.
لیَضْرِباٰنِّ: در اصل لیضربا بود، مؤکد نبود، مؤکد کردیم به نون تأکید ثقیلة، نون تأکید ثقیله در آخرش درآوردیم، لیَضْرِباٰنَّ شد، فتحه نون را بدل کردیم به کسره به جهت شباهت رساندن به نون تثنیه در وقوع بعد از الف، لیَضْرِباٰنِّ شد.
لِیَضْرِبُنَّ: در اصل لیضربوا بود، مؤکد نبود، مؤکد کردیم به نون تأکید ثقیله، نون تأکید ثقیله درآخرش درآوردیم، لیضربونَّ شد، التقاء ساکنین شد میان واو و نون مدغمّة، قاعده در التقاء ساکنین یا موجب قلب است، و یا موجب حذف، و یا موجب حرکت، در اینجا موجب حذف است چون ماٰ یَدُلّ عَلی الواوِ که ضمه باشد (قرینه بر حذف واو) موجود بود لذا واو را حذف کردیم، لیَضْرِبُنَّ شد.
لتَضْرِبَنَّ و لِتَضْرِبانِّ به قیاس لِیَضْرِبَنَّ و لِیَضْرِباٰنِّ ساخته می شود.
لیَضْرِبْناٰنِّ: در اصل لیَضْرِبْنَ بود، مؤکد نبود، مؤکد کردیم به نون تأکید ثقیله، نون تأکید ثقیله در آخرش درآوردیم، لیَضْرِبْنَنَّ شد، اجتماع ثلاثه نونات شد، و آن در کلام عرب ثقیل بود، الف ساکنه بین نون جمع، و نون تأکید ثقیله در آوردیم، لِیَضْرِبْنانَّ شد، فتحه نون را به جهت شباهت رساندن به نون تثنیه در وقوع بعد از الف حرت کسره دادیم، لیَضْرِبْناٰنِّ شد.
لِاَضْرِبَنَّ و لنَضْرِبَنَّ به قیاس لیَضْرِبَنَّ ساخته می شود.
ساختن اجتماعی با نون تأکید ثقیله:
لِیَضْرِبَنَّ، لِیَضْرّبانِّ، لِیَضْرِبُنَّ، لِتَضْرِبَنَّ، لِتَضْرِبانِّ، لِیَضْرِبْنانِّ، لِاَضْرِبَنَّ، لِنَضْرِبَنَّ در اصل لیَضْرِبْ، لیَضْرِبا، لِیَضْرِبوا، لتَضْرِبْ، لِتَضْرِبا، لِیَضْرِبْنَ، لِاَضْرِبْ، لِنَضْرِبْ بودند، مؤکد نبودند، مؤکد کردیم به نون تأکید ثقیله، نون تأکید ثقیله در آخر هریک درآوردیم، در مفردات ماقبل نون را حرکت فتحه دادیم زیرا فتحه اخف الحرکات است، و در تثنتین فتحه نون را بدل کردیم به کسره از جهت شباهت رساندن به نون تثنیه در وقوع بعد از الف، در جمع مذکر التقاء ساکنین شد میان واو و نون، واو به التقاء ساکنین بیفتاد چون قرینه بر حذف واو که ضمّه باشد موجود بود، و در جمع مؤنث الف ساکنه بین نون جمع مؤنث و نون تأکید ثقیله در آوردیم تا فاصله شود بین نونین، و نون ثقیله را کسره دادیم به جهت شباهت رساندن به نون تثنیه در وقوع بعد از الف، لِیَضْرِبَنَّ، لِیَضْرّبانِّ، لِیَضْرِبُنَّ، لِتَضْرِبَنَّ، لِتَضْرِبانِّ، لِیَضْرِبْنانِّ، لِاَضْرِبَنَّ، لِنَضْرِبَنَّ شد.
الحاق نون تأکید خفیفه در آخر امر غایب
در امر غایب در پنج صیغه نون خفیفه ملحق می شود در تثنیه مذکر و مؤنث، و در جمع مؤنث نون تأکید خفیفه داخل نمی شود، چون التقاء ساکنین علی غیر حدّه لازم می‌آید وآن در کلام عرب نیامده (التقاء ساکنین علی غیر حدّه آن است که حرف اول ساکن، حرف ثانی هم ساکن و غیر مُدْغم فیه باشد و آن در کلام عرب واقع نشده).

قاعده در التقاء ساکنین

قاعده در التقاء ساکنین

التقاء ساکنین بر دو قسم است: عارضی که در حال وقف باشد و اصلی که در ذات کلمه موجود است اما قسم اول مطلقاً جایز است چه در حرف مد باشد که عبارت است از الف، واو و یاء مثل: جَنَّتاٰنْ، مدهامتان که در حال وقفی التقاء ساکنین میان الف و نون می‌شود، «یؤمنُونْ» در حال وقفی التقاء ساکنین بین واو و نون و در «ربّ العالمِینْ التقاء ساکنین بین یاء و نون می‌شود و چه در غیر حرف مد باشد مثل: زَیْدْ و قَتْلْ.
التقاء ساکنین اصلی بر دو قسم است: علی حدّه و آن در جایی است که حرف اول از حروف مد باشد و حرف دوم از باقی حروف تهیجی که مدغم فیه باشد (حرف دوم ادغام شده باشد بهم جنس خود) حروف مد سه تاست: الف مثل « ولا الضاٰلّینْ» که التقاء ساکنین میان الف و لام شده، و واو مثل: لیضربُونَّ که التقاء ساکنین بین واو و نون شده و این قسم التقاء ساکنین جایز است ولی صرفیین واو را که حذف می‌کنند از جهتی قرینه است که ضمّه باشد، و یاء مثل: اِضْرِبیّن در این مثال هم التقاء ساکنین جایز است و حذف کردن صرفیین یاء را از جهت قرینه است که کسره باشد.
نوع دوم که التقاء ساکنین علی غیر حدّه باشد آن است که حرف اول از حروف مد باشد و حرف دوم از باقی حروف تهیجی و غیر مدغم فیه باشد و این قسم از التقاء ساکنین جایز نیست، لذا علماء صرف الحاق نون تأکید خفیفه را در تثنیه‌های امر غایب و امر حاضر مثل: لیضرباٰنْ و اِضْرِباٰنْ جایز نمی‌دانند مگر اخفش که الحاق نون تأکید خفیفه را در تثنیه جایز می‌داند.
لِیَضْرِبَنْ: در اصل لیضْرِبْ بود مؤکد نبود، خواستیم مؤکد کنیم به نون تأکید خفیفه، نون تأکید خفیفه در آخرش در آوردیم، ماقبل نون را فتحه دادیم لأنّ الفتحه اخفّ الحرکات، لیضربَنْ شد.
لِیَضْرِبُنْ: در اصل لیضربوا بود، مؤکد نبود به نون تأکید خفیفه، مؤکد کردیم، نون تأکید خفیفه در آخر جمع مذکر امر غایب در آوردیم، لیضربوُنْ شد، التقاء ساکنین شد میان واو و نون خفیفه، قاعده در التقاء ساکنین موجب یکی از سه چیز است یا موجب حذف است، یا موجب قلب، و یا موجب حرکت در مقام چون مایدلّ علی الواو که ضمّه باشد در کلام موجود بود لذا واو را حذف کردیم، لیضرِبُنْ شد.
لِأضْرِبَنْ، لِنَضْربَنْ به قیاس لِیَضْرِبَنْ ساخته می شود، جهت اختصار از اعلال آنها خودداری می کنیم.

ساختن اجتماعی با نون تأکید خفیفه

ساختن اجتماعی با نون تأکید خفیفه

لِیَضْرِبَنْ، لِیَضْرِبُنْ، لِتَضْربَنْ، لِاَضْرِبَنْ، لِنَضْربَنْ در اصل لیضرِبْ، لیضربوا، لِتَضْرِبْ،لأضْرِبْ، لنَضْرِبْ بودند، مؤکد نبودند به نون تأکید خفیفه مؤکد کردیم، نون تأکید خفیفه بر سر هر یک در آوردیم، در مفردات چهارگانه ماقبل نون را فتحه دادیم، لاَنَّ الفتحه اخفُّ الحرکات و در جمع مذکر التقاء ساکنین شد میان واو و نون چون قرینه بر حذف واو موجود بود لذا واو را حذف کردیم، لیَضْرِبَنْ، لیَضْرِبُنْ، لتَضْرِبَنْ، لِأضْرِبَنْ، لِنَضْرِبَنْ شد.

امر حاضر

امر حاضر

امر در لغت فرمودن را گویند. و در اصطلاح الاَمْرُ: طَلَبُ الفِعْلِ مِمَّنْ هو دونَهُ عَلیٰ سَبیلِ الاِسْتِعْلاٰء، معنای امر طلب نمودن است از کسی که پست تر است از او بر سبیل طلب بلندی (در علم اصول ثابت شده که در امر استعلاء شرط نیست بلکه علو معتبر است) چون: اِضْرِبْ یعنی بزن تو یکمرد حاضر.
امر حاضر نیز دارای شش صیغه می‌باشد، سه مذکر و سه مؤنث، سه مذکر: اِضْرِبْ، اِضْرِبا، اِضْرِبوا.
اِضْرِبْ: در اصل تَضْرِبُ بود تاء که حرف مضارع بود از اولش انداختیم، نظر کردیم به ما بعد تاء ساکن بود، ابتداء به ساکن محال بود، محتاج شدیم به همزه وصل، نظر کردیم به عین الفعلش مکسور بود لذا همزۀ وصل مکسوره در اولش در آوردیم، آخرش را وقف کردیم، حرکت آخر به وقفی ساقط شد، اِضْرِبْ شد.
اِضْرِبا: در اصل تَضْرِبان بود، تاء که حرف مضارع بود از اولش برداشتیم، ما بعد تاء ساکن و ابتدا به ساکن محال بود، محتاج شدیم به همزه وصل، نظر کردیم به عین الفعلش مکسور بود همزه وصل مکسوره در اولش درآوردیم، آخرش را وقف کردیم، نون اعرابی به وقفی بیفتاد، اِضْرِبا شد.
اِضْرِبوا: در اصل تضربون بود، تاء که حرف مضارع بود از اولش برداشتیم ما بعد تاء ساکن و ابتدا به ساکن محال بود، محتاج شدیم به همزۀ وصل و نظر کردیم به عین الفعل او مکسور بود، همزۀ مکسوره در اولش در آوردیم، آخرش را وقف کردیم، نون اعرابی به وقفی بیفتاد، اِضْرِبوا شد.
سه مؤنث امر حاضر: اِضْرِبی، اِضْرِبا، اِضْرِبْنَ.
اِضْرِبی: در اصل تَضْرِبینَ بود، تاء که حرف مضارع بود از اولش برداشتیم، نظر کردیم به عین الفعلش مکسور بود، همزۀ وصل مکسوره در اولش درآوردیم و آخرش را وقف نمودیم، نون اعرابی به وقفی بیفتاد، اِضْرِبی شد.
اِضْرِبا: در اصل تَضْرِبان بود تاء که حرف استقبال بود از اولش برداشتیم، مابعد تاء ساکن بود، ابتدا به ساکن محال بود محتاج شدیم به همزۀ وصل، نظر کردیم به عین الفعلش مکسور بود همزه وصل مکسوره در اولش درآوردیم و آخرش را وقف کردیم، نون اعرابی به وقفی بیفتاد اِضْرِبا شد.
اِضْرِبْنَ: در اصل تَضْرِبْنَ بود، جمع مؤنث بود از فعل مضارع خواستیم که جمع مؤنث بنا کنیم از فعل امر حاضر، تاء که حرف مضارع بود از اولش برداشتیم، ما بعد تاء ساکن بود، ابتداء به ساکن محال بود، نظر کردیم به عین الفعلش مکسور بود، همزه وصل مکسوره در اولش درآوردیم، و آخرش را وقف نکردیم و نون را بر حال خود گذاشتیم زیرا نون علامت جمع است نه عوض رفع و اَلْعَلاٰمَةُ لا تُغَیَّرُ و لا تُحْذَفُ اِضْرِبْنَ شد.
ساختن اجتماعی امر حاضر
اِضْرِبْ، اِضْرِبا، اِضْرِبوا، اِضْرِبی، اِضْرِبا، اِضْرِبْنَ امر است از تَضْرِبُ، تَضْرِبانِ، تَضْرِبونَ، تَضْرِبینَ، تَضْرِبانِ، تَضْرِبْنَ معلومات فعل مضارع بود، خواستیم معلومات امر حاضر بنا کنیم، تاء که حرف مضارع بود از اول هریک برداشتیم، نظر کردیم به مابعد تاء ساکن بود، ابتداء به ساکن محال بود محتاج شدیم به همزۀ وصل، نظر کردیم به عین الفعل مکسور بود، لذا همزۀ وصل مکسوره در اولشان در آوردیم، آخرشان را وقف کردیم، در مفرد مذکر حرکت آخر ساقط شد، در تثنتین و جمع مذکر و مفردۀ مؤنث نونات اعرابی به جزمی ساقط شد، در جمع مؤنث چون نون علامت جمع بود، به حالش گذاشتیم، العلامة لا تغیّر و لا تحذف، اِضْرِبْ، اِضْرِبا و … شد.
الحاق نون تأکید ثقیله در آخر امر حاضر
اِضْرِبَنَّ: در اصل اِضْرِبْ بود، مؤکد نبود خواستیم مؤکد کنیم به نون تأکید ثقیله، نون تأکید ثقیله در آخر مفرد مذکر امر حاضر درآوردیم ماقبل نون را فتحه دادیم، زیرا فتحه اخفّ الحرکات است، اِضْرِبَنَّ شد.
اِضْرباٰنِّ: در اصل اِضْرِبا بود، مؤکد نبود خواستیم مؤکد کنیم به نون تأکید ثقیله، نون تأکید ثقیله در آخر تثنیه مذکر امر حاضر درآوردیم اِضْرِباٰنَّ شد، فتحۀ نون را بدل به کسره نمودیم، به جهت شباهت رساندن به نون تثنیه در وقوع بعد از الف، اِضْرِباٰنِّ شد.
اِضْرِبُنَّ: در اصل اِضْرِبوا بود، مؤکد نبود خواستیم مؤکد کنیم به نون تأکید ثقیلة، نون تأکید ثقیله در آخر جمع مذکر امر حاضر در آوردیم اِضْرِبونَّ شد، التقاء ساکنین شد میان واو و نون مدغمّه، چون قرینه بر حذف واو موجود بود که ضمّه باشد لذا واو را حذف کردیم، اِضْرِبُنَّ شد.
اِضْرِبِنَّ: در اصل اِضْرِبی بود، مؤکد نبود مؤکد کردیم به نون تأکید ثقیلة، نون تأکید ثقیله در آخر مفردۀ مؤنث امر حاضر درآوردیم، اِضْرِبینَّ شد، التقاء ساکنین شد میان یاء و نون مدغمّه، چون ما یدلّ علی الیاء که کسره باشد در کلام موجود بود لذا یاء را حذف کردیم، اِضْرِبِنَّ شد.
اِضْرِباٰنِّ: در اصل اِضْرِبا بود، مؤکد نبود، مؤکد کردیم به نون تأکید ثقیله، و نون تأکید ثقیله در آخر تثنیه مؤنث امر حاضر درآوردیم، اِضْرِباٰنَّ شد، فتحه نون را بدل به کسره نمودیم به جهت شباهت رساندن به نون تثنیه در وقوع بعد از الف، اِضْرِباٰنِّ شد.
اِضْرِبْناٰنِّ: در اصل اِضْرِبْنَ بود، مؤکد نبود مؤکد کردیم به نون تأکید ثقیلة، اِضْرِبْنَنَّ شد، اجتماع ثلاثه نونات شد، و آن در کلام عرب ثقیل بود، لذا الف ساکنه بین نون جمع مؤنث و نون تأکید ثقلیه در آوردیم، اِضْرِبْناٰنَّ شد، فتحۀ نون را بدل به کسره نمودیم به جهت شباهت داشتن به نون تثنیه در وقوع بعد از الف، اِضْرِبْناٰنِّ شد.
الحاق نون تأکید خفیفه در آخر امر حاضر
نون تأکید خفیفه در آخر مفرد مذکر، جمع مذکر و مفردۀ مؤنث امر حاضر داخل می شود، اما در تثنیتین و جمع مؤنث نون خفیفه ملحق نمی شود، زیرا التقاء ساکنین علی غیر حدّه لازم می‌آید که عبارت باشد از اینکه حرف اول ساکن، حرف دوم هم ساکن و غیر مدغم فیه باشد و این در کلام عرب نیامده است.
اِضْرِبَنْ: در اصل اِضْرِبْ بود مؤکد نبود مؤکد کردیم به نون تأکید خفیفه، نون تأکید خفیفه در آخرش در آوردیم، ماقبل نون را حرکت فتحه دادیم لأنَّ الفَتْحَة اَخَفُّ الحُرَکاٰتِ، اِضْرِبَنْ شد.
اِضْرِبُنْ: در اصل اِضْرِبوا بود، مؤکد نبود مؤکد کردیم به نون تأکید خفیفه، نون تأکید خفیفه در آخرش در آوردیم، اِضْرِبونْ شد، التقاء ساکنین شد میان واو و نون، چون ما یدلّ علی الواو که ضمّه باشد در کلام موجود بود، لذا واو را حذف کردیم، اِضْرِبُنْ شد.

فعل نهی از باب ضَرَبَ

فعل نهی از باب ضَرَبَ

نهی در لغت باز داشتن را گویند و در اصطلاح النهی: طَلَبُ تَرْکِ الفِعْلِ مِمَّنْ هو دونَهُ عَلیٰ سَبیلِ الاِسْتِعْلاٰءِ، یعنی: طلب نمودن ترک فعل است از کسی که پست تر است از او بر سبیل طلب بلندی. مثل: لایضرب یعنی باید نزند آن یک مرد غایب.
فعل نهی مثل فعل مثبت چهارده صیغه است، سه مذکر غایب، و سه مؤنث غایب، سه مذکر مخاطب، و سه مؤنث مخاطب، و دو حکایت نفس متکلم، که متکلم وحده، و متکلم مع الغیر باشد.
سه مذکر غایب: لاٰیَضْرِبْ، لایَضْرِبا، لایَضْرِبوا.
لاٰیَضْرِبْ: در اصل یَضْرِبُ بود، مفرد مذکر غایب بود از فعل مضارع، خواستیم مفرد مذکر غایب بنا کنیم از فعل نهی، لا ناهیه بر سرش درآوردیم، دو عمل کرد لفظاً و معناً، لفظاً عمل کرد حرکت آخر را به جزمی ساقط کرد، معناً عمل کرد خبر را بدل به انشاء نمود، لاٰیَضْرِبْ شد.
اعلال بقیه صیغه ها را به قیاس امر غایب بسازید، ما به جهت اختصار ذکر نمی‌کنیم، تنها به ساختن اجتماعی اکتفا می‌کنیم.
ساختن اجتماعی فعل نهی
لاٰ یَضْرِبْ، لاٰ یَضْرِبا، لاٰ یَضْرِبوا، لاٰ تَضْرِبْ، لاٰ تضْرِبا، لاٰ یَضْرِبْنَ، لاٰ تَضْرِبْ، لاٰ تَضْرِبا، لاٰ تَضْرِبوا، لاٰ تَضْرِبی، لاٰتَضْرِباٰ، لاٰتَضْرِبْنَ، لاٰاَضْرِبْ، لاٰ‌نَضْرِبْ در اصل خود یَضْرِبُ، یضْرِبانِ، یَضْرِبون و… بودند، معلومات مضارع بودند، خواستیم معلومات فعل نهی بنا کنیم، لا ناهیه بر سر هر یک درآوردیم دو عمل کرد: لفظاً و معناً، لفظاً عمل کرد حرکات را از مفردات ساقط کرد مگر از مفردۀ مخاطبة، و نونات را از تثنیه ها و مفردۀ مؤنثه، و جموع چهارگانه ساقط نمود مگر جمعین مؤنثین که نون علامت است «اَلْعَلامَةُ لاٰ تُغَیَّرُ و لاٰ تُحْذَفُ»، و معناً عمل کرد اخبار را بدل به انشائات نمود، لاٰ یَضْرِبْ، لا یَضْرِبا، لا یَضْرِبوا و … شد.
الحاق نون تأکید ثقیله در آخر فعل نهی
نون تأکید ثقیله در آخر تمام چهارده صیغه‌ی فعل نهی داخل می شود.
شش صیغه مغایب: سه مذکر و سه مؤنث. سه مذکر: لا یَضْرِبَنَّ، لا یَضْرِباٰنِّ، لایَضْرِبُنَّ.
لا یَضْرِبَنَّ: در اصل لایضرب بود، مؤکد نبود مؤکد کردیم به نون تأکید ثقیله، ما قبل نو را به جهت مناسبت نون حرکت فتحه دادیم لِاَنَّ الفَتْحَةَ اَخَفُّ الحَرَکاتِ، لا یَضْرِبَنَّ شد.
لا یَضْرِبانِّ: در اصل لا یضربا بود، مؤکد نبود مؤکد کردیم به نون تأکید ثقیله، نون تأکید ثقیله در آخر تثنیه مفرد مذکر درآوردیم، لا یَضْرِبانَّ شد، فتحه نون را بدل به کسره نمودیم به جهت شباهت داشتن به نون تثنیه در وقوع بعد از الف، لا یضرباٰنِّ شد.
لا یَضْرِبُنَّ: در اصل لا یضربوا بود، مؤکّد نبود مؤکد کردیم به نون تأکید ثقیله، نون تأکید ثقیله در آخر جمع مذکر درآوردیم، لا یَضْرِبُونَّ شد، التقاء ساکنین شد میان واو و نون مدغمّه چون ما یَدُلُّ عَلَی الواو که ضمّه باشد در کلام موجود، لذا واو را حذف کردیم، لا یَضْرِبُنَّ شد.
سه مؤنث: لا تَضْرِبَنَّ، لا تَضْرِبانِّ، لا یَضْرِبْنانِّ.
لا تَضْرِبَنَّ: در اصل لا تَضْرِبْ بود، مؤکد نبود مؤکد کردیم به نون تأکید ثقیله، نون تأکید ثقیله در آخر مفردۀ مؤنث درآوردیم، ماقبل نون را به جهت مناسبت با نون حرکت فتحه دادیم لا تَضْرِبَنَّ شد.
لا تَضْرِباٰنِّ: در اصل لا تَضْرِبا بود، مؤکد نبود خواستیم مؤکد کنیم به نون تأکید ثقیله، نون تأکید ثقیله در آخر تثنیه مؤنث درآوردیم، و فتحه نون را بدل به کسره نمودیم به جهت شباهت رساندن به نون تثنیه در وقوع بعد از الف، لا تَضْرِباٰنِّ شد.
لا یَضْرِبْناٰنِّ: در اصل لا یَضْرِبْنَ بود، مؤکد نبود خواستیم مؤکد کنیم به نون تأکید ثقیله، نون تأکید ثقیله در آخر جمع مؤنث درآوردیم، لا یَضْرِبْنَنَّ شد، اجتماع ثلاثه نونات شد، و آن در کلام عرب ثقیل بود، لذا الف ساکنه در بین نون جمع مؤنث و نون تأکید ثقیله درآوردیم، لا‌یَضْرِبْنانَّ شد، فتحه نون را بدل به کسر نمودیم به جهت شباهت رساندن به نون تثنیه در وقوع بعد از الف، لا یَضْرِبْناٰنِّ شد.
شش صیغه مخاطب فعل نهی:
سه مذکر، و سه مؤنث: لا تَضْرِبَنَّ، لا تَضْرِباٰنِّ، لا تَضْربُنَّ، لاتَضْرِبِنَّ، لا تَضْرِباٰنِّ، لا تَضْرِبْناٰنِّ. دو حکایت نفس متکلم:  لا اَضْرِبَنَّ،
 لا نَضْرِبَنَّ به قیاس فعل نهی مغایب ساخته می شود.
الحاق نون تأکید خفیفه در فعل نهی
صیغه‌هایی که نون تأکید خفیفه در آخر آن‌ها ملحق می شود هشت صیغه است، زیرا در تثنیه‌های چهارگانه، و جمعین مؤنثین نون خفیفه ملحق نمی شود به جهت اینکه لازم می‌آید التقاء ساکنین علی غیر حدّه و آن در کلام عرب نیامده است.
آن هشت صیغه که مؤکد به نون تأکید خفیفه می شود از این قرار است: لاٰ یَضْرِبَنْ، لاٰ یَضْرِبُنْ، لاٰ تَضْرِبَنْ، لا تَضْرِبَنْ، لا تَضْرِبُنْ، لاٰ تَضْرِبِنْ، لا اَضْرِبَنْ، لا نَضْرِبَنْ. بـه قـیـاس الـحاق نـون تـأکید خفیفه در آخر امر غایب ساخته می­شود.

فعل جحد از باب ضَرَبَ

فعل جحد از باب ضَرَبَ

جَحْد در لغت: انکار کردن را گویند، و در اصطلاح الجَحْدُ:‌ هُوَ الاِخْباٰرُ بِعَدَمِ وُقوعِ الفِعْلِ فی الزَّماٰنِ الْماٰضی بلَفْظِ المُستَقْبَلِ یعنی جحد خبر دادن به واقع نشدن فعل است در زمان ماضی به لفظ مستقبل مثل: لَمْ یَضْرِبْ یعنی نزده است یکمرد غایب.
فعل جحد چهارده صیغه است (لم جازمه بر سر 14 صیغه‌ی فعل مضارع داخل می شود) شش مغایب که سه برای مذکر و سه برای مؤنث است و شش مخاطب که سه تا برای مذکر، و سه تا برای مؤنث می‌باشد و دو حکایت نفس متکلم یعنی متکلم وحده، و متکلم مع الغیر، ساختن این ها به قیاس امر غایب و فعل نهی می‌باشد و به جهت اختصار از اعلال هر یک خودداری می‌کنیم. فقط اکتفاء می‌کنیم به اعلال و ساختن اجتماعی که از آن اعلال انفرادی هم دانسته میشود.
اعلال اجتماعی صیغه‌های جحد
لَمْ یَضْرِبْ، لَمْ یَضْرِبا، لَمْ یَضْرِبوا، لَمْ تَضْرِبْ، لَمْ تَضْرِبا، لَمْ یَضْرِبْنَ، لَمْ تَضْرِبْ، لم تَضْرِبا، لَمْ تَضْربوا، لَمْ تَضْرِبی، لَمْ تَضْرِبا، لَمْ تَضْرِبْنَ، لَمْ‌اَضْرِبْ، لَمْ نَضْرِبْ
در اصل خود بودند: یَضْرِبُ، یَضْرِبانِ، یَضْربونَ و … معلومات فعل مضارع بودند، خواستیم معلومات فعل جحد بنا کنیم، لَمْ جازمه جحدیه بر سر هر یک درآوردیم، دو عمل کرد: لفظاً و معناً، لفظاً عمل کرد: حرکات را از مفردات ساقط کرد مگر مفردۀ مخاطبۀ مؤنث که «تضربین» باشد نون ساقط شد، و نونات را از تثنیه‌ها و جمع‌ها ساقط کرد مگر جمعین مؤنثین، زیرا نون علامت جمع است، نه عوض رفع اَلْعَلامَةُ لاٰتُغَیَّرُ و لا تُحْذَفُ»، لم یَضْرِبْ، لم یَضْرِبا، لم یَضْرِبوا و … شد.
الحاق نون تأکید ثقیله در آخر فعل جحد
نون تأکید ثقیله در آخر تمام صیغه‌های فعل جحد داخل می شود از باب اختصار به اعلال اجتماعی اکتفا می­کنم،
لَمْ یَضْرِبَنَّ، لَمْ یَضْرِبانِّ، لَمْ یَضْرِبُنَّ، لَمْ تَضْرِبَنَّ، لَمْ تَضْرِبانِّ، لَمْ یَضْرِبْنانِّ، لَمْ تَضْرِبَنَّ، لَمْ تَضْرِبانِّ، لَمْ تَضْرِبُنَّ، لَمْ تَضْرِبِنَّ، لَمْ تَضْرِبانِّ، لَمْ تَضْرِبْنانِّ، لَمْ اَضْرِبَنَّ، لَمْ نَضْرِبَنَّدر اصل بودند: لَمْ یَضْرِبْ، لَمْ یَضْرِبا، لَمْ یَضْرِبوا و …، مؤکد نبودند، مؤکد کردیم به نون تأکید ثقیله، نون تأکید ثقیله در آخر هر یک درآوردیم، در مفردات ماقبل نون را فتحه دادیم، زیرا فتحه اخفّ الحرکات است مگر در مفردۀ مخاطبۀ مؤنث «تضربین» که التقاء ساکنین شد میان یاء و نون مدغمّه چون ما یَدُلُّ عَلَی الْیاءِ که کسره باشد در کلام موجود بود لذا یاء را حذف کردیم، و در تثنیه و جمع‌ها فتحه نون را بدل به کسره نمودیم به جهت شباهت رساندن به نون تثنیه در وقوع بعد از الف، ودر جمعین مذکرین (یَضْرِبونَ، تَضْرِبونَ) التقاء ساکنین شد میان واو و نون مدغمّه چون ما یدلّ علی الواو که ضمه باشد در کلام موجود بود لذا واو را حذف کردیم، و در جمعین مؤنثین (یَضْرِبْنَ، تَضْرِبْنَ) اجتماع ثلاثه نونات شد، و آن در کلام عرب ثقیل بود لذا الف در میان نون جمع مؤنث و نون مدغمّه در آوردیم، لَمْ یَضْرِبَنَّ، لَمْ یَضْرِبانِّ، لَمْ یَضْرِبُنَّ و … شدند.
الحاق نون تأکید خفیفه در آخر فعل جحد
نون تأکید خفیفه در آخر هشت صیغه‌ی فعل جحد داخل می شود، در بقیه التقاء ساکنین علی غیر حدّه لازم می‌آید لذا نون تأکید خفیفه بر آنها ملحق نمی شود، اعلال آن به قیاس فعل نهی می‌باشد، در اینجا به اعلال اجتماعی اکتفا می‌کنیم.
لَمْ یَضْرِبَنْ، لَمْ یَضْرِبُنْ، لَمْ تَضْرِبَنْ، لَمْ تَضْرِبَنْ، لَمْ تَضْرِبُنْ، لَمْ تَضْرِبِنْ، لَمْ اَضْرِبَنْ، لَمْ نَضْرِبَنْ در اصل خود بودند: لَمْ یَضْرِبْ، لَمْ یَضْرِبوا، لَمْ تَضْرِبْ و …، مؤکد نبودند، مؤکد کردیم به نون تأکید خفیفه، نون تأکید خفیفه در آخر هر یک درآوردیم، در مفردات ماقبل نون را فتحه دادیم مگر مفردۀ مخاطبۀ مؤنث (تضربین) که التقاء ساکنین شد میان یاء و نون خفیفه، چون ما یدلّ علی الیاء که کسره باشد در کلام موجود بود لذا یاء را حذف کردیم، و در جمعین مذکرین (یضربون و تضربون) التقاء ساکنین شد میان واو و نون، چون ما یدلّ علی الواو که ضمّه باشد در کلام موجود بود لذا واو را حذف کردیم، لَمْ یَضْرِبَنْ، لَمْ یَضْرِبُنْ، لَمْ تَضْرِبَنْ و … شد.

فعل نفی باب ضَرَبَ

فعل نفی باب ضَرَبَ

نفی در لغت: برطرف کردن و نیست کردن را گویند. و در اصطلاح: اَلنَّفْیُ هُوَ الاِخْباٰرُ بِعَدَمِ الفِعْلِ فی الزّماٰنِ المُسْتَقْبَلِ بِلَفْظِ المُسْتَقْبَلِ، یعنی نفی خبر دادن بواقع نشدن فعل است در زمان مستقبل بلفظ مستقبل مثل: لاٰ یَضْرِبُ یعنی نمی‌زند او.
فرق بین نفی و نهی
نفی و نهی لفظاً و معناً با هم فرق دارند، اما لفظا: لا ناهیه در مفرد حرکت آخر را به جزمی ساقط نماید، در تثنیه و جمع نون عوض رفع را ساقط کند، به خلاف لاء نافیه که از آخر مضارع نه حرکت را می‌اندازد و نه نون اعراب را.
اما فرق معنوی آن است، که لاء ناهیه دلالت دارد بر طلب ترک فعل یعنی معنای خبری فعل مضارع را بدل به انشاء می‌کند به خلاف لاء نافیه که معنای خبری فعل مضارع را بدل به انشاء نمی‌کند، لکن معنی مثبت فعل مضارع را منفی می‌نماید.
فعل نفی چهارده صیغه است، شش مغایب: سه مذکر و سه مؤنث، و شش مخاطب: سه مذکر و سه مؤنث، ودو حکایت نفس متکلم: متکلم وحده و متکلم مع الغیر.
ساختن اجتماعی فعل نفی
لاٰ یَضْرِبُ، لاٰیَضْرِبانِ، لاٰ یَضْرِبون، لاٰ تَضْرِبُ، لاٰ تَضْرِبانِ، لاٰ یَضْرِبْنَ، لاٰ تَضْرِبُ، لا تَضْرِبانِ، لا تَضْرِبونَ، لا تَضْرِبینَ، لا تَضْرِبانِ، لا تَضْرِبْنَ، لا اَضْرِبُ، لا نَضْرِبُ
در اصل خود بودند: یَضْرِبُ، یَضْرِباٰنِ، یَضْرِبونَ و …، معلومات فعل مضارع بودند، خواستیم معلومات فعل نفی بنا کنیم، لا نافیه در اول هر یک در آوردیم، مضارع مثبت را منفی کرد، لاٰ یَضْرِبُ، لاٰ یَضْرِبانِ، لاٰ یَضْرِبونَ و … شدند.
الحاق نون تأکید ثقیله در آخر فعل نفی
نون تأکید ثقیله در آخر تمام فعل‌های نفی در می‌آید، و صیغه سازی آن‌ها به قیاس الحاق نون تأکید ثقیله در آخر فعل‌های جحد است که قبلاً ذکر شد.
الحاق نون تأکید خفیفه در آخر فعل نفی
نون تأکید خفیفه در آخر هشت صیغه‌ی نفی داخل می شود، و ساختن آن به قیاس فعل جحد است.

فعل استفهام

فعل استفهام

استفهام در لغت: طلب فهم کردن است، و در اصطلاح: هُوَ طَلَبُ المُتِکَلّمِ مِنَ المُخاطَبِ فَهْمَ الفِعْل، یعنی استفهام طلب کردن متکلم است از مخاطب فهمیدن فعل را.
استفهام نیز چهارده صیغه است: شش مغایب که سه مذکر، و سه مؤنث باشد، و شش مخاطب که سه تا برای مذکر و سه تا برای مؤنث است، و دو حکایت نفس متکلم: متکلم وحده و متکلم مع الغیر.
ساختن اجتماعی افعال استفهام :
هل یَضْرِبُ، هل یَضْرِبانِ، هل یَضْرِبونَ، هل تَضْرِبُ، هل تَضْرِبان، هل یَضْرِبْنَ، هل تضربُ، هل تَضْرِبانِ، هل تَضْرِبونَ، هل تَضْرِبینَ، هل تَضْرِبانِ، هل تَضْرِبْنَ، هل اَضْرِبُ، هل نَضْرِبُ در اصل خود بودند : یَضْرِبُ، یَضْرِبانِ، یَضْرِبونَ و …، معلومات مضارع بودند، خواستیم معلومات استفهام بنا کنیم هل استفهامیه در آخر هر یک درآوردیم، اخبار را بدل به انشائات نمود، هَلْ یَضْرِبُ، هل یَضْرِبانِ، هل یَضْرِبونَ و … شدند.
نون تأکید ثقیله در آخر تمام فعل استفهام داخل می شود و به قیاس الحاق نون تأکید ثقیله در آخر فعل نفی است، و نون تأکید خفیفه هم در آخر هشت صیغه‌ی فعل استفهام داخل می شود و در شش صیغه دیگر داخل نمی شود، چون التقاء ساکنین علی غیر حدّه لازم می‌آید و آن در کلام عرب ثقیل است، اعلال آن‌ها به قیاس فعل نفی است که بیان شد.

فعل مجهول باب ضَرَبَ

فعل مجهول باب ضَرَبَ

بعد از اینکه از معلومات باب ضَرَبَ فارغ شدیم، اکنون مجهولات این باب را ذکر می‌کنیم.
فرق بین فعل معلوم و مجهول
فعل معلوم آن فعلی است که فاعل آن معلوم است، ولی فاعل در فعل مجهول نامعلوم است مثلاً ضَرَبَ زیدٌ عمرواً در این مثال ضَرَبَ معلوم است و فاعلش که زید باشد هم معلوم است و اگر ضرب را مجهول بنا کنیم، و بگوییم ضُرِبَ عمروٌ فاعل ضَرْب معلوم نیست که چه کسی بوده؟ لذا تسمیةفعل به معلوم و مجهول به اعتبار فاعل فِعْل است.
فرق دوم این است: که فعل معلوم گاهی لازم است مثل: ذَهَبَ، و گاهی متعدی است مثل: ضَرَبَ ولی فعل مجهول تنها از فعل متعدی بنا می شود مگر اینکه فعل لازم تعدی کند به حرف جر و غیره که تفصیل این در باب شَرُفَ انشاء الله تعالی ذکر می شود.
تمام آنچه ذکر شد از فعل ماضی تا استفهام مجهول دارد، مگر امر حاضر که مجهول ندارد، اگر امر حاضر با لام امر باشد، مثل لتُضْرَب، لتُضْرَبا، لتُضْرَبوا. آن هم مجهول بناء می شود.
مجهولات افعال از معلومات آن بناء و ساخته می شود، مثلاً فعل ماضی مجهول از فعل ماضی معلوم بناء می شود، و مضارع مجهول از فعل مضارع معلوم ساخته می شود، و بعضی از اساتید مجهول امر غایب را تا مجهول فعل استفهام از مجهول مضارع ساخته‌اند نه از معلوم امر غایب، نهی، نفی و استفهام.
قاعده در مجهول فعل ماضی این باب این است که حرف اول را حرکت ضمّه، و حرف ماقبل آخر را حرکت کسره دهند، و در مجهول فعل مضارع، جحد، نهی، نفی و استفهام حرف اول را حرکت ضمّه و حرف ماقبل آخر را حرکت فتحه دهند.
از باب اختصار به اعلال اجتماعی مجهولات فعل ماضی، مضارع، امر غایب، جحد، نهی، نفی و استفهام بسنده می‌کنیم.
قاعده در فعل مجهول:
فعل مجهول محتاج به نائب فاعل است، پس اگر فعل مجهول در اصل متّعدی باشد، نائب فاعل او یا ضمیر است که در او مستتر است و یا ضمیر بارز است و یا اسم ظاهر است ویا جار و مجرور، پس در دو صورت اول فعل مجهول در تأنیث، و تذکیر، و در افراد و تثنیه و جمع مثل فعل معلوم است یعنی قابل علامت تأنیث و تثنیه و جمع است و در صورت سوم مثل فعل معلوم است در قابلیت علامت تأنیث ولی قابل علامت تثنیه و جمع نیست.
و در صورت چهارم قابل هیچ یک از سه علامت یعنی علامت تأنیث و تثنیه و جمع نیست، زیرا که تأنیث و تذکیر و افراد و تثنیه و جمع در مجرورات وارد می شود.
و اگر فعل مجهول در اصل لازم باشد و نائب فاعل جار و مجرور باشد (مثل شُرِفَ) حکم صورت چهارم را دارد.
مجهولات فعل ماضی:
ضُرِبَ، ضُرِبا، ضُرِبوا، ضُرِبَتْ، ضُرِبَتاٰ، ضُرِبْنَ، ضُرِبْتَ، ضُرِبْتُما، ضُرِبْتُم، ضُرِبْتِ، ضُرِبْتُما، ضُرِبْتُنَّ، ضُرِبْتُ، ضُرِبْناٰ در اصل خود بودند: ضَرَبَ، ضَرَبا، ضَرَبوا و …، معلومات فعل ماضی بودند، خواستیم مجهولات فعل ماضی بنا کنیم، حرف اول هر یک را (فاء الفعل) حرکت ضمّه و ماقبل آخر را (عین الفعل) حرکت کسره دادیم، ضُرِبَ، ضُرِبا، ضُرِبوا و… شدند.
مجهولات فعل مضارع:
یُضْرَبُ، یُضْرَبانِ، یُضْرَبونَ، تُضْرَبُ، تُضْرَبانِ، یُضْرَبْنَ، تُضْرَبُ، تُضْرَبانِ، تُضْرَبونَ، تُضْرَبینَ، تُضْرَبان، تُضْرَبْنَ، اُضْرَبُ و نُضْرَبُ در اصل بودند: یَضْرِبُ، یَضْرِبانِ، یَضْرِبون و …، معلومات فعل مضارع بودند، خواستیم مجهولات فعل مضارع بنا کنیم، حرف اول هر یک را حرکت ضمّه، و ماقبل آخر هر یک را حرکت فتحه دادیم، یُضْرَبُ، یُضْرَباٰن، یُضْرَبون و … شدند.
اعلال مجهولات امر غایب بدون نون تأکید ثقیله و خفیفه، و با نون تأکید ثقیله و خفیفه فرق نمی‌کند، در همه حرف اول ضمّه، و ماقبل حرف آخر حرکت فتحه داده می شود، و همچنین است مجهولات فعل جحد، نهی، نفی و استفهام بدون نون تأکید ثقیله و خفیفه و با نون تأکید.

نوع دوم از افعال ثلاثی مجرد (نَصَرَ(

نوع دوم از افعال ثلاثی مجرد (نَصَرَ(

نوع دوم از افعال ثلاثی مجرد صحیح از باب فَعَلَ، یَفْعُلُ، فَعْلاً مثل: نَصَرَ، یَنْصُرُ، نَصْراً (ماضی مفتوح العین، مضارع مضموم العین).
این باب هم سه نوع مصدر دارد:
1ـ مصدر عام: نَصْراً، نِصاٰراً، نُصوراً، نُصْرا، نُصْراناً.
2ـ مصدر میمی: مَنْصَرٌ، مَنْصَران، مَنْصَراتٌ.
3ـ مصدر مرّة: نَصْرَةٌ، نَصْرَتانِ، نَصْراةٌ.
فعل ماضی: چهارده صیغه است که شش تا برای غایب، و شش تا برای مخاطب، و دو تا برای متکلم وحده، و متکلم مع الغیر، شش غایب، سه تا برای مذکر، و سه تا برای مؤنث، و شش مخطب هم سه تا برای مذکر مخاطب، و سه تا برای مؤنث مخاطب، و دو حکایت نفس متکلم، هم در مذکر استعمال می شود، و هم در مؤنث.
آن چهارده صیغه از این قرار است: نَصَرَ، نَصَرا، نَصَروا، نَصَرَتْ، نَصَرَتا، نَصَرْنَ، نَصَرْتَ، نَصَرْتُما، نَصَرْتُم، نَصَرْتِ، نَصَرْتُما، نَصَرْتُنَّ، نَصَرْتُ، نَصَرْنا.
نَصَرَ در اصل النَصْرُ بود، مصدر بود خواستیم فعل ماضی بنا کنیم، الف و لام مصدری را از اولش برداشتیم، عین الفعل و لام الفعلش را حرکت فتحه دادیم، نَصَرَ شد.
ساختن نَصَرَ از سایر مصادر عام به قیاس ساختن ضَرَبَ از آن مصادر است، جهت اختصار آن‌ها را ذکر نمی‌کنم، و همچنین ساختن هر یک از چهارده صیغۀ فعل باب نَصَرَ به قیاس فعل ماضی باب ضَرَبَ است.
ساختن مفردات باب نَصَرَ به طور اجتماعی
نَصَرَتْ، نَصَرْتَ، نَصَرتِ، نَصَرْتُ، نَصَرْنا در اصل خود نَصَرَ بودند، مفرد مذکر غایب بود، خواستیم سایر مفردات ماضی بنا کنیم، تاء ساکنه که علامت مفردۀ مؤنث، و تاء مفتوحه که علامت مفرد مذکر مخاطب، و تاء مکسورة که علامت مفردۀ مخاطبۀ مؤنث، و تاء مضمومه که علامت متکلم وحدة، و نا که علامت متکلم مع الغیر بودند در آخر هر یک درآوردیم، لام الفعل را به جهت شدت اتصال ضمیر به فعل ساکن کردیم نَصَرَتْ، نَصَرْتَ، نَصَرْتِ … شدند.
فعل مضارع باب نَصَرَ:
فعل مضارع باب نَصَرَ چهارده صیغه است به قیاس مضارع باب ضَرَبَ، ولی در فعل مضارع باب نَصَرَ عین الفعل و لام الفعل ضمّه داده می شود مثل:
یَنْصُرُ، یَنْصُرانِ، یَنْصُرونَ، تَنْصُرُ، تَنْصُرانِ، یَنْصُرْنَ، تَنْصُرُ، تَنْصُرانِ، تَنْصُرونَ، تَنْصُرِیْنَ، تَنْصُرانِ، تَنْصُرْنَ، اَنْصُرُ، نَنْصُرُ.
یَنْصُرُ در اصل نَصَرَ بود فعل ماضی بود، خواستیم فعل مضارع بنا کنیم، یاء که حرف مضارع بود در اولش درآوردیم، فاء الفعل را ساکن، عین الفعل و لام الفعل را حرکت ضمّه دادیم، یَنْصُرُ شد.
ساختن اجتماعی مفردات مضارع
مفردات فعل مضارع شش صیغه است که : یَنْصُرُ، تَنْصُرُ، تَنْصُرُ تَنْصُرینَ، اَنْصُرُ، نَنْصُرُ باشد در اصل خود نَصَرَ بودند مفرد مذکر غایب بود از فعل ماضی، خواستیم مفردات فعل مضارع بنا کنیم، حروف «أتین» مفتوحة نه مضمومه لأَنَّ الضَمَّة جُزْءُ الواوِ وَالواوُ ثَقیلٌ فی کلام العرب، و جزءُ الجزءِ جُزْءٌ پس ضمّه هم در کلام عرب ثقالت دارد و نه مکسوره لِاَنَّ المکسورة تَلْتَبِسُ بِا اللّغة یِعْلَم، تِعْلَم، اِعْلَم، نِعْلَم. فاء الفعل را ساکن، عین الفعل و لام الفعل را حرکت ضمّه دادیم، یَنْصُرُ، تَنْصُرُ، … شدند.
اسم فاعل:
اسم فاعل شش صیغه است، سه مذکر: ناصِرٌ، ناصِران، ناصرون. و سه مؤنث: ناصِرَةٌ، ناصِرَتانِ، ناصِراتٌ.
ناصِرٌ در اصل ینصر بود، فعل مضارع بود، خواستیم اسم فاعل بنا کنیم، یاء که حرف مضارع بود از اولش برداشتیم، الف که علامت اسم فاعل بود در میان فاء الفعل و عین الفعلش در آوردیم، ضمّۀ عین الفعل را بدل کردیم به کسره، تنوین که از جمله خواص اسم بود در آخرش درآوردیم «لِاَنَّ التوین خاٰصَّةُ الاِسْم، و خاٰصَّةُ الشّئِ ماٰ یوجَدُ فیهِ وَ لاٰ یوجَدُ فی غَیْرِهِ»، ناصِرٌ شد.
بقیه به قیاس اسم فاعل باب ضَرَبَ ساخته شود، مگر اینکه در اینجا ضمّۀ عین الفعل بدل به کسره می شود.
جمع تکسیر مذکر اسم فاعل:
جمع تکسیر مذکر اسم فاعل هشت صیغه است: نَصَرتٌ، نُصّارٌ، نُصَّرٌ، نُصْرٌ، نُصَراءٌ، نُصْرانٌ، نِصاٰرٌ، نُصورٌ. به قیاس جمع تکسیر مذکر اسم فاعل باب ضَرَبَ صیغه سازی می شود.
اسم تصغیر مذکر اسم فاعل (نُوَیْصِرٌ)
نُوَیْصِرٌ اسم تصغیر ناصِرٌ بود، مکبّر بود، خواستیم مصغرش بنا کنیم، حرف اول راحرکت ضمّه دادیم، حرف ثانی قابل حرکت نبود آن را قلب به واو مفتوحه نمودیم، یاء که علامت اسم تصغیر بود در میان فاء الفعل و عین الفعل درآوردیم، نُوَیْصِرٌ شد.
جمع تکسیر مؤنث اسم فاعل (نواصِرُ)
نَواصِرُ جمع تکسیر ناصِرَةٌ بود، اسم واحد بود، خواستیم جمع تکسیرش بنا کنیم، الف که علامت جمع تکسیر بود در میان فاء الفعل و عین الفعل (سوم جایش) درآوردیم، تلفظ ممکن نشد، اجتماع الفین شد هیچ یک از الفین را به جهت علامت بودن نتوانستیم حذف کنیم، لذا الف اول را قلب به واو مفتوحه نمودیم، نَواصِرٌ شد، این صیغه غیر منصرف است، جر و تنوین را قبول نمی‌کند، لذا تنوین را حذف کردیم، نَواصِرُ شد.
اسم تصغیر مؤنث اسم فاعل (نُوَیْصِرَةٌ)
نُوَیْصِرَةٌ اسم تصغیر ناصرةٌ بود، مکبّر بود، خواستیم مصغرش بنا کنیم، حرف اول را ضمّه دادیم حرف دوم قابل حرکت نبود آن را قلب به واو مفتوحه نمودیم، یاء که علامت اسم تصغیر بود در سوم جایش درآوردیم، نُوَیْصِرَةٌ شد.
اسم مفعول :
اسم مفعول شش صیغه است، سه مذکر، و سه مؤنث: مَنْصورٌ، منصورانِ، مَنْصورونَ، مَنْصورَةٌ، مَنْصورَتان، مَنْصوراتٌ به قیاس اســم
مفعول باب ضَرَبَ ساخته می شود.
جمع تکسیر مذکر اسم مفعول: مَناٰصِیْرُ.
اسم تصغیر مفرد مذکر اسم مفعول: مُنَیْصِیْرٌ.
جمع تکسیر مؤنث اسم مفعول: مَناٰصِیْرُ.
اسم تصغیر مؤنث اسم مفعول: مُنَیْصِیْرَةٌ.
اسم زمان و مکان:
مَنْصَرٌ، مَنْصَرانِ، مَنْصَراتٌ.
جمع تکسیر، و اسم تصغیر اسم زمان و مکان:
مَناصِرُ، مُنَیْصِرٌ. به قیاس: مَضاٰرِبُ، مُضَیْرِبٌ.
اسم آلت:
1ـ اسم آلت صغری: مِنْصَرٌ، مِنْصَرانِ، مِنْصَراتٌ.
2ـ اسم آلت وسطی: مِنْصَرَتٌ، مِنْصَرتان، مِنْصَراتٌ.
3ـ اسم آلت کبری: مِنْصاٰرٌ، مِنْصارانِ، مِنْصاٰراتٌ.

جمع تکسیر اسم آلت:
1ـ جمع تکسیر آلت صغری: مَناصِرُ.
2ـ جمع تکسیر آلت وسطی: مَناٰصِرُ.
3ـ جمع تکسیر آلت کبری: مَناٰصِیْرُ.
جمع تکسیر آلت صغری و آلت وسطی در لفظ مثل هم هستند، ولی در اعلال و ساختن با هم فرق دارند که قبلاً در باب ضَرَبَ مفصّلاً بیان شد.
اسم تصغیر آلت صغری، وسطی، کبری:  مُنَیْصِرٌ، مُنَیْصِرَتٌ، مُنَیْصِیْرٌ.
فرق اسم زمان و مکان، و اسم آلت:
از دو جهت با هم فرق دارند اول: میم اسم زمان و مکان همیشه مفتوح است، و میم اسم آلت (هر سه قسم آن) همیشه مکسور است. دوم: عین الفعل اسم زمان و مکان گاهی مفتوح است مثل: مَنْصَرٌ و گاهی مکسور است مثل: مَضْرِبٌ که قاعده‌اش قبلاً در باب ضَرَبَ ذکر شد، ولی عین الفعل اسم آلت همیشه مفتوح است.
افعل التفضیل:
افعل التفضیل شش صیغه است، سه مذکر، و سه مؤنث مثل: نَصّارٌ، نَصّارانِ، نَصّارونَ، نَصّارَتٌ، نَصّارَتانِ، نَصّاراتٌ.
افعل التعجب:
دارای دو صیغه است.
1ـ ماٰ اََنْصَرَ زیداً.
2ـ اَنْصِرْ بزیدٍ.
امر غایب:
آن چهارده صیغه است به قیاس باب ضَرَبَ.
لِیَنْصُرْ، لِیَنْصُرا، لِیَنْصُروا، لِتَنْصُرْ، لتَنْصُرا، لیَنْصُرْنَ، لِاَنْصُرْ، لِنَنْصُرْ.
الحاق نون تأکید خفیفه در آخر امر غایب:
نون تأکید خفیفه در آخر پنج صیغۀ امر غایب ملحق می شود، زیرا بر سر دو تثنیه و جمع مؤنث نون تأکید خفیفه ملحق نمی شود از جهت التقاء ساکنین علی غیر حدّه که در کلام ثقیل است.
لِیَنْصُرَنْ، لیَنْصُرُنْ، لتَنْصُرَنْ، لِاَنْصُرَنْ، لِنَنْصٌرَنْ.
امر حاضر:
آن شش صیغه است، سه مذکر، و سه مؤنث اُنْصُرْ، اُنْصُرا، اُنْصُروا، اُنْصُریْ، اُنْصُرا، اُنْصُرْنَ.
در امر حاضر باب نَصَرَ چون عین الفعل مضارعش مضموم است، لذا همزۀ وصل مضمومه در اولش درآورده می شود.
الحاق نون تأکید در آخر امر حاضر:
نون تأکید ثقیله در آخر تمام فعل امر حاضر داخل می شود ولی نون تأکید خفیفه، بر سر سه تا از امر حاضر که مفرد مذکر، جمع مذکر، مفردۀ مؤنث باشد داخل می شود، ولی در تثنیتین، و جمع مؤنث داخل نمی شود، به جهت لزوم التقاء ساکنین علی غیر حدّه که در کلام عرب ثقیل است.
اُنْصُرَنَّ، اُنْصُرانِّ، اُنْصُرُنَّ، اُنْصُرِنَّ، اُنْصُرانِّ، اُنْصُرْناٰنِّ.
الحاق نون تأکید خفیفه:
اُنْصُرَنْ، اُنْصُرُنْ، اُنْصُرِنْ. فعل جحد، نهی، نفی و استفهام در اعلال انفرادی، اجتماعی و در الحاق نون تأکید ثقیله و خفیفه معلوماً و مجهولاً به قیاس باب ضَرَبَ است که نیاز به ذکر نیست.
 

نوع سوم از افعال ثلاثی مجرد (عَلِمَ)؛

نوع سوم از افعال ثلاثی مجرد (عَلِمَ)؛

نوع سوم از انواع ثلاثی مجرد، صحیح، که از ابواب اصول است، وزن فَعِلَ، یَفْعَلُ، فِعْلاً مثل: عَلِمَ، یَعْلَمُ، عِلْماً.
این فعل دو قسم مصدر دارد:
1ـ مصدر عام: اَلْعِلْمُ، عِلْماً، عُلوماً.
2ـ مصدر میمی: مَعْلَمٌ، مَعْلَماٰنِ، مَعْلَماٰتٌ. مصدر مرّة ندارد.
فعل ماضی: (14 صیغه است)
عَلِمَ، عَلِماٰ، عَلِموا، عَلِمَتْ، عَلِمَتاٰ، عَلِمْنَ، عَلِمْتَ، عَلِمْتُماٰ، عَلِمْتُمْ، عَلِمْتِ، عَلِمْتُماٰ، عَلِمْتُنَّ، عَلِمْتُ، عَلِمْناٰ.
عَلِمَ در اصل العلم بود، مصدر بود، خواستیم فعل ماضی بنا کنیم، الف و لام مصدری را از اولش برداشتیم، فاء الفعل را حرکت فتحه، عین الفعل را حرکت کسره، لام الفعل را نیز حرکت فتحه دادیم عَلِمَ شد. بقیه صیغه‌ها به قیاس باب ضَرَبَ ساخته می شود.
فعل مضارع: (14 صیغه است)
یَعْلَمُ، یَعْلَماٰنِ، یَعْلَمونَ، تَعْلَمُ، تَعْلَماٰنِ، یَعْلَمْنَ، تَعْلَمُ، تَعْلَماٰنِ، تَعْلَمونَ، تَعْلَمینَ، تَعْلَماٰنِ، تَعْلَمْنَ، اَعْلَمُ، نَعْلَمُ.
یَعْلَمُ در اصل عَلِمَ بود، مفرد مذکر غایب بود از فعل ماضی، خواستیم مفرد مذکر غایب بنا کنیم از فعل مضارع، یاء که علامت حرف مضارع بود در اولش درآوردیم، فاءالفعل را ساکن، عین الفعلش را حرکت فتحه، لام الفعلش را حرکت ضمّه دادیم، یَعْلَمُ شد.
اسم فاعل: (6 صیغه است)
عاٰلِمٌ، عاٰلِماٰنِ، عاٰلِمونَ، عاٰلِمَةٌ، عاٰلِمَتاٰنِ، عالِماٰتٌ.
مفرد مذکر اسم فاعل از مفرد مذکر غایب فعل مضارع ساخته می شود، تثنیه مذکر، جمع مذکر از مفرد مذکر اسم فاعل بنا می شود، مفردۀ مؤنث اسم فاعل از مفرد مذکر اسم فاعل بنا می شود به قیاس اسم فاعل باب ضَرَبَ.
جمع تکسیر اسم فاعل:
جمع تکسیر مذکر اسم فاعل: عَلَمَةٌ، عُلاّمٌ، عُلَّمٌ، عُلْمٌ، عُلَماءٌ، عُلْماٰنٌ، عِلاٰمٌ، عُلومٌ.
جـمع تکـسیر مـؤنـث اسم فاعل: عَوالِمُ (عاٰلَم هم به عوالم جمع بسته می­شود)
اسم تصغیر مذکر، و مؤنث اسم فاعل: عُوَیْلِمٌ ـ عُوَیْلِمَةٌ.
اسم مفعول: (6 صیغه است)
مَعْلومٌ، مَعْلوماٰنِ، مَعْلومونَ، مَعْلومَةٌ، معلومَتاٰنِ، مَعْلوماتٌ.
جمع تکسیر مذکر، و مؤنث اسم مفعول
مَعاٰلیمُ ـ مَعاٰلیمُ. جمع تکسیر مذکر و مؤنث در لفظ مثل هم هستند، ولی جمع تکسیر مؤنث مَعاٰلیمَةٌ می شود تاء دلالت می‌کرد بر وحدت، صیغه دلالت می‌کرد بر کثرت، بین وحدت و کثرت تنافی بود، لذا تاء وحدت را حذف کردیم، مَعالیمُ می شود به قیاس جمع تکسیر اسم مفعول باب ضَرَبَ ساخته می شود.
اسم تصغیر مذکر و مؤنث اسم مفعول: مُعَیْلِیْمٌ ـ مُعَیْلِیْمَةٌ.
اسم زمان و مکان:مَعْلَمٌ، مَعْلَماٰنِ، مَعْلَماٰتٌ.
جمع تکسیر اسم زمان و مکان: مَعاٰلِمُ.
اسم تصغیر اسم زمان و مکان: مُعَیْلِمٌ.
اسم آلت:
1ـ اسم آلت صغری: مِعْلَمٌ، مِعْلَماٰنِ، مِعْلَماٰتٌ، جمع تکسیر : مَعاٰلِمُ.
2ـ اسم آلت وسطی: مِعْلَمَةٌ، مِعْلَمَتاٰنِ، مِعْلَماٰتٌ، جمع تکسیر: مَعاٰلِمُ.
3ـ اسم آلت کبری: مِعْلاٰمٌ، مِعْلامانِ، مِعْلاماتٌ، جمع تکسیر: مَعاٰلیمُ.
اسم تصغیر اسم آلت:
1ـ صغری: مُعَیْلِمٌ.
2ـ وسطی: مُعَیْلِمَةٌ.
3ـ کبری: مُعَیْلِیْمٌ.

افعل التفضیل:
شش صیغه می‌باشد: سه مذکر، سه مؤنث.
سه مذکر: اَعْلَمُ، اَعْلَماٰنِ، اَعْلَمونَ. جمع تکسیر= اَعاٰلِمُ.
سه مؤنث: عُلْمیٰ، عُلْمَیاٰنِ، عُلْمَیاٰتٌ. جمع تکسیر= عُلَمٌ.
اسم تصغیر مذکر و مؤنث: ‌اُعَیْلِمٌ ـ عُلَیْماٰ (عُلَیْمیٰ).
صیغه مبالغه:
عَلاّمٌ، عَلاّماٰنِ، علاّمونَ، عَلاّمَةٌ، عَلاّمَتاٰنِ، عَلاّماٰتٌ.
افعل التعجب: ماٰ اَعْلَمَ زیداً ـ اَعْلِمْ بزیدٍ.
امر غایب:
لِیَعْلَمْ، لیَعْلَماٰ، لیَعْلَموا، لِتَعْلَمْ، لتَعْلَماٰ، لیَعْلَمْنَ، لِاَعْلَمْ، لِنَعْلَمْ.
الحاق نون تأکید ثقیله در آخر امر غایب:
لِیَعْلَمَنَّ، لیَعْلَماٰنِّ، لیَعْلَمُنَّ، لتَعْلَمَنَّ، لتَعْلَماٰنِّ، لیَعْلَمْناٰنِّ، لِاَعْلَمَنَّ، لِنَعْلَمَنَّ در اصل خود لِیَعْلَمْ، لیَعْلَماٰ، لِیَعْلَموا و … بودند مؤکد نبودند، خواستیم مؤکد کنیم به نون تأکید ثقیله، نون تأکید ثقیله در آخر هر یک درآوردیم، در مفردات ماقبل نون را فتحه دادیم، زیرا فتحه اخفّ الحرکات است، و در تثنیه‌ها فتحۀ نون را بدل به کسره نمودیم به جهت شباهت رساندن به نون تثنیه در وقوع بعد از الف، و در جمع مذکر واو به التقاء ساکنین بیفتاد چون ما یدل علی الواو که ضمّه باشد در کلام موجود بود، و در جمع مؤنث الف ساکنه ما بین نون جمع مؤنث و نون تأکید ثقیلة درآوردیم تا فاصله شود بین نونین و نون تأکید ثقیله را کسره دادیم به جهت شباهت رساندن به نون تثنیه در وقوع بعد از الف ، لیَعْلَمَنَّ، لیَعْلَماٰنِّ، لیَعْلَمُنَّ و … شدند.
الحاق نون تأکید خفیفه در آخر امر غایب:
لیَعْلَمَنْ، لیَعْلَمُنْ، لِتَعْلَمَنْ، لِاَعْلَمَنْ، لِنَعْلَمَنْ.
نون تأکید خفیفه در تثنیتین و جمع مؤنث داخل نمی شود، به جهت التقاء ساکنین علی غیر حدّه.
امر حاضر (6 صیغه است)
اِعْلَمْ، اِعْلَماٰ، اِعْلَموا، اِعْلَمی، اِعْلَماٰ، اِعْلَمْنَ.
نون تأکید ثقیله در آخر تمام فعل امر حاضر داخل می شود، ولی نون تأکید خفیفه بر سر تثنیه‌ها و جمع مؤنث داخل نمی شود به جهت التقاء ساکنین عَلیٰ غیر حدّه که در کلام عرب ثقیل است.
فعل نهی، جحد، نفی، استفهام ساختن انفرادی، و اجتماعی الحاق نون تأکید ثقیله، و خفیفه، معلوماً و مجهولاً به قیاس باب ضَرَبَ است، با اندک تفاوت، و با دقت نظر روشن می شود، نیاز به بیان نیست.

نوع چهارم از افعال ثلاثی مجرد (مَنَعَ)؛

نوع چهارم از افعال ثلاثی مجرد (مَنَعَ)؛

نوع چهارم از افعال ثلاثی مجرد از باب فَعَلَ، یَفْعَلُ، فَعْلاً مثل: مَنَعَ، یَمْنَعُ، مَنْعاً. ماضی و مضارع هر دو مفتوح العین می‌باشد، این فعل به جهت موافقت عین الفعل ماضی با عین الفعل مضارع در فتحه از افعال فروع نامیده می شود.
این فعل دو قسم مصدر دارد:
1ـ مصدر عام: المَنْعُ، مَنْعاً.
2ـ مصدر میمی: مَمْنَعٌ، مَمْنَعاٰنِ، مَمْنَعاٰتٌ.
فعل ماضی (14 صیغه است)
مَنَعَ، مَنَعاٰ، مَنَعوا، مَنَعَتْ، مَنَعَتا، مَنَعْنَ، مَنَعْتَ، مَنَعْتُماٰ،مَنَعْتُمْ، مَنَعْتِ، مَنَعْتُماٰ، مَنَعْتُنَّ، مَنَعْتُ، مَنَعْناٰ.
فعل مضارع (14 صیغه است)
یَمْنَعُ، یَمْنَعاٰنِ، یَمْنَعونَ، تَمْنَعُ، تَمْنَعاٰنِ، یَمْنَعْنَ، تَمْنَعُ، تَمْنَعاٰنِ، تَمْنَعونَ، تَمْنَعینَ، تَمْنَعاٰنِ، تَمْنَعْنَ، اَمْنَعُ، نَمْنَعُ.
اسم فاعل:
آن شش صیغه است، سه مذکر، و سه مؤنث: مانِعٌ، مانِعاٰنِ، مانِعونَ، مانِعَةٌ، مانِعَتاٰنِ، مانِعاٰتٌ.
جمع تکسیر اسم فاعل:
جمع تکسیر مذکر اسم فاعل: مَنَعَةٌ، مُنّاعٌ، مُنَّعٌ، مُنْعٌ، مُنَعاٰءٌ، مُنْعاٰنٌ، مِناٰعٌ، مُنوعٌ.
جمع تکسیر مؤنث اسم فاعل: مَوانِعُ.
اسم تصغیر مذکر و مؤنث اسم فاعل: مُوَیْنِعٌ ـ مُوَیْنِعَةٌ.
اسم مفعول:
شش صیغه است، سه مذکر، و سه مؤنث: مَمْنوعٌ، مَمْنوعاٰنِ، مَمْنوعونَ، مَمْنوعَةٌ، مَمْنوعَتاٰنِ، مَمْنوعاٰتٌ.
جمع تکسیر مذکر و مؤنث اسم مفعول: مَماٰنیعُ ـ مَماٰنیعُ.
اسم تصغیر مذکر و مؤنث اسم مفعول: مُمَیْنیعٌ ـ مُمَیْنیعَةٌ.

اسم زمان و مکان:
مَمْنَعٌ، مَمْنَعاٰنِ، مَمْنَعاٰتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر اسم زمان و مکان: مَماٰنِعُ ـ مُمَیْنِعٌ.
افعل التفضیل:
سه مذکر: اَمْنَعُ، اَمْنَعانِ، اَمْنَعونَ. جمع تکسیر: اَماٰنِعُ.
سه مؤنث: مُنْعاٰ (مُنْعیٰ)، مُنْعَیاٰنِ، مُنْعَیاٰتٌ، جمع تکسیر: مُنَعٌ.
اسم تصغیر مذکر: اُمَیْنِعٌ.
اسم تصغیر مؤنث: مُنَیعیٰ (مُنَیْعا)
صیغه مبالغه:
سه مذکر: مَنّاعٌ، مَنّاعاٰنِ، مَنّاعونَ.
سه مؤنث:‌مَنّاعَةٌ، مَنّاعَتانِ، مَنّاعاٰتٌ.
افعل التعجب:
ما اَمْنَعَ زیداً ـ اَمْنِعْ بزیدٍ.
امر غایب:
لِیَمْنَعْ، لِیَمْنَعاٰ، لِیَمْنَعوا، لِتَمْنَعْ، لِتَمْنَعاٰ، لِیَمْنَعْنَ، لِاَمْنَعْ، لِنَمْنَعْ.
امر حاضر:
اِمْنَعْ، اِمْنَعاٰ، اِمْنَعوا، اِمْنَعی، اِمْنَعاٰ، اِمْنَعْنَ.
فعل نهی:
لاٰیَمْنَعْ، لا یَمْنَعاٰ، لا یَمْنَعوا، لا تَمْنَعْ، لا تَمْنَعاٰ، لا یَمْنَعْنَ، لاٰتَمْنَعْ، لاٰ تَمْنَعاٰ، لا تَمْنَعوا، لا تَمْنَعی، لا تَمْنَعاٰ، لا تَمْنَعْنَ، لا اَمْنَعْ، لا نَمْنَعْ.
فعل جحد، نفی و استفهام در صیغه سازی انفرادی و اجتماعی، و در الحاق نون تأکید ثقیله و خفیفه، معلوماً و مجهولاً به قیاس باب ضَرَبَ است. با این تفاوت که در مضارع مجهول در نفی و اثبات ما قبل حرف آخر به حالش گذاشته می شود، در مجهول مضارع باب ضَرَبَ حرکت فتحه داده می‌شد.

نوع پنجم از افعال ثلاثی مجرد (حَسِبَ)

نوع پنجم از افعال ثلاثی مجرد (حَسِبَ)

نوع پنجم از انواع ششگانه باب ثلاثی مجرد صحیح، وزن : فَعِلَ، یَفْعِلُ، فَعْلاً مثل: حَسِبَ، یَحْسِبُ، حَسْباً. این باب، و باب مَنَعَ، و باب شَرُفَ که بعداً ذکر می شود از ابواب فروع‌اند، در مقابل ابواب اصول که باب ضَرَبَ، نَصَرَ و عَلِمَ باشد، و جهتش هم قبلاً ذکر شد.
این فعل سه نوع مصدر دارد:
1ـ مصدر عام: اَلحَسْبُ، حَسْباً، حِسْباٰنٌ (به معنای گمان کردن.
2ـ مصدر مرّة: حَسْبَةٌ، حَسْبَتاٰنِ، حَسْباٰتٌ.
3ـ مصدر میمی: مَحْسَبٌ، مَحْسَباٰنِ، مَحْسَباٰتٌ.
حَسِبَ: در اصل اَلحَسْبُ بود، مصدر بود خواستیم فعل ماضی معلوم بنا کنیم، الف و لام مصدری را از اولش برداشتیم، عین الفعل را حرکت کسره و لام الفعلش را حرکت فتحه دادیم، حَسِبَ شد.
فعل ماضی معلوم:
حَسِبَ، حَسِباٰ، حَسِبوا، حَسِبَتْ، حَسِبَتاٰ، حَسِبْنَ، حَسِبْتَ، حَسِبْتُماٰ، حَسِبْتُمْ، حَسِبْتِ، حَسِبْتُماٰ، حَسِبْتُنَّ، حَسِبْتُ، حَسِبْنا.
فعل مضارع معلوم:
یَحْسِبُ، یَحْسِبانِ، یَحْسِبونَ، تَحْسِبُ، تَحْسِبانِ، یَحْسِبْنَ، تَحْسِبُ، تَحْسِباٰنِ، تَحْسِبونَ، تَحْسِبینَ، تَحْسِباٰنِ، تَحْسِبْنَ، اَحْسِبُ، نَحْسِبُ.
اسم فاعل:
سه مذکر و سه مؤنث: حاسِبٌ، حاسِبانِ، حاسِبونَ، حاسِبَةٌ، حاسِبَتاٰن، حاسِباٰتٌ.
جمع تکسیر اسم فاعل:
جمع تکسیر مذکر اسم فاعل (8 صیغه): حَسَبَةٌ، حُسّابٌ، حُسَّبٌ، حُسْبٌ، حُسَباٰءٌ، حُسْباٰنٌ، حِساٰبٌ، حُسوبٌ.
جمع تکسیر مؤنث اسم فاعل: حواسِبُ.
اسم تصغیر اسم فاعل:
اسم تصغیر مذکر و مؤنث اسم فاعل: حُوَیْسِبٌ ـ حُوَیْسِبَةٌ.
اسم مفعول:
سه مذکر، و سه مؤنث: مَحْسوبٌ، مَحْسوبانِ، مَحْسوبونَ، مَحْسوبَةٌ، مَحْسوبَتاٰنِ، مَحسوباتٌ.
جمع تکسیر مذکر و مؤنث اسم مفعول: مَحاٰسیبُ ـ محاسیبُ.
اسم تصغیر مذکر و مؤنث اسم مفعول: مُحَیْسیبٌ ـ مُحَیْسیبَةٌ.

افعل التفضیل: سه مذکر و سه مؤنث:
اَحْسَبُ، اَحْسَباٰنِ، اَحْسَبونَ، حُسْبیٰ (حُسْباٰ)، حُسْبَیاٰنِ، حُسْبَیاتٌ.
جمع تکسیر مذکر و مؤنث افعل التفضیل: اَحاٰسِبُ ـ حُسَبٌ.
اسم تصغیر مذکر و مؤنث افعل التفضیل: اُحَیْسِبٌ ـ حُسَیْبیٰ (حُسَیْباٰ).
صیغه مبالغه:
شش صیغه می‌باشد سه مذکر، سه مؤنث:
سه مذکر: حَسّابٌ، حَسّابانِ، حَسّابونَ.
سه مؤنث: حَسّابَةٌ، حَسّابَتاٰنِ، حَسّاباتٌ.
افعل التعجب: (دو صیغه است)
ما اَحْسَبَ زیداً، اَحْسِبْ بزیدٍ.
امر غایب: (8 صیغه است)
لیَحْسِبْ، لیَحْسِبا، لِیَحْسِبوا، لِتَحْسِبْ، لتَحْسِباٰ، لیَحْسِبْنَ، لِاَحْسِبْ، لِنَحْسِبْ.
امر حاضر: (6 صیغه است)
سه مذکر: اِحْسِبْ، اِحْسِباٰ، اِحْسبوا.
سه مؤنث: اِحْسِبی، اِحسِباٰ، اِحْسِبْنَ.
فعل جحد: (14 صیغه است)
لَمْ یَحْسِبْ، لَمْ یَحْسِباٰ، لم یَحْسِبوا، لَمْ تَحْسِبْ، لَمْ تَحْسِباٰ، لَمْ یَحْسِبْنَ، لَمْ تَحْسِبْ، لَمْ تَحْسِباٰ، لَمْ تَحْسِبوا، لَمْ تَحْسِبی، لَمْ تَحْسِباٰ، لم تَحْسِبْنَ، لَمْ اَحْسِبْ، لَمْ نَحْسِبْ. بقیه افعال نهی، نفی، استفهام، الحاق نون تأکید ثقیله، خفیفه معلوماً و مجهولاً به قیاس باب ضَرَبَ ساخته می شود.

نوع ششم از افعال ثلاثی مجرد (شَرُفَ(

نوع ششم از افعال ثلاثی مجرد (شَرُفَ(

نوع ششم از انواع ششگانه‌ای فعل ثلاثی مجرد صحیح از باب فَعُلَ، یَفْعُلُ، فَعْلاً مثل: شَرُفَ، یَشْرُفُ، شَرْفاً.
این فعل سه نوع مصدر دارد:
1ـ مصدر عام: اَلشَّرْفُ، شَرافَتاً، شَرَفاً.
2ـ مصدر مَرَّة: شَرْفَةٌ، شَرْفَتاٰنِ، شَرْفاةٌ.
3ـ مصدر میمی: مَشْرَفٌ، مَشْرَفانِ، مَشْرَفاتٌ.
شَرُفَ: در اصل خود شَرافتاً بود، مصدر بود، خواستیم فعل ماضی بنا کنیم، فتحه عین الفعل را بدل به ضمّه نمودیم، الف مصدر یة را از میان عین الفعل و لام الفعلش برداشتیم، تاء و تنوین مصدریه را از آخرش حذف کردیم، شَرُفَ شد.
این فعل لازم است یعنی از فاعل تجاوز به مفعول نمی‌کند، برخلاف آن پنج فعل دیگر که متعدی بودند، فعل لازم تعدی می‌کند به مفعول به یکی از سه چیز:
1ـ همزۀ باب افعال مثل: اکرمَ زیدٌ عمرواً.
2ـ تضعیف عین الفعل مثل: فَرَّحْتُ زیداً.
3ـ حرف جر مثل: شَرُفَ زیدٌ بعمروٍ.
و در باب رابع مغنی اسباب متعدی فعل را هفت تا ذکر کرده است.([1])
فعل ماضی:
شَرُفَ، شَرُفا، شَرُفوا، شَرُفَتْ، شَرُفَتاٰ، شَرُفْنَ، شَرُفْتَ، شَرُفْتُماٰ، شَرُفْتُمْ، شَرُفْتِ، شَرُفْتُماٰ، شَرُفْتُنَّ، شَرُفْتُ، شَرُفْناٰ.
فعل مضارع:
یَشْرُفُ، یَشْرُفاٰنِ، یَشْرُفونَ، تَشْرُفُ، تَشْرُفاٰنِ، یَشْرُفْنَ، تَشْرُفُ، تَشْرُفاٰن، تَشْرُفونَ، تَشْرُفینَ، تَشْرُفانِ، تَشْرُفْنَ، اَشْرُفُ، نَشْرُفُ.
صفت مشبّهه:
این فعل اسم فاعل ندارد، هر فعلی که اسم فاعل نداشت، صفت مشبهه دارد.
صفت مشبهه شش صیغه است، سه مذکر، و سه مؤنث. سه مذکر: شریفٌ، شَریفانِ، شَریفون.
شریفٌ: در اصل یَشْرُفُ بود، فعل مضارع بود، خواستیم صفت مشبهه بنا کنیم، یاء که علامت فعل مضارع بود از اولش برداشتیم، فاء‌الفعلش را حرکت فتحه دادیم، یاء که علامت صفت مشبّهه بود، در میان عین الفعل و لام الفعلش درآوردیم، ماقبل یاء را به جهت مناسبت یاء حرکت کسره دادیم، تنوین که از جمله خواص اسم است، در آخرش ملحق نمودیم، شَریفٌ شد.
جمع تکسیر مذکر صفت مشبهه:
شَرَفَةٌ، شُرّافٌ، شُرَّفٌ، شُرْفٌ، شُرَفاءٌ، شُرْفانٌ، شِرافٌ، شُروفٌ.
اسم تصغیر مذکر صفت مشبهه: شُرَیِّفٌ.
مؤنث صفت مشبهه:
شَریفَةٌ، شَریفَتاٰنِ، شَریفاٰتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث صفت مشبهه: شَرائفُ ـ شُرَیِّفَةٌ.
اسم مفعول: (6 صیغه)
سه مذکر: مَشْروفٌ به، مَشْروفٌ بهما، مشروفٌ بهم. سه مؤنث: مَشْروفٌ بها، مَشْروفٌ بهما، مشروفٌ بِهُنَّ.
مَشْروفٌ به: در اصل خود یُشْرَفَ به، یا یُشْرَفُ بک، یا یُشْرَفُ بی بود، علی ایّ تقدیر حرف استقبال را از اولش برداشتیم به جای او میم مفتوحه در آوردیم، فتحه عین الفعل را بدل کردیم به ضمّه و ضمه را اشباع کردیم از اشباع ضمّه واو تولّد یافت، تنوین که از جمله خواص اسم بود به آن ملحق نمودیم، مَشْروفٌ به، مشروفٌ بک، مَشْروفٌ بی شد.
مَشْروفٌ بهما: در اصل مشروف به بود، مفرد بود، خواستیم تثنیه بنا کنیم به که علامت مفرد مذکر بود انداختیم، بهما که علامت تثنیه بود در آخرش درآوردیم مشروفٌ بهما شد. به این قیاس سایر صِیَغ صفت مشبهه.
جمع تکسیر مذکر اسم مفعول:
مشاریفُ بهم: در اصل مشروفٌ به بود، اسم واحد بود خواستیم جمع تکسیرش بنا کنیم، الف که علامت جمع تکسیر بود در سوم جایش درآوردیم، ماقبلش قهرا مفتوح شد، ضمّه عین الفعل را بدل کردیم به کسره مَشارِوْفٌ به شد، واو ساکن ماقبل مکسور را قلب به یاء کردیم، مشاریفٌ به شد، این صیغه غیر منصرف است (صیغه منتهی الجموع است) جر و تنوین را قبول نمی‌کند، لذا تنوین را حذف کردیم مشارِفُ به شد «به» که علامت مفرد بود حذف کردیم عوض آن «بهم» که علامت جمع است ملحق نمودیم مشاریفُ بهم شد.
اسم تصغیر مذکر اسم مفعول:
مُشَیْریفٌ بِهِ: اسم تصغیر مَشْروفٌ بِهِ بود مکبر بود، خواستیم مصغرش بنا کنیم، حرف اول را ضمّه حرف ثانی را حرکت فتحه دادیم یاء که علامت اسم تصغیر بود در سوم جایش درآوردیم، ضمّۀ عین الفعل را بدل کردیم به کسره مُشَیْرِوْفٌ شد، واو ساکن ما قبل مکسور را قلب به یاء نمودیم، مُشَیْریفٌ به شد.
مَشْروفٌ بها: در اصل مشروفٌ به بود، مفرد مذکر بود، خواستیم مفردۀ مؤنث بنا کنیم بِهِ که علامت مذکر بود حذف کردیم بها که علامت مؤنث بود در آخرش درآوردیم، مَشْروفٌ بها شد.
جمع تکسیر مؤنث اسم مفعول:
مَشاٰریفُ بِهُنّ: جمع تکسیر مشروفٌ بها بود، اسم واحد بود، خواستیم جمع تکسیرش بنا کنیم، الف که علامت جمع تکسیر بود در سوم جایش در آوردیم، ماقبل الف قهرا مفتوح شد ضمّه عین الفعل را بدل کردیم به کسره مَشارِوْفٌ بها شد، واو ساکن را قلب به یاء کردیم، مشاریفٌ بها شد، «بها» که علامت مفردۀ مؤنث بود از آخرش حذف کردیم، بهنّ که علامت جمع مؤنث بود در آخرش درآوردیم مشاریفٌ بِهُنَّ شد این صیغه غیر منصرف است (صیغه منتهی الجموع است) جر و تنوین را قبول نمی‌کند لذا تنوین را حذف کردیم، مشاریفُ بهنَّ شد.
اسم تصغیر مؤنث اسم مفعول:
مُشَیْریفٌ بها: اسم تصغیر مَشْروفٌ بها بود مکبّر بود، خواستیم مصغرش بنا کنیم، حرف اول را ضمّه، حرف ثانی را حرکت فتحه دادیم، یاء که علامت اسم تصغیر بود در سوم جایش درآوردیم مُشَیْرِوْفٌ بها شد، واو ساکن ماقبل مکسور را قلب به یاء کردیم، مَشَیْرِیْفٌ بها شد.
اسم زمان و مکان:
مَشْرَفُ، مَشْرَفانِ، مَشْرَفاتٌ.
جمع تکسیر: مشارِفُ. اسم تصغیر: مُشَیْرِفٌ.
اسم آلت:
1ـ اسم آلت صغری: مِشْرَفٌ، مِشْرَفانِ، مِشْرَفاتٌ.
2ـ اسم آلت وسطی: مِشْرَفَةٌ، مِشْرَفَتاٰنِ، مِشْرَفاتٌ.
3ـ اسم آلت کبری: مِشْرافٌ، مِشْرافانِ، مِشْرافاتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر آلت صغری: مَشارِفُ، مُشَیْرِفٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر آلت وسطی: مَشارِفُ، مُشَیْرِفَةٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر آلت کبری: مَشاریفُ، مُشَیْریفٌ.

افعل التفضیل:
سه مذکر: اَشْرَفُ، اَشْرَفاٰنِ، اَشْرَفونَ.
جمع تکسیر: اَشارِفُ. اسم تصغیر: اَشَیْرِفٌ.
سه مؤنث: شُرْفیٰ. شُرْفَیاٰنِ، شُرْفَیاتٌ.
جمع تکسیر: شُرَفٌ. اسم تصغیر: شُرَیْفاٰ.
افعل التعجب:
ما اَشْرَفَ زیداً، اَشْرِفْ بزیدِ.
امر غایب:
لِیَشْرُفْ، لِیَشْرُفا، لیَشْرُفوا، لِتَشْرُفْ، لِتَشْرُفا، لیَشْرُفْنَ، لِاَشْرُفْ، لِنَشْرُفْ.
امر حاضر:
اُشْرُفْ، اُشْرُفا، اُشْرُفوا، اُشْرُفی، اُشْرُفا، اُشْرُفْنَ. فعل نهی، نفی، استفهام به قیاس باب نَصَرَ که مضارعش مضموم العین است ساخته می شود.
فعل ماضی مجهول:
چنانچه قبلاً ذکر شد که شَرُفَ فعل لازم است، و فعل لازم، مجهول بنا نمی شود، مگر اینکه به یکی از اسباب تعدّی که همزۀ باب افعال و تضعیف عین الفعل، و حرف جر باشد تعدّی کند، در مقام شرف را تعدی می‌دهیم به حرف جار.
شُرِفَ بهذا، شُرِفَ بهذین، شُرِفَ بهٰؤلاء، شُرِفَ بِهٰتا، شُرِفَ بِهاٰتَیْنِ، شُرِفَ بهٰؤلاء، شُرِفَ بِکَ، شُرِفَ بکما، شُرِفَ بِکُمْ، شُرِفَ بکِ، شُرِفَ بکما، شُرِفَ بکُنَّ، شُرِفَ بی، شُرِفَ بنا.
شُرِفَ بهذا: در اصل شَرُفَ زیدٌ بود، لازم بود، خواستیم متعدی بنا کنیم، تعدّی دادیم به حرف جر باء که حرف جر بود بر سر عمرو در آوردیم شَرُفَ زیدٌ بعمروٍ شد، معلوم بود، خواستیم مجهولش بنا کنیم، حرف اول را ضمّه، ما قبل حرف آخر را کسره دادیم، شُرِفَ زیدٌ بعمروٍ شد، زید که فاعل بود انداختیم، بعمروٍ که جار و مجرور بود به جای او نائب مناب گذاشتیم شُرِفَ بعمروٍ شد، عمرو که اسم ظاهر بود از جهت اختصار حذف کردیم، هذا که اسم اشاره بود به جای او گذاشتیم، شُرِفَ بهذا شد.
شُرِفَ بهذین: در اصل خود شَرُفَ زیدان بود، لازم بود، خواستیم متعدی کنیم، تعدی دادیم به حرف جر، باء حرف جر بود بر سر عمروینِ درآوردیم شَرُفَ زیدان بعمروین شد، معلوم بود خواستیم مجهولش بنا کنیم حرف اول را ضمّه ما قبل حرف آخر را حرکت کسره دادیم شُرِفَ زیدان بعمروین شد زیدان که فاعل بود انداختیم بعمروین که جار و مجرور بود به جای او نائب مناب گذاشتیم شُرِفَ بعمروین شد، عمروین که اسم ظاهر بود از جهت اختصار حذف کردیم هذین که اسم اشاره بود به جای او گذاشتیم، شُرِف بهٰذین شد.
شُرِفَ بهٰؤلاء: در اصل خود شَرُفَ زیدون بود لازم بود، خواستیم متعدی بنا کنیم، تعدی دادیم به حرف جر، باء که حرف جار بود بر سر عمرِویْنَ درآوردیم شَرُفَ زیدون بعمروین شد، معلوم بود خواستیم مجهولش بنا کنیم حرف اول را ضمّه ماقبل آخر را کسره دادیم شُرِفَ زیدون بعمروین شد زیدون که فاعل بود حذف کردیم بعمروین که جار و مجرور بود به جای او نائب مناب گذاشتیم شُرِفَ بعمروین شد عمروین که اسم ظاهر بود به جهت اختصار حذف کردیم هٰؤلاء که اسم اشاره است به جای او گذاشتیم شُرِفَ بهٰؤلاء شد.
شُرِفَ بِهٰتا: در اصل خود شَرُفَ زیدٌ بود لازم بود خواستیم متعدی بنا کنیم، تعدی دادیم به حرف جار باء که حرف جار بود بر سر هند در آوردیم شَرُفَ زیدٌ بهندٍ شد، معلوم بود خواستیم مجهولش بنا کنیم حرف اول را ضمّه، ما قبل آخر را کسره دادیم شُرِفَ زیدٌ بهندٍ شد، زید که فاعل بود انداختیم بهند که جار و مجرور بود نائب مناب گذاشتیم شُرِفَ بهندٍ شد، هند که اسم ظاهر بود از جهت اختصار حذف کردیم «هٰتا» که اسم اشاره بود به جای او گذاشتیم شُرِفَ بهٰتاٰ شد.
شُرِفَ بهاتین در اصل خود شَرُفَ زیدانِ بود به قیاس شُرِفَ بهٰتاٰ ساخته می شود، ولی حرف جر بر هِنْدَیْن داخل می شود. و در جمع مؤنث (شُرِفَ بهٰؤلاء) حرف جر بر سر هندات داخل می شود بقیه صیغه سازی به قیاس شُرِفَ بهٰتا ساخته شود.
شُرِفَ بکَ: در اصل شَرُفَ زیدٌ بود لازم بود، خواستیم متعدی بنا کنیم، فعل لازم را به یکی از سه چیز تعدی می‌دهند 1ـ همزۀ باب افعال 2ـ تضعیف عین الفعل 3ـ حرف جار. در اینجا تعدی دادیم به حرف جار باء که حرف جار بود بر سر عمرو درآوردیم شَرُفَ زیدٌ بعمروٍ شد زید که فاعل بود انداختیم بعمرو که جار و مجرور بود به جای او نائب مناب گذاشتیم شُرِفَ بعمرو شد عمرو که اسم ظاهر بود از جهت اختصار حذف کردیم، کاف که ضمیر خطاب بود به جای او گذاشتیم شُرِفَ بِکَ شد. و به این قیاس بقیۀ صیغ مخاطب ساخته می شود.
شُرِفَ بی: در اصل خود شَرُفَ زیدٌ بود، لازم بود، تعدی دادیم به حرف جار باء که حرف جار بود بر سر عمرو یا هند درآوردیم، شَرُفَ زیدٌ بعمرو، یا بهندٍ شد معلوم بود، خواستیم مجهولش بنا کنیم حرف اول را ضمّه ماقبل حرف آخر را حرکت کسره دادیم شُرِفَ زیدٌ بعمرو یا بهندٍ شد، زید که فاعل بود انداختیم عمرو و هند که اسم مجرور بود به جای او نائب مناب گذاشتیم، شُرِفَ بعمرو یا بهندٍ شد عمرو و هند که اسم ظاهر بود به جهت اختصار حذف کردیم یاء متکلم به جای او نائب مناب گذاشتیم شُرِفَ بی شد.
شُرِفَ بِناٰ: در اصل خود شَرُفَ زیدان یا زیدون بود لازم بود تعدّی دادیم به حرف جر، باء که حرف جار بود بر سر عمروَیْنِ یا عمروِیْنَ یا هندَیْنِ یا هندات درآوردیم شَرُفَ زیدانِ یا زیدونَ بعمروَینِ یا عمرِویْنَ یا هندَیْنِ یا هندات شد معلوم بود، خواستیم مجهولش بنا کنیم حرف اول را ضمّه ماقبل آخر را کسره دادیم شُرِفَ زیدانِ یا زیدون بعمروَیْنِ یا بعمروِیْنَ یا بهندََیْنِ یا بهندات شد، زیدان یا زیدون که فاعل بود، انداختیم، جار و مجرور نائب مناب او گذاشتیم شُرِفَ بعمروَیْنِ یا بعمروِیْنَ یا بهنَدَیْنِ یا بهنْداتٍ شد عمروَیْنِ و عمروِیْنَ یا هندَیْنِ یا هندات را که اسم ظاهر بودند به جهت اختصار حذف کردیم ناء که ضمیر متکلم مع الغیر بود به جای او نائب مناب گذاشتیم شُرِفَ بنا شد.
مضارع مجهول:
یُشْرَفُ بِهِ، یُشْرَفُ بِهُماٰ، یُشْرِفُ بِهِمْ، یُشْرَفُ بِها، یُشْرَفُ بِهِماٰ، یُشْرَفُ بِهُنَّ، یُشْرَفُ بِکَ، یُشْرَفُ بکما، یُشْرَفُ بِکُمْ، یُشْرَفُ بِکِ، یُشْرَفُ بِکُماٰ، یُشْرَفُ بِکُنَّ، یُشْرَفُ بی، یُشْرَفُ بِناٰ.
یُشْرَفُ بِهِ: در اصل خود یَشْرُفُ زیدٌ بود، لازم بود خواستیم متعدی بنا کنیم، در اینجا تعدّی دادیم به حرف جر، باء که حرف جر بود بر سر عمرو در آوردیم یَشْرُفُ زیدٌ بعمروٍ شد، معلوم بود خواستیم مجهولش بنا کنیم، حرف اول را حرکت ضمّه، ماقبل حرف آخر را فتحه دادیم یُشْرَفُ زیدٌ بعمروٍ شد زید که فاعل بود برداشتیم بعمرو که جار و مجرور بود نائب مناب گذاشتیم یُشْرَفُ بعمروٍ شد، عمرو که اسم ظاهر بود انداختیم ها که ضمیر غایب بود به جای او نائب مناب گذاشتیم، یُشْرَفُ بِهِ شد.
یُشْرَفُ بِهما: در اصل خود یَشْرُفُ زیدان بود، لازم بود، خواستیم متعدی بنا کنیم، تعدی دادیم به حرف جر باء که حرف جر بود بر سر عَمْروَیْنِ در آوردیم، یَشْرُفُ زیدان بعمروَیْنِ شد، معلوم بود خواستیم مجهولش بنا کنیم، حرف اول را حرکت ضمّه، ماقبل حرف آخر را حرکت فتحه دادیم، یُشْرَفُ زیدان بعمروین شد، زیدان که فاعل بود حذف کردیم بعمروین که جار و مجرور بود به جای او نائب مناب گذاشتیم، یُشْرَفُ بعمروَیْنِ شد بعمروین که اسم ظاهر بود به جهت اختصار حذف کردیم، هما که ضمیر غایب بود به جای او نائب مناب گذاشتیم، یُشْرَفُ بهما شد.
یُشْرَفُ بهم در اصل یَشْرُفُ زیدون بود الخ.
یُشْرَفُ بها در اصل یَشْرُف زید بود الخ.
یُشْرَفُ بِهُنَّ در اصل یَشْرُفُ زیدون بود الخ.
مجهول امر غایب و امر حاضر:
لِیُشْرَفْ بِهِ، لِیُشْرَفْ بِهُما، لیُشْرَفْ بِهِمْ، لیُشْرَفْ بِهاٰ، لیُشْرَفْ بهما، لیُشْرَفْ بِهُنَّ، لیُشْرَفْ بکَ، لیُشْرَفْ بکما، لیُشْرَفْ بکم، لیُشْرَفْ بکِ، لیُشْرَفْ بکما، لیُشْرَف بِکنَّ، لیُشْرَف بی، لیُشْرَفْ بنا. در اصل خود یُشْرَفُ بِهِ، یُشْرَفُ بِهُما، یُشْرَفُ بِهِمْ … الخ بودند، مجهولات فعل مضارع بودند، خواستیم مجهولات فعل امر غایب و امر حاضر([2]) بنا کنیم، لام امر غایب بر سر هر یک درآوردیم دو عمل کرد: لفظاً و معناً، لفظاً عمل کرد حرکات را به جزمی ساقط کرد، معناً عمل کرد خبررا بدل به انشاء نمود، لیُشْرَفْ بِهِ، لیُشْرَفْ بهما، لیُشْرَفْ بهم و … شدند.
و گاهی مجهول امر غایب، و امر حاضر را از معلوم امر غایب و حاضر بنا می‌کنند، در این صورت حرف اول هر یک را ضمّه، و ماقبل آخر هر یک را حرکت فتحه می‌دهیم.
به این قیاس است مجهول نهی، جحد، نفی و استفهام.
الحاق نون تأکید ثقیله و خفیفه در آخر معلومات و مجهولات به قیاس باب ضَرَبَ ساخته شود.
نوع دوم از انواع هفتگانه
نوع دوم از انواع هفتگانه باب مثال است، و این باب برد و قسم است: مثال واوی و مثال یائی.
مثال واوی از پنج باب آمده است:
1ـ از باب فَعَلَ، یَفْعِلُ مثل: وَعَدَ، یَعِدُ.
2ـ از باب فَعِلَ، یَفْعِلُ مثل: وَرِمَ، یَرِمُ.
3ـ از باب فَعَلَ، یَفْعَلُ مثل: وَضَعَ، یَضَعُ.
4ـ از باب فَعِلَ، یَفْعَلُ مثل: وَجِلَ، یَوْجَلُ.
5ـ از باب فَعُلَ، یَفْعُلُ مثل: وَسُمَ، یَوْسُمُ.

[1] . جلد دوم، ص678. [2] . مراد از امر حاضر شش صیغه مخاطب است که لام امر بر سر آن داخل شود.

نوع اوّل از مثال واوی

نوع اوّل از مثال واوی

وَعَدَ، یَعِدُ، وَعْداً. این فعل سه نوع مصدر دارد:
1ـ مصدر عام: اَلْوَعْدُ، وَعْداً، عِدَتاً بمعنای وعده کردن مانند آیه شریفه وَعَدَ اللهُ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناٰتِ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهاٰ الاَنْهاٰرُ([1])؛
خداوندبه مردان و زنان با ایمان ، باغهایی از بهشت وعده داده که نهرها از زیر درختانش جاری است.
2ـ مصدر مرّة: وَعْدَتاً، وَعْدَتان، وَعداتٌ.
3ـ مصدر میمی: مَوْعِدٌ، مَوْعِدانِ، مَوْعِداتٌ.
فعل ماضی
وَعَدَ، وَعَدا، وَعَدوا، وَعدَتْ، وَعَدَتا، وَعَدْنَ، وَعَدْتَ، وَعَدْتُماٰ، وَعَدْتُمْ، وَعَدْتِ، وَعَدْتُما، وَعَدْتُنَّ، وَعَدْتُ، وَعَدْنا.
وَعَدَ: دراصل الوعد بود، مصدر بود خواستیم فعل ماضی بنا کنیم، الف و لام مصدری را از اولش برداشتیم، عین الفعل و لام الفعلش را حرکت فتحه دادیم، وَعَدَ شد.
یا وَعَدَ: در اصل وَعْداً بود، مصدر بود خواستیم فعل ماضی بنا کنیم، عین الفعلش را حرکت فتحه دادیم، تنوین مصدریه را از آخرش حذف کردیم، وَعَدَ شد.
یا وَعَدَ: در اصل عِدَتاً بود، رد کردیم به سوی اصلش وِعْداً بود، مصدر بود خواستیم فعل ماضی بنا کنیم، کسرۀ فاء الفعل را بدل کردیم به فتحه، عین الفعل را نیز فتحه دادیم، تنوین مصدریه را از آخرش حذف کردیم، وَعَدَ شد.
حکم واو در فعل ماضی در حکم حرف صحیح است.
فعل مضارع:
یَعِدُ، یَعِدانِ، یَعِدونَ، تَعِدُ، تَعِدانِ، یَعِدْنَ، تَعِدُ، تَعِدانِ، تَعِدونَ، تَعِدینَ، تَعِدانِ، تَعِدْنَ، اَعِدُ، نَعِدُ.
یَعِدُ: در اصل وَعَدَ بود، فعل ماضی معلوم بود، خواستیم مضارع معلوم بنا کنیم، یاء که حرف مضارع بود در اولش درآوردیم، فاء الفعل را ساکن، عین الفعل را حرکت کسره، و لام الفعلش را حرکت ضمّه دادیم، یَوْعِدُ شد، واو واقع شد میان کسره لازمه و یاء مفتوحه و آن در کلام عرب ثقیل بود لذا واو را از جهت رفع ثقالت حذف کردیم، از باقی صیغ از باب طردا للباب حذف کردیم، یَعِدُ شد.
اسم فاعل:
واعِدٌ، واعِدانِ، واعِدونَ، واعِدَةٌ، واعِدَتانِ، واعِداتٌ.
واعِدٌ: در اصل یَعِدُ بود، رد کردیم به سوی اصلش یَوْعِدُ بود، مفرد مذکر غایب بود از فعل مضارع، خواستیم اسم فاعل بنا کنیم، یاء که حرف مضارع بود از اولش انداختیم الف که علامت اسم فاعل بود در میان فاء الفعل و عین الفعلش درآوردیم، ماقبل الف قهرا مفتوح شد، تنوین که از جمله خواص اسم بود در آخرش ملحق نمودیم واعِدٌ شد.
جمع تکسیر مذکر اسم فاعل: وَعَدَةٌ، وُعّادٌ، وُعَّدٌ، وُعْدٌ، وُعَداءٌ، وُعْدانٌ، وِعاٰدٌ، وُعودٌ.
اسم تصغیر مذکر: اُوَیْعِدٌ (وُوَیْعِدٌ).
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث: اَواعدُ، اُوَیْعِدٌ (وَواعِدُ، وُوَیْعِدَةٌ).
صیغه سازی هر یک به قیاس باب ضَرَبَ است، ذکر آن تطویل مُمِلّ است.
اسم مفعول:
مَوْعودٌ، مَوْعودانِ، مَوْعودونَ، مَوْعودَةٌ، مَوْعودَتانِ، مَوْعوداتٌ.
جمع تکسیر مذکر و مؤنث اسم مفعول: مَواعیدُ ـ مَواعیدُ.
اسم تصغیر مذکر و مؤنّث اسم مفعول: مُوَیْعِیْدٌ، مُوَیْعِیْدَةٌ.
جمع تکسیر مذکر و مؤنث در لفظ مثل هم هستند، ولی در ساختن با هم فرق دارند چنانچه در باب ضَرَبَ مفصلاً ذکر شد.
اسم زمان و مکان:
مَوْعِدٌ، مَوْعِدانِ، مَوْعِداتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: مَواعِدُ ـ مُوَیْعِدٌ.
اسم آلت:
1ـ اسم آلت صغری: مِیْْعَدٌ، مِیْْعَدانِ، مِیْْعَداتٌ.
2ـ اسم آلت وسطی: مِیْعَدَةٌ،‌ مِیْعَدَتاٰنِ، مِیْعَداتٌ.
3ـ اسم آلت کبری: مِیْعادٌ، مِیْعادانِ، مِیْعاداتٌ.
میعادٌ: در اصل یَعِدُ بود رد کردیم به سوی اصلش یَوْعِدُ بود، مفرد مذکر غایب بود از فعل مضارع خواستیم آلت کبری بنا کنیم، یاء که حرف مضارع بود از اولش برداشتیم، میم مکسوره که علامت آلت کبری بود در اولش درآوردیم، الف ساکنه که علامت آلت کبری بود در میان عین الفعل و لام الفعلش درآوردیم، مِوْعاٰدٌ شد، واو ساکن ما قبل مکسور را قلب به یاء کردیم، میعادٌ شد.
فائدةٌ:
وزن مِفْعال: مشترک است بین آلت کبری (مفتاحٌ) و اسم زمان و مکان (میلادٌ) و افعل التفضیل (مِفْضاٰلٌ) و صیغه مبالغة (مِکْساٰلٌ).
اگر چه اسم‌های آلت این باب بر این اوزان می‌آید، ولی این اوزان با معنای آلت مناسبت ندارد، آنچه به نظر می‌آید این باب اسم آلت ندارد، اگر چه بعضی اساتید ذکر کردند، و میعاد هم در اسم زمان و مکان استعمال می شود نه در اسم آلت.
جمع تکسیر اسم آلت صغری، وسطی و کبری: مَواعِدُ ـ مَواعِدُ ـ مَواعیدُ.
اسم تصغیر آلت صغری، وسطی و کبری: مُوَیْعِدٌ ـ مُوَیْعِدَةٌ ـ مُوَیْعیدٌ.
افعل التفضیل: سه مذکر، سه مؤنث
سه مذکر: اَوْعَدُ، اَوْعَدانِ، اَوْعَدونَ. جمع تکسیر: اواعِدُ ـ اسم تصغیر: اُوَیْعِدٌ.
سه مؤنث: وُعْدیٰ (وُعْدا)، وُعْدَیاٰنِ، وُعْدَیاتٌ. جمع تکسیر: وُعَدٌ اسم تصغیر: وُعَیْدا (وُعَیْدیٰ)
صیغه مبالغه:
وَعّادٌ، وَعّادانِ، وَعّادونَ، وَعّادَةٌ، وَعّادَتانِ، وَعّاداتٌ. به قیاس صیغه مبالغه باب ضَرَب ساخته می شود.
افعل التعجب : ما اَوْعَدَ زیداً، اَوْعِدْ بزیدٍ.
فائدةٌ:
واو در این باب از اسم فاعل تا افعل التعجب حکم حرف صحیح را دارد یعنی تغییر و تبدیل پیدا نمی‌کند مگر در هر سه قسم آلت که واو قلب به یاء میشود.
امر غایب:
لِیَعِدْ، لِیَعِدا، لِیَعِدوا، لِتَعِدْ، لِتَعِدا، لِیَعِدْنَ، لِاَعِدْ، لِنَعِدْ: در اصل خود یَعِدُ، یَعِدانِ، یَعِدونَ، تَعِدُ، تَعِدان، یَعِدْنَ، اَعِدُ، نَعِدُ بودند، رد کردیم به سوی اصلش: یَوْعِدُ، یَوْعِدانِ، یَوْعِدونَ و … معلومات فعل مضارع بودند، خواستیم معلومات امر غایب بنا کنیم، لام امر غایب بر سر هر یک درآوردیم دو عمل کرد: لفظاً و معناً، لفظاً عمل کرد حرکات را از مفردات و نون را از تثنیه‌ها و جمع‌ها ساقط کرد مگر در جمع مؤنث که نون علامت است اَلْعلاّمَةُ لا تُغَیَّرُ و لا تُحْذَفُ، و معناً عمل کرد خبر را بدل به انشاء نمود، لیَوْعِدْ، لیَوْعِدا، لیَوعِدوا و … شد، واو واقع شد میان یاء مفتوحه و کسرۀ لازمه، و آن در کلام عرب ثقیل بود، لذا واو را به جهت رفع ثقالت حذف کردیم، از باقی صیغه‌ها از جهت طرداً للباب حذف کردیم لیَعِدْ، لِیَعِدا، لِیَعِدوا و … شدند.
الحاق نون تأکید ثقیله در آخر امر غایب:
لِیَعِدَنَّ، لِیَعِدانِّ، لِیَعِدُنَّ، لِتَعِدَنَّ، لِتَعِدانِّ، لِیَعِدْناٰنِّ، لِاَعِدَنَّ، لِنَعِدَنَّ.
الحاق نون تأکید خفیفه در آخر امر غایب:
لِیَعِدَنْ، لِیَعِدُنْ، لِتَعِدَنْ، لِاَعِدَنْ، لِنَعِدَنْ. در سه تای دیگر ملحق نمی شود به جهت التقاء ساکنین علی غیر حدّه که در کلام عرب ثقیل است.
امر حاضر: شش صیغه است، سه مذکر و سه مؤنث.
عِدْ، عِدا، عِدوا، عِدیْ، عِدا، عِدْنَ.
عِدْ: در اصل خود تَعِدُ بود، رد کردیم به اصلش تَوْعِدُ بود تاء که حرف مضارع بود از اولش برداشتیم، نظر کردیم به مابعد تاء ساکن بود، چون ابتداء به ساکن محال است احتیاج افتاد به همزۀ وصل و چون ما بعد ساکن (عین الفعل) مکسور بود، همزۀ وصل مکسور در اولش درآوردیم و حرکت آخر بوقفی افتاد، اِوْعِدْ شد، واو ساکن ماقبل مکسور را قلب به یاء کردیم، اِیْعِدْ شد، اجتماع ثلاث کسرات شد (زیرا یا به منزله دو کسره است) چون اجتماع ثلاث کثرات قبیح بود یاء را حذف کردیم اِعِدْ شد با وجود حرکت عین الفعل از همزه مستغنی شدیم، همزه را حذف کردیم، عِدْ شد.
نون تأکید ثقیله و خفیفه به قیاس ابواب گذشته در آخر امر حاضر ملحق می شود، نیاز به اعلال ندارد، در اینجا به اعلال یک صیغه اکتفا می‌کنیم.
الحاق نون تأکید ثقیله در آخر امر حاضر:
عِدَنَّ، عِدانِّ، عِدُنَّ، عِدِنَّ، عِدانِّ، عِدْناٰنِّ.
عِدَنَّ: در اصل خود عِدیْ بود مؤکد نبود، مؤکد کردیم به نون تأکید ثقیله، نون تأکید ثقیله در آخر مفرد مؤنث امر حاضر درآوردیم، عِدِینَّ شد، التقاء ساکنین شد میان یاء و نون تأکید ثقیله یاء را به جهت التقاء ساکنین انداختیم از برای آنکه مایدل علیه که کسره باشد موجود بود، ماقبل نون را حرکت فتحه دادیم، لِاَنّ الفتحة اخفّ الحرکات، عِدَنَّ شد.
فعل مجهول باب وَعَدَ:
درفعل ماضی حرف اول ضمّه، ما قبل حرف آخر حرکت کسره داده می­شود.
در فعل مضارع حرف اول ضمّه و ما قبل حرف آخر(عین الفعل) حرکت فتحه داده می شود و یاء محذوفه به جایش عود می‌کند چون کسره عین الفعل زایل شده، و همچنین در مجهول نهی، جحد، نفی و استفهام.
مضارع مجهول: یُوعَدُ، یُوعدانِ، یوعَدون و …

[1] . سوره توبة ، آیه: 9.

نوع دوم از مثال واوی

نوع دوم از مثال واوی

نوع دوم از انواع مثال واوی از باب فَعِلَ، یَفْعِلُ، فَعْلاً مثل: وَرِمَ، یَرِمُ، وَرْماً، و این فعل سه قسم مصدر دارد:
1ـ مصدر عام: الوَرْمُ، وَرْماً به معنای آماس کردن.
2ـ مصدر مرّة: وَرْمَةٌ، وَرْمَتاٰنِ، وَرْماٰتٌ.
3ـ مصدر میمی: مَوْرِمٌ، مَوْرِمانِ، مَوْرِماتٌ.
فعل ماضی:
وَرِمَ، وَرِماٰ، وَرِموا، وَرِمَتْ، وَرِمَتاٰ، وَرِمْنَ، وَرِمْتَ، وَرِمْتُماٰ، وَرِمْتُمْ، وَرِمْتِ، وَرِمْتُما، وَرِمْتُنَّ، وَرِمْتُ، وَرِمْناٰ.
فعل مضارع:
یَرِمُ، یَرماٰنِ، یَرِمُونَ، تَرِمُ، تَرِماٰنِ، یَرِمْنَ، تَرِمُ، تَرِماٰنِ، تَرِمونَ، تَرِمِیْنَ، تَرِماٰنِ، تَرِمْنَ، اَرِمُ، نَرِمُ.
یَرِمُ: در اصل وَرِمَ بود مفرد مذکر غایب بود از فعل ماضی، خواستیم مفرد مذکر غایب بنا کنیم از فعل مضارع، یاء که حرف مضارع بود در اولش درآوردیم فاء الفعل را ضمّه دادیم، یَوْرِمُ شد، واو واقع شد میان کسرۀ لازمه و یاء مفتوحه و آن در کلام عرب ثقیل بود، لذا واو را به جهت رفع ثقالت حذف کردیم از باقی صیغه‌ها (آنهایی که در اولشان یاء مفتوحه نیست) از باب طرداً للباب حذف کردیم، یَرِمُ شد.
اسم فاعل: وارِمٌ، وارِمانِ، وارمونَ، وارِمَةٌ، وارِمَتانِ، وارِماتٌ.
جمع تکسیر مذکر: وَرَمَةٌ، وُرّامٌ، وُرْمٌ، وُرَماءٌ، وُرْماٰنٌ، وِرامٌ، وُرومٌ.
اسم تصغیر مذکر: اُوَیْرِمٌ (وُوَیْرِمٌ).
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث: اَوارمُ، اُوَیْرِمَةٌ (وَوارِمُ ـ وُوَیْرِمَةٌ)
 
اسم مفعول: مَوْرومٌ، مَوْرومانِ، مَوْرومُونَ، مَوْرومَةٌ، مَوْرومَتاٰنِ، مَوْروماٰتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مذکر: مَواریمُ ـ مُوَیْرِیْمٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث: مَوارِیْمُ ـ مُوَیْرِیْمَةٌ.
اسم زمان و مکان: مَوْرِمٌ، مَوْرِمانِ، مَوْرِماتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: مَوارِمُ ـ مُوَیْرِمٌ.
اسم آلت:
1ـ آلت صغری: مِیْرَمٌ، میرمانِ، میرماتٌ ـ جمع تکسیر: مَوارِمُ ـ اسم تصغیر: مُوَیْرِمٌ.
2ـ آلت وسطی: مِیْرَمَةٌ، مِیْرَمَتاٰنِ، مِیْرَماتٌ ـ جمع تکسیر: مَوارِمُ ـ اسم تصغیر: مُوَیْرِمَةٌ.
3ـ آلت کبری: مِیْرامٌ، مِیْرامان، مِیْراماتٌ ـ جمع تکسیر: مَوارِیْمُ ـ اسم تصغیر: مُوَیْرِیْمٌ.
اسم آلت بعد از اعلال مِوْرَم، مِوْرَمَةٌ، مِوْرامٌ می شود، واو ساکن ما قبل مکسور را قلب به یاء کردیم میرَمٌ، میرَمَةٌ، میرامٌ شد.
افعل التفضیل:
سه مذکر: اَوْرَمُ، اَوْرَمانِ، اَوْرَمُونَ. سه مؤنث: وُرْما (وُرْمیٰ)، وُرْمَیاٰن، وُرْمَیاتٌ.
جمع تکسیر مذکر و مؤنث: اَوارِمُ ـ وُرَمٌ.
اسم تصغیر مذکر و مؤنث: اُوَیْرِمٌ ـ وُرَیْمیٰ (وُرَیْماٰ).
صیغه مبالغه: وَرّامٌ، وَرّامانِ، وَرّامونَ، وَرّامتٌ، وَرّامتانِ، وَرّاماتٌ.
افعل التعجب: ما اَوْرَمَ زیداً، اَوْرِمْ بزیدٍ.
 
امر حاضر: رِمْ، رِماٰ، رِموا، رِمی، رِماٰ، رِمْنَ.
رِمْ: امر است از تَرِمُ رد کردیم به سوی اصلش تَوْرِمُ، فعل مضارع بود، خواستیم فعل امر بنا کنیم تاء که حرف مضارع بود از اولش برداشتیم نظر کردیم به ما بعد تاء ساکن ابتدا به ساکن محال بود، محتاج شدیم به همزۀ وصل نظر کردیم به عین الفعلش مکسور بود، لذا همزۀ وصل مکسوره در اولش درآوردیم، آخرش را وقف کردیم، حرکت آخر به وقفی ساقط شد اِوْرِمْ شد، اجتماع ثلاث کسرات شد (زیرا یاء به منزله دو کسره است) و آن در کلام عرب ثقیل بود، لذا یاء را حذف کردیم اِرِمْ شد، با وجود حرکت عین الفعل از همزه مستغنی شدیم، رِمْ شد.
فعل نهی، جحد، نفی و استفهام معلوماً و مجهولاً به قیاس باب وَعَدَ ساخته می شود.

نوع سوم از مثال واوی

نوع سوم از مثال واوی

نوع سوم از انواع مثال واوی از باب فَعَلَ، یَفْعَلُ، فَعْلاً مثل: وَضَعَ، یَضَعُ، وضعاً. البته این فعل در ظاهر مضارعش مفتوح العین است، ولی در اصل مکسور العین است، زیرا یَضَعُ در اصل یَوْضِعُ بوده، لذا بعضی علماء فرمودند: که مثال واوی از باب فَعَلَ، یَفْعَلُ نیامده است.
این فعل هم سه نوع مصدر دارد:
1ـ مصدر عام: اَلْوَضْعُ، وَضْعاً. به معنای نهادن مانند آیه شریفه: « وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَهاٰ »([1]) و هر بارداری جنین خود را بر زمین می‌نهد.
2ـ مصدر مرّة:‌ وَضْعَةٌ، وَضْعَتاٰنِ، وَضْعاٰتٌ.
3ـ مصدر میمی: مَوْضِعٌ، مَوْضِعاٰن، مَوْضِعاتٌ.
فعل ماضی: (14 صیغه است)
وَضَعَ، وَضَعاٰ، وَضعوا، وَضَعَتْ، وَضَعَتاٰ، وَضَعْنَ، وَضَعْتَ، وَضَعْتُماٰ، وَضَعْتُمْ، وَضَعْتِ، وَضَعْتُماٰ، وَضَعْتُنَّ، وَضَعْتُ، وَضَعْناٰ.
فعل مضارع: (14 صیغه است)
یَضَعُ، یَضَعاٰنِ، یَضَعونَ و ….
یَضَعُ در اصل خود وَضَعَ بود، مفرد مذکر غایب بود از فعل ماضی، خواستیم مفرد مذکر غایب بنا کنیم از فعل مضارع، یاء که حرف مضارع بود در اولش درآوردیم، فاء الفعل را ضمّه دادیم. یَوْضِعُ شد واو واقع شد در میان یاء مفتوحه و کسره لازمه و آن در کلام عرب ثقیل بود، لذا برای رفع ثقالت واو را حذف کردیم از باقی صِیَغ از باب طرداً للباب حذف کردیم یَضِعُ شد کسره عین الفعل را بدل کردیم به فتحه از جهت تثاقل حرف حلق، یَضَعُ شد.
اسم فاعل:
واضِعٌ، واضِعانِ، واضِعونَ، واضِعةٌ، واضِعتاٰنِ، واضِعاتٌ.
جمع تکسیر مذکر: وَضَعَةٌ، وُضّاعٌ، وُضَّعٌ، وُضْعٌ، وُضَعاءٌ، وُضْعاٰنٌ، وِضاعٌ، وُضوعٌ.
جمع تکسیر مؤنث: اَواضِعُ (وَواضِعُ).
اسم تصغیر مذکر و مؤنث: اُوَیْضِعٌ، اُوَیْضِعَةٌ (وُوَیْضِعٌ ـ وُوَیْضِعَةٌ).
اسم مفعول:
موضوعٌ، موضوعانِ، موضوعونَ، موضوعَةٌ، موضوعَتاٰنِ، موضوعاتٌ.
جمع تکسیر مذکر و مؤنث: مواضِیْعُ ـ مواضِیْعُ.
اسم تصغیر مذکر و مؤنث: مُوَیْضِیْعٌ ـ مُوَیْضِیْعَةٌ.
اسم زمان و مکان: مَوْضِعٌ، مَوْضِعاٰنِ، موضِعاٰتٌ.
 
افعل التعجب: ما اَوْضَعَ زیداً ـ اَوْضِعْ بزیدٍ.
امر حاضر:
ضَعْ، ضَعاٰ، ضَعوا، ضَعیْ، ضَعاٰ، ضَعْنَ.
امر غایب، نهی، جحد، نفی، استفهام، الحاق نون تأکید ثقیله و خفیفه معلوماً و مجهولاً به قیاس باب ضَرَب و وَعَدَ ساخته می شود.
حکم واو در فعل ماضی حکم حرف صحیح است که تغییر و تبدیل پیدا نمی‌کند، در فعل مضارع واو حذف می شود و در اسم آلت تبدیل می شود به یاء و در فعل مضارع مجهول در نفی و اثبات واو بر می‌گیردد.

[1] . سورۀ حج آیه2.

نوع چهارم از مثال واوی

نوع چهارم از مثال واوی

نوع چهارم از انواع مثال واوی از باب فَعِلَ، یَفْعَلُ، فَعْلاً مثل: وَجِلَ، یَوْجَلُ، وَجْلاً، الوجل (ترسیدن یا احساس ترس کردن): مانند آیه شریفة: اِنَّماٰ المؤمِنونَ الّذِیْنَ اذا ذُکِرَ اللهُ وَ جِلَتْ قُلوبُهُم.([1])؛
مؤمنان تنها کسانی هستند که هرگاه نام خدا برده شود دلهاشان ترسان میگردد.
1ـ مصدر عام: الوَجْلُ، وَجْلاً.
2ـ مصدر مرّة: وَجْلَتاً، وَجْلَتاٰنِ، وَجْلاٰتاً.
3ـ مصدر میمی: مَوْجِلٌ، مَوْجِلانِ، مَوْجِلاتٌ.
حکم واو در این باب حکم حرف صحیح است که تغییر و تبدیل پیدا نمی‌کند مگر در اسم‌های آلت و امر حاضر که واو قلب به یاء می شود.
فعل ماضی: (14 صیغه است)
وَجِلَ، وَجِلاٰ، وَجِلوا، وَجِلَتْ، وَجِلَتاٰ، وَجِلْنَ، وَجِلْتَ، وَجِلْتُماٰ، وَجِلْتُمْ، وَجِلْتِ، وَجِلْتُماٰ، وَجِلْتُنَّ، وَجِلْتُ، وَجِلْناٰ.
فعل مضارع: (14صیغه است)
یَوْجَلُ، یَوْجَلاٰنِ، یَوْجَلونَ، تَوْجَلُ، تَوْجلاٰن، یَوْجَلْنَ، تَوْ جَلُ، تَوْجَلاٰن، تَوْجَلُونَ، تَوْجَلِیْنَ، تَوْجَلاٰنِ، تَوْجَلْنَ، اَوْجَلُ، نَوْجَل.
اسم فاعل:
سه مذکر: واجِلٌ، واجِلانِ، واجلونَ.
جمع تکسیر مذکر: وَجَلَةٌ، وُجّالٌ، وُجَّلٌ، وُجْلٌ، وُجَلاٰءٌ، وُجْلاٰنٌ، وِجالٌ، وُجُولٌ.
اسم تصغیر: اُوَیْجِلٌ (وُوَیْجِلٌ).
سه مؤنث: واجِلَةٌ، واجِلَتاٰنِ، واجِلاتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث: اَواجِلُ، اُوَیْجِلَةٌ (وَواجِلُ، وُوَیْجِلَةٌ).
اسم مفعول:
سه مذکر: مَوْجولٌ، موجولانِ، موجولُونَ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: مواجیلُ ـ مُوَیْجِیْلٌ.
سه مؤنث: مَوْجولَةٌ، مَوْجولَتاٰنِ، مَوْجولاتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: مواجیلُ ـ مُوَیْجیلَةٌ.
اسم زمان و مکان:
مَوْجِلٌ، مَوْجِلاٰنِ، مَوْجِلاتٌ.
این فعل اگر چه عین الفعل مضارعش مفتوح است مثل: یَعْلَمُ، و هر فعلی که مفتوح العین باشد اسم زمان و مکانش بر وزن مَفْعَل آید، ولی از این قاعده درمثال استثناء شده چنانچه در آن شعر فارسی آمده:
ظرف یَفْعِلْ مَفْعِلْ آید غیر ناقص ای کمال
                         غیر یَفْعِلْ مَفْعَل آید دائماً الاّ مثال
از این جهت ظرف زمان و مکان این فعل بر وزن مَفْعِل آید.
اسم آلت:
1ـ آلت صغری: مِیْجَلٌ، مِیْجَلاٰنِ، مِیْجَلاٰتٌ ـ جمع تکسیر: مَواجِلُ ـ اسم تصغیر: مُوَیْجِلٌ.
2ـ آلت وسطی: مِیْجَلَةٌ، مِیْجَلَتاٰنِ، مِیْجَلاٰتٌ ـ جمع تکسیر: مواجِلُ ـ اسم تصغیر: مُوَیْجِلَةٌ.
3ـ آلت کبری: مِیْجالٌ، مِیْجالاٰنِ، مِیْجالاٰتٌ ـ جمع تکسیر: مَواجیلُ ـ اسم تصغیر: مُوَیْجیلٌ.
افعل التفضیل
سه مذکر: اَوْجَلُ، اَوْجَلاٰنِ، اَوْجَلُونَ. جمع تکسیر و اسم تصغیر: اَواجل ـ اُوَیْجِلٌ.
سه مؤنث: وُجْلیٰ (وُجْلاٰ)، وُجْلَیاٰنِ، وُجْلَیاٰتٌ. جمع تکسیر و اسم تصغیر: وُجَلٌ ـ وُجَیْلیٰ.
صیغۀ مبالغة: سه مذکر و سه مؤنث:
وَجّالٌ، وَجّالان، وَجّالونَ، وَجّالَةٌ، وَجّالَتاٰنِ، وَجّالاتٌ.
افعل التعجب: ما اَوْجَلَ زیداً، اَوْجِلْ بزیدٍ.
امر حاضر: (اعلال اجتماعی)
اِیْجَلْ، اِیْجَلاٰ، اِیْجَلوا، اِیْجَلی، اِیْجَلاٰ، اِیْجَلْنَ، امر است از تَوْجَلُ، تَوْجَلاٰنِ، تَوْجَلونَ، تَوْجَلِیْنَ، تَوْجَلاٰنِ، تَوْجَلْنَ، تاء که حرف مضارع بود از اول هر یک برداشتیم ما بعد تاء ساکن ابتداء به ساکن محال بود نظر کردیم به عین الفعل آن مفتوح بود، لذا همزۀ وصل مکسوره در اولش درآوردیم، آخرش را وقف کردیم، در مفرد مذکر حرکت به وقفی بیفتاد، و در تثنیه‌ها و جمع مذکر و مفردۀ مؤنث نونات ساقط شد و در جمع مؤنث نون به حالش باقی ماند، زیرا نون علامت جمع است نه عوض رفع اَلْعَلاٰمَةُ لا تُغَیَّرُ و لا تُحْذَفُ، اِیْجَلْ، اِیْجَلاٰ، اِیْجَلوا و … شد.
اگر کسی سئوال کند که در امر حاضر چرا یاء حذف نمی شود چنانچه در امر حاضر باب وَعَدَ یاء حذف می‌شد (مثل عِدْ) در جواب گوئیم در آنجا ما بعد یاء مکسور بود و در اینجا ما بعد یاء مفتوح است لذا حذف نمی شود.
بقیه صِیغ نیاز به بیان کردن ندارد.

[1] . سورة انفال، آیة: 2.

نوع پنجم از مثال واوی

نوع پنجم از مثال واوی

نوع پنجم از انواع پنجگانه مثال واوی است از باب فَعُلَ، یَفْعُلُ، فَعْلاً مثل: وَسُمَ، یَوْسُمُ، وَسْماً (به معنای داغ نهادن)
مانند کلمات حضرت علی ٷ: وَوَسَمْتَهُ بِالخِیاٰنَةِ: علامت یا داغ خیانت بر او نهاد.([1])
این فعل سه نوع مصدر دارد:
1ـ مصدر عام: الوسُم، وَسْماً.
2ـ مصدر مرّة: وَسْمَةٌ، وَسْمَتاٰنِ، وَسْماتٌ.
3ـ مصدر میمی: مَوْسِمٌ، مَوْسِمان، مَوْسِماٰتٌ.
فعل ماضی:
وَسُمَ، وَسُماٰ، وَسُموا، وَسُمَتْ، وَسُمَتاٰ، وَسُمْنَ، وَسُمْتَ، وَسُمْتُماٰ، وَسُمْتُمْ، وَسُمْتِ، وَسُمْتُماٰ، وَسُمْتُنَّ، وَسُمْتُ، وَسُمْناٰ.
فعل مضارع:
یَوْسُمُ، یَوْسُماٰنِ، یَوْسُمونَ، تَوْسُمُ، توسُماٰنِ، یَوْسُمْنَ، تَوْسُمُ، تَوْسُماٰنِ، توسُمُونَ، تَوْسُمِیْنَ، تَوْسُماٰنِ، تَوْسُمْنَ، اَوْسُمُ، نَوْسُمُ.
 
اسم فاعل: واسِمٌ، واسِمانِ، واسِمُونَ، واسِمَةٌ، واسِمتانِ، واسماٰتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر:
جمع تکسیر مذکر: وَسَمَةٌ، وُسّامٌ، وُسَّمٌ، وُسْمٌ، وُسَماٰءٌ، وُسْماٰنٌ، وِسامٌ، وُسُومٌ.
اسم تصغیر: اُوَیْسِمٌ (وُوَیْسِمٌ).
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث: اَواسِمُ ـ اُوَیْسِمَةٌ (وَواسِمُ ـ وُوَیْسِمَةٌ).
اسم مفعول:
موسومٌ، موسومانِ، مَوْسُومُونَ، مَوْسُومَتٌ، مَوْسومَتانِ، مَوْسوماتٌ.
جمع تکسیر مذکر و مؤنث: مَواسیمُ ـ مَواسیمُ.
اسم تصغیر مذکر و مؤنث: مُوَیْسِیْمٌ ـ مُوَیْسِیْمَةٌ.
 
اسم زمان و مکان: مَوْسِمٌ، موسِماٰنِ، مَوْسِماتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: مَواسِمُ ـ مُوَیْسِمٌ.
اسم آلت:
1ـ آلت صغری: مِیْسَمٌ، مِیْسَماٰنِ، میسماتٌ. جمع تکسیر: مَواسِمُ ـ اسم تصغیر: مُوَیْسِمٌ.
2ـ آلت وسطی: مِیْسَمةٌ، مِیْسَمَتاٰنِ، مِیْسَماٰتٌ. جمع تکسیر: مَواسِمُ ـ اسم تصغیر: مُوَیْسِمَةٌ.
3ـ آلت کبری: مِیْساٰمٌ، مِیْسامانِ، مِیْساماتٌ. جمع تکسیر: مَواسیمُ ـ اسم تصغیر: مُوَیْسِیْمٌ.
 
افعل التفضیل: سه مذکر و سه مؤنث:
اَوْسَمُ، اَوْسَماٰنِ، اَوْسَمونَ. وُسْمیٰ (وُسْماٰ)، وُسْمَیاٰنِ، وُسْْمَیاٰتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مذکر: اَواسِمُ ـ اُوَیْسِمٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث: وُسَمٌ ـ وُسَیْماٰ.
صیغه مبالغة: وَسّامٌ، وَسّامانِ، وَسّامونَ، وَسّامَةٌ، وَسّامَتاٰنِ، وَسّاماتٌ.
افعل التعجب: ما اَوْسَمَ زیداً ـ اَوْسِمْ بزیدٍ.
امر غایب: لِیَوْسُمْ، لِیَوْسُماٰ، لِیَوْسُموا و …
امر حاضر: اُوْسُمْ، اُوْسُماٰ، اُوْسُموا و …
فعل نهی، جحد، نفی و استفهام به قیاس باب شَرُفَ صیغه سازی می شود.

[1] . نهج البلاغه، نامه 53.

انواع مثال یائی:

انواع مثال یائی:

مثال یائی ثلاثی مجرد از سه باب آمده:
1ـ از باب فَعَلَ، یَفْعِلُ مثل: یَسَرَ، یَیْسِرُ ـ اَلْمَیْسِرْ (قمار بازی کردن).
2ـ از باب فَعِلَ، یَفْعَلُ مثل: یَئِسَ، یَیْئَسُ ـ الیأس (مأیوس شدن).
3ـ از باب فَعُلَ، یَفْعُلُ مثل: یَمُنَ، یَیْمُنُ ـ اَلْیُمْن (برکت، خجستگی).
نوع اول از مثال یائی:
این فعل دارای سه نوع مصدر می‌باشد:
1ـ مصدر عام: یَسْراً، المَیْسِرْ. مانند آیه شریفه: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الخَمْرِ و المَیْسِرِ([1]) درباره شراب و قمار از تو سئوال می‌کنند.
2ـ مصدر مرّة: یَسْرَةٌ، یَسْرَتانِ، یَسْراتٌ.
3ـ مصدر میمی: مَیْسِرٌ، مَیْسِرانِ، مَیْسِراتٌ.
 
فعل ماضی معلوم: دارای 14 صیغه می باشد:
یَسَرَ، یَسَرا، یَسَروا، یَسَرَتْ، یَسَرَتا، یَسَرْنَ، یَسَرْتَ، یَسَرْتُماٰ، یَسَرْتُمْ، یَسَرْتِ، یَسَرْتُما، یَسَرْتُنَّ، یَسَرْتُ، یَسَرْناٰ.
یَسَرَ: در اصل خود المَیْسِرُ بود، مصدر بود، خواستیم فعل ماضی بنا کنیم، الف و لام مصدری را از اولش برداشتیم، فاء الفعل و عین الفعل و لام الفعل را حرکت فتحه دادیم یَسَرَ شد.
فعل مضارع:
یَیْسِرُ، یَیْسِرانِ، یَیْسِرونَ، تَیْسِرُ، تَیْسِرانِ، یَیْسِرْنَ، تَیْسِرُ، تَیْسِرانِ، تَیْسِرونَ، تَیْسِرین، تَیْسِرانِ، تَیْسِرْنَ، اَیْسِرُ، نَیْسِرُ.
اسم فاعل:
یاسِرٌ، یاسِرانِ، یاسِرونَ، یاسِرَةٌ، یاسِرَتانِ، یاسِراتٌ.
جمع تکسیر مذکر: یَسَرَتٌ، یُسّارٌ، یُسَّرٌ، یُسْرٌ، یُسَراءٌ، یُسْرانٌ، یِساٰرٌ، یُسورٌ. اسم تصغیر مذکر: یُوَیْسِرٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث: یَواسِرُ ـ یُوَیْسِرَتٌ.
اسم مفعول:
مَیْسورٌ بِهِ، مَیْسورٌ بهما، مَیْسورٌ بهم، میسورٌ بها، مَیْسورٌ بهما، مَیْسورٌ بِهُنَّ. به قیاس اسم مفعول باب شَرُفَ اعلال و ساخته می شود.
 
امر حاضر: ایْسِرْ، اِیْسِرا، اِیْسِروا، اِیْسِریْ، اِیْسِرا، اِیْسِرْنَ.
اِیْسِرْ: امر است از تَیْسِرُ، مفرد مذکر غایب بود از فعل مضارع، خواستیم مفرد مذکر امر حاضر بنا کنیم، تاء که حرف مضارع بود از اولش انداختیم نظر کردیم به مابعد تاء ساکن بود احتیاج به همزه وصل افتاد، چون مابعد ساکن مکسور بود همزه وصل مکسورة در اولش درآوردیم و حرکت آخر به وقفی افتاد، اِیْسِرْ شد.
فعل ماضی مجهول:
یُسِرَ به، یُسِرَ بهما، یُسِرَ بهم و …
و یا فعل ماضی را تعدی می‌دهیم به اسم اشاره مثل: یُسِرَ بهذا، یُسِرَ بهٰذَیْنِ، یُسِر بهٰؤلاٰءِ، یُسِرَ بهاٰتاٰ، یُسِرَ بِهاتَیْنِ، یُسِرَ بهٰؤلاٰءِ، یُسِرَ بِکَ، یُسِرَ بِکما، یُسِرَ بِکُمْ، یُسِرَ بِکِ، یُسِرَ بِکُماٰ، یُسِرَبِکُنَّ، یُسِرَبی، یُسِرَبنا.
یُسِرَ بِهٰذا: در اصل یَسَرَ زیدٌ بود، لازم بود خواستیم متعدیش بنا کنیم به سبب حرف جر، باء که حرف جر بود بر سر عمرو درآوردیم، یَسَرَ زیدٌ بعمروٍ شد، معلوم بود خواستیم که مجهولش بنا کنیم اولش را ضمّه دادیم و ما قبل آخرش را کسره، یُسِرَ زیدٌ بعمروٍ شد، زید که فاعل بود انداختیم و بعمرو که جار و مجرور بود در جای او نایب گذاشتیم یُسِرَ بعمرو شد بعمرو که است ظاهر بود انداختیم و بهٰذا که اسم اشاره بود در جای او نهادیم یُسِرَ بهٰذا شد.
بقیه به قیاس مجهول فعل ماضی باب شَرُفَ ساخته می شود.
فعل مضارع مجهول:
یُوسَرُ بِهِ، یُوسَرُ بهما، یوسَرُ بِهِمْ و …
بعضی در مجهول فعل ماضی و مضارع تعدّی دادند به حرف جر و حرف جر را بر سر اسم اشاره داخل کردند:
یُوْسَرُ بهذا، یُوْسَرُ بهٰذین و …
یُوْسَرُ بِهُنَّ در اصل یَیْسِرُ زیدون بود، لازم بود خواستیم متعدی بنا کنیم تعدی دادیم به حرف باء که حرف جر بود بر سر هندات درآوردیم، معلوم بود، خواستیم مجهولش بنا کنیم، حرف اول را ضمّه ما قبل حرف آخر را فتحه دادیم، یُیْسَرُ شد، یاء ساکن ماقبلش مضموم یاء را قلب به واو کردیم، یوسَرُ زیدونَ بهندات شد، زیدون که فاعل بود حذف کردیم بهندات که جار و مجرور بود به جای او نائب مناب گذاشتیم،یُوْسَرُ بهندات شد هندات که اسم ظاهر بود، به جهت اختصار حذف کردیم هنّ که ضمیر بود به جای او نائب مناب گذاشتیم، یُوْسَرُ بِهُنَّ شد.

[1] . سورة بقره، آیة219.

نوع دوم از مثال یائی

نوع دوم از مثال یائی

نوع دوم از مثال یائی بر وزن عَلِمَ، یَعْلَمُ، عِلْماً مثل: یَئِسَ، یَیْأسُ، یأساً (نا امید شدن) مانند این آیه شریفه: اَلْیَوْمَ یَئِسَ الّذینَ کَفَروا مِنْ دِیْنِکُمْ ([1]) امروز مأیوس شدند آنان که کفر ورزیدند از دین شما.
این فعل هم سه نوع مصدر دارد:
1ـ مصدر عام: الیأسُ، یَأساً.
2ـ مصدر مرّة: یَأسَةٌ، یَأسَتاٰنِ، یَأساٰتٌ.
3ـ مصدر میمی: مَیْئِسٌ، مَیْئِساٰن، مَیْئِساٰتٌ.
فعل ماضی:
یَئِسَ، یَئِسٰا، یَئِسُوْا، یَئِسَتْ، یَئِسَتٰا، یَئِسْنَ، …
یَئِسَ: در اصل خود الیأس بود، مصدر بود خواستیم فعل ماضی بنا کنیم، الف و لام مصدری را از اولش برداشتیم، عین الفعل را کسره و لام الفعلش را حرکت فتحه دادیم، یَئِسَ شد.
فعل مضارع:
یَیْأسُ، یَیْأساٰنِ، یَیْئَسونَ، تَیْأسُ، تَیْئَساٰنِ، یَیْأسْنَ، تَیْأسُ، تَیْأسانِ، تَیْأسونَ، تَیْأسِیْنَ، تَیْأساٰنِ، تَیْأسْنَ، اَیْئَسُ، نَیْأسُ.
اسم فاعل:
یائِسٌ، یائِساٰنِ، یائِسونَ، یائِسةٌ، یائِسَتاٰنِ، یائِساٰتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر:
جمع تکسیر مذکر: یَئَسَةٌ، یُئّاسٌ، یُئَّسٌ، یُئْسٌ، یُئَساٰءٌ، یُئْساٰنٌ، یِئاٰسٌ، یُئوسٌ. اسم تصغیر: یُوَیْئِسٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث: یَوائِسُ ـ یُوَیْئِسَةٌ.
اسم مفعول:
مأیوسٌ، مأیوسانِ، مأیوسونَ، مأیوسَةٌ، مأیوستانِ، مأیوساٰتٌ.
مأیوسٌ: در اصل خود: یُوئَسُ یا توئَسُ یا اُوئسُ بود رد کردیم به سوی اصلش: یُیْئَسُ یا تُیْئَسُ یا اُیْئَسُ بود. حرف استقبال را از اولش انداختیم به جای او میم مضمومه کذاشتیم و تنوین که از جمله خواص اسم بود به او ملحق نمودیم مُیْئَسٌ شد، مشتبه شد به اسم مفعول باب افعال بر وزن مکرمٌ از برای رفع اشتباه ضمّه میم را بدل کردیم به فتحه، مَیْئَسٌ شد، مشتبه شد به اسم زمان و مکان بر وزن مَقْتَلٌ، حذراً من الاشتباه فتحه عین الفعل را بدل کردیم به ضمّه، مَیْئُسٌ شد، و آن در کلام عرب بدون واو و تاء یافت نمی‌شد بنابراین ضمّه را اشباع کردیم واو از اشباع ضمّه تولد یافت، مَیْئُوسٌ شد، نقل مکانی کردیم همزه را به جای یا و یا را در جای همزه گذاشتیم، مَأیوسٌ شد.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: مَیاٰئیسُ ـ مُیَیْئیسٌ ـ مُیَیْئِیْسةٌ.
اسم زمان و مکان:
مَیْئِسٌ، مَیْئِساٰنِ، مَیْئِساٰتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: مَیاٰئیسُ ـ مُیَیْئِسٌ.
اسم آلت:
1ـ آلت صغری: مِیْئَسٌ، مِیْئَساٰنِ، مِیْئَساٰتٌ. جمع تکسیر: مَیاٰئِسُ ـ اسم تصغیر: مُیَیْئِسٌ.
2ـ آلت وسطی: مِیْئَسَةٌ، مِیْئَسَتاٰنِ، مِیْئَساٰتٌ. جمع تکسیر: مَیاٰئِسُ ـ اسم تصغیر: مُیَیْئِسَةٌ.
3ـ آلت کبری: مِیْئاسٌ، مِیْئاسانِ، مِیْئاساتٌ. جمع تکسیر: مَیاٰئِیْسُ ـ اسم تصغیر: مُیَیْئِیسٌ.
اَفْعَلُ التفضیل:
سه مذکر: اَیْئَسُ، اَیْئَساٰنِ، اَیْئَسونَ.
سه مؤنث: یُئْسیٰ، یُئْسَیاٰنِ، یُئْسَیاٰتٌ.
جمع تکسیر مذکر و مؤنث: اَیائِسُ ـ یُئَسٌ.
اسم تصغیر مذکر و مؤنث: اُیَیْئِسٌ ـ یُئَیْسیٰ.
صیغه مبالغه:
یَئّاٰسٌ، یَئّاٰساٰنِ، یَئّاٰسونَ، یَئّاٰسَةٌ، یَئّاٰسَتاٰنِ، یَئّاٰساٰتٌ.
افعل التعجب:
ما اَیْئَسَ زیداً ـ اَیْئِسْ بزیدٍ.
امر حاضر:
اِیْئَسْ، اِیْئَسا، اِیْئَسوا، اِیْئَسی، اِیْئَساٰ، اِیْئَسْنَ.
بقیه به قیاس باب عَلِمَ اعلال و ساخته می شود ولی در فعل مضارع مجهول، نهی، جحد، نفی و استفهام یاء دوم قلب به واو می شود، چون یاء دوم ساکن است و ماقبلش مضموم علی القاعده باید یاء را قلب به واو کرد.

[1] . سورة مائده، آیه3.

نوع سوم از مثال یائی

نوع سوم از مثال یائی

نوع سوم از مثال یائی بر وزن شَرُفَ، یَشْرُفُ، شَرْفاً مثل: یَمُنَ، یَیْمُنُ، اَلْیُمْن (خیر و برکت).
این فعل هم سه نوع مصدر دارد:
1ـ مصدر عام: اَلْیُمْنُ، یُمْناً.
2ـ مصدر مرّة: یُمْنَةٌ، یُمْنَتاٰنِ، یُمْناٰتٌ
3ـ مصدر میمی: مَیْمَنٌ، مَیْمَناٰنِ، مَیْمَناتٌ.
فعل ماضی:
یَمُنَ، یَمُناٰ، یَمُنوا، یَمُنَتْ، یَمُنَتاٰ، یَمُنَّ و …
فعل مضارع:
یَیْمُنُ، یَیْمُناٰنِ، یَیْمُنونَ، تَیْمُنُ، تَیْمُناٰنِ، یَیْمُنَّ، تَیْمُنُ، تَیْمُناٰنِ، تَیْمُنونَ، تَیْمُنینَ، تَیْمُنانِ، تَیْمُنَّ، اَیْمُنُ، نَیْمُنُ.
اسم فاعل:
یامِنٌ، یامِناٰنِ، یامِنُونَ، یامِنَتٌ، یامِنَتاٰنِ، یامِناٰتٌ.
جمع تکسیر مذکر: یَمَنَةٌ، یُمّانٌ، یُمَّنٌ، یُمْنٌ، یُمَناءٌ، یُمْناٰنٌ، یِماٰنٌ، یُمُونٌ.
اسم تصغیر مذکر: یُوَیْمِنٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث: یَوامِنُ ـ یُوَیْمِنَتٌ.
اسم مفعول:
مَیْمُونٌ، مَیْمُونانِ، مَیْمُونُونَ، مَیْمُونَتٌ، مَیْمونَتاٰنِ، مَیْموناتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مذکر: مَیاٰمِیْنُ ـ مُیَیْمِیْنٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث: مَیاٰمِیْنُ ـ مُیَیْمِیْنَتٌ.
اسم زمان و مکان:
مَیْمِنٌ، مَیْمِناٰنِ، مَیْمِناٰتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: مَیامِنُ ـ مُیَیْمِنٌ.
اسم آلت:
1ـ آلت صغری: مِیْمَنٌ، مِیْمَناٰنِ، مِیْمَناٰتٌ.
2ـ آلت وسطی: مِیْمَنَتٌ، مِیْمَنَتاٰنِ، مِیْمَناٰتٌ.
3ـ آلت کبری: مِیْماٰنٌ، مِیْمانانِ، مِیْماناتٌ.
جمع تکسیر: مَیاٰمِنُ، مَیاٰمِنُ، مَیاٰمِیْنُ.
اسم تصغیر: مُیَیْمِنٌ، مُیَیْمِنَتٌ، مُیَیْمینُ.
افعل التفضیل :
سه مذکر: اَیْمَنُ، اَیْمَناٰنِ، اَیْمَنُونَ. جمع تکسیر: اَیامِنُ‌ ـ اسم تصغیر: اُیَیْمِنٌ.
سه مؤنث: یُمْنیٰ (یُمْناٰ)، یُمْنَیاٰنِ، یُمْنَیاٰتٌ. جمع تکسیر: یُمَنٌ ـ اسم تصغیر: یُمَیْنیٰ (یُمَیْناٰ).
صیغة مبالغه
یَمّانٌ، یَمّانانِ، یَمّانونَ، یَمّانَةٌ، یَمّانَتاٰنِ، یَمّاناتٌ.
افعل التعجب:
ما اَیْمَنَ زیداً، اَیْمِنْ بزیدٍ.
امر حاضر:
اُوْمُنْ، اُوْمُناٰ، اُوْمُنوا، اُوْمُنی، اُوْمُنا، اُوْمُنَّ.
اُوْمُنْ: در اصل خود تَیْمُنُ بود، فعل مضارع بود، خواستیم فعل امر بنا کنیم، تاء که حرف مضارع بود از اولش برداشتیم، نظر کردیم به مابعد تاء ساکن بود ابتدا به ساکن محال بود نظر کردیم به عین الفعل مضارع مضموم بود لذا همزه وصل مضمومه در اول هر یک درآوردیم، آخرش را وقف کردیم، حرکت آخر به وقفی ساقط شد، اُیْمُنْ شد، یاء ساکن ماقبلش مضموم قلب به واو کردیم، اُوْمُنْ شد.
امر غایب، جحد، نهی، نفی، استفهام، الحاق نون تأکید ثقیله، و خفیفه، معلوماً و مجهولاً به قیاس باب نَصَرَ ساخته می شود مگر اینکه یاء در امر حاضر و مجهول مضارع از نهی تا استفهام قلب به واو می شود.
فعل ثلاثی مضاعف
مضاعف در لغت: دو چندان کردن شیئ را گویند، و در اصطلاح صرفیین: به قول سید شریف جرجانی (740-816 هـ) مضاعف هر اسم و فعلی که دو حرف اصلی وی از یک جنس بوده باشد([1]) و به قول صاحب تصریف (عبدالوهاب بن ابراهیم زنجانی متوفی 655 هـ ): عین الفعل و لام الفعلش از جنس واحد باشد مثل: رَدَّ و اَعَدَّ([2])، و به قول خلیل بن احمد (ـ170 هـ) زیاد شدن شیئ است بر مثل خودش مثل: مَدَّ که در اصل مَدَدَ بود.
غرض و فائده ادغام:
غرض از ادغام تخفیف در کلام است مثل: مَدَّ که در اصل مَدَدَ بود و مدَّ سبکتر از مَدَدَ است.
مضاعف از سه باب اصول (عین الفعل ماضی مخالف با عین الفعل مضارع باشد) آمده است:
1ـ از باب فَعَلَ، یَفْعُلُ مثل: مَدَّ، یَمُدُّ.
2ـ از باب فَعَلَ، یَفْعِلُ مثل: فَرَّ، یَفِرُّ.
3ـ از باب فَعِلَ، یَفْعَلُ مثل: بَرَّ، یَبَرُّ.
اقسام ادغام:
ادغام بر سه قسم است: 1ـ واجب 2ـ جایز 3ـ ممتنع.
ادغام واجب 15 شرط دارد که از جهت اختصار هشت شرط آن را ذکر می‌کنیم:
1ـ دو حرف هم جنس در یک کلمة باشد مثل: مَدَّ نه در دو کلمة مثل: جعل لکم.
2ـ بین هر دو حرف شیئ دیگر فاصله نشود، به خلاف خلیل و جدید که یاء فاصله شده است.
3ـ دو حرف هم جنس حرف الحاقی نباشد مثل: اِفْعَنْسَسَ که سین دوم الحاقی است از باب افعنلال ملحق شده، زیرا ثلاثی مجرد قَعَسَ است.
4ـ آن دو حرف نباشند در اسم که بر وزن فُعَلْ است مثل: دُرَرْ، غُرَرْ.
5ـ آن دو حرف در اول کلمه نباشند مثل: دَدَنْ (لهو و لعب).
6ـ آن دو حرف در اسم که بر وزن فَعَلٌ است نباشند مثل شَلَلٌ، خَلَلٌ، ظَلَلٌ.
7ـ حرف دوم لازم السکون نباشد مثل: مَدَدْنَ تا مَدَدْنا، و مثل یَمْدُدْنَ و تَمْدُدْنَ در فعل مضارع.
8ـ اول دو حرف متصل به ادغام شده، نشود مثل: جِسیس.
ادغام جایز:
ادغام جایز بر چند قسم است:
1ـ آن دو حرف در دو کلمه باشد مثل آیة شریفه: جَعَلَ لکم که جایز است ادغام و عدم ادغام.
2ـ دوحرف درمضارعی باشد که مجزوم است به سکون (مثل امر غایب، فعل نهی و جحد) یا در فعل امر باشند مثل قول خداوند:
« … وَ مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ … »([3])
« … وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکْ … »([4])
اهل حجاز ادغام نمی‌کنند و بنو تمیم ادغام می‌کنند.
3ـ در مفردۀ مؤنث مضارع باب تفاعل مثل: اِتَّضاٰرَبُ، که در اصل خود بوده: تَتَضاٰرَبُ، اجتماع حرفین متجانسین متقاربین شد، حرکت تاء اول را انداختیم، حرف اول را در ثانی ادغام نمودیم، ابتداء به ساکن محال بود، لذا همزۀ وصل مکسوره در اولش درآوردیم، اِتَّضاٰرَبُ شد و جایز است عدم ادغام مثل: تَتَضاٰرَبُ.
ادغام ممتنع:
در آن هشت مورد که شرایط ادغام موجود نیست، ادغام ممتنع است مثل: مَدَدْنَ تا مَدَدْنا و …

[1] . صرف میر، ص78. [2] . کتاب التصریف، ص174 [3] . سوره بقره، آیه217 [4] . سوره لقمان، آیه 19.

نوع اول از انواع مضاعف:

نوع اول از انواع مضاعف:

نوع اول، از انواع ثلاثی مضاعف از باب فَعَلَ، یَفْعُلُ مثل: مَدَّ، یَمُدُّ، اَلْمَدُّ (به معنای گستردن) در آیه شریفه هم به همین معنی وارد شده:
«وَ هُوَ الَّذی مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فیها رَواسِیَ وَ أَنْهاراً … »([1])؛
و او کسی است که زمین را گسترد، در آن کوه‌ها و نهرهایی قرار داد.
این فعل سه قسم مصدر دارد:
1ـ مصدر عام: اَلْمَدُّ، مَدّاً.
2ـ مصدر مرّة: مَدَّتاً، مَدَّتانِ، مَدّاتٌ.
3ـ مصدر میمی: مَمَدٌّ، مَمَدّانِ، مَمَّداتٌ، که در اصل مَمْدَدٌ، مَمْدَدانِ، مَمْدَداتٌ بود، اجتماع حرفین متجانسین، متقاربین شد، شرط ادغام در آن موجود بود، لذا حرکت دال اول را نقل کرده به ماقبلش دادیم، حرف اول ساکن، ثانی متحرک، حرف اول را در ثانی ادغام نمودیم، مَمَدٌّ، مَمَدّانِ، مَمَدّاتٌ شد.
 
فعل ماضی: (آن چهارده صیغه است)
مَدَّ، مَدّا، مَدُّوا، مَدَّتْ، مَدَّتا، مَدَدْنَ، مَدَدْتَ، مَدَدْتُماٰ، مَدَدْتُمْ، مَدَدْتِ، مَدَدْتُماٰ، مَدَدْتُنَّ، مَدَدْتُ، مَدَدْنا.
مَدَّ: در اصل اَلْمَدُّ بود رد کردیم به سوی اصلش المَدَدُ بود، مصدر بود، خواستیم فعل ماضی بنا کنیم، الف و لام مصدری را از اولش برداشتیم، لام الفعل را حرکت فتحه دادیم مَدَدَ شد، اجتماع حرفین متحرکین متجانسین شد، حرکت اول را برداشته در ثانی ادغام نمودیم، مَدَّ شد.
مَدّا: در اصل مَدَّ بود، رد کردیم به سوی اصلش مَدَدَ بود مفرد بود، خواستیم تثنیه بنا کنیم، الف که علامت تثنیه بود در آخرش در آوردیم، مَدَدا شد، اجتماع حرفین متجانسین شد، حرکت دال اول را برداشته، اول ساکن ثانی متحرک اول را در ثانی ادغام نمودیم، مَدّا شد.
مَدَدْنَ: در اصل مَدَّتْ بود، رد کردیم به سوی اصلش مَدَدَتْ بود، مفرد بود، خواستیم جمع بنا کنیم، نون که علامت جمع مؤنث بود در آخرش درآوردیم، مَدَدَتْنَ شد، تاء دلالت می‌کرد بر تأنیث، نون دلالت می‌کرد هم بر جمع و هم بر تأنیث با وجود نون از تاء مستغنی شدیم و تاء را حذف کردیم، مَدَدَنَ شد، توالی اربع حرکات شد، و آن در کلام عرب ثقیل بود، لهذا دال را ساکن کردیم، مَدَدْنَ شد. به این قیاس تا آخر فعل ماضی.
حکم مضاعف در فعل ماضی:
حکم مضاعف در فعل ماضی باب مَدَّ بر دو قسم است: واجب الادغام، و ممتنع الادغام، واجب الادغام ثابت است در مصدر و پنج صیغه که مَدَّ، مَدّا، مَدُّوا، مَدَّتْ، مَدَّتا باشد. و در نه صیغه دیگر از مَدَدْنَ تا مَدَدْنا ادغام ممتنع است چون حرف دوم واجب السکون است، یکی از شرایط جواز ادغام این بود که حرف دوم لازم السکون نباشد.
 
فعل مضارع: (14 صیغه است)
یَمُدُّ، یَمُدّانِ، یَمُدّونَ، تَمُدُّ، تَمُدّانِ، یَمْدُدْنَ، تَمُدُّ، تَمُدّانِ، تَمُدُّونَ، تَمُدِّیْنَ، تَمُدّانِ، تَمْدُدْنَ، اَمُدُّ، نَمُدُّ.
یَمُدُّ: در اصل خود مَدَّ بود، رد کردیم به سوی اصلش مَدَدَ بود، فعل ماضی معلوم بود، خواستیم فعل مضارع معلوم بنا کنیم، یاء که حرف مضارع بود در اولش درآوردیم، فاء الفعل را ساکن، عین الفعل را مضموم، لام‌الفعل را هم ضمّه دادیم یَمْدُدُ شد، اجتماع حرفین متجانسین متقاربین شد، شرط ادغام در آن موجود بود، لذا حرکت جنس اول را برداشته، نقل کردیم به ماقبلش، اول ساکن، ثانی متحرک، اول را در ثانی ادغام نمودیم، یَمُدُّ شد.
حکم مضاعف در فعل مضارع:
حکم مضاعف در فعل مضارع بر دو قسم است:
1ـ واجب الادغام: از اول فعل مضارع تا آخرش مگر در جمعین مؤنثین.
2ـ ممتنع الادغام: در جمعین مؤنثین (یَمْدُدْنَ ـ تَمْدُدْنَ). چون در این دو صیغه حرف دوم لازم السکون است.
 
اسم فاعل: (6 صیغه است)
ماٰدٌّ، ماٰدّانِ، ماٰدّونَ، ماٰدَّةٌ، ماٰدَّتانِ، ماٰدّاتٌ.
ماٰدٌّ: در اصل یَمُدُّ بود رد کردیم به سوی اصلش یَمْدُدُ بود، بعد از اعلال ماٰدِدٌ می شود، اجتماع حرفین متجانسین متقاربین شد حرکت جنس اول را برداشته در ثانی ادغام کردیم، ماٰدٌّ شد. به این قیاس باقی صیغ اسم فاعل.
جمع تکسیر مذکر: مَدَدَتٌ، مُدّادٌ، مُدَّدٌ، مُدٌّ، مُدداءٌ، مُدّانٌ، مِدادٌ، مُدودٌ.
اسم تصغیر: مُوَیْدِدٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث: مَوادٌّ ـ مُوَیْدِدَةٌ.
اسم مفعول:
مَمْدُودٌ، مَمْدُودانِ، مَمْدُودُوْنَ، مَمْدُودَةٌ، مَمْدودَتاٰن، مَمْدوداتٌ.
جمع تکسیر مذکر و مؤنث: مَماٰدِیدُ ـ مَماٰدِیْدُ.
اسم تصغیر مذکر و مؤنث: مُمَیْدِیدٌ ـ مُمَیْدِیْدَةٌ.
اسم زمان و مکان:
مَمَدٌّ، مَمَدّانِ، مَمَدّاتٌ.
مَمَدٌّ: بعد از اعلال مَمْدَدٌ می شود، اجتماع حرفین متجانسین متقاربین می شود و آن در کلام عرب ثقیل است لذا حرکت جنس اول را نقل کرده به ماقبلش دادیم، اول ساکن دوم متحرک اول را در ثانی ادغام کردیم، مَمَدُّ شد.
 
آلت صغری: مِمَدٌّ، مِمَدّانِ، مِمَدّاتٌ.
مِمَدٌّ: در اصل خود یَمُدُّ بود رد کردیم به سوی اصلش یَمْدُدُ بود، یاء که حرف مضارع بود از اولش برداشتیم، میم مکسوره که علامت اسم آلت صغری بود در اولش درآوردیم، ضمّه عین الفعل را بدل به فتحه کردیم، تنوین که از جمله خواص اسم بود به آن ملحق نمودیم، مِمْدَدٌ شد، اجتماع حرفین متجانسین متقاربین شد و آن در کلام عرب ثقیل بود حرکت میم اول را نقل کرده به ماقبلش دادیم، اول ساکن دوم متحرک، دال اول را در دال دوم ادغام نمودیم، مِمَدٌّ شد.

افعل التفضیل:
سه مذکر: اَمَدُّ، اَمَدّانِ، اَمَدّونَ.
اَمَدُّ: در اصل خود یَمُدُّ بود، رد کردیم به سوی اصلش یَمْدُدُ بود، بعد از اعلال اَمْدَدُ شد، اجتماع حرفین متجانسین متقاربین شد، حرکت جنس اول را نقل کرده به ماقبلش دادیم، اول ساکن، ثانی متحرک، اول را در ثانی ادغام کردیم، اَمَدُّ شد.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: اَماٰدُّ ـ اُمَیْدِدٌ.
سه مؤنث: مُدّیٰ، مُدَّیانِ، مُدَّیاتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: مُدَدٌ ـ مُدَیْدیٰ.
صیغه مبالغه:
مَدّادٌ، مَدّادانِ، مَدّادُونَ، مَدّادَتٌ، مَدّادَتانِ، مَدّاداتٌ.
افعل التعجب:
ما اَمَدَّ زیداً ـ اَمْدِدْ بزیدٍ.
حکم مضاعف در اسم آلت صغری و وسطی واجب الادغام است، مگر در اسم تصغیر هر دو که ممتنع الادغام است، و در اسم آلت کبری ممتنع الادغام است، حکم مضاعف در افعل التفضیل واجب الادغام است، مگر در دو صیغه اسم تصغیر که ادغام ممتنع است، و صیغه مبالغه ممتنع الادغام است، و فعل تعجب واجب الادغام است در صیغه اول و در صیغه دوم ممتنع الادغام است.
 
امر غایب: (8 صیغه است)
حکم مضاعف در امر غایب این باب این است که در مفردات چهارگانه چهار وجه جایز است: فتحه، کسره، ضمّه و فک ادغام، در سه صورت ادغام می­شود و در یک صورت به فک ادغام خوانده می شود، در دو تثنیه و جمع مذکر غایب با ادغام خوانده می شود و در جمع مؤنث به فک ادغام خوانده می شود.
لِیَمُدَّ، لِیَمُدِّ، لِیَمُدُّ، لِیَمْدُدْ در اصل خود یَمُدُّ بود (بدون رد کردن به اصلش) مفرد مذکر غایب بود از فعل مضارع، خواستیم مفرد مذکر غایب
بنا کنیم از فعل امر، لام امر غایب بر سرش درآوردیم دو عمل کرد: لفظاً و معناً، لفظاً عمل کرد حرکت آخر را به جزمی ساقط کرد([2])، معناً عمل کرد خبر را بدل به انشاء نمود، بعد تلفظ ممکن نشد چون دال اول ساکن بود، التقاء ساکنین شد میان دالین، قاعده در التقاء ساکنین در اینجا موجب حرکت است، فتحه دادیم (لِیَمُدَّ) لِأنَّ الفَتْحَةُ اَخَفُّ الحَرَکاٰتِ، بعضی کسره دادند مانند: خلیل نحوی (لِیَمُدِّ) و گفته: اذا التقی الساکن بالساکن (اذا التقی الساکنان) حَرِّکْ حَرِّکْ بالکسرِ و بعضی ضمّه دادند بنا بر متابعت عین الفعلش (لِیَمُدُّ)، و بعضی به فک ادغام خواندند (لِیَمْدُدْ).
صیغه سازی امر غایب، و الحاق نون تأکید ثقیله و خفیفه در آخر آن به قیاس باب نَصَرَ ساخته می شود.
 
امر حاضر: (6 صیغه است)
(مُدَّ، مُدِّ، مُدُّ، اُمْدُدْ)، مُدّا، مُدّوا، مُدِّیْ، مُدّا، مُدْنَ.
احکام مضاعف در امر حاضر:
احکام مضاعف در امر حاضر بر سه قسم است:
در مفرد مذکر جایز الوجهین است، جایز است ادغام و عدم ادغام، در دو تثنیه واجب است ادغام، و در جمع مؤنث ادغام ممتنع است و جهتش قبلاً ذکر شد.
مُدّ: امر است از تَمُدُّ (بدون رد بسوی اصلش) فعل مضارع بود، خواستیم فعل امر بنا کنیم، تاء که حرف مضارع بود، از اولش برداشتیم، نظر کردیم به مابعد تاء متحرک بود از همان حرکت امرش بنا کردیم آخرش را وقف کردیم، حرکت آخر به وقفی بیفتاد، تلفظ ممکن نشد، التقاء ساکنین شد میان دو دال، قاعده در التقاء ساکنین یا موجب حذف است، یا موجب قلب، یا موجب حرکت، در اینجا موجب حرکت است، بعضی حرکت فتحه دادند (مُدَّ خواندند) لِاَنَّ الفتحة اَخَفُّ الحرکاتِ، و بعضی مانند: خلیل نحوی کسره دادند (مُدِّ خواندند) لأن اذا التقی الساٰکناٰنِ حَرِّکْ بالکسرِ یعنی وقتی دو ساکن با هم ملاقات کردند دوم را حرکت کسره بده، و بعضی ضمه دادند به جهت متابعت عین الفعلش (مُدُّ خواندند)، و بعضی فک ادغام کردند یعنی ادغام نکردند و اُمْدُدْ خواندند به این صورت که اُمْدُدْ امر است از تَمُدُّ تاء که حرف مضارع بود از اولش برداشتیم و آخرش را وقف کردیم، حرکت آخر به وقفی بیفتاد ضمّه فاء الفعل را نقل کرده به عین الفعلش دادیم، ابتداء به ساکن محال بود، محتاج شدیم به همزۀ وصل چون عین الفعلش مضموم بود همزه وصل مضمومه در اولش درآوردیم، اُمْدُدْ شد.
و اگر اُمْدُدْ را از تَمْدُدُ بنا کردیم به این صورت ساخته می شود: که اُمْدُدْ امر است از تَمْدُدُ تاء که حرف مضارع بود از اولش برداشتیم نظر کردیم بما بعد تاء، ساکن بود، ابتداء به ساکن محال بود محتاج شدیم به همزه وصل، به جهت مضموم بودن عین الفعلش همزۀ وصل مضمومه در اولش درآوردیم، آخرش را وقف کردیم حرکت آخر به وقفی بیفتاد، اُمْدُدْ شد.
الحاق نون تأکید ثقیله در آخر امر حاضر
نون تأکید ثقیله در آخر مفرد مذکر در دو صورت ملحق می شود:
1ـ در صورتی که دال فتحه خوانده شود.
2ـ در صورتی که به فک ادغام بخوانیم، و در صورت کسره و ضمّه نون ملحق نمی شود از دو جهت اول: برای اینکه نون تأکید ثقیله ما قبل خود را فتحه می‌خواهد دوم به جهتی که مشتبه می شود به مفردۀ مؤنث (مُدِنَّ) و جمع مذکر (مُدُنَّ) مگر در صورتی که قرینه در کلام موجود باشد، و یا ما قبل نون را در آن دو تا هم فتحه بدهیم.
مُدَّنَّ: در اصل خود مُدَّ یا مُدِّ یا مُدُّ بود، مؤکد نبود، خواستیم مؤکد کنیم به نون تأکید ثقیله، نون تأکید ثقیله در آخر مفرد مذکر امر حاضر درآوردیم، نون ماقبل خود را فتحه می‌خواست ما نیز فتحه دادیم (مگر در صورت اول که قبلاً مفتوح بود).
ودر صورت فک ادغام (اُمْدُدْ) اجتماع حرفین متجانسین می شود، و شرط ادغام موجود است، لذا حرکت دال اول را نقل کرده به ما قبلش دادیم، اول ساکن ثانی متحرک، اول را در ثانی ادغام نمودیم، اُمُدَنَّ شد با وجود حرکت فاء الفعل از همزه مستغنی شدیم، وهمزه را حذف کردیم، مُدَنَّ شد.
و نون تأکید خفیفه در آخر سه صیغه از امر حاضر داخل نمی شود برای اینکه لازم می‌آید التقاء ساکنین علی غیر حدّه.
فعل نهی و جحد
حکم ادغام در فعل نهی و جحد مضاعف بر سه قسم است:
1ـ جایز الوجهین یعنی هم ادغامش صحیح است و هم ترک ادغام و آن در مفردات می‌باشد مگر در مفردۀ مخاطبۀ مؤنث که واجب الادغام است مثل: لاٰتَمُدّیْ.
2ـ واجب الادغام:
ادغام در تثنیه‌ها و جمع‌ها واجب است مگر در جمع مخاطبۀ مؤنث مثل: لاتَمْدُدْنَ که در آن ادغام ممتنع است.
3ـ ممتنع الادغام: و آن در جمعین مؤنثین است مثل: لا یَمْدُدْْنَ، و لا تَمْدُدْنَ.
اعلال اجتماعی فعل نهی:
(لایَمُدَّ، لایَمُدِّ، لایَمُدُّ، لایَمْدُدْ)، لایَمُدّا، لایَمُدّوا، (لاتَمُدَّ، لا تَمُدِّ، لاتَمُدُّ، لا تَمْدُدْ)، لاٰتَمُدّا، لایَمْدُدْن، (لاتَمُدَّ، لاتَمُدِّ، لاتَمُدُّ، لا تَمْدُدْ)، لاتَمُدّا، لاتَمُدّوا، لا تَمُدّی، لاتَمُدّا، لاتَمْدُدْنَ، (لا اَمُدَّ، لااَمُدِّ، لا اَمُدُّ، لا اَمْدُدْ)، (لا نَمُدَّ، لا نَمُدِّ، لا نَمُدُّ، لا نَمْدُدْ).
در اصل خود یَمُدُّ، یَمُدّانِ، یَمُدُّونَ و … بودند، معلومات فعل مضارع بودند، خواستیم معلومات فعل نهی بنا کنیم، لا ناهیه بر سر هر یک درآوردیم، دو عمل کرد، لفظاً و معناً، لفظاً عمل کرد حرکات را از مفردات ساقط کرد مگر مفردۀ مخاطبۀ مؤنث که نون را ساقط کرد و در تثنیه‌ها و جمع‌ها نون را ساقط کرد مگر از جمعین مؤنثین (لایَمْدُدْنَ، لا تَمْدُدْنَ) زیرا نون علامت جمع است نه عوض رفع «العلامَةُ لا تُغَیَّرُ و لا تُحْذَفُ»، در مفردات تلفّظ ممکن نشد (مگر در مفردۀ مخاطبۀ مؤنث) التقاء ساکنین شد میان دالین، قاعده در التقاء ساکنین یا موجب حرکت است، یا موجب حذف، و یا موجب قلب، در اینجا موجب حرکت است، بعضی فتحه دادند لاَنَّ الفتحة اَخَفُّ الحرکات، وبعضی کسره دادند لِاَنَّ اذا التقی الساٰکِناٰنِ حَرِّکْ بالکسرِ و بعضی ضمّه دادند به جهت متابعت عین الفعلش و بعضی فک ادغام کردند (یعنی ادغام نکردند)، (لاٰیَمُدَّ، لایَمُدِّ، لایَمُدُّ، لایَمْدُدْ)، لا یَمُدّا، لا یَمُدّوا و … شدند.
بقیه افعال معلوماً و مجهولاً به قیاس ابواب ضَرَبَ و نَصَرَ اعلال و ساخته می شود، از آنجایی که بنابر اختصار است از تفصیل خودداری می‌کنیم.

[1] . سوره رعد، آیه 3. [2] . در جامع المقدمات که مرحوم مدرس تصحیح کرده فرموده: حرکت آخر به جزمی نیفتاد. شاید سهو کاتب بوده، ج1، ص133.

نوع دوم از انواع ثلاثی مضاعف

نوع دوم از انواع ثلاثی مضاعف

نوع دوم از انواع ثلاثی مضاعف بر وزن: فَعَلَ، یَفْعِلُ مثل: فَرَّ، یَفِِرُّ، الفِرار (به معنای فرار کردن) مثل این آیه شریفه: قُلْ لَنْ یَنْفَعُکُمُ الفِرار اِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ المَوْتِ اَو القَتْلِ([1]) بگو اگر از مرگ یا کشته شدن فرار کنید، سودی به حال شما نخواهد داشت.
این باب سه نوع مصدر دارد:
1ـ مصدر عام: اَلْفَرُّ، فَرّاً.
2ـ مصدر مرّة: فَرَّةٌ، فَرَّتان، فَرّاتٌ.
3ـ مصدر میمی: مَفَرٌّ، مَفَرّانِ، مَفَرّاتٌ.
 
فعل ماضی (14 صیغه است)
فَرَّ، فَرّا، فَرّوا، فَرَّتْ، فَرَّتا، فَرَرْنَ، فَرَرْتَ، فَرَرْتُماٰ، فَرَرْتم، فَرَرْتِ، فَرَرْتُما، فَرَرْتُنَّ، فَرَرْتُ، فَرَرْنا.
حکم ادغام در این باب مثل حکم ادغام در باب مَدَّ است که از فَرَّ تا فَرَّتا واجب الادغام است، و در بقیه صیغه‌های فعل ماضی ادغام ممتنع است، زیرا حرف دوم واجب السکون است.
 
فعل مضارع: (14 صیغه است)
یَفِرُّ، یَفِرّانِ، یَفِرُّونَ، تَفِرُّ، تَفِرّانِ، یَفْرِرْنَ، تَفِرُّ، تَفِرّانِ، تَفِرّونُ، تَفِرِّیْنَ، تَفِرّانِ، تَفْرِرْنَ، اَفِرُّ، نَفِرُّ.
به قیاس فعل مضارع باب مَدَّ اعلال و صیغه سازی می شود.
 
اسم فاعل: فاٰرٌّ، فاٰرّانِ، فارّونَ، فاٰرَّةٌ، فاٰرَّتانِ، فاٰرّاتٌ.
جمع تکسیر مذکر اسم فاعل: فَرَرَتٌ، فُرّارٌ، فُرَّرٌ، فُرٌّ، فُرَراءٌ، فُرّانٌ، فِرارٌ، فُرُوْرٌ.
جمع تکسیر مؤنث اسم فاعل: فَوارِرُ.
اسم تصغیر مذکر و مؤنث اسم فاعل: فُوَیْرِرٌ ـ فُوَیْرِرَتٌ.
 
اسم مفعول: مَفْرورٌ، مَفْرورانِ، مَفْرورونَ، مَفْرورَتٌ، مَفْرورَتانِ، مَفْروراتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مذکر: مفارِیْرُ ـ مُفَیْرِیْرٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث: مَفارِیْرُ ـ مُفَیْرِیْرَةٌ.
حکم مضاعف در اسم مفعول، و جمع تکسیر و اسم تصغیر ممتنع الادغام است، زیرا بین حرفین متجانسین واو یا یاء فاصله شده است.
اسم زمان و مکان:
مَفِرٌّ، مَفِرّانِ، مَفِرّاتٌ. جمع تکسیر و اسم تصغیر: مَفاٰرٌّ ـ مُفَیْرِرٌ.

[1] . سورة احزاب، آیة16.

نوع سوم از انواع ثلاثی مضاعف

نوع سوم از انواع ثلاثی مضاعف

نوع سوم از انواع ثلاثی مضاعف از باب: فَعِلَ، یَفْعَلُ، فَعْلاً مثل: بَرَّ، یَبَرُّ، بَرّاً، اَلْبِرُّ (به معنای نیکی کردن) چنانچه در آیه شریفه وارد شده:
«وَ تَعاٰوَنوا عَلَی البِرِّ و التَّقْویٰ»([1])؛ در راه نیک و پرهیزگاری با هم تعاون کنید.
این فعل هم دارای سه نوع مصدر است:
1ـ مصدر عام: البِرُّ، بَرّاً.
2ـ مصدر مرّة: بَرَّةٌ، بَرَّتانِ، بَرّاتٌ.
3ـ مصدر میمی: مَبَرٌّ، مَبَرّانِ، مَبَرّاتٌ.
فعل ماضی: (14 صیغه است)
بَرَّ، بَرّا، بَرّوا، بَرَّتْ، بَرَّتا، بَرَرْنَ، بَرَرْتَ، بَرَرْتُماٰ، بَرَرْتُمْ، بَرَرْتِ، بَرَرْتُما، بَرَرْتُنَّ، بَرَرْتُ، بَرَرْنا.
بَرَّ در اصل خود البِرُّ بود مصدر بود، خواستیم فعل ماضی بنا کنیم، الف و لام مصدری را از اولش برداشتیم عین الفعل را کسره و لام الفعلش را حرکت فتحه دادیم، بَرِرَ شد، اجتماع حرفین متجانسین متقاربین شد، حرکت «ر» اول را برداشته، اول ساکن ثانی متحرک، اول را در ثانی ادغام کردیم، بَرَّ شد. از بَرَّ تا بَرَّتا واجب الادغام و از بَرَرْنَ تا بَرَرْنا ممتنع الادغام است که در باب مَدَّ مفصلاً ذکر شد.
فعل مضارع:
یَبَرُّّ، یَبَرّانِ، یَبَرّون، تَبَرُّ، تَبَرّانِ، یَبْرَرْنَ، تَبَرُّ، تَبَرّانِ، تَبَرّونَ، تَبَرّیْنَ، تَبَرّانِ، تَبْرَرْنَ، اَبَرُّ، نَبَرُّ.
اسم فاعل:
باٰرٌّ، باٰرّانِ، بارّونَ، باٰرَّةٌ، باٰرَّتانِ، بارّاتٌ.
جمع تکسیر مذکر اسم فاعل:
بَرَرَةٌ، بُرّارٌ، بُرَّرٌ، بُرٌّ، بُرَراءٌ، بُرّانٌ، بِرارٌ، بُرورٌ.
جمع تکسیر مؤنث: بَوارُّ.
اسم تصغیر مذکر و مؤنث: بُوَیْرِرٌ ـ بُوَیْرِرَتٌ.
اسم مفعول:
مَبْرورٌ، مَبْرورانِ، مَبْرُورُنَ، مَبْرورَتٌ، مَبْرورَتانِ، مَبْروراتٌ.
جمع تکسیر مذکر و مؤنث: مَبارِیْرُ ـ مَباٰرِیْرُ.
اسم تصغیر مذکر و مؤنث: مُبَیْرِیْرٌ ـ مُبَیْریرَتٌ.
اسم زمان و مکان:
مَبَرٌّ، مَبَرّانِ، مَبَرّاتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: مَباٰرُّ ـ مُبَیْرِرٌ.
مَباٰرُّ: جمع تکسیر مَبَرٌّ بود، بعد از اعلال مَباٰرِرٌ می شود، اجتماع حرفین متجانسین متقاربین شد و آن در کلام ثقیل بود، حرکت «ر» اول را برداشته اول ساکن، ثانی متحرک، اول را در ثانی ادغام کردیم، مَباٰرٌّ شد، این صیغه غیر منصرف است، جر و تنوین را قبول نمی‌کند لذا تنوین را حذف کردیم، مَباٰرُّ شد.
مِبَرٌّ: بعد از اعلال و صیغه سازی مِبْرَرٌ می شود، اجتماع حرفین متجانسین شد، حرکت «ر» اول را نقل کرده به ماقبلش دادیم، حرف اول ساکن، ثانی متحرک، اول را در ثانی ادغام کردیم، مِبَرٌّ شد.
افعل التفضیل:
سه مذکر: اَبَرُّ، اَبَرّانِ، اَبَرّونَ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: اَباٰرُّ ـ اُبَیْرِرٌ.
سه مؤنث: بُرّا (بُرّیٰ)، بُرَّیانِ، بُرَّیاتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: بُرَرٌ ـ بُرَیْریٰ.

 

صیغه مبالغه:

صیغه مبالغه:

بَرّارٌ، بَرّارانِ، بَرّارونَ، بَرّارَةٌ، بَرّارَتانِ، بَرّاراتٌ.
صیغه تعجب:
ما اَبَرَّ زیداً ـ اَبْرِیْر بزیدٍ.
امر حاضر: (6 صیغه است)
(بَرَّ، بَرِّ، اِبْرَرْ)، بَرّا، بَرّوا، بَرِّیْ، بَرّا، اِبْرَرْنَ.
بَرَّ، بَرِّ: در اصل خود تَبَرُّ بود (بدون رد کردن به سوی اصلش) و اگر ادغام نکردیم (اِبْرَرْ) رد به سوی اصلش می شود، فعل مضارع بود، خواستیم فعل امر بنا کنیم، تاء که علامت فعل مضارع بود از اولش برداشتیم، نظر کردیم به مابعد تاء متحرک بود، بر همان حرکت امر بنا کردیم، آخرش را وقف کردیم، حرکت آخر به وقفی بیفتاد، تلفظ ممکن نشد التقاء ساکنین شد میان رائین، قاعده در التقاء ساکنین یا موجب حرکت است، یا موجب حذف و یا موجب قلب، در اینجا موجب حرکت بود، لذا حرکت فتحه دادیم لِاَنَّ الفتحةَ اخفُ الحرکات، و بعضی کسره دادند لِاَن اذا التقی الساکنان حَرِّکْ بالکسرِ.
و اگر به فک ادغام خواندیم (اِبْرَرْ) فعل مضارع رد به سوی اصلش می شود که تَبْرَرُ باشد فعل مضارع بود خواستیم فعل امر بنا کنیم، تاء که حرف مضارع بود از اولش برداشتیم، نظر کردیم به ما بعد تاء ساکن بود، ابتداء به ساکن محال بود محتاج شدیم به همزه وصل نظر کردیم به عین الفعلش مفتوح بود لذا همزه وصل مکسوره در اولش درآوردیم، آخرش را وقف کردیم حرکت آخر به وقفی بیفتاد، اِبْرَرْ شد.
قاعدة: همزۀ وصل یا مکسور است، یا مضموم، مفتوح نیست، همزۀ مفتوحه همزۀ قطع است، لذا در صورتی که عین الفعل مفتوح باشد، همزۀ مکسوره داخل می شود.
فعل ثلاثی اجوف
باب چهارم از ابواب هفتگانه باب اجوف است، اجوف در لغت: میان خالی است، و در اصطلاح صرفیین: حرف علّه به جای عین الفعل باشد، به جهت خالی بودن از حرف صحیح آن را اجوف گویند.
اجوف دو قسم است: 1ـ اجوف واوی 2ـ اجوف یائی
اجوف واوی از دو باب آمده اول: از باب فَعَلَ، یَفْعُلُ مثل: قال، یقول. دوم از باب: فَعِلَ، یَفْعَلُ مثل: خاٰفَ، یَخافُ.

[1] . سوره مائده، آیه2.

نوع اول از انواع اجوف واوی

نوع اول از انواع اجوف واوی

باب اول از انواع اجوف واوی مثل: قاٰلَ، یَقُولُ، قَوْلاً، القول (سخن گفتن) در آیه شریفه هم به همین معنی استعمال شده:
«اِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیْمٍ»([1]) این قرآن گفتار رسول بزرگواری است.
این فعل سه نوع مصدر دارد:
1ـ مصدر عام: اَلْقَوْلُ، قَوْلاً، قِوالاً، قُوُلاً.
2ـ مصدر مرّة: قَوْلَةٌ، قَوْلَتاٰنِ، قَوْلاٰتٌ در اصل: قَوَلَةٌ، قَوَلَتاٰنِ، قَوَلاٰتٌ بودند واو حرف عله ما قبلش حرف صحیح مفتوح واو را قلب به الف کردیم.
3ـ مصدر میمی: مَقاٰلٌ، مَقالاٰنِ، مقالاتٌ = مَقْوَلٌ، مَقْوَلاٰنِ، مَقْوَلاتٌ واو حرف عله متحرک ماقبلش ساکن حرکت واو را نقل کرده به ماقبلش دادیم، واو ساکن ماقبل مفتوح را قلب به الف کردیم مَقالٌ، مَقالاٰنِ، مقالاٰتٌ شد.
فعل ماضی (14 صیغه است)
قاٰلَ، قالاٰ، قاٰلوا، قاٰلَتْ، قاٰلَتاٰ، قُلْنَ، قُلْتَ، قُلْتُما ، قُلْتُمْ، قُلْتِ، قُلْتُماٰ، قلْتُنَّ، قُلْتُ، قُلْناٰ.
قُلْنَ: در اصل خود قاٰلَتْ بود، رد کردیم به سوی اصلش قَوَلَتْ بود، مفردۀ مغایبه مؤنث بود، خواستیم جمع مؤنث بنا کنیم، نون که علامت جمع مؤنث بود در آخرش درآوردیم قَوَلَتْنَ شد تاء دلالت می‌کرد بر تأنیث، نون دلالت می‌کرد هم بر جمع و هم بر تأنیث با وجود نون از تاء مستغنی شدیم و تاء را حذف کردیم، قَوَلَنَ شد، اجتماع توالی اربع حرکات شد و آن در کلام عرب ثقیل بود، لذا لام الفعلش را ساکن کردیم، قَوَلْنَ شد، واو حرف عله متحرک ماقبلش مفتوح واو را قلب به الف کردیم، قاٰلْنَ شد، التقاء ساکنین شد میان الف و لام قاعده در التقاء ساکنین در اینجا موجب حذف است، لذا الف را حذف کردیم، قَلْنَ شد فتحه قاف را بدل به ضمّه نمودیم تا دلالت کند بر عین الفعلی که از اینجا افتاده واو بود، نه یا قُلْنَ شد و کذا قُلْتَ تا قُلْناٰ به این قیاس ساخته شود.
حکم واو در فعل ماضی:
حکم واو در فعل ماضی دو قسم است:
1ـ قلب کردن واو به الف از جهت فتحۀ ماقبل و باقی ماندن الف به حالش، و آن از قال تا قاٰلَتاٰ جاری است.
2ـ قلب کردن واو به الف و حذف کردن الف به جهت التقاء ساکنین بین الف و لام الفعل و آن حکم از قُلْنَ تا قُلْناٰ جاری است.
قاعدة در حکم واو و یاء:
و آن قاعده این است که واو و یاء قلب به الف می شود به ده شرط:
1ـ واو و یاء مفتوح باشد، ماقبلش هم مفتوح باشد مثل: قال و باٰعَ که در اصل قَوَل و بَیَعَ بوده نه مثل: قَوْل و بَیْع که واو و یاء ساکن است.
2ـ ماقبل واو و یاء کسره نباشد مثل: عِوَضْ، و حِیَلْ و اِلاّ واو و یاء به حالش باقی است.
3ـ واو و یاء فاء الفعل واقع نشود مثل: وَعَدَ ویَسَرَ.
4ـ حرکت واو و یاء اصلی باشند پس از این جهت در جَیَلَ و تَوَمَ قلب نکردند به جهت اینکه حرکت شان عارضی است که در اصل جَیْئَل و تَوْاَمْ بودند حرکت همزه را به ماقبل دادند و همزه را به غیر قیاس انداختند.
5ـ حرکت واو و یاء در یک کلمه باشد، نه در دو کلمة مثل: ضَرَبَ واحدٌ و ضَرَبَ یاسرٌ که فتحۀ واو و یاء در یک کلمه نیست.
6ـ مابعد واو و یاء ساکن نباشد مثل: بیاٰنْ، طوِیْل، خُوْرنَقْ، تقویٰ، عصوان، عَلَوِیّ، موسویّ و غیره که ما بعد واو و یاء در این مثال‌ها ساکن است، لذا قلب به الف نمی‌شوند.
7ـ ماقبل واو و یاء مفتوح باشد، پس از این جهت در عِوَض و حِیََل و سِوَر قلب نکردند.
8ـ واو و یاء عین الفعل کلمه نباشد که در آخر آن حرف زاید آمده مثل: جَوَلان، هیوان، صَوارا و خیارا در دو تای اول الف و نون زاید است و در دو تای دوم الف مقصوره زائد است.
9ـ واو و یاء در عین الفعل فعلی واقع نشود که بر وزن فَعِلَ است و اسم فاعل از آن بر وزن اَفْعَل است مثل: هَیَفَ که اسم فاعلش اَهْیَف است و عَوِرَ که اسم فاعلش اَعْوَر است.
10ـ واو عین الفعل اِفْتَعَل نباشد که به معنی تفاعل است مثل: اِجْتَوَزَ و اِشْتََوَرَ که به معنی تَجاٰوَزَ و تَشاٰوَرَ است این شرط اختصاص به واو دارد.
 
فعل مضارع: (14 صیغه است)
یَقُولُ، یقولاٰنِ، یَقُولُونَ، تَقُولُ، تَقُولاٰنِ، یَقُلْنَ، تَقُولُ، تقولانِ، تَقُولُونَ، تَقُولْیِنَ، تَقُولاٰنِ، تَقُلْنَ، اَقُولُ، نَقُولُ.
یَقُولُ: در اصل قال بود، رد کردیم به سوی اصلش قَوَلَ بود فعل ماضی بود، خواستیم فعل مضارع بنا کنیم، یاء که حرف مضارع بود در اولش درآوردیم، فاء الفعلش را ساکن، عین الفعل و لام الفعلش را ضَمَّه دادیم یَقْوُلُ شد، ضمه بر واو ثقیل بود نقل کرده به ماقبلش دادیم، یَقُولُ شد.
یَقُلْنَ: در اصل تَقُولُ بود رد کردیم به سوی اصلش تََقْوُلُ بود مفردۀ مؤنث بود، خواستیم جمع مؤنث بنا کنیم، نون که علامت جمع مؤنث بود در آخرش درآوردیم، لام الفعلش را ساکن نمودیم تَقْوُلْنَ شد،تاء را بدل به یاء نمودیم به جهت مناسبت داشتن یاء به غایب یَقْوُلْنَ شد، ضمّه بر واو ثقیل بود نقل کرده به ماقبلش دادیم، یَقُولْنَ شد، التقاء ساکنین شد میان واو و لام، واو به التقاء ساکنین افتاد، یَقُلْنَ شد.
تَقُلْنَ: در اصل تقول بود رد کردیم به سوی اصلش تَقْوُلُ بود، بعد از اعلال تَقْوُلْنَ شد ضمّه بر واو ثقیل بود نقل کرده به ماقبلش دادیم، تَقْوُلْنَ شد، التقاء ساکنین شد میان واو و لام، واو به التقاء ساکنین افتاد، تَقُلْنَ شد.
قاعده: حکم واو در مضارع این باب بر دو قسم است:
1ـ باقی گذاشتن واو به حالش بعد از نقل کردن حرکت به ما قبلش در جمیع چهارده صیغه مگر در جمعین مؤنثین.
2ـ حذف شدن واو بعد از نقل دادن حرکت آن به ماقبلش از جهت التقاء ساکنین در جمعین مؤنثین.
اسم فاعل: (6 صیغه است)
قائِلٌ، قائلانِ، قائلونَ، قائلَِةٌ، قاٰئِلَتان، قائلاتٌ.
قائلٌ: در اصل خود یَقُوْلُ بود، رد کردیم به سوی اصلش یَقْوُلُ بود، فعل مضارع بود، خواستیم اسم فاعل بنا کنیم، یاء که حرف مضارع بود از اولش برداشتیم، الف که علامت اسم فاعل بود در میان فاء الفعل و عین الفعلش درآوردیم، فاء الفعل را فتحه دادیم، ضمّه عین الفعل را بدل کردیم به کسره، تنوین که از جمله خواص اسم بود درآخرش ملحق نمودیم، «لِاَنَّ التنوین خاٰصَّةٌ لِلْاِسْم و خاٰصَّةُ الشیئ یُوجَدُ فِیْهِ و لاٰ یُوجَدُ فی غَیْرِه»، قاولٌ شد، واو واقع شد بعد از الف زایده منقلب شد به همزه قاٰئلٌ شد و کذا بقیه صیغه‌های اسم فاعل.
جمع تکسیر مذکر: قاٰلَةٌ، قُوّالٌ، قُوَّلٌ، قُوْلٌ، قُوَلاٰءٌ، قُوْلاٰنٌ، قِوالٌ، قُوُوْلٌ.
قالَةٌ: جمع تکسیر قائل بود رد کردیم به سوی اصلش قاوِلٌ بود، اسم واحد بود، خواستیم جمع تکسیرش بنا کنیم، الف که علامت اسم فاعل بود از میان فاء الفعل و عین الفعلش برداشتیم، قَوِلٌ شد، مشتبه شد به صفت مشبهه بر وزن خَشِنٌ از جهت رفع اشتباه عین الفعلش را فتحه دادیم، قَوَلٌ شد، مشتبه شد به صفت مشبهه بر وزن حَسَنٌ از جهت رفع اشتباه تاء منوّنه که علامت جمع تکسیر بود در آخرش درآوردیم، قَوَلَةٌ شد، واو حرف علت متحرک ماقبلش مفتوح قلب به الف کردیم، قاٰلةٌ شد.
سایر صیغه‌های جمع تکسیر به قیاس جمع تکسیر باب ضَرَبَ ساخته می شود.
اسم تصغیر مذکر: قُوَیِّلٌ.
سه مؤنث: قائلةٌ، قائلتانِ، قائلاتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث: قوائلُ ـ قُوَیِّلَةٌ.
قُوَیِّلَةٌ: بعد از اعلال قُوَیْوِلَةٌ می شود واو و یاء در یک کلمه جمع شدند واو را قلب به یاء و یاء را در یاء ادغام کردیم، قُوَیِّلَةٌ شد.
اسم مفعول :
مَقولٌ، مَقولانِ، مَقولونَ، مَقولَةٌ، مَقولَتانِ، مَقولاتٌ.
مَقُولٌ: در اصل یُقاٰلُ یا تُقاٰلُ یا اُقالُ بود، رد کردیم به سوی اصلش: یُقْوَلُ یا تُقْوَلُ یا اُقْوَلُ بود، فعل مضارع مجهول بود، خواستیم صیغه اسم مفعول بنا کنیم، حرف استقبال را از اولش برداشتیم، به جایش میم مفتوحه درآوردیم، فتحۀ عین الفعل را بدل کردیم به ضمّه مَقْوُلٌ شد، ضمّه را اشباع نمودیم از اشباع ضمّه واو تولد یافت، تنوین که از جمله خواص اسم بود در آخرش ملحق نمودیم، مَقْوُولٌ شد، ضمّه بر واو ثقیل بود نقل کرده به ماقبلش دادیم، التقاء ساکنین شد میان واوَیْن در نز اخفش واو اول به التقاء ساکنین افتاد لِاَنَّ الثانی عَلاٰمةٌ و اَلْعَلاٰمَةُ لاٰ تُغَیَّرُ و لاٰ تُحْذَفُ مقول شد بر وزن مفولٌ و در نزد سیبویه واو ثانی افتاد لِِاَنَّ الثانی زائِدةٌ الزائد اَحَقُّ بِالْحَذْفِ، مَقُولٌ شد بر وزن مَفُعْلٌ.
 
جمع تکسیر و اسم تصغیر مذکر: مَقائیلُ ـ مُقَیِّیْلٌ
مَقائِیْلُ: جمع تکسیر مَقوُولٌ بود، اسم واحد بود، خواستیم جمع تکسیرش بنا کنیم، الف که علامت جمع تکسیر بود بین فاء الفعل و عین الفعلش درآوردیم، ماقبل الف قهرا مفتوح شد، ضمّه عین الفعل را بدل به کسره نمودیم، مَقاٰوِوْلٌ شد، واو ساکن ما قبل مکسور را قلب به یاء کردیم، مَقاٰوِیْلٌ شد، واو واقع بعد از الف زائده واو را قلب به همزه نمودیم، مَقائیلٌ شد، این صیغه غیر منصرف است (صیغه منتهی الجموع) جر و تنوین را قبول نمی‌کند، لذا تنوین را حذف کردیم، مقائیل شد.
مُقَیِّیْلٌ: اسم تصغیر مقول بود، رد کردیم به سوی اصلش، مَقْوولٌ بود، مکبّر بود، خواستیم مصغرش بنا کنیم، حرف اول را ضمّه ثانی را حرکت فتحه دادیم، یاء که علامت اسم تصغیر بود در سوم جایش درآوردیم، ضمّه عین الفعل را بدل به کسره نمودیم، مُقَیْوِوْلٌ شد (واو دوم واو اشباع است) واو ساکن ماقبلش مکسور، قلب به یاء کردیم، مُقَیْوِیْلٌ شد اجتماع واو و یاء شد و آن در کلام عرب ثقیل بود، لذا واو را از جنس یاء قرار دادیم و یاء را در یاء ادغام کردیم، مُقَیّیلٌ شد.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث: مَقائیلُ ـ مُقیّیْلَةٌ. به قیاس جمع تکسیر و اسم تصغیر مذکر ساخته می شود.
 
اسم زمان و مکان: مَقاٰلٌ، مَقالاٰنِ، مقالاتٌ.
مَقاٰلٌ: در اصل خود یقول بود رد کردیم به سوی اصلش یَقْوُلُ بود، مفرد مذکر غایب بود از فعل مضارع، خواستیم اسم زمان و مکان بنا کنیم، یاء که حرف مضارع بود از اولش برداشتیم، به جای او میم مفتوحه درآوردیم، ضمّه عین الفعل را بدل به فتحه نمودیم، تنوین که از جمله خواص اسم بود به او ملحق نمودیم، مَقْوَلٌ شد، واو حرف علّه متحرک ماقبلش حرف صحیح ساکن، حرکت واو را نقل کرده به ما قبلش دادیم واو ماند در موضع حرکت ماقبلش مفتوح بود واو را قلب به الف کردیم، مَقاٰلٌ شد.
 
جمع تکسیر و اسم تصغیر: مَقاٰئِلُ ـ مُقَیِّلٌ.
مُقَیِّلٌ: اسم تصغیر مقال بود مکبّر بود، خواستیم مصغرش بنا کنیم، حرف اول را ضمّه ثانی را حرکت فتحه دادیم یاء که علامت اسم تصغیر بود در سوم جایش درآوردیم، فتحه عین الفعل را بدل کردیم به کسره، مُقَیْوِلٌ شد، اجتماع واو و یاء شد اول ساکن، ثانی متحرک واو را قلب به یاء نمودیم و یاء را در یاء ادغام کردیم، مُقَیِّلٌ شد.

 

مَقاٰئیلُ: جمع تکسیر مِقْوالٌ بود، اسم واحد بود خواستیم جمع تکسیرش بنا کنیم، الف که علامت جمع تکسیر بود در سوم جایش در آوردیم، ما قبل الف قهرا مفتوح شد، فتحۀ عین الفعل را بدل به کسره و کسره میم را بدل کردیم به فتحه، مَقاوِئْلُ شد، الف ساکن ما قبل مکسور را قلب به یاء کردیم، مقاوِیْلٌ شد، واو واقع شد بعد از الف زایده، قلب به همزه نمودیم، مَقائِیْلٌ شد، این صیغه غیر منصرف است (صیغه منتهی الجموع) جر و تنوین را قبول نمی‌کند، لذا تنوین را حذف کردیم، مَقاٰئِیْلُ شد.
مُقَیِّیْلٌ: در اصل مِقْوالٌ بود، مکبر بود، خواستیم مصغرش بنا کنیم، حرف اول را حرکت ضمّه، ثانی را حرکت فتحه دادیم، یاء که علامت اسم تصغیر بود، در سوم جایش درآوردیم، فتحۀ عین الفعل را بدل کردیم به کسره، مُقَیْوِئْلٌ شد، الف ساکن ماقبل مکسور را قلب به یاء کردیم، مُقَیْوِیْلٌ شد، اجتماع واو و یاء شد، اول ساکن ثانی متحرک اول را قلب به یاء کردیم و یاء را در یاء ادغام نمودیم، مُقَیِّیْلٌ شد.
افعل التفضیل: (6 صیغه است)
سه مذکر: اَقاٰلُ، اَقالاٰنِ، اَقاٰلُونَ.
اَقاٰلُ: در اصل یَقُوْلُ بود، رد کردیم به سوی اصلش یَقْوُلُ بود، فعل مضارع بود، خواستیم مفرد مذکر افعل التفضیل بنا کنیم، یاء که حرف مضارع بود از اولش برداشتیم، به جای او همزه مفتوحه گذاشتیم، ضمّه عین الفعل را بدل کردیم به فتحه، تنوین مقدری که از جمله خواص اسم بود در آخرش ملحق نمودیم، اَقْوَلُ شد، واو حرف علّت متحرک ما قبلش حرف صحیح ساکن حرکت واو را نقل کرده به ما قبلش دادیم، واو باقی ماند در موضع حرکت ما قبلش مفتوح واو را قلب به الف نمودیم، اَقاٰلُ شد.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: اَقائِلُ ـ اُقَیِّلٌ.
سه مؤنث: قولیٰ (قولاٰ)، قولَیاٰنِ، قولَیاٰتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: قُوَلٌ ـ قُوَیْلاٰ (قُوَیْلیٰ).
 
صیغۀ مبالغه: (6 صیغه است)
قَوّالٌ، قَوّالاٰنِ، قَوّالونَ، قَوّالَةٌ، قَوّالَتاٰنِ، قَوّالاتٌ.
افعل التعجب: ماٰاَقاٰلَ زیداً، اَقْوِلْ بزیدٍ.
 
امر غایب: (14 صیغه است)
لِیَقُلْ، لِیَقُولاٰ، لیقولوا، لِتَقُلْ، لِتَقُولاٰ، لِیَقُلْنَ، لِاَقُلْ، لِنَقُلْ: در اصل خود یقول، یقولانِ، یقولون، تَقولُ، تقولانِ، یَقُلْنَ، اَقُوْلُ، نَقُولُ بودند، رد کردیم به سوی اصلش: یَقْوُلُ، یَقْوُلاٰنِ، یَقْوُلُونَ، تَقْوُلُ، تَقْوُلاٰنِ، یَقْوُلْنَ، اَقوُلُ، نَقْوُلُ بودند، معلومات مضارع بودند، خواستیم معلومات مغایب بنا کنیم، لام امر غایب بر سر هر یک درآوردیم، دو عمل کرد: لفظاً و معناً، لفظاً عمل کرد حرکات را از مفردات و نون را از تثنیه‌ها و جمعین ساقط کرد، مگر از جمع مؤنث زیرا نون علامت جمع است نه عوض رفع «العلامة لا تُغَیّر و لا تُحْذَفُ » لِیَقْوُلْ، لِیَقْوُلاٰ، لِیَقْوُلُوا و … شد، ضمّه بر واو ثقیل بود، نقل کرده به ماقبلش دادیم، لِیَقُوْلْ، لِتَقُوْلْ، لِاَقُوْلْ، لِنَقُوْلْ، لِیَقُوْلْنَ شد، التقاء ساکنین شد میان واو و لام، قاعده در التقاء ساکنین یکی از این سه چیز است: یا حرکت است یا قلب و یا حذف، در اینجا موجب حذف است، لذا واو را حذف کردیم، لِیَقُلْ، لِتَقُلْ، لِاَقُلْ، لِنَقُلْ، لِیَقُلْنَ شد.
الحاق نون تأکید ثقیله در آخر امر غایب:
لِیَقُولَنَّ، لِیَقولاٰنِّ، لِیَقولُنَْ، لِتَقوُلَنَّ، لِتَقولاٰنِّ، لِیَقُلْناٰنِّ، لِاَقُولَنَّ، لِنَقُولَنَّ: در اصل خود لِیَقُلْ، لیقولا، لیقولوا الخ، مؤکد نبود مؤکد کردیم به نون تأکید ثقیله، نون تأکید ثقیله در آخر هر یک درآوردیم، در مفردات ما قبل نون را فتحه دادیم، زیرا فتحه اخفّ الحرکات است و در تثنیه‌ها نون را کسره دادیم به جهت شباهت رساندن به نون تثنیه در وقوع بعد از الف، و در جمع مذکر التقاء ساکنین شد میان واو و نون مدغمّه، چون ما یدلّ علی الواو که ضمّة باشد در کلام موجود بود، لذا واو را حذف کردیم، و در جمع مؤنث اجتماع ثلاث نونات شد، و آن در کلام عرب ثقیل بود، لذا الف ساکنه در میان نون جمع مؤنث و نون ثقیله درآوردیم تا فاصله شود بین نونَین، فتحۀ نون را بدل کردیم به کسره از جهت شباهت رساندن به نون تثنیه در وقوع بعد از الف، واو محذوفه در مفردات در جای خود عود کرد، زیرا علّت انداختن التقاء ساکنین بود که در مقام وجود ندارد. لِیَقُولَنَّ، لیقولاٰنِّ، لیقُولُنَّ و … شد.
الحاق نون تأکید خفیفه در آخر امر غایب:
لیَقُولَنْ، لِیَقُولُنْ، لِتَقُولَنْ، لِاَقُولَنْ، لِنَقُوْلَنْ: در اصل خود لِیَقُلْ، لیقولوا، لتَقُلْ، لِاَقُلْ، لِنَقُلْ بودند، مؤکد نبودند، مؤکد کردیم به نون تأکید خفیفه، نون تأکید خفیفه در آخر هر یک درآوردیم، در مفردات ما قبل نون را فتحه دادیم، زیرا فتحه اخفّ الحرکات است، و در جمع مذکر غایب التقاء ساکنین شد میان واو و نون خفیفه چون ما یدلّ علی الواو که ضمّه باشد در کلام موجود بود لذا واو را حذف کردیم، در مفردات واو محذوفه عود کرد، زیرا علت انداختن واو التقاء ساکنین بود که در مقام وجود ندارد، لِیَقُوْلَنْ، لیقولُنْ، لتقولَنْ، لِاَقولَنْ، لِنَقولَنْ شد.
حکم واو در امر غایب:
حکم واو در امر غایب بر دو قسم است:
1ـ حذف واو و آن در پنج صیغه می‌باشد: مفرد مذکر غایب، مفردۀ مخاطبۀ مؤنث، جمع مؤنث غایب، متکلم وحده و متکلم مع الغیر.
2ـ بقاء واو و آن در سه صیغه است: جمع مذکر غایب، تثنیه مؤنث غایب و تثنیه مذکر غایب.
حکم واو بعد از الحاق نون تأکید ثقیله و خفیفه عود کردن واو است در مفرد مذکر غایب ومفردۀ مؤنث و متکلم وحده ومتکلم مع‌الغیر.
امر حاضر (6صیغه است)
قُلْ، قولاٰ، قولوا، قُلی، قولا، قُلْنَ.
قُل: امر است از تَقُوْلُ رد کردیم به سوی اصلش، تَقْوُلُ بود فعل مضارع بود، خواستیم فعل امر بنا کنیم، تاء که حرف مضارع بود از اولش برداشتیم، نظر کردیم به ما بعد تاء ساکن بود، ابتداء به ساکن محال بود، محتاج شدیم به همزه وصل چون عین الفعلش مضموم بود، همزۀ وصل مضمومه در اولش درآوردیم، آخرش را وقف کردیم، حرکت آخر به وقفی بیفتاد، اُقْوُلْ شد، ضمّه بر واو ثقیل بود نقل کرده به ماقبلش دادیم، اُقوْلْ شد، التقاء ساکنین شد میان واو ولام واو به التقاء ساکنین بیفتاد اُقُلْ شد با وجود حرکت قاف از همزه مستغنی شدیم، همزه را حذف کردیم، قُلْ شد.
قاعدة: حکم واو در امر حاضر بر دو قسم است:
1ـ حذف واو در مفرد مذکر و جمع مؤنث مخاطب (قُلْ، قُلْنَ) به جهت التقاء ساکنین بین واو و لام.
2ـ بقاء واو در باقی صیغه‌های امر حاضر.
الحاق نون تأکید ثقیله در آخر امر حاضر
قُوْلَنَّ، قُولاٰنِّ، قُولُنَّ، قولِنَّ، قولاٰنِّ، قُلْنانِّ: در اصل خود قل، قولا، قولوا، قولی، قولا، قُلْنَ بود، مؤکد نبود مؤکد کردیم به نون تأکید ثقیله، نون تأکید ثقیل را در آخر هر یک درآوردیم، در مفرد مذکر ماقبل نون را فتحه دادیم، زیرا فتحه اخفّ الحرکات است، و در دو تثنیه فتحه نون را بدل کردیم به کسره به جهت شباهت رساندن به نون تثنیه در وقوع بعد از الف، در جمع مذکر مخاطب التقاء ساکنین شد میان واو ونون مدغمّه، چون ما یدل علی الواو که ضمّه باشد در کلام موجود بود لذا واو را حذف کردیم، در مفردۀ مخاطبه مؤنث التقاء ساکنین شد میان یاء و نون مدغمّه، چون ما یدل علی الیاء که کسره باشد در کلام موجود بود لذا یاء را حذف کردیم.
و در جمع مؤنث مخاطبه اجتماع ثلاث نونات شد و آن در کلام عرب ثقیل است لذا الف ساکنه بین نون مؤنث و نون مدغمّه درآوردیم و فتحه نون را بدل به کسره نمودیم، در مفرد مذکر واو محذوفه عود کرد (زیرا علت حذف التقاء ساکنین بود که برطرف شد)، قُولَنَّ، قولاٰنِّ، قولُنَّ و … شد.
الحاق نون تأکید خفیفه در آخر امر حاضر
قُولَنْ، قُولُنْ، قُولِنْ: در اصل خود قل، قولوا، قولی بودند، مؤکد نبودند مؤکد کردیم به نون تأکید خفیفه، نون تأکید خفیفه در آخر هر یک درآوردیم، در مفرد مذکر ماقبلش را فتحه دادیم، لاَنّ الفَتْحة اَخَفُّ الحَرَکاتِ. در جمع مذکر التقاء ساکنین شد میان واو و نون خفیفه چون ما یدلّ علی الواو که ضمّه باشد در کلام موجود بود لذا واو را حذف کردیم و در مفرده مخاطبۀ مؤنث التقاء ساکنین شد میان یاء و نون، چون ما یدلّ علی الیاء که کسره باشد در کلام موجود بود لذا یاء را حذف کردیم، در مفرد مذکر واو محذوفه عود کرد، زیرا علت انداختن التقاء ساکنین بود در مقام وجود ندارد، قُولَنْ، قولُنْ، قولِنْ شد.
فعل جحد:
لَمْ یَقُلْ، لَمْ یَقولاٰ، لَمْ یقولوا، لَمْ تَقُلْ، لَمْ تَقولاٰ، لَمْ یَقُلْنَ، لَمْ تَقُلْ، لَمْ تَقولاٰ، لَمْ تقولوا، لَمْ تَقُولیْ، لَمْ تَقُولاٰ، لَمْ تَقُلْنَ، لَمْ اَقُلْ، لَمْ نَقُلْ. به قیاس امر غایب صیغه سازی می شود.
فعل ماضی مجهول:
قِیْلَ، قِیْلاٰ، قِیْلوا، قِیْلَتْ، قِیْلَتاٰ، قُلْنَ، قُلْتَ،‌ قُلْتُماٰ، قُلْتُمْ، قُلْتِ، قُلْتُماٰ، قُلْتُنَّ، قُلْتُ، قُلْناٰ.
قیل: در اصل خود قال بود، رد کردیم به سوی اصلش قَوَلَ بود، فعل ماضی معلوم بود، خواستیم فعل ماضی مجهول بنا کنیم، حرف اول را ضمّه ماقبل آخر را کسره دادیم، قُوِلَ شد، کسره بر واو ثقیل بود نقل کرده به ماقبلش دادیم، بعد از سلب حرکت ما قبل واو ساکن ماقبلش مکسور، قلب به یاء کردیم، قِیْلَ شد.
قُلْنَ: بعد از اعلال و صیغه سازی قُوِلْنَ شد، کسره بر واو ثقیل بود نقل کرده به ماقبلش دادیم، بعد از سلب حرکت ماقبل واو ساکن ماقبلش مکسور، قلب به یاء کردیم، التقاء ساکنین شد میان یاء و لام، یاء به التقاء سانین افتاد، قِلْنَ شد، کسره قاف را بدل به ضمّه کردیم تا دلالت کند بر اینکه عین الفعل که حذف شده واو بود نه یاء، قُلْنَ شد.
فعل مضارع مجهول:
یُقاٰلُ، یُقاٰلاٰنِ، یُقالُونَ، تُقاٰلُ، تُقاٰلانِ، یُقَلْنَ، تُقاٰلُ، تُقاٰلاٰنِ، تُقاٰلونَ، تُقالینَ، تُقالانِ، تُقَلْنَ، اُقالُ، نُقاٰلُ.
یُقالُ: در اصل یقولُ بود، رد کردیم به سوی اصلش یَقْوُلُ بود، معلوم بود، خواستیم مجهولش بنا کنیم، حرف اول را ضمّه، ماقبل حرف آخر را حرکت فتحه دادیم، یُقْوَلُ شد، واو حرف علّه ما قبلش حرف صحیح ساکن حرکت واو را نقل کرده به ما قبلش دادیم، واو ساکن ما قبلش مفتوح قلب به الف کردیم، یُقاٰلُ شد. به این قیاس باقی صیغه‌ها.
مجهول امر غایب و امر حاضر:
لِیُقَلْ، لِیُقاٰلاٰ، لِیُقاٰلوا، لِتُقَلْ، لِتُقالاٰ، لِیُقَلْنَ، لِتُقَلْ، لتُقالاٰ، لتُقاٰلوا، لِتُقالیْ، لِتُقاٰلاٰ، لِتُقَلْنَ، لِاُقَلْ، لِنُقَلْ در اصل خود یُقاٰلُ، یُقاٰلاٰنِ، یُقاٰلون و … بودند، رد کردیم به سوی اصلش یُقْوَلُ، یُقْوَلانِ، یُقْوَلُونَ و … بودند، مجهولات مضارع بودند، خواستیم مجهولات امر غایب و امر حاضر بنا کنیم، لام امر غایب و امر حاضر بر سر هر یک در آوردیم، دو عمل کرد: لفظاً و معناً، لفظاً عمل کرد حرکات را از مفردات حذف کرد، مگر مفردۀ مخاطبۀ مؤنث که نون را حذف کرد و نون را از تثنیه‌ها و جموع حذف کرد مگر از جمعین مؤنثین، زیرا نون علامت جمع است نه عوض رفع، العلاٰمة لا تغیّر و لا تُحْذَفُ، معناً عمل کرد خبر را بدل به انشاء نمود، لِیُقْوَلْ، لیُقْوَلاٰ، لِیُقْوَلوا و … شدند. واو حرف علت متحرک ماقبلش حرف صحیح ساکن حرکت واو را نقل کرده به ماقبلش دادیم، واو باقی ماند در موضع حرکت ماقبلش مفتوح آن را قلب به الف کردیم، لِیُقاٰلْ، لیُقاٰلاٰ، لِیُقالو و … شدند، در مفردات بعد از قلب کردن واو به الف التقاء ساکنین میان الف و لام می شود و در اینجا موجب حذف است، لذا الف را حذف کردیم، مگر در مفردۀ مخاطبۀ مؤنث که الف به حالش باقی است و در جمعین مؤنثین نیز التقاء ساکنین میان الف و لام می شود، الف به التقاء ساکنین می‌افتد.
حکم واو در مجهول امر و نهی و جحد
احکام واو بر سه قسم است:
1ـ حذف الف منقلبۀ از واو در مفردات و در جمعین مؤنثین.
2ـ بقاء الف منقلبۀ از واو در سایر صیغه‌ها.
3ـ عود کردن الف محذوفه در مفردات بعد از الحاق نون تأکید ثقیله و خفیفه (لیُقاٰلَنَّ ـ لِتُقاٰلَنَّ).

[1] . سورة الحاقة، آیه40.

نوع دوم از انواع اجوف واوی

نوع دوم از انواع اجوف واوی

نوع دوم از انواع اجوف واوی از باب فَعِلَ، یَفْعَلُ، فَعلاً مثل: خافَ، یَخاٰفُ، خَوْفاً، الخوفُ (ترسیدن). مثل آیه شریفه:
«فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلاٰخَوْفٌ عَلَیْهِمْ و لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ »([1]) کسانی که از آن پیروی کنند، نه ترسی بر آنهاست، و نه غمگین شوند.
و این باب سه نوع مصدر دارد:
1ـ مصدر عام: اَلْخَوْفُ، خَوْفاً.
2ـ مصدر مَرّة: خَوْفَةٌ، خَوْفَتاٰنِ، خَوْفاٰتٌ.
3ـ مصدر میمی: مَخاٰفٌ، مَخاٰفاٰنِ، مَخاٰفاٰتٌ.
مَخافٌ: در اصل مَخْوَفٌ بود، واو حرف علّت متحرک ما قبلش حرف صحیح ساکن حرکت واو را نقل کرده به ماقبلش دادیم، واو باقی ماند در موضع حرکت، ما قبلش مفتوح آن را قلب به الف نمودیم، مَخاٰفٌ شد.
فعل ماضی معلوم: (14 صیغه است)
خاٰفَ، خاٰفاٰ، خافوا، خاٰفَتْ، خاٰفَتاٰ، خِفْنَ، خِفْتَ، خِفْتُما، خِفْتُمْ، خِفْتِ، خِفْتُماٰ، خِفْتُنَّ، خِفْتُ، خِفْناٰ.
خاٰفَ: در اصل خود الخوف بود مصدر بود، خواستیم فعل ماضی معلوم بنا کنیم، الف و لام مصدری را از اولش برداشتیم، عین الفعل را کسره و لام الفعلش را فتحه دادیم، خَوِفَ شد، واو حرف علّت، متحرک ماقبلش مفتوح قلب به الف کردیم، خاٰفَ شد.
خِفْنَ: در اصل خود خاٰفَتْ بود، رد کردیم به سوی اصلش، خَوِفَتْ بود، بعد از اعلال و ساختن خَوِفْنَ شد، کسره بر واو ثقیل بود نقل کرده به ما قبلش دادیم، بعد از سلب حرکت ماقبل واو ساکن ماقبل مکسور را قلب به یاء کردیم، خِیْفْنَ شد، التقاء ساکنین شد میان یاء و فاء، یاء به التقاء ساکنین افتاد، خِفْنَ شد. به این قیاس است سایر صیغه‌های بعدی.
 
فعل مضارع معلوم: (14 صیغه است)
یَخاٰفُ، یخاٰفاٰنِ، یَخاٰفُونَ، تَخاٰفُ، تَخاٰفاٰنِ، یَخَفْنَ، تَخاٰفُ، تَخاٰفاٰنِ، تَخاٰفُونَ، تَخاٰفِیْنَ، تَخاٰفاٰنِ، تَخَفْنَ، اَخافُ، نَخاٰفُ.
یَخافُ: در اصل خود خافَ بود، رد کردیم به سوی اصلش خَوِفَ بود مفرد مذکر غایب بود از فعل ماضی، خواستیم مفرد مذکر مغایب بنا کنیم از فعل مضارع، یاء که حرف استقبال بود در اولش درآوردیم، فاء الفعل را ساکن، عین الفعل را فتحه و لام الفعل را ضمّه دادیم، یَخْوَفُ شد، حرکت واو را نقل کرده به ماقبلش دادیم، واو باقی ماند، در موضع حرکت ماقبلش مفتوح واو را قلب به الف کردیم، یَخاٰفُ شد.
به این قیاس است باقی صیغه‌ها مگر جمعین مؤنثین (یَخاٰفْنَ، تَخاٰفْنَ) که التقاء ساکنین بین الف و فاء می شود، الف به التقاء ساکنین افتاد، یَخَفْنَ، تَخَفْنَ می شود.
اسم فاعل:
خاٰئِفٌ، خاٰئِفانِ، خاٰئِفونَ، خاٰئِفَةٌ، خائِفَتانِ، خاٰئِفاٰتٌ.
خاٰئِفٌ: بعد از اعلال خاوِفٌ شد، واو واقع شد بعد از الف زائده قلب به همزه کردیم، خائفٌ شد.
جمع تکسیر مذکر:
خاٰفَةٌ، خُوّافٌ، خُوَّفٌ، خُوْفٌ، خُوَفاءٌ، خُوْفاٰنٌ، خِوافٌ، خُوُوْفٌ. به قیاس جمع تکسیر باب قال ساخته می شود.
اسم تصغیر مذکر: خُوَیِّفٌ که بعد از اعلال خوَیْوِفٌ می شود، واو را قلب به یاء کردیم و یاء را در یاء ادغام نمودیم، خُوَیِّفٌ شد.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث: خَوائفُ ـ خُوَیِّفةٌ.
اسم مفعول: (6 صیغه است)
مَخوفٌ مِنْهُ، مَخُوفٌ مِنْهُما، مَخُوفٌ مِنْهُمْ یا مَخُوفٌ مِنکَ یا مِنْکما یا منکُم یا مِنّی یا مِنّا.
مخوفٌ منه: در اصل خود یُخاٰفُ منه، یا یُخاٰفُ مِنْکَ، یا یُخاٰفُ منّی بودند، رد کردیم به سوی اصلش یُخْوَفُ منه، یا یُخْوَفُ مِنْکَ، یا یُخْوَفُ مِنّی بود، علی ایّ تقدیر حرف استقبال را از اولش برداشتیم، به جای او میم مفتوحه درآوردیم، فتحۀ عین الفعل را بدل کردیم به ضمّه، مُخْوَفٌ منه یا مِنْکَ یا مِنّی شد، عین الفعل را اشباع کردیم از اشباع ضمّه واو تولد یافت مَخْوُوفٌ منه یا منک یا مِنّی شد، ضمّه بر واو ثقیل بود نقل کرده به ماقبلش دادیم، التقاء ساکنین شد میان واوَین در نزد اخفش واو اول به التقاء ساکنین افتاد زیرا واو ثانی علامت است، العلامة لا تغیّر و لا تحذف، مَخوفٌ شد بر وزن مَفولٌ، در نزد سیبویه واو ثانی به التقاء ساکنین افتاد لأنّ الثانی زائدةٌ، الزّائدُ احقُّ بِالْحَذْفِ، مَخُوفٌ شد، بر وزن مَفُعْلٌ.
مخوفٌ منهما، یا مِنْکُما، یا مِنّا: در اصل خود مخوف منه یا منک یا منّی بود، مفرد خواستیم تثنیه بنا کنیم، منه یا منک یا منّی که علامت مفرد مذکر بود، حذف کردیم، منهما یا منکما یا منّا که علامت تثنیه بود در آخرش ملحق نمودیم، مخوف منهما یا منکما یا منّا شد.
مخوفٌ منهم یا منکم یا منّا: در اصل خود مخوف منه یا منک یا منّی بود، مفرد مذکر بود، خواستیم جمع مذکر بنا کنیم مِنْه یا مِنک یا منّی که علامت مفرد مذکر بود حذف کردیم منهم یا منکم یا منّا که علامت جمع مذکر بود به آن ملحق نمودیم، مخوف منهم یا منکم یا منا شد.
جمع تکسیر:
مخائفُ مِنْهم یا منکم یا منّا: در اصل خود مخوفٌ منه یا منک یا منّی بود اسم واحد بود خواستیم جمع تکسیرش بنا کنیم، الف که علامت جمع تکسیر بود در سوم جایش درآوردیم ماقبل الف قهرا مفتوح شد، عین الفعل را حرکت کسره دادیم، مَخاٰوِفٌ منه یا منک یامنّی شد، واو واقع شد بعد از الف زائده قلب به همزه کردیم منه یا منک یا منّی که علامت مفرد مذکر بود حذف کردیم منهم و منکم و منّا که علامت جمع مذکر بود در آخرش ملحق نمودیم، این صیغه غیر منصرف است، جر و تنوین را قبول نمی‌کند، لذا تنوین را حذف کردیم، مخائفُ منهم یا منکم یا مِنّا شد.
اسم تصغیر مذکر:
مُخَیِّیْفٌ منه یا منک یا منّی در اصل خود مخوف منه یا منک یا منّی بود، رد کردیم به سوی اصلش، مَخْووفٌ منه یا منک یا منّی بود، اسم مکبّر بود، خواستیم مصغرش بنا کنیم، حرف اول را ضمّه، ثانی را فتحه دادیم، یاء که علامت اسم تصغیر بود در سوم جایش در آوردیم، ضمّه عین الفعل را بدل به کسره نمودیم، مُخَیْوِوْفٌ شد، واو ساکن ماقبل مکسور را قلب به یاء کردیم، مُخَیْوِیفٌ شد، اجتماع واو و یاء شد، اول ساکن، ثانی متحرک واو را از جنس یاء و یاء را در یاء ادغام کردیم، مُخَیِّیفٌ منه یا منک یا منّی شد.
سه مؤنث: مخوفٌ منها، مخوفٌ مِنْهما، مخوفٌ مِنْهُنَّ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث :
مخائیفُ منهُنَّ یا منکنَّ یا منّا ـ مُخَیِّفٌ منها یا منکِ یا مِنّی. به قیاس جمع تکسیر و اسم تصغیر باب قال ساخته می شود.
اسم زمان و مکان:
مَخاٰفٌ، مَخاٰفاٰنِ، مَخاٰفاٰت.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: مَخاٰئِفُ ـ مُخَیّفٌ.

افعل التفضیل:
اَخاٰفُ، اَخاٰفاٰنِ، اَخاٰفونَ ـ خوفیٰ(خوفاٰ)، خوفَیاٰنِ، خوفَیاٰتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: اَخاٰئِفُ، اُخَیِّفٌ ـ خُوَفٌ، خُوَیْفیٰ.
صیغه مبالغه:
خَوّافٌ، خَوّافاٰنِ، خَوّافونَ، خَوّافَةٌ، خَوّافتانِ، خَوّافاتٌ.
افعل التعجب: ما اَخاٰفَ زیداً، اَخْوِفْ بزیدٍ.
 
امر حاضر: (6 صیغه است)
خَفْ، خاٰفاٰ، خاٰفوا، خاٰفی، خاٰفاٰ، خَفْنَ: امر است از تخافُ، تخافانِ، تخافونَ، تخافینَ، تخافانِ، تَخَفْنَ (جایز است رد به سوی اصلش و جایز است عدم رد)، معلومات مضارع بود، خواستیم فعل امر بنا کنیم، تاء که حرف مضارع بود از اول هر یک حذف کردیم، نظر کردیم به ما بعد تاء متحرک بود به همان حرکت امرش بنا کردیم، آخرش را وقف کردیم، حرکات را از مفردات مگر مفردۀ مؤنث که از آن نون را حذف کرد و از تثنیه‌ها و جمع‌ها نون را حذف کرد، مگر از جمع مؤنث، زیرا نون علامت جمع است نه عوض رفع، خاٰفْ، خاٰفاٰ، خاٰفوا، خاٰفیْ، خاٰفاٰ، خَفْنَ شد، در مفرد مذکر التقاء ساکنین شد میان الف و فاء، الف به التقاء ساکنین افتاد، خَفْ، خاٰفاٰ، خاٰفوا، خاٰفیْ، خاٰفاٰ، خَفْنَ.
الحاق نون تأکید ثقیله در آخر امر حاضر:
خاٰفَنَّ، خاٰفاٰنِّ، خاٰفُنَّ، خاٰفِنَّ، خاٰفاٰنِّ، خَفْناٰنِّ.
الحاق نون تأکید خفیفه در آخر امر حاضر:
خاٰفَنْ، خاٰفُنْ، خافِنْ.
فعل ماضی مجهول:
خِیْفَ منه، خِیْفَ مِنْهما، خِیْفَ مِنْهُمْ، خِیْفَ مِنْها، خِیْفَ مِنْهما، خِیْفَ مِنْهُنَّ، خِیْفَ مِنْکَ، خِیْفَ منکما، خِیْفَ مِنْکُمْ، خِیْفَ مِنکِ، خِیْفَ مِنْکُما، خِیْفَ مِنْکُنَّ، خِیْفَ مِنّی، خِیْفَ مِنّا. به قیاس فعل مجهول باب شَرُفَ ساخته می شود.
فعل مضارع مجهول:
یُخافُ منه، یُخاٰفُ مِنْهما، یُخافُ مِنْهم، یُخافُ مِنْها، یُخافُ مِنْهُما، یُخافُ مِنْهُنَّ، یُخافُ مِنکَ، یُخافُ مِنْکُما، یُخافُ مِنْکُمْ، یُخافُ منکِ، یُخافُ منکما، یُخافُ مِنْکُنَّ، یُخافُ بی، یُخاٰفُ بِنا.
به قیاس فعل مضارع مجهول باب ضَرَبَ ساخته می شود.

[1] . سورة بقرة، آیة38.

نوع اول از اجوف یائی

نوع اول از اجوف یائی

اجوف یائی از دو باب آمده است:
1ـ از باب فَعَلَ، یَفْعِلُ مثل: باٰعَ، یَبیعُ.
2ـ از باب فَعِلَ، یَفْعَلُ مثل: هاٰبَ، یَهاٰبُ.
نوع اول سه قسم مصدر دارد:
1ـ مصدر عام: البَیْعُ، بَیْعاً، (خریدن، فروختن مثل: وَ اَحَلَّ اللهُ البَیْعَ و حَرَّمَ الرّبا([1]) در حالی که خدا بیع را حلال کرده، و ربا را حرام.
2ـ مصدر مَرّة: بَیْعَةٌ، بَیْعَتاٰنِ، بَیْعاٰتٌ.
3ـ مصدر میمی: مَباٰعٌ، مَباٰعاٰنِ، مَباعاتٌ.
فعل ماضی معلوم:
باٰعَ، باٰعاٰ، باٰعوا، باٰعَتْ، باٰعَتاٰ، بِعْنَ، بِعْتَ، بِعْتُما، بِعْتُمْ، بِعْتِ، بِعْتُماٰ، بِعْتُنَّ، بِعْتُ، بِعْناٰ.
باعَ: در اصل خود البیع بود، مصدر بود، خواستیم فعل ماضی معلوم بنا کنیم، الف و لام مصدری را از اولش برداشتیم، عین الفعل ولام الفعل را حرکت فتحه دادیم، بَیَعَ شد، یا حرف علّت متحرک، ما قبلش مفتوح یاء را قلب به الف کردیم، باعَ شد.
بِعْنَ: در اصل خود باعت بود، رد کردیم به سوی اصلش بَیَعَتْ بود مفردۀ مؤنث بود، خواستیم جمع مؤنث بنا کنیم، نون که علامت جمع مؤنث بود در آخرش درآوردیم، بَیَعَتْنَ شد، تاء دلالت می‌کرد بر وحدت، نون دلالت می‌کرد هم بر جمع و هم بر تأنیث با وجود نون از تاء مستغنی شدیم و تاء را حذف کردیم، بَیَعَنَ شد، اجتماع توالی اربع حرکات شد و آن در کلام عرب ثقیل بود، لذا لام الفعلش را ساکن کردیم، بَیَعْنَ شد، یاء حرف علت متحرک ماقبلش مفتوح قلب به الف کردیم، باٰعْنَ شد، التقاء ساکنین شد بین الف و عین، الف به التقاء ساکنین بیفتاد، بَعْنَ شد، فتحۀ با را بدل به کسره نمودیم، تاء دلالت کند که عین الفعل که از اینجا افتاده یاء بوده نه واو، بِعْنَ شد.
 
فعل مضارع معلوم : (14 صیغه است)
یَبِیْعُ، یَبیعانِ، یَبیعونَ، تَبیعُ، تَبیعاٰنِ، یَبِعْنَ، تَبیعُ، تَبیعاٰنِ، تَبیعونَ، تَبیعینَ، تَبیعاٰن، تَبِعْنَ، اَبیعُ، نَبیعُ.
یَبیعُ: در اصل باع بود، رد کردیم به سوی اصلش بَیَعَ بود، فعل ماضی بود، خواستیم فعل مضارع بنا کنیم، یاء که علامت فعل مضارع بود، در اولش درآوردیم، فاء الفعل را ساکن، عین الفعل را کسره و لام الفعل را حرکت ضمّه دادیم، یَبیعُ شد، کسره بر یاء ثقیل بود، نقل کرده به ما قبلش دادیم، یَبیعُ شد.
در جمعین مؤنثین بعد از اعلال یَبْیِعْنَ و تَبْیِعْنَ می شود کسره بر یاء ثقیل بود، نقل کرده به ماقبلش دادیم، التقاء ساکنین شد میان یاء و عین یاء به التقاء ساکنین افتاد یَبِعْنَ، تَبِعْنَ شد.
حکم یاء در فعل ماضی و مضارع
در فعل ماضی یاء قلب به الف می شود و آن در پنج صیغه است، از باٰعَ تا باٰعَتاٰ و بعد از آن یاء واجب الحذف است (از بِعْنَ تا بِعْناٰ) و در فعل مضارع حرکت یاء نقل می شود، به ماقبلش و یاء بحالش باقی می‌ماند، مگر در جمعین مؤنثین که یاء حذف می شود.
 
اسم فاعل: (6 صیغه است)
بائِعٌ، بائعانِ، بائعونَ، بائِعةٌ، بائِعتانِ، بائعاتٌ.
بائعٌ: مثل قائلٌ بعد از اعلال بایعٌ می شود یاء واقع شد بعد از الف زایده یاء را قلب به همزه کردیم، بائعٌ شد.
جمع تکسیر مذکر: باعَةٌ، بُیّاعٌ، بُیَّعٌ، بُیْعٌ، بُیَعاٰءٌ، بُیْعاٰنٌ، بِیاعٌ، بُیوعٌ. به قیاس جمع تکسیر باب قال ساخته می شود.
اسم تصغیر مذکر: بُوَیِّعٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث: بَوائِعُ، بُوَیِّعَةٌ.
 
اسم مفعول: (6 صیغه است)
مَبْیِعٌ، مَبْیِعاٰنِ، مَبْیِعونَ، مَبْیِعةٌ، مَبْیِعَتانِ، مَبْیِعاٰتٌ.
مَبْیِعٌ: در اصل خود یُباٰعُ یا تُباعُ یا اُباعُ بود، رد کردیم به سوی اصلش یُبْیَعُ یا تُبْیَعُ یا اُبْیَعُ بود، بعد از اعلال و صیغه سازی مبَیْوعٌ شد، ضمّه بر یاء ثقیل بود، نقل کرده به ماقبلش دادیم مَبُیْوْعٌ شد، التقاء ساکنین شد میان یاء و واو در نزد اخفش یاء افتاد، زیرا واو علامت است، العلامةُ لاتُغَیّرُ و لا تُحْذَفُ مَبوعٌ شد، ضمّه باء را بدل به کسره کردیم، از جهتی که مشتبه نشود اسم مفعول یائی به اسم مفعول واوی، مَبِوْعٌ شد، واو ساکن ماقبل مکسور را قلب به یاء کردیم، مَبیعٌ شد بر وزن مفیلٌ.
و در نزد سیبویه واو به التقاء ساکنین افتاد، لأنَّ الواو زائدةٌ، الزائد احقّ بالحذف مَبُیْعٌ شد، یاء ساکن ما قبل مضموم را قلب به واو نمودیم، مَبوعٌ شد، از جهت رفع اشتباه ضمّه فاء الفعل را بدل به کسره نمودیم،
مَبِوْعٌ شد، واو ساکن ما قبل مکسور را قلب به یاء کردیم، مَبْیِعٌ شد، بر وزن مَفِعْلٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مذکر: مَباٰئیعُ ـ مُبَیِّیْعٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث: مبائیعُ ـ مُبَیِّیْعَةٌ.
اسم زمان و مکان: مَبْیِعٌ، مَبْیِعاٰنِ، مَبْیِعاٰتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: مَبائِعُ، مُبَیِّعٌ.
مِباعٌ: بعد از اعلال مِبْیَعٌ می شود، یاء حرف علّت ما قبلش حرف صحیح ساکن حرکت یاء را نقل کرده به ماقبلش دادیم، یاء ساکن ما قبل مفتوح را قلب به الف کردیم، مِباعٌ شد.
افعل التفضیل:
سه مذکر: اَباعُ، اَباعانِ، اَباعونَ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: اَبائِعُ ـ اُبَیِّعٌ.
سه مؤنث: بوعاٰ (بوعیٰ)، بوعَیاٰنِ، بوعَیاتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: بُیَعٌ ـ بُیَیْعیٰ.
صیغه مبالغه: بَیّاعٌ، بَیّاٰعاٰنِ، بَیّاٰعونَ، بَیّاٰعَةٌ، بَیّاٰعَتاٰنِ، بَیّاعاتٌ.
افعل التعجب: ما اَباٰعَ زیداً ـ اَبْیِعْ بزیدٍ.

 

امر حاضر:
بِعْ، بِیْعاٰ، بِیْعوا، بِیْعی، بِیْعاٰ، بِعْنَ: امر است از تَبْیِعُ، تَبْیِعانِ، تَبْیِعونَ، تَبْیِعینَ، تَبْیِعاٰنِ، تَبِعْنَ، رد کردیم به سوی اصلش: تَبْیِعُ، تَبْیِعاٰنِ، تَبْیِعون و… بعد از صیغه سازی اِبْیِعْ، اِبْیِعاٰ، اِبْیِعوا و … شد، کسره بر یاء ثقیل بود، نقل کرده به ما قبلش دادیم، التقاء ساکنین شد میان یاء و عین در مفرد مذکر و جمع مؤنث یاء با التقاء ساکنین افتاد، اِبِعْ، اِبِیْعا و … شدند. با وجود حرکت باء از همزه مستغنی شدیم و همزه را حذف کردیم، بِعْ، بیعا، بِیْعُوا و … شدند.
فعل ماضی مجهول:
بِیْعَ، بِیْعاٰ، بِیْعوا، بِیْعَتْ، بِیْعَتاٰ، بِعْنَ، بِعْتَ، بِعْتُما، بِعْتُمْ، بِعْتِ، بِعْتُما، بِعْتُنَّ، بِعْتُ، بِعْنا: در اصل باعَ، باعا، باعوا و … بودند، رد کردیم به سوی اصلش، بَیَعَ، بَیَعاٰ، بَیَعوا، و … بودند، معلومات فعل ماضی بودند، خواستیم مجهولات فعل ماضی بنا کنیم، حرف اول هر یک را ضمّه دادیم، ما قبل آخر هر یک را کسره دادیم، بُیِعَ، بُیِعاٰ، بُیِعوا و… شد کسره بر یاء ثقیل بود، نقل کرده به ماقبلش دادیم، بعد از سلب حرکت ما قبل بِیْعَ، بِیْعاٰ، بِیْعوا و … شدند.
بقیه به قیاس باب قال و خاف ساخته می شود.

[1] . سوره بقره، آیه: 275.

نوع دوم از انواع اجوف یائی

نوع دوم از انواع اجوف یائی

نوع دوم از انواع اجوف یائی از باب فَعِلَ، یَفْعَلُ (ماضی مکسور العین مضارع مفتوح العین) مثل: هاٰبَ، یَهابُ، هَیْباً، الهَیْبُ به معنای حذر و پرهیز کردن مثل:
«اِذا هِبْتَ اَمْراً فَقَعْ فیه»([1]) هر گاه ازکاری ترسیدی پس خودرا در آن داخل کن.
این فعل سه نوع مصدر دارد:
1ـ مصدر عام: اَلْهَیْبُ، هَیْباً.
2ـ مصدر مرّة: هَیْبَةٌ، هَیْبَتاٰنِ، هَیْباٰتٌ.
3ـ مصدر میمی: مَهابٌ، مهابانِ، مَهاباتٌ.
فعل ماضی: (14 صیغه است)
هاٰبَ، هاٰباٰ، هاٰبوا، هاٰبَتْ، هاٰبَتاٰ، هِبْنَ، هِبْتَ، هِبْتُما، هِبْتُمْ، هِبْتِ، هِبْتُماٰ، هِبْتُنَّ، هِبْتُ، هِبْناٰ.
هاب: در اصل خود الهیب بود مصدر بود، خواستیم فعل ماضی بنا کنیم، الف و لام مصدری را از اولش برداشتیم، عین الفعل را کسره و لام الفعل را حرکت فتحه دادیم، هَیِبَ شد، یاء حرف علّت متحرک ما قبلش مفتوح، یاء را قلب به الف کردیم، هاٰبَ شد.
هِبْنَ: در اصل خود هابت بود، رد کردیم به سوی اصلش، هَیِبَتْ بود، بعد از اعلال هَیِبْنَ شد، کسره بر یاء ثقیل بود، نقل کرده به ما قبلش دادیم، بعد از سلب حرکت ما قبل، هِیْبْنَ شد، التقاء ساکنین شد میان یاء و باء، یاء به التقاء ساکنین افتاد، هِبْنَ شد، کسرها را به حالش باقی گذاشتیم تا دلالت کند که عین الفعل که از اینجا افتاده یاء بوده نه واو هِبْنَ شد.
فعل مضارع:
یَهاٰبُ، یهابانِ، یهابونَ، تَهاٰبُ، تهابانِ، یَهَبْنَ، تَهاٰبُ، تهابانِ، تهابونَ، تهابِیْنَ، تهابانِ، تَهَبْنَ، اَهابُ، نَهاٰبُ.
یَهاٰبُ: بعد از اعلال یَهْیَبُ می شود، حرکت یاء را نقل کرده به ما قبلش دادیم، بعد از سلب حرکت یاء ساکن ماقبلش مفتوح یاء را قلب به الف کردیم، یَهابُ شد.
 
اسم فاعل: (6 صیغه است)
هائبٌ، هائبانِ، هائبونَ، هائِبَةٌ، هائبتاٰنِ، هائباتٌ.
جمع تکسیر مذکر: هاٰبَتٌ، هُیّاٰبٌ، هُیَّبٌ، هُیْبٌ، هُیَباٰءٌ، هُیْباٰنٌ، هِیابٌ، هُیوبٌ.
اسم تصغیر مذکر: هُوَیِّبٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث: هوائبُ ـ هُوَیِّبَةٌ.
اسم مفعول:
مَهِیْبٌ، مَهِیْبانِ، مَهیبونَ، مَهِیْبَةٌ، مَهِیْبَتاٰنِ، مَهِیْباٰتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مذکر: مَهاٰئِیْبُ ـ مُهَیِّیْبٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث: مَهائِیْبُ ـ مُهَیِّیْبَةٌ.
اسم زمان و مکان: مَهاٰبٌ، مَهاٰباٰنِ، مَهاٰباٰتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: مَهائبُ ـ مُهَیِّبٌ.
 
افعل التفضیل: (6 صیغه است)
سه مذکر: اَهاٰبُ، اَهاٰباٰنِ، اَهاٰبونَ.
سه مؤنث: هُوْباٰ (هُوْبیٰ)، هوبَیانِ، هوبَیاتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مذکر: اَهائبُ ـ اُهَیِّبٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث: هُیَبٌ ـ هُیَیْباٰ (هُیَیْبیٰ)

صیغه مبالغه:
هَیّاٰبٌ، هَیّاٰبانِ، هَیّاٰبونَ، هَیّاٰبَتٌ، هَیّاٰبَتانِ، هَیّاٰباتٌ.
افعل التعجب: ما اَهابَ زیداً، اَهِبْ بزیدٍ.
امر حاضر:
هَبْ، هاباٰ، هاٰبوا، هابیْ، هاٰبا، هَبْنَ.
امر است از تَهابُ، تهابانِ، تهابونَ، تهابِیْنَ، تهابانِ، تَهَبْنَ، رد کردیم به سوی اصلش: تَهْیَبُ، تَهْیَباٰنِ، تَهْیَبون و … بودند، معلومات فعل مضارع بودند، خواستیم فعل امر حاضر بنا کنیم، تاء که حرف مضارع بود از اولش هر یک برداشتیم، نظر کردیم به مابعد تاء ساکن بود، ابتداء به ساکن محال بود، نظر کردیم به عین الفعل مضارعش مفتوح بود، لذا همزۀ وصل مکسوره در اولش درآوردیم، اِهْیَبْ، اِهْیَبا، اِهْیَبوا و … شدند، یاء حرف علت متحرک ما قبلش حرف صحیح ساکن حرکت یاء را نقل کرده به ماقبلش دادیم، یاء ساکن ما قبل مفتوح را قلب به الف کردیم، اِهاٰبْ، اِهاٰبا، اِهابوا و … شدند، در مفرد مذکر و جمع مؤنث التقاء ساکنین شد میان الف و باء، الف به التقاء ساکنین افتاد، اِهَبْ، اِهابا، اِهابوا و … شد، با وجود حرکت فاء الفعل که هاء باشد از همزه مستغنی شدیم و همزه را حذف کردیم، هَبْ، هابا، هابوا، هابی، هابا، هَبْنَ شدند.
فعل ماضی مجهول:
هِیْبَ، هِیْبا، هِیْبوا، هِیْبَتْ، هِیْبَتاٰ، هِبْنَ، هِبْتَ، هِبْتُماٰ، هِبْتُمْ، هِبْتِ، هِبْتُماٰ، هِبْتُنَّ، هِبْتُ، هِبْناٰ.
به قیاس مجهول باب قال ساخته می شود.
فعل امر غایب، نهی، جحد ،نفی و استفهام، الحاق نون تأکید ثقیله و خفیفه معلوماً و مجهولاً به قیاس اجوف واوی و یائی اعلال و ساخته می شود، ذکر هر یک موجب تطویل مَُمِلّ است.
 
فعل ثلاثی ناقص
قاعدةٌ:
قبل از وارد شدن در این باب مقدمةً این دو امر دانسته شود که شناخت آن برای همه لازم و ضروری است.
اول: حکم واو و یاء از نظر محل و مکان، زیرا واو و یاء از سه حال خارج نیست:
1ـ یا در اول کلمه واقع می شود.
2ـ یا در وسط کلمه واقع می شود.
3ـ یا در آخر کلمه واقع می شود.
و به عبارت دیگر واو و یاء یا فاء الفعل واقع می شود و یا عین الفعل و یا لام الفعل، در صورت اول او را مثال واوی و یائی گویند مثل: وَعَدَ و یَسَرَ. در صورت دوم اجوف واوی و یائی گویند مثل: قاٰلَ و باٰعَ، و در صورت سوم ناقص واوی و یائی نامند مانند: دعاٰ و رَمیٰ.
دوم: واو و یا به اعتبار ذات و به اعتبار ما قبلش شانزده صورت تصوّر می شود به این معنی که واو و یاء یامفتوح است، یا مکسور یا مضموم و یا ساکن و ما قبلش هم از این چهار حال خارج نیست. یا مفتوح است، یا مکسور، و یا مضموم و یا ساکن (16=4*4) و این شانزده صورت را به چهار بخش دسته بندی و تنظیم می کنیم:
بخش اول:
ماقبل حرف علّت ساکن مطلقا: چه حرف علّت مفتوح باشد مثل: یَخْوَفُ یا مکسور باشد مثل: یَبِیْعُ و یا مضموم باشد مثل: یَقُوْلُ در صورت اوّل بعد از نقل حرکت واو به ماقبل قلب به الف می شود درصورت دوم و سوم بعد از نقل حرکت به ماقبل حرف علّت به حالش باقی است. امّا صورت چهارم که ماقبلش هم ساکن باشد در کلام عرب وجود ندارد.
بخش دوم :
ماقبل حرف علّت مفتوح است مطلقا: چه حرف علّت مفتوح باشد مثل: قَوَلَ و بَیَعَ و یا مکسور باشد مثل: خَوِفَ و هَیِبَ و چه مضموم باشد مثل: طَوُلَ و یا ساکن باشد مثل: قَوْل و بَیْع.
بخش سوم:
ما قبل حرف علة مضموم است مطلقا: چه حرف علة مفتوح باشد مثل: لَنْ یَدْعُوَ (واو بحالش باقی است لأنَّ الفتحه اخفّ الحرکات) و یا حرفه علّه مکسور است مثل بُیِعَ، قُوِلَ ( بعد از نقل حرکت به ماقبل حرف علّه در صورت اول بحالش باقی است و در صورت دوم قلب به یاء می شود.) و یا حرف علّه مضموم است مثل: یَدْعُوُ (ضمّه  بر  واو  ثقیل بود  بر داشتیم )  و یا  حرف  علّت  ساکن  است  مثل : یُیْسَرُ و یُوْعَدُ (در اول یاء ساکن ماقبل مضموم قلب به واو می شود).
بخش چهارم :
ماقبل حرف علّت مکسور است مطلقا: چه حرف علّت مفتوح باشد مثل: داعِوَةٌ ( واو واقع شد در مرتبه چهارم ماقبلش مضموم نبود قلب بر یا کردیم ) یا حرف علّت مکسور است مثل: تَرْمِیِیْنَ ( کسره بر یا ثقیل بود انداختیم ، التقاء ساکنین شد میان یائین یاء اول به التقاء ساکنین افتاد ترمینَ شد) و یا حرف علّه مضموم است مثل : رَضِوُوا (واو واقع شد در طرف ماقبلش مضموم نبود آن را قلب به یاء نمودیم رضِیوا شد، ضمّه بر یا ثقیل بود نقل کرده به ماقبلش دادیم ، بعد از سلب حرکت ماقبل، التقاء ساکنین شد میان یا و واو یاء به التقاء ساکنین افتاد رضُوا شد) و یاحرف علّت ساکن است مثل: مِوْزان ( واو ساکن قلب به یاء می شود).
در این شانزده صورت حکم اختصاص به ناقص یا اجوف ندارد بلکه بین ناقص و اجوف مشترک است.
اقسام ناقص:
ناقص بر دو قسم است:
1ـ ناقص یائی 2ـ ناقص واوی .
ناقص یائی از سه باب آمده :
1ـ از باب فَعَلَ، یَفْعِلُ.
2ـ از باب فَعِلَ، یَفْعَلُ.
3ـ از باب فَعَلَ، یَفْعُلُ.
ناقص واوی نیز از سه باب آمده است .
1ـ از باب فَعَلَ، یَفْعُلُ.
2ـ از باب فَعِلَ، یَفْعَلُ.
3ـ از باب فَعُلَ، یَفْعُلُ.

[1] . نهج البلاغة، حکمت: 175.

نوع اول از انواع ناقص یائی

نوع اول از انواع ناقص یائی

نوع اول از انواع ثلاثی ناقص یائی از باب فَعَلَ، یَفْعِلُ، مثل رَمیٰ ، یَرْمِی، رَمْیاً، الرَمْی: تیر انداختن و دشنام دادن مانند آیه شریفه: وَ ماٰ رَمَیْتَ اِذْرَمَیْتَ وَلٰکِنَّ اللهَ رَمیٰ([1]) ؛
و این تو نبودی (ای پیامبر که خاک وسنگ به صورت آنها ) انداختی ، بلکه خدا انداخت.
این فعل هم سه مصدر دارد:
1ـ مصدر عام: اَلرَّمْی، رَمْیاً
2ـ مصدر مرّه: رَمْیَةٌ، رَمْیَتانِ، رَمْیَاتٌ
3ـ مصدر میمی: مَرْماً، مَرْمَیاٰ ، مَرْمَیاٰتٌ.
فعل ماضی معلوم :
رَمیٰ، رَمَیاٰ، رَمَوْا، رَمَتْ، رَمَتاٰ، رَمَیْنَ، رَمَیْتَ، رَمَیْتُماٰ، رَمَیْتُمْ، رَمَیْتِ، رَمَیْتُماٰ، رَمَیْتُنَّ، رَمَیْتُ، رَمَیْناٰ.
رَمَوا: در اصل خود رَمیٰ بود، رد کردیم به سوی اصلش رَمَیَ بود بعد از اعلال رَمَیُوا می شود یا حرف علّت متحرک ماقبل مفتوح را قلب به الف کردیم رماٰوْ شد التقاء ساکنین شد میان الف و واو، الف به التقاء ساکنین افتاد رَمَوْا شد.
رَمَتْ: در اصل خود رَمیٰ بود، رد کردیم به سوی اصلش رَمَیَ بود بعد از اعلال رَمَیَتْ شد یاء حرف علّه متحرک ما قبلش مفتوح قلب به الف کردیم، رَماٰت شد، التقاء ساکنین شد میان الف و تاء الف به التقاء ساکنین افتاد، رَمَتْ شد.
حکم یاء در فعل ماضی:
حکم یاء در فعل ماضی بر سه قسم است:
1ـ قلب شدن یاء به الف و آن حکم جاری است در رَمیٰ تا رَمَتاٰ.
2ـ حذف شدن الف منقلبۀ از یاء در رَمَوْا، رَمَتْ، رَمَیْنَ.
3ـ بقاء یاء از رَمَیْنَ تا رَمَیْناٰ.
 
فعل مضارع (14 صیغه است)
یَرْمِی، یَرْمِیانِ، یَرْمونَ، تَرْمیْ، تَرْمِیاٰنِ، یَرْمِیْنَ، تَرْمیْ، تَرْمِیانِ، تَرْمُونَ، تَرْمِیْنَ، تَرْمِیانِ، تَرْمِیْنَ، اَرْمیْ، نَرْمیْ.
یَرْمِی: در اصل خود رَمیٰ بود، رد کردیم به سوی اصلش رَمَیَ بود، فعل ماضی بود، خواستیم فعل مضارع بنا کنیم، یاء که حرف مضارع بود، در اولش درآوردیم، فاء الفعل را ساکن، عین الفعل را مکسور و لام الفعل را ضمّه دادیم، یَرْمِیُ شد، ضمّه بر یاء ثقیل بود، انداختیم، یَرْمیْ شد.
یَرْمُونَ: در اصل خود یَرْمیْ بود، رد کردیم به سوی اصلش یَرْمِیُ بود بعد از اعلال یَرْمِیُونَ شد، ضمّه بر یاء ثقیل بود نقل کرده به ما قبلش دادیم، بعد از سلب حرکت ماقبل، التقاء ساکنین شد میان یاء و واو یاء به التقاء ساکنین افتاد یرمون شد.
تَرْمِیْنَ: در اصل تَرْمِیِیْنَ بود، مفردۀ مخاطبۀ مؤنث بود، خواستیم جمعش بنا کنیم، نون که علامت جمع مؤنث بود در آخرش در آوردیم، تَرْمِیِیْنَنَ شد، اجتماع نونین شد، نون اول نون اعراب، نون دوم نون بناء، اجتماع نون اعراب و بناء در کلمة واحده راه نداشت، لهذا نون اعرابی را حذف کردیم، تَرْمِیِیْنَ شد، مشتبه شد به مفرد خودش از جهت رفع اشتباه یاء ساکنه را حذف کردیم و لام الفعل را ساکن نمودیم، تَرْمِیْنَ شد.
اسم فاعل: (6 صیغه است)
رامٍ، رامِیانِ، رامُونَ، رامِیَتٌ، رامِیَتاٰنِ، رامِیاٰتٌ.
رامٍ: در اصل خود یَرْمیْ بود، رد کردیم به سوی اصلش یَرْمِیُ بود، بعد از اعلال رامِیٌ شد، ضمّه بر یاء ثقیل بود انداختیم، التقاء ساکنین شد میان یاء و تنوین، یاء به التقاء ساکنین افتاد، تنوین متابعت حرکت ما قبلش را نمود، رامٍ شد.
رامُونَ: در اصل خود رامٍ بود، رد کردیم به سوی اصلش رامِیٌ بود، بعد از اعلال رامیون شد، ضمّه بر یاء ثقیل بود، نقل کرده به ماقبلش دادیم بعد از سلب حرکت ما قبل التقاء ساکنین شد میان یاء و واو، یاء به التقاء ساکنین ساقط شد، رامونَ شد.
جمع تکسیر مذکر:
رُماٰتٌ، رُمّاءٌ، رُمّاً، رُمٌ، رُمَیاٰءُ، رُمْیاٰنٌ، رِماءٌ، رُمِیٌّ.
رُماتٌ: جمع تکسیر رامٍ بود، رد کردیم به سوی اصلش رامِیٌ بود، اسم واحد بود، خواستیم جمع تکسیرش بنا کنیم، الف که علامت اسم فاعل بود، از میان فاء الفعل و عین الفعلش برداشتیم، رَمِیٌ شد مشتبه شد به صفت مشبهه بر وزن خَشِنٌ خواستیم از این اشتباه بیرون آئیم کسره عین الفعل را بدل کردیم به فتحه، رَمَیٌ شد، مشتبه شد به صفت مشبهه بر وزن حََسَنٌ از جهت رفع اشتباه تاء منوّنه که علامت جمع تکسیر بود در آخرش درآوردیم، رَمَیَةٌ شد، یاء حرف علّه متحرک ما قبلش مفتوح قلب به الف کردیم، رَماٰتٌ شد، مشتبه شد به مصدر باب تفعیل (یا اسم مصدر) بر وزن سلام و کلام از جهت رفع اشتباه فتحۀ فاء الفعل را بدل کردیم به ضمّه رُماتٌ شد.
رُمّاءٌ: جمع تکسیر رامٍ بود، رد کردیم به سوی اصلش رامِیٌ بود، بعد از اعلال (به قیاس ضُرّابٌ) رُمّایٌ شد، یاء واقع شد بعد از الف زائده آن را قلب به همزه کردیم، رُمّاءٌ شد.
رُمًّا: جمع تکسیر رام بود، رد کردیم به سوی اصلش رامِیٌ بود، بعد از اعلال رُمَّیٌ شد، ضمه بر یاء ثقیل بود انداختیم، التقاء ساکنین شد میان یاء و تنوین، یاء به التقاء ساکنین افتاد، تنوین تابع حرکت ما قبلش را نمود، رُمًّا شد.
رُمٌ: جمع تکسیر رامٍ بود، رد کردیم به سوی اصلش رامِیٌ بود، بعد از صیغه سازی رُمْیٌ شد، ضمّه بر یاء ثقیل بود، نقل کرده به ماقبلش دادیم، التقاء ساکنین شد میان یاء و تنوین یاء به التقاء ساکنین افتاد و تنوین تابع حرکت ما قبلش را نمود، رُمٌ شد.
رُمِیٌّ: جمع تکسیر رام بود، رد کردیم به سوی اصلش، رامِیٌ بود (به قیاس ضُروبٌ صیغه سازی می شود) بعد از اعلال رُمُویٌ شد، اجتماع واو و یاء شد و آن در کلام عرب ثقیل بود، اول ساکن، ثانی متحرک، واو را از جنس یاء و یاء را در یاء ادغام کردیم، رُمُیٌّ شد، ماقبل یاء را به مناسبت یاء حرکت کسره دادیم، رُمِیٌّ شد.
اسم تصغیر مذکر:
رُوَیْمٍ: بعد از اعلال و صیغه سازی رُوَیْمِیٌ شد، ضمّه بر یاء ثقیل بود انداختیم، التقاء ساکنین شد میان یاء و تنوین، یاء به التقاء ساکنین افتاد، تنوین تابع حرکت ما قبلش را نمود، رُوَیْمٍ شد.
 
اسم مفعول: (6 صیغه است)
مَرْمِیٌّ، مَرْمِیّاٰنِ، مَرْمِیُّونَ، مَرْمِیَّةٌ، مَرْمِیَّتانِ، مَرْمِیّاٰتٌ.
مَرْمِیٌّ: در اصل خود یُرْمیٰ یا تُرْمیٰ یا اُرْمیٰ بود، رد کردیم به سوی اصلش یُرْمَیُ یا تُرْمَیُ یا اُرْمَیُ بود، بعد از اعلال مَرْمویٌ شد، اجتماع واو و یاء شد، اول ساکن، ثانی متحرک، اول را از جنس یاء و یاء را در یاء ادغام کردیم، مَرْمُیٌّ شد، ماقبل یاء را به جهت مناسبت یاء کسره دادیم، مَرْمِیٌّ شد.
 
جمع تکسیر و اسم تصغیر مذکر: مَرامٍ ـ مُرَیْمٍ
مَرامٍ: جمع تکسیر مَرْمِیٌّ بود، رد کردیم به سوی اصلش مرمویٌ بود، اسم واحد بود، خواستیم جمع تکسیرش بنا کنیم، الف که علامت جمع تکسیر بود در سوم جایش درآوردیم، ما قبل الف را فتحه دادیم، ضمۀ عین الفعل را بدل کردیم به کسره، مَرامُوْیٌ شد، ضمه بر یاء ثقیل بود نقل کرده به ما قبلش دادیم، التقاء ساکنین شد میان یاء و تنوین یاء به التقاء ساکنین افتاد، تنوین تابع حرکت ما قبلش را نمود، مَرامٍ شد، در این صورت تنوین اش تنوین صرف است.
قول دیگر این است که تنوین تنوین عوض است و صیغه غیر منصرف است و حالت قبل از اعلال را لحاظ می‌کنیم که مَرامِیٌّ باشد این صیغه غیر منصرف است (صیغه منتهی الجموع است) ضمه بر یاء ثقیل بود، نقل کرده به ما قبلش دادیم، یاء ماند در موضع حرکت، لذا یاء را حذف کردیم، عوض از محذوف تنوین در آخرش درآوردیم، مَرامٍ شد، در این صورت تنوین عوض است.
اسم زمان و مکان:
مَرْماً: بعد از اعلال مَرْمَیٌ شد، ضمه بر یاء ثقیل بود انداختیم، التقاء ساکنین شد میان یاء و تنوین یاء به التقاء ساکنین افتاد تنوین تابع حرکت ما قبلش را نمود، مَرْماً شد.

 

افعل التفضیل: (6 صیغه است)
سه مذکر: اَرْمیٰ، اَرْمَیاٰنِ، اَرْمَوْنَ.
اَرْمَوْن: در اصل خود اَرْمیٰ بود، رد کردیم به سوی اصلش اَرْمَیُ بود بعد از اعلال اَرْمَیُونَ شد، یاء حرف علّة متحرک ما قبلش مفتوح قلب به الف کردیم اَرْماٰوْنَ شد، التقاء ساکنین شد میان الف و واو، الف به التقاء ساکنین افتاد، اَرْمَوْنَ شد.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: اَرامٍ، اُرَیْمٍ.
سه مؤنث: رُمْیٰ، رُمَیّانِ، رُمَیّاٰتٌ.
رُمَیّاٰنِ: بعد از اعلال رُمْیَیاٰنِ می شود، حرکت یاء اول را نقل کرده به ما قبلش دادیم، اول ساکن، ثانی متحرک، اول را در ثانی ادغام کردیم، رُمَیّاٰنِ شد، به قیاس باب ضَرَبَ ساخته می شود.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: رُمَیٌ، رُمَیّیٰ
 
صیغه مبالغه: (6 صیغه است)
رَمّاٰءٌ، رَمّاٰئاٰنِ، رَمّاٰئونَ، رَمّاٰئةٌ، رَمّاٰئَتاٰنِ، رَمّاٰئاٰتٌ.
رَمّاٰءٌ: بعد از اعلال رَمّایٌ می شود، یاء واقع شد بعد از الف زایده، یاء را قلب به همزه کردیم، رَمّاءٌ و کذا در سایر صیغه‌ها.
افعل التعجب: ما اَرْمیٰ زیداً، اَرْمِیْ بزیدٍ.
امر حاضر:
اِرْمِ، اِرْمِیا، اِرْموا، اِرْمیْ، اِرْمِیا، اِرْمِینَ.
اعلال اجتماعی امر حاضر:
اِرْمِ، اِرْمِیاٰ، اِرْموا و … امر است از تَرْمیْ، تَرْمِیاٰنِ، تَرْمونَ، تَرْمِیْنَ، ترمِیانِ، تَرْمِیْنَ بود، بعد از رد کردن به سوی اصلش تاء که حرف مضارع بود از اول هر یک برداشتیم نظر کردیم به ما بعد تاء ساکن، ابتداء به ساکن محال بود محتاج شدیم به همزه وصل نظر کردیم به عین الفعلش مکسور بود، لذا همزه وصل مکسوره در اولش در آوردیم و آخرش را وقف کردیم، از مفرد مذکر لام الفعل به وقفی ساقط شد و از تثنیه‌ها و جمعها ومفردۀ مخاطبۀ مؤنث نون به وقفی ساقط شد مگر جمع مؤنث، زیرا نون علامت جمع است نه عوض رفع، العلامة لا تغیّر و لا تحذف، در جمع مذکر، ضمّه بر یاء ثقیل بود نقل کرده به ما قبلش دادیم بعد از سلب حرکت ما قبل التقاء ساکنین شد میان یاء و واو، یاء به التقاء ساکنین افتاد (اِرْموا) و در مفردۀ مخاطبۀ مؤنث التقاء ساکنین شد میان یائین، یاء اول به التقاء ساکنین افتاد. (اِرْمیْ).
امر غایب، نهی، نفی، استفهام، الحاق نون تأکید ثقیله و خفیفه، معلوماً و مجهولاً به قیاس باب ضَرَبَ ساخته می شود با اندک تفاوت.

[1] . انفال آیه : 17.

نوع دوم از انواع ناقص یائی

نوع دوم از انواع ناقص یائی

نوع دوم از انواع ناقص یائی ثلاثی از باب فَعِلَ، یَفْعَلُ، فَعْلاً مثل: خَشِیَ، یَخْشی، خَشْیاً، الخَشْیُ: ترسیدن. مثل این آیه شریفه:
« اِنَّما یَخْشَی اللهَ مِنْ عبادِهِ العلماءُ »([1]) از میان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او می‌ترسند.
این فعل دارای سه نوع مصدر است:
1ـ مصدر عام: الخشیُ، خَشْیاً.
2ـ مصدر مرّة: خَشْیَةً (خَشْیَتاٰنِ، خَشْیاٰتٌ).
3ـ مصدر میمی: مَخْشیٰ، مَخْشَیا.نِ، مَخْشَیاٰتٌ.
 
فعل ماضی معلوم: (14 صیغه است)
خَشِیَ، خَشِیاٰ، خَشُوا، خَشِیَتْ، خَشِیَتاٰ، خَشِیْنَ، خَشِیْتَ، خَشِیْتُما، خَشِیْتُمْ، خَشِیْتِ، خَشِیْتُماٰ، خَشِیْتُنَّ، خَشِیْتُ، خَشِیْناٰ.
خَشُوا: در اصل خود خَشِیَ بود، بعد از اعلال خَشِیُوا شد، ضمّه بر یاء ثقیل بود، نقل کرده به ما قبلش دادیم بعد از سلب حرکت ما قبل التقاء ساکنین شد میان یاء و واو، یاء به التقاء ساکنین افتاد، خَشُوا شد.
حکم یاء در فعل ماضی این باب بر دو قسم است:
1ـ حذف یاء در جمع مذکر غایب
2ـ بقاء یاء در سایر صیغه‌ها به قیاس مجهول باب رَمیٰ ساخته می شود.
فعل مضارع:
یَخْشیٰ، یَخْشَیاٰنِ، یَخْشَوْنَ، تَخْشیٰ، تَخْشَیاٰنِ، یَخْشَیْنَ، تَخْشیٰ، تَخْشَیاٰنِ، تَخْشَوْنَ، تَخْشَیْنَ، تَخْشَیاٰنِ، تَخْشَیْنَ، اَخْشیٰ، نَخْشیٰ. به قیاس فعل مضارع باب رَمیٰ.
اسم فاعل:
خاٰشٍ، خاٰشِیاٰنِ، خاٰشونَ، خاٰشِیةٌ، خاٰشِیَتانِ، خاشِیاتٌ.
جمع تکسیر مذکر: خُشاٰتٌ، خُشّاءٌ، خُشّاً، خُشٌ، خُشَیاٰءُ، خُشْیاٰنٌ، خِشاءٌ، خُشِیٌّ. به قیاس جمع تکسیر باب رَمیٰ اعلال و صیغه سازی می شود.
اسم تصغیر مذکر: خُوَیْشٍ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث: خَواشٍ، خُوَیْشِیَةٌ.
اسم مفعول
مَخْشِیٌّ، مَخْشِیّاٰنِ، مَخْشِیّونَ، مَخْشِیَّةٌ، مَخْشیَّتاٰنِ، مَخْشِیّاٰتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مذکر: مَخاٰشٍ، مُخَیْشٍ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث: مَخاٰشٍ، مُخَیْشِیَّةٌ.
اسم زمان و مکان: مَخْشاً، مَخْشَیاٰنِ، مَخْشَیاتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: مَخاٰشٍ، مُخَیْشٍ.
به قیاس باب رمی اعلال و ساخته می شود.
افعل التفضیل:
سه مذکر: اَخْشیٰ، اَخْشَیاٰنِ، اَخْشَوْنَ.
سه مؤنث: خُشْیٰ، خُشَیّاٰنِ، خُشَیّاٰتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مذکر: اَخاشٍ، اُخَیْشٍ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث: خُشَیٌ، خُشَیّ ٰ.
صیغه مبالغه:
خَشّاٰءٌ، خَشّاٰئاٰنِ، خَشّاٰئُوْنَ، خَشّاٰئةٌ، خَشّاٰئتاٰنِ، خَشّاٰئاٰتٌ.
 
افعل التعجب : ما اَخشیٰ زیداً، اَخشِیْ بزیدٍ.

امر حاضر :
اِخْشَ، اِخْشَیاٰ، اِخْشَوْا، اِخْشَیْ، اِخْشَیاٰ، اِخْشَیْنَ امر است از تَخْشیٰ، تَخْشَیاٰنِ و …، رد کردیم به سوی اصلش : تَخْشَیُ، تَخْشَیاٰنَ، تَخْشَیُوْنَ و …، معلومات فعل مضارع بودند خواستیم فعل امر حاضر بنا کنیم تاء که حرف مضارع بود از اول هریک در آوردیم، نظر کردیم به مابعد تاء ساکن بود، ابتداء به ساکن محال بود، محتاج شدیم به همزۀ وصل نظر کردیم به عین الفعلش مفتوح بود، لذا همزۀ وصل مکسوره در اولش در آوردیم، آخرش را وقف کردیم، لام الفعل به وقفی ساقط شد، در جمع مذکر اِخْشَیُوْا شد یا حرف علّه متحرک ماقبلش مفتوح قلب با الف کردیم، التقاء ساکنین شد میان الف و واو، الف به التقاء ساکنین افتاد اِخْشَوشد، در مفرده مخاطبۀ مؤنث (اخْشَیِیْ) یاء حرف علّه متحرک ما قبلش مفتوح، قلب به الف کردیم، التقاء ساکنین شد میان الف و یاء، الف به التقاء ساکنین افتاد، اِخْشَیْ شد.
فعل ماضی مجهول:
خُشِیَ، خُشِیاٰ، خُشُوا، خُشِیْتَ، خُشِیَتاٰ، خُشِیْنَ، خُشِیْتَ، خُشِیْتُما، خُشِیْتُمْ، خُشِیْتِ، خُشِیْتُماٰ، خُشِیْتُنَّ، خُشِیْتُ، خُشِیْنا.
فعل مضارع مجهول:
یُخْشیٰ، یُخْشَیاٰنِ، یُخْشَوْنَ، تُخْشیٰ، تُخْشَیاٰنِ، یُخْشَیْنَ، تُخْشیٰ، تُخْشَیانِ، تُخْشَوْنَ، تُخْشَیْنَ، تُخْشَیانِ، تُخْشَیْنَ، اُخْشیٰ، نُخْشیٰ.
حکم الحاق نون تأکید ثقیله و خفیفه در مجهول امر غایب، حاضر، نهی، جحد، نفی و استفهام این است که در مفردات لام الفعل در جایش عود می‌کند و در جمعین مذکرین لام الفعل حذف می شود و واوین که علامت جمع است به حالش باقی می‌ماند و از جنسش حرکت داده می شود و لام الفعل در سایر صیغه‌ها به حالش باقی است، این حکم اختصاص دارد به مجهولات فعل ناقص و معلومات مضارع مفتوح العین.
بقیه افعال معلوما و مجهولا به قیاس باب رمی ساخته می شود.

[1] . سوره فاطر، آیة 28.

نوع سوم از انواع ناقص یائی

نوع سوم از انواع ناقص یائی

نوع سوم از انواع ثلاثی ناقص یائی از باب فَعَلَ، یَفْعَلُ، فَعْلاً مثل: رَعیٰ، یَرْعیٰ، رَعْیاً، الرعی: چریدن و چرانیدن مثل این آیه شریفة:
« کُلُوا و ارْعَوْ اَنْعامَکُمْ »([1]) بخورید و بچرانید چارپایانتان را.
این فعل سه نوع مصدر دارد:
1ـ مصدر عام: الرّعی، رَعْیاً.
2ـ مصدر مرّة: رَعْیَةٌ (رَعْیَتاٰنِ، رَعْیاٰتٌ).
3ـ مصدر میمی: مَرْعیٰ، (مَرْعیانِ، مَرْعَیاتٌ.)
فعل ماضی:
رَعیٰ، رَعَیاٰ، رَعَوْا، رَعَتْ، رَعَیْتاٰ، رَعَیْنَ، رَعَیْتَ، رَعَیْتُماٰ، رَعَیْتُمْ، رَعَیْتِ، رَعَیْتُماٰ، رَعَیْتُنَّ، رَعَیْتُ، رَعَیْناٰ. به قیاس باب رَمیٰ در حذف و قلب کردن.
فعل مضارع:
یَرْعیٰ، یَرْعَیاٰنِ، یَرْعَوْنَ، تَرْعیٰ، تَرْعَیاٰنِ، یَرْعَیْنَ، تَرْعیٰ، تَرْعَیاٰنِ،
تَرْعَوْنَ، تَرْعَیْنَ، تَرْعَیاٰنِ، تَرْعَیْنَ، اَرْعیٰ، نَرْعیٰ. به قیاس فعل مضارع رَمیٰ ساخته می شود.
اسم فاعل: راعٍ، راعیانِ، راعونَ، راعِیَةٌ، راعِیَتاٰنِ، راعِیاتٌ.
جمع تکسیرواسم تصغیر مذکر و مؤنث به قیاس باب رَمیٰ است.
اسم مفعول: مَرْعِیٌّ، مَرْعِیّانِ، مَرْعِیّونَ، مَرْعِیَّةٌ، مَرْعیتاٰنِ، مَرْعِیّاٰتٌ.
اسم آلت:
آلت صغری: مِرْعاً، …
آلت وسطی: مِرْعاٰتٌ، …
آلت کبری: مِرْعاءٌ، …
اسم زمان و مکان: مَرْعاً، …
افعل التفضیل: سه مذکر:  اَرْعیٰ، اَرْعَیاٰنِ، اَرْعَوْنَ.
سه مؤنث: رُعَیّانِ (رُعْییٰ)، رُعْیّاٰنِ، رُعَیّاتٌ.
صیغۀ مبالغه: رَعّاٰءٌ، رَعّاٰئاٰنِ، رَعّاٰئونَ، رَعّاٰئَةٌ، رَعّاٰئَتاٰنِ، رَعّاٰئاٰتٌ.
افعل التعجب: ما اَرْعیٰ زیداً، اَرْعیْ بزیدٍ.
امر غایب: لِیَرْعَ، لیرعَیاٰ، لیرعَوْا، لِتَرْعَ، لتَرْعَیاٰ، لیَرْعَیْنَ، لِاَرْعَ، لِنَرْعَ.
امر حاضر: اِرْعَ، اِرْعَیاٰ، اِرْعَوْ، اِرْعیْ، اِرْعَیا، اِرْعَیْنَ.
الحاق نون تأکید ثقیله در آخر فعل امر به قیاس الحاق نون تأکید ثقیله در آخر امر حاضر باب خَشیٰ است در عود لام الفعل و التقاء ساکنین در جمع مذکر و مفردۀ مؤنث.

[1] . سوره طه، آیة: 54.

ناقص واوی ثلاثی مجرد

ناقص واوی ثلاثی مجرد

ناقص واوی مثل ناقص یائی از سه باب آمده است:
1ـ از باب فَعَلَ، یَفْعُلُ مثل: دَعیٰ، یَدْعُو.
2ـ از باب فَعِلَ، یَفْعَلُ مثل: رَضِیَ، یَرْضیٰ.
3ـ از باب فَعُلَ، یَفْعُلُ مثل: رَخُوَ، یَرْخو.
نوع اول از انواع ناقص واوی مثل: دَعیٰ (دَعاٰ)، یَدْعو، دَعْواً. الدّعو به معنای خواندن و صدا زدن مانند این آیة شریفه:
«فَدَعاٰ رَبَّهُ اِنّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ »([1]) پس فرا خواند پروردگارش را که همانا من مغلوب شدم پس یاری کن.
این فعل سه نوع مصدر دارد:
1ـ مصدر عام: الدَّعْوُ، دَعْواً، دُعاءً.
2ـ مصدر مرّة: دَعْوَةٌ (دَعْوَتانِ، دَعْواتٌ).
3ـ مصدر میمی: مَدْعاً (مَدْعَیاٰنِ، مَدْعَیاٰتٌ).
 
فعل ماضی معلوم: (14 صیغه است)
دَعاٰ (دَعیٰ)، دَعَوا، دَعَوْا، دَعَتْ، دَعَتا، دَعَوْنَ، دَعَوْتَ، دَعَوْتُما، دَعَوْتُمْ، دَعَوْتِ، دَعَوْتُما، دَعَوْتُنَّ، دَعَوْتُ، دَعَوْنا.
دَعاٰ: در اصل خود اَلدَّعْو بود مصدر بود، خواستیم فعل ماضی بنا کنیم، الف و لام مصدری را از اولش انداختیم، عین الفعل و لام الفعلش را حرکت فتحه دادیم، دَعَوَ شد واو حرف علّه متحرک ماقبلش مفتوح، قلب به الف کردیم، دَعاٰ شد، یا اینکه، واو واقع شد در طرف، ما قبلش مضموم نبود، آن را قلب به یاء کردیم، دَعَیَ شد، یاء حرف علّه متحرک ما قبلش مفتوح قلب به الف کردیم، دَعاٰ شد.
دَعَوْا: در اصل خود دَعا بود، رد کردیم به سوی اصلش دَعَوَ بود مفرد بود، خواستیم که جمع بنا کنیم، واو که علامت جمع بود درآخرش درآوردیم، دَعَوَوُا شد، فتحه لام الفعل را به مناسبت واو بدل به ضمّه نمودیم، دَعَوُوْا شد، واو حرف علّت متحرک ما قبلش مفتوح، قلب به الف کردیم، التقاء ساکنین شد میان الف و واو، الف به التقاء ساکنین افتاد، دَعَوْا شد، بعضی دَعَوُوْا را به خاطر واقع شدن واو در طرف قلب به یاء کردند، دَعَیُوا شد، یاء حرف علّه متحرک ما قبلش مفتوح قلب به الف کردیم، التقاء ساکنین شد میان الف و واو، الف به التقاء ساکنین افتاد، دَعَوْا شد.
دَعَتْ: بعد از اعلال دَعَوَتْ شد، واو حرف علّه متحرک ماقبلش مفتوح واو را قلب به الف کردیم، التقاء ساکنین شد میان الف و واو، الف به التقاء ساکنین افتاد، دَعَتْ شد.
بعضی در تمام فعل ماضی به جهت واقع شدن واو در طرف واو را قلب به یاء کردند.
فعل مضارع:
یَدْعُو، یَدْعُوانِ، یَدْعُونَ، تَدْعُو، تَدْعُوان، یَدْعُونَ، تَدْعُو، تَدْعُوانِ، تَدْعُونَ، تَدْعِیْنَ، تَدْعُوانِ، تَدْعُونَ، اَدْعُوْ، نَدْعُو.
فائدةٌ:
در معتل واوی در فعل متکلم وحده بعد از واو به جهت تزیین الف می‌آید مثل ادعوا چنانچه در سوره یوسف آیة: 86 متکلم وحدة با الف قرائت شده: قالَ اِنَّما اَشْکُوا بَثّی و حُزْنی اِلَی الله: گفت: من غم و اندوهم را تنها با خدا می‌گویم
یَدْعُوْ: در اصل خود دَعا بود، رد کردیم به سوی اصلش، دَعَوَ بود فعل ماضی بود، خواستیم فعل مضارع بنا کنیم، یاء که حرف مضارع بود در اولش درآوردیم، فاء الفعل را ساکن، عین الفعل و لام الفعلش را حرکت ضمّه دادیم، یَدْعُوُ شد، ضمّه بر واو ثقیل بود، انداختیم، یَدْعُوْ شد.
یَدْعُونَ: بعد از اعلال یَدْعُوُوْنَ می شود، ضمّه بر واو ثقیل بود انداختیم، التقاء ساکنین شد میان واوین واو اول به التقاء ساکنین افتاد، یدعون شد.
تَدْعِیْنَ: بعد از اعلال تَدْعُوِیْنَ شد کسره بر واو ثقیل بود نقل کرده به ما قبلش دادیم، بعد از سلب حرکت التقاء ساکنین شد میان واو و یاء، واو به التقاء ساکنین افتاد، تَدْعِیْنَ شد.
اسم فاعل:
داعٍ، داعیانِ، داعونَ، داعِیَةٌ، داعِیَتاٰنِ، داعِیاتٌ.
داعٍ: در اصل خود یدعو بود، رد کردیم به سوی اصلش یَدْعُوُ بود، فعل مضارع بود، خواستیم اسم فاعل بنا کنیم، یاء که علامت فعل مضارع بود از اولش برداشتیم، الف که علامت اسم فاعل بود در میانۀ فاء الفعل و عین الفعلش درآوردیم، تنوین که از جمله خواص اسم بود، در آخرش ملحق نمودیم، داعِوٌ شد، واو واقع شد در مرتبه چهارم ما قبلش مضموم نبود، قلب به یاء کردیم، داعِیٌ شد، ضمه بر یاء ثقیل بود انداختیم التقاء ساکنین شد میان یاء و تنوین، یاء به التقاء ساکنین افتاد و تنوین تابع حرکت ما قبل شد، داعٍ شد.
جمع تکسیر مذکر: دُعاٰتٌ، دُعّاٰءٌ، دُعّاً، دُعٌ، دُعَیاٰءٌ، دُعْیاٰنٌ، دِعاءٌ، دُعِیٌّ. به قیاس جمع تکسیر باب رمی ساخته می شود.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث: دَواعٍ، دُوَیْعِیَةٌ.
اسم مفعول : (6 صیغه است)
مَدْعُوٌّ، مَدْعوّانِ، مَدْعُوُّونَ، مَدْعُوَّتٌ، مَدْعُوَّتاٰنِ، مَدْعُوّاتٌ.
مَدْعُوٌّ: در اصل خود یُدْعَوُ یا تُدْعَوُ یا اُدْعَوُ بود، فعل مضارع مجهول بود، خواستیم اسم مفعول بنا کنیم، یاء که حرف مضارع بود از اولش انداختیم و میم مضمومه به جای او گذاشتیم، مُدْعَوٌ شد بر وزن مُکْرَمٌ، خواستیم از این التباس بیرون در آوریم، ضمّه میم را بدل به فتحه کردیم، مَدْعَوٌ شد اشتباه شد بر اسم زمان و مکان بر وزن مَقْتَلٌ حذراً من الاشتباه فتحه عین الفعل را بدل کردیم به ضمّه مَدْعُوٌ شد، بر وزن مَفْعُلٌ، چون صیغۀ مَفْعُلٌ بدون واو در کلام عرب یافت نشده بود، ضمّه را اشباع کردیم، واو از اشباع ضمّه تولد یافت، مَدْعُوُو شد، اجتماع حرفین متجانسین متقاربین شد، شرط ادغام موجود بود، واو اوّل را در ثانی ادغام نمودیم، مَدْعُوٌّ شد.
جمع تکسیر مذکر و مؤنث: مَداعٍ، مَداعٍ.
اسم تصغیر مذکر و مؤنث: مُدَیْعٍ، مُدَیْعِیَّةٌ.
اسم زمان و مکان: مَدْعاً، مَدْعَیانِ، مَدْعَیاتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: مداعٍ، مُدَیْعٍ.

 

افعل التفضیل:
سه مذکر: اَدْعیٰ، اَدْعَیاٰنِ، اَدْعَوْنَ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: اَداعٍ، اُدََیْعٍ.
سه مؤنث: دُعْیاٰ (دُعْییٰ)، دُعَیّاٰنِ، دُعَیّاٰتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: دُعَیٌ، دُعَیّاٰ.
به قیاس افعل التفضیل باب رَمیٰ ساخته می شود.
صیغه مبالغه:
دَعّاٰءٌ، دَعّائانِ، دَعّائونَ، دَعّاٰئةٌ، دَعّائتانِ، دَعّاٰئاتٌ.
افعل التعجب: ما اَدْعیٰ زیداً، اَدْعی بزیدٍ.
امر حاضر:
اُدْعُ، اُدْعُوا، اُدْعُوْا، اُدْعیْ، اُدْعُوا، اُدْعُونَ در اصل خود تَدْعُوْ، تَدْعُوانِ، تَدْعوُنَ، تَدْعِیْنَ، تَدْعُوانِ، تَدْعُونَ، بودند معلومات فعل مضارع بودند، خواستیم امر حاضر بنا کنیم، تاء که حرف مضارع بود از اول هر یک برداشتیم نظر کردیم به مابعد تاء ساکن، ابتدا به ساکن محال بود، محتاج شدیم به همزۀ وصل ، نظر کردیم به عین الفعلش مضموم بود، لذا همزۀ وصل مضمومه در اول هریک در آوردیم آخرشرا وقف کردیم، در مفرد مذکر حرکت آخر به وقفی ساقط شد، در تثنیه ها و جمعها و مفردۀ مخاطبه مؤنث نون اعرابی بوقفی ساقط شد.
فعل مضارع مجهول:
یُدعیٰ، یُدْعیاٰنِ، یُدْعَوْنَ…
یُدعیٰ در اصل خود یَدْعُوْ بود رد کردیم به سوی اصلش یَدْعُوُ بود بعد از اعلال یُدْعَوُ شد، واو واقع شد در مرتبه چهارم ماقبلش مضموم نبود، واو را قلب به یاء کردیم یُدْعَیُ شد یاء حرف علّه متحرک ماقبلش مفتوح قلب به الف کردیم یُدْعیٰ شد.

[1] . سورة قمر آیة: 10.

نوع دوم از انواع ناقص واوی

نوع دوم از انواع ناقص واوی

نوع دوم از انواع ناقص واوی ثلاثی مجرد از باب فَعِلَ، یَفْعَلُ، فَعْلاً مثل: رَضِیَ، یَرْضیٰ، رَضْیاً، اَلرِّضا. و الرِّضوان: خشنود شدن مثل این آیه شریفه:
«لَقَدْ رَضِیَ اللهُ عَنِ المؤمنینَ اِذْ یُباٰیِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ »([1]) همانا راضی شد خدا از ایمان آورندگان آنگاه که بیعت کردند با تو در زیر درخت.
این فعل سه نوع مصدر دارد:
1ـ مصدر عام: الرّضا، رِضْواناً.
2ـ مصدر مرّة: رَضْیةً (رَضْیَتاٰنِ، رَضْیاٰتٌ).
3ـ مصدر میمی: مَرْضاً (مرضیان، مَرْضیاتٌ).
فعل ماضی معلوم :
رَضِیَ، رَضِیاٰ، رَضُوا، رَضِیَتْ، رَضِیَتاٰ، رَضِیْنَ، رَضِیْتَ، رَضِیْتُماٰ، رَضِیْتُم، رَضِیْتِ، رَضِیْتُماٰ، رَضِیْتُنَّ، رَضِیْتُ، رَضِیْناٰ.
رَضِیَ: بعد از اعلال رَضِوَ شد، واو واقع در طرف ما قبلش مکسور بود، قلب به یاء کردیم، رَضِیَ شد.
رَضُوا: در اصل خود رَضِیَ بود، رد کردیم به سوی اصلش رَضِوَ بود، مفرد بود، خواستیم جمع بنا کنیم، واو که علامت جمع بود در آخرش درآوردیم و ما قبل واو را به مناسبت واو ضمِّه دادیم، رَضِوو شد، واو واقع در طرف ما قبلش مکسور قلب به یاء کردیم، رَضِیُو شد، ضمّه بر یاء ثقیل بود نقل کره به ما قبلش دادیم، بعد از سلب حرکت ما قبل التقاء ساکنین شد میان یاء و واو، یاء به التقاء ساکنین افتاد، رَضُوا شد.
فعل مضارع معلوم:
یَرْضیٰ، یَرْضَیاٰنِ، یَرْضَوْنَ، تَرْضیٰ، تَرْضَیاٰنِ، یَرْضَیْنَ، تَرْضیٰ، تَرْضَیاٰنِ، تَرْضَوْنَ، تَرْضَیْنَ، تَرْضَیانِ، تَرْضَیْنَ، اَرْضیٰ، نَرْضیٰ.
حکم واو در فعل مضارع:
1ـ واو قلب به یاء می شود در تمام صیغه‌های فعل مضارع.
2ـ یا در مفردات قلب به الف می شود، و الف در حال خود باقی است مگر در مفردۀ مخاطبۀ مؤنث که الف حذف می شود.
3ـ یاء در جمعین مذکرین قلب به الف می شود و الف به جهت التقاء ساکنین ساقط می شود.
4ـ در مفردۀ مخاطبۀ مؤنث یاء قلب به الف می شود و الف به جهت التقاء ساکنین حذف می شود.
5ـ یاء در جمعین مؤنثین به حال خود باقی است.
 
اسم فاعل: (6 صیغه است)
راضٍ، راضِیاٰنِ، راضونَ، راضیةٌ، راضیتانِ، راضِیاتٌ.
جمع تکسیر مذکر: رُضاٰتٌ، رُضّاٰءٌ، رُضّاً، رُضٌ، رُضَیاٰءٌ، رُضْیاٰنٌ، رِضاءٌ، رُضِیٌّ. به قیاس جمع تکسیر باب رمی ساخته می شود.
اسم تصغیر مذکر: رُوَیْضٍ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: رَواضٍ، رُوَیْضِیةٌ.
اسم مفعول:
مَرْضِیٌّ، مَرْضِیّاٰنِ، مَرْضِیّونَ، مَرْضِیَةٌ مَرْضیتاٰنِ، مَرْضِیاٰتٌ.
مَرْضِیٌّ: بعد از اعلال مَرْضُویٌ می شود اجتماع واو و یاء شد اول ساکن ثانی متحرک واو را از جنس یاء و یاء را در یاء ادغام کردیم، مَرْضُیٌّ شد، ما قبل یاء را به مناسبت یاء کسره دادیم، مَرْضِیٌّ شد.
اسم زمان و مکان: مَرْضاً، مَرْضیانِ، مَرْضَیاٰتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: مراضٍ، مُریْضٍ.
اسم آلت:
آلت صغری: مِرْضاً، …
آلت وسطی: مِرْضاتٌ، …
آلت کبری: مِرْضاءٌ، …
افعل التفضیل:
اَرْضیٰ، اَرْضَیاٰنِ، اَرْضَوْنَ، رُضْییٰ، رُضَیّاٰنِ، رُضَیّاتٌ.
افعل التعجب: ما اَرْضیٰ زیداً، اَرْضِیْ بزیدٍ.
امر غایب:
لِیَرْضَ، لیَرْضَیاٰ، لیَرْضَوْا، لِتَرْضَ، لِتَرْضاٰ، لِیَرْضَیْنَ، لِاَرْضَ، لِنَرْضَ.
امر حاضر:
اِرْضَ، اِرْضَیاٰ، اِرْضَوْا، اِرْضیْ، اِرْضَیا، اِرْضَیْنَ.

[1] . سورة فتح آیة: 18.

نوع سوم از انواع ناقص واوی

نوع سوم از انواع ناقص واوی

نوع سوم از انواع ناقص واوی ثلاثی مجرد از باب فَعُلَ، یَفْعُلُ (ماضی و مضارع مضموم العین) مثل: رَخُوَ، یَرْخُوْ، رَخْواً، اَلرِّخْوُة: سُست شدن، مانند این آیه شریفة:
« فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیاٰحَ تَجْریْ بأمْرِهِ رُخاٰءً حَیْثُ أصاٰبَ »)[1]( پس ما باد را مسخّر او ساختیم تا به ما فرمانش به نرمی حرکت کند و به هر جا او می‌خواهد برود.
این فعل سه نوع مصدر دارد:
1ـ مصدر عام: الرّخو، رَخْواً.
2ـ مصدر مرّة : رَخْوَةٌ، …
3ـ مصدر میمی: مَرْخاً، …
فعل ماضی معلوم:
رَخُوَ، رَخُوا، رَخُوْا، رَخُوَتْ، رَخُوَتا، رَخُوْنَ، رَخُوْتَ، رَخُوْتُما، رَخُوْتُمْ، رَخُوْتِ، رَخُوْتُما، رَخوتُنَّ، رَخوتُ، رَخونا.
رَخُوْا: بعد از اعلال رَخُوُوا می شود، ضمّه بر واو ثقیل بود انداختیم، التقاء ساکنین شد میان واوین، واو اوّل به التقاء ساکنین افتاد، رَخُوا شد.
فعل مضارع:
یَرْخُوْ، یَرْخُوانِ، یَرْخُونَ، تَرْخُوْ، تَرْخُوانِ، یَرْخُونَ، تَرْخُوْ، تَرْخُوانِ، تَرْخُونَ، تَرْخِیْنَ، تَرْخُوانِ، تَرْخونَ، اَرْخو، نَرْخُوْ. به قیاس مضارع باب دَعیٰ ساخته می شود. جمع مذکر و مؤنث غایب، و جمع مذکر و مؤنث مخاطب در لفظ مثل هم هستند ولی در تقدیر با هم فرق دارند. وزن مذکّر یفعُونَ و تفعُونَ است و وزن مؤنث یَفْعُلْنَ و تَفْعُلْنَ است.
اسم فاعل:
راخٍ، راخِیاٰنِ، راخونَ، راخِیَةٌ، راخِیَتاٰنِ، راخِیاٰتٌ. به قیاس اسم فاعل رَضِیَ ساخته می شود.
اسم مفعول:
مَرْخُوٌّ، مَرْخُوّانِ، مَرْخُوُّوْنَ، مَرْخُوَّةٌ، مَرْخُوَّتاٰنِ، مَرْخُوّاتٌ. در ناقص واوی واو قلب به یاء نمی شود.
اسم زمان و مکان: مَرْخاً، …
آلت صغری: مِرْخاً، …
آلت وسطی: مِرْخاتٌ، …
آلت کبری: مِرخاءٌ، …
افعل التفضیل:
سه مذکر: اَرْخیٰ، اَرْخَیانِ، اَرْخَوْنَ.
سه مؤنث: رُخْیاٰ (رُخْییٰ)، رُخَیّانِ، رُخَیّاتٌ.
صیغه مبالغه:
رَخّاٰءٌ، رَخّائانِ، رَخّائونَ، رَخّائةٌ، رَخّائتانِ، رَخّائاتٌ.
افعل التعجب: ماٰ اَرْخیٰ زیداً، اَرْخِیْ بزیدٍ.
امر حاضر:
اُرْخُ، اُرْخُوا، اُرْخُوْا، اُرْخیْ، اُرْخُوا، اُرْخُونَ.
فعل ماضی مجهول:
رُخِیَ، رُخِیاٰ، رُخُوا، رُخِیَتْ، رُخِیَتاٰ، رُخِیْنَ، رُخِیْتَ، رُخِیْتُما، رُخِیْتُم، رُخِیْتِ، رُخِیْتُمٰا، رُخِیْتُنَّ، رُخِیْتُ، رُخِیْنا.
رُخِیَ: در اصل خود رَخُوَ بود، فعل ماضی معلوم بود، خواستیم ماضی مجهول بنا کنیم، حرف اول را ضمّه ما قبل حرف آخر را کسره دادیم، رُخِوَ شد، واو واقع شد در طرف ما قبلش مضموم نبود، قلب به یاء کردیم، رُخِیَ شد.
مضارع مجهول:
یُرْخیٰ، یُرْخَیانِ، یُرْخونَ و …
یُرْخیٰ: بعد از اعلال یُرْخَوُ شد، واو واقع شد در مرتبه چهارم قلب به یاء کردیم، یُرْخَیُ شد، یاء حرف علّه متحرک ما قبلش مفتوح قلب به الف کردیم، یُرْخیٰ شد.
در جمعین مذکرین یُرْخَوُونَ، تُرْخَوُوْنَ می شود، واو واقع شد در مرتبه چهارم قلب به یاء کردیم، یاء حرف علّه متحرک ما قبلش مفتوح قلب به الف کردیم، التقاء ساکنین شد میان الف و واو، الف به التقاء ساکنین افتاد، یُرْخَوْنَ، تُرْخَوْنَ شد.
فعل ثلاثی لفیف
لفیف در لغت: آمیخته و بهم در پیچیده، درختان انبوه و هم پیچیده، گروهی از مردم که در یک جا گرد آمده باشند.
در اصطلاح صرفیین: کلمهی که فاء الفعل و لام الفعل آن حرف علّه باشد مثل وَقیٰ، وَقَیاً، و یا عین الفعل ولام الفعلش حرف علّه باشد مثل طَویٰ، طَیّاً که اصل آن طَوْیاً بود، قسم اول را لفیف مفروق گویند و قسم دوم لفیف مقرون است.
لفیف مفروق از سه باب آمده است:
1ـ از باب فَعَلَ، یَفْعِلُ مثل: وَقیٰ، یَقیْ، وَقْیاً.
2ـ از باب فَعِلَ، یَفْعَلُ مثل: وَجِیَ، یَوْجیٰ، وَجْیاً.
3ـ از باب فَعِلَ یَفْعِلُ مثل: وَلِیَ، یَلیْ، وَلْیاً.

[1] . سورة ص، آیة : 36.

نوع اول از انواع لفیف مفروق ثلاثی مجرد:

نوع اول از انواع لفیف مفروق ثلاثی مجرد:

از باب فَعَلَ، یَفْعِلُ، فَعْلاً مثل: وَقِیَ، یَقیْ، وقیاً، الوُقْی: نگاه داشتن. مثل این آیه شریفة:
«وَ ماٰ لَهُمْ مِنَ اللهِ مِنْ واقٍ»([1]) نیست برای آنان در برابر خداوند نگهدارنده و حافظی.
این فعل سه نوع مصدر دارد:
1ـ مصدر عام: الوقی، وقیاً.
2ـ مصدر مرّة: وَقْیَةٌ (وقیتانِ و قیاتٌ)
3ـ مصدر میمی: مَوْقاً (موقیانِ و موقیاتٌ)
فعل ماضی معلوم:
وَقیٰ، وَقَیاٰ، وَقَوْا، وَقَتْ، وَقَتاٰ، وَقَیْنَ، وَقَیْتَ، وَقَیْتُماٰ، وَقَیْتُمْ، وَقَیْتِ، وَقَیْتُماٰ، وَقَیْتُنَّ، وَقَیْتُ، وَقَیْناٰ. به قیاس فعل ماضی باب رَمیٰ ساخته می شود.
فعل مضارع معلوم:
یَقی، یَقیاٰنِ، یَقُونَ، تَقی، تَقِیاٰنِ، یَقْیِنَ، تَقی، تَقِیاٰنِ، تقونَ، تَقِیْنَ، تقیانِ، تَقِیْنَ، اَقِیْ، نَقِیْ.
یَقیْ: در اصل خود وَقیٰ بود، رد کردیم به سوی اصلش وَقَیَ بود، فعل ماضی معلوم بود، خواستیم فعل مضارع معلوم بنا کنیم، یاء که حرف مضارع بود در اولش در آوردیم، فاء الفعل را ساکن، عین الفعل را مکسور، لام الفعلش را حرکت ضمّه دادیم، یَوْقِیُ شد، واو واقع شد میان یاء مفتوحه و کسره لازمه و آن در کلام عرب ثقیل بود، لذا واو را از جهت رفع ثقالت حذف کردیم از باقی صِیَغ از باب طردا للباب حذف کردیم، یَقِیُ شد، ضمّه بر یاء ثقیل بود انداختیم، یَقیْ شد.
یَقُونَ: در اصل خود یقی بود، رد کردیم به سوی اصلش یَوْقِیُ بود، مفرد بود، خواستیم جمع بنا کنیم، واو که علامت جمع مذکر بود با نون عوض رفع در آخرش در آوردیم، یوقیون شد، واو واقع شد بین یاء مفتوحه و کسره لازمه، واو را حذف کردیم، یَقْیُونَ شد، ضمّه بر یاء ثقیل بود نقل کرده به ما قبلش دادیم، التقاء ساکنین شد میان یاء و واو، یاء به التقاء ساکنین افتاد، یقون شد.
 
اسم فاعل: (شش صیغه است)
واقٍ، واقیانِ، واقُونَ، واقیةٌ، واقیتاٰنِ، واقیاٰتٌ.
جمع تکسیر مذکر:
وُقاٰتٌ، وُقّاٰءٌ، وُقٌّ، وُقٌ، وُقَیاٰءٌ، وُقْیاٰنٌ، وِقاءٌ، وُقِیٌّ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث:
اَواقٍ، اُوَیْقِیَةٌ (وَواقٍ، وُوَیْقِیَةٌ) اجتماع دو واو ثقالت دارد و لذا قلب کردن واو اوّل به همزه لازم است.
اسم مفعول :
مَوْقِیّ، مَوقِیّاٰنِ، مَوْقِیُّوْنَ، مَوْقِیََّةٌ، مَوْقِیَّتاٰنِ، مَوْقِیّاٰتٌ.
جمع تکسیر مذکر ومؤنث: مَواقٍ.
اسم تصغیر مذکر و مؤنّث: مُوَیْقٍ، مَوَیْقِیَةٌ.
اسم زمان و مکان:
مَوْقِیاً، مَوْقِیاٰنِ، مَوْقِیاٰتٌ (لفیف مفروق و مقرون در حکم صحیح است و اسم زمان و مکانش مکسورالعین میاید در صورتیکه مضارعش مکسور العین باشد.)
جمع تکسیر و اسم تصغیر: مَوٰاقٍ، مُوَیْقٍ.
آلت صغریٰ: مِیْقاً.
آلت وسطیٰ: مِیْقاٰتٌ.
آلت کبریٰ: مِیْقاٰءٌ.
افعل التفضیل:
سه مذکر: اَوْقیٰ، اَوْقَیانِ، اَوْقَوْنَ.
سه مؤنَّثْ: وُقْیٰ (وُقْیاٰ، ) وُقَیّاٰنِ، وُقَیّاٰتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مذکر: اَوٰاقٍ، اُوَیْقِ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنّث: وَقَیٌ، وُقَیّ ٰ.
صیغه مبالغة: وَقّاٰءٌ، وَقّاٰئاٰنِ، وَقّاٰئُوْنَ…
افعل التعجب: مااَوْقیٰ زیداً، اَوْقِی بِزَیْدٍ.
امر غایب: لِیَقِ، لِیَقیاٰ، لِیَقُوْا، لِتََقِ، لِتََقِیاٰ، لِیَقِیْنَ، لِاَقِ، لِنَقِ.
امر حاضر: قِ، قِیاٰ، قُوا، قِیْ، قِیاٰ، قِیْنَ، بعد از اعلال اِوْقِ، اِوْقِیاٰ، اِوْقِیُوْا…شدند واو ساکن ماقبل مکسور را قلب به یاء نمودیم ، اجتماع ثلاث کسرات شد ( زیرا یا به منزلۀ دو کسره است) و آن در کلام عرب ثقیل است لذا یاء را حذف کردیم اِقِ، اِقِیا، اِقِیُوْا… شدند با وجود کسره عین الفعل از همزه مستغنی شدیم همزه را حذف کردیم، در جمع مذکر ضمّه بر یاء ثقیل بود، نقل کرده بما قبلش دادیم بعد از سلب حرکت ماقبل التقاء ساکنین شد میان یاء و واو یاء به التقای ساکنین افتاد ، در مفردة مؤنث کسره بر یا ثقیل بود انداختیم التقاء ساکنین شد میان یائین یاء اول با التقاء ساکنین افتاد، قِ، قِیاٰ، قُوْا… شد.
نهی، جحد، نفی، استفهام، الحاق نون تأکید ثقیله و خفیفه معلوماً و مجهولاً به قیاس باب رمیٰ ساخته شود.

[1] . سوره غافر، آیة : 21.

نوع دوم از انواع، لفیف مفروق

نوع دوم از انواع، لفیف مفروق

نوع دوم از انواع لفیف مفروق ثلاثی مجرد از باب فَعِلَ یَفْعَلُ، فَعْلاً مثل: وَجِیَ، یَوْجیٰ، وَجْیاً، اَلْوَجْیُ : سوده شدن سُم ستور، یا انسان یا چهار پای نری که در اثر راه رفتن زیاد، کف پایش نازک شود.
این فعل هم سه نوع مصدر دارد
1ـ مصدر عام: اَلْوَجْیُ، وَجْیاً
2ـ مصدر مرَّه : وَجْیَةٌ…
3ـ مصدر میمی: مَوْجاً.
فعل ماضی معلوم :
وَجِیَ، وَجِیاٰ، وَجُوا، وَجِیَتْ، وَجِیَتاٰ، وَجِیْنَ، وَجِیْتَ، وَجِیْتُماٰ، وَجِیْتُمْ، وَجِیْتِ، وَجِیْتُماٰ، وَجِیْتُنَّ، وَجِیْتُ، وَجِیْناٰ.
فعل مضارع معلوم:
یَوْجیٰ، یَوْجَیاٰنِ، یَوْجَوْنَ، تََوْجیٰ، تََوْجَیاٰنِ، یَوْجَوْنَ، تََوْجیٰ، تََوْجیاٰنِ، تََوْجَوْنَ، تََوْجِیْنَ، تََوْجَیاٰنِ، تََوْجَیْنَ، اَوْجیٰ، نَوْجیٰ.
اسم فاعل :
واجٍ، واجِیانِ، واجونَ، واجِیَةٌ، واجیَتاٰنِ، واجِیاٰتٌ.
اسم مفعول:
مَوْجِیٌّ، مَوْجِیاٰنِ، مَوْجِیّونَ، مَوْجِیَّةٌ، مَوْجِیّتاٰنِ، مَوْجیّاتٌ. به قیاس اسم مفعول باب رمی اعلال می شود.
اسم زمان و مکان: مَوْجاً، مَوْجَیاٰنِ، مَوْجیاتٌ.
آلت صغری: مِیْجاً، …
آلت وسطی: میجاتٌ، …
آلت کبری: میجاءٌ، …
افعل التفضیل: اَوْجیٰ، اَوْجَیاٰنِ، اَوْجَوْنَ، …
صیغه مبالغة: وَجّاٰءٌ، وَجّاٰئاٰنِ، وَجّاٰئون، …
افعل التعجب: ما اَوْجیٰ زیداً، اَوْجی بزیدٍ.
امر حاضر:
اِیْجَ، اِیْجَیاٰ، اِیْجَوْا، اِیْجیْ، اِیْجَیاٰ، اِیْجَیْنَ.
مثل امر حاضر باب رَمیٰ ساخته می شود.
ماضی مجهول: وُجِیَ، وُجِیاٰ، وُجُوا و …
مضارع مجهول: یُوْجیٰ، یوجَیانِ، یوجَوْنَ و …

نوع سوم از انواع لفیف مفروق

نوع سوم از انواع لفیف مفروق

نوع سوم از انواع لفیف مفروق ثلاثی مجرد از باب فَعِلَ، یَفْعِلُ، فَعْلاً مثل: وَلِیَ، یَلیْ، وَلْیاً، اَلوَلْی: دوست داشتن و نزدیک شدن و سر پرستی کردن مانند این آیه شریفه:
«و اذا اَرادَ اللهُ بِقَوْمِ سوءاً فَلاٰ مَرَدَّ لَهُ و ماٰ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ»([1]) و هنگامی که خدا ارادۀ سوئی به قومی (به خاطر اعمالشان) کند، هیچ چیز مانع آن نخواهد شد و جز خدا سرپرستی نخواهند داشت.
فعل ماضی معلوم :
وَلِیَ، وَلِیاٰ، وَلُوا، وَلِیَتْ، وَلِیَتاٰ، وَلِیْنَ، وَلِیْتَ، وَلِیْتُماٰ، وَلِیْتُمْ، وَلِیْتِ، وَلیتُماٰ، ولیتُنَّ، وَلِیْتُ، وَلِیْناٰ.
فعل مضارع:
یَلیْ، یلیانِ، یَلُونَ، تَلیْ، تلیان، یَلِیْنَ، تَلیْ، تَلِیاٰنِ، تَلُونَ، تَلِیْنَ، تَلِیاٰنِ، تَلِیْنَ، اَلیْ، نَلیْ.
یَلیْ: بعد از اعلال یَوْلِیْ شد واو واقع شد میان یاء مفتوحه و کسره لازمه و آن در کلام عرب ثقیل بود، لذا واو را حذف کردیم، یَلِیُ شد ضمه بر یاء ثقیل بود انداختیم، یَلیْ شد.
 
اسم فاعل: والٍ، والیانِ، والونَ، والِیةٌ، والیتانِ، والِیاٰتٌ.
والٍ: در اصل خود یلی بود رد کردیم به سوی اصلش یَوْلِیُ بود، فعل مضارع بود، خواستیم اسم فاعل بنا کنیم، یا که حرف مضارع بود از اولش برداشتیم، الف که علامت اسم فاعل بود در میان فاء الفعل و عین الفعلش در آوردیم، تنوین که از جمله خواص اسم بود در آخرش ملحق نمودیم والِیٌ شد، ضمّه بر یاء ثقیل بود انداختیم ، التقاء ساکنین شد میان یا و تنوین یاء به التقاء ساکنین افتاد، تنوین تابع حرکت ماقبلش را نمود والٍ شد.
جمع تکسیر مذکر: وُلاٰتٌ، وُلاّءٌ، وُلاًّ، وُلٌ، وُلَیاٰءٌ، وُلْیاٰنٌ، وِلاٰءٌ، وُلِیٌّ.
اسم تصغیر : اُوَیْلٍ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث : اَوالٍ، اُوَیْلِیَةٌ.
اسم مفعول : مَوْلِیٌّ، مَوْلِیّاٰنِ، مَوْلِیُّوْنَ، مَوْلِیَّةٌ، مَوْلِیَّتاٰنِ، مَوْلِیَّاتٌ.
جمع تکسیر مذکر و مؤنث : مَوالٍ، مَوالٍ.
اسم تصغیر مذکر و مؤنث : مُوَیْلٍ، مُوَیْلِیَةٌ.
اسم زمان و مکان : مَوْلاً، مَوْلَیاٰنِ، مَوْلَیاٰتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر : مَوالٍ، مُوَْیلٍ.
آلت صغری : مْیِلاً …
آلت وسطی : مِیْلاتٌ …
آلت کبری : مْیِلاءٌ …
افعل التفضیل : اَوْلیٰ، اَوْلَیاٰنِ، اَوْلَوْنَ، وُلْییٰ، وُلَیّاٰنِ، وُلَیّاٰتٌ.
صیغه مبالغه : وُلاّٰءٌ، وُلاّٰئانِ، وُلاّٰئونَ، وُلاّٰئةٌ، وُلاّٰئتانِ، وُلاّئاتٌ.
افعل التعجب‌ : ما اَوْلیٰ زیداً، اَوْلیْ بزیدٍ.
امر غایب : لِیَلِ، لِیَلِیاٰ، لِیَلوا، لِتَلِ، لِتَلِیاٰ، لِیَلیِْنَ، لِاَلِ، لِنَلِ به قیاس امر غایب باب وقی اعلال می شود.
امر حاضر :  لِ، لِیاٰ، لُوا، لیْ، لِیاٰ، لِیْنَ، امر است از تَلِیْ تلیانِ، تلون، تلین، تلیانِ، تلین رد کردیم به سوی اصلش : تَوْلِیُ، تَوْلِیاٰنِ، تَوْلِیُونَ، تولیین، تولیان، تولین، معلومات فعل مضارع بودند، خواستیم فعل امر حاضر بنا کنیم تاء که حرف مضارع بود از اول هر یک برداشتیم،‌ نظر کردیم به عین الفعل هر یک مکسور بود بنابراین همزة وصل مکسوره در اول هر یک در آوردیم و آخرشرا وقف کردیم، در مفرد مذّکر لام الفعل و در تثنیه ها و مفرده مخاطبه مؤنث و جمعین نون به وقفی ساقط شدند مگر در جمع مؤنث که نون علامت جمع است نه عوض رفع العلامة لا تُغَیُّر ولا تُحْذَفُ اِوْلِ، اِوْلِیا، اولیوا … واو ساکن ما قبل مکسور را قلب به یاء کردیم اِیْلِ، ایلیا، ایلیوا … شدند اجتماع ثلاث کسرات شد (چون یاء به منزله دو کسره است) و آن در کلام عرب ثقیل است، لذا یاء را حذف کردیم، با وجود کسره عین الفعل از همزه مستغنی شدیم و همزه را حذف کردیم لِ، لِیا، لِیوا … شدند در جمع مذکر ضمّه بر یاء ثقیل بود نقل کرده به ما قبلش دادیم بعد از سلب حرکت ما قبل التقاء ساکنین شد میان یاء و واو، یاء به التقاء ساکنین افتاد لُوا شد، در مفردة مخاطبه مؤنث (لِییِْ) کسره بر یاء ثقیل بود نقل کرده به ما قبلش دادیم بعد از سلب حرکت ما قبل التقاء ساکنین شد میان یائین یاء اول به التقاء ساکنین افتاد لِی شد.
ماضی مجهول : وُلِیَِ، وُلِیاٰ، وُلُوا، وُلِیَتْ …
مضارع مجهول : یُوْلیٰ، یُولَیاٰنِ، یُوْلَوْنَ، تُوْلیٰ، تُولَیاٰنِ، یُولَیْنَ …
قاعِدَةٌ :
حکم واو ویاء در لفیف مفروق مثل حکم واو است در باب وَعَدَ یعنی در فعل ماضی بحالش باقی است و در مضارع حذف می شود از جهت ثقالت و واو در اسم آلت مطلقاً قلب به یاء می شود و در امر غایب و امر حاضر تا استفهام در فعل معلوم حذف می شود.
و حکم یاء در باب لفیف مفروق حکم یاء است در باب مثال یائی مثل باب رَمیٰ، یعنی یاء حذف می شود در سه صیغه فعل ماضی مثل : رَمْوا، رَمَتْ، رَمَتاٰ، ولی در این باب در جمع مذکر حذف می شود در بقیه یاء موجود است.

[1] . سوره رعد، آیة : 11.

فعل ثلاثی لفیف مقرون.

فعل ثلاثی لفیف مقرون.

لفیف از ماده لُفًّا در لغت: پیچیدن شئ را به شئ دیگر گویند مقرون: نزدیک شدن شیئ به شیئ دیگر. در اصطلاح صرفیین: کلمة که عین الفعل و لام الفعل آن حرف علّة باشد مثل: طَوِیَ، یَطْویٰ.
لفیف مقرون از دو باب آمده است: 1ـ از باب فَعِلَ، یَفعَلُ مثل: طَوِیَ، یَطْویْٰ. 2ـ از باب فَعِلَ، یَفْعِلُ مثل: شَویٰ، یَشْویْ
حکم واو در باب اول حکم حرف صحیح را دارد یعنی تغییر و تبدیل پیدا نمی کند در جمیع صِیغ از ماضی تا استفهام معلوماًو مجهولاً و حکم یاء در این باب حکم یاء در باب وَجِیَ است در حذف شدن و عدم حذف.
باب اول از لفیف مقرون :
از باب فَعِلَ، یفَْعَلُ، فَعْلاً مثل: طَوِیَ، یَطْویٰ، طَیًّا، اَلطَّیُ: در هم پیچیدن مثل این آیه شریفة: یَوْمَ نَطْوِی السّماٰءَ کَطَیِّ السِجِلِّ لْلِکُتُبِ([1]):درآن روز که آسمان را چون طوماری در هم می پیچیم.
فعل ماضی معلوم : (14 صیغه است)
طَوِیَ، طَوِیا، طَوُوا، طَوِیَتُ، طَوِیَتاٰ، طَوِْینَ، طَوِْیتَ، طَوِْیتُماٰ، طَوِْیتُمْ، طَوِْیتِ، طَوِْیتُماٰ، طَوِْیتُنَّ، طَوِْیتُ، طَوِْیناٰ.
فعل مضارع :
یَطْویٰ، یَطْوَیانِ، یَطْوَوْنَ، تَطْویٰ، تَطْوَیانِ، یَطْوَیْنَ، تَطْویٰ، تَطْوَیانِ، تَطْووَْنَ، تَطْوَْینَ، تَطْوَیانِ، تَطْوَْینَ، اَطْویٰ، نَطْویٰ.
یَطْویٰ در اصل خود طَوِیَ بود فعل ماضی بود، خواستیم فعل مضارع بنا کنیم یاء که حرف مضارع بود در اولش در آوردیم فاء الفعل را ساکن، عین الفعل را حرکت فتحه ولام الفعل را حرکت ضمّه دادیم یَطْوَیُ شد یاء حرف علّه متحرک ما قبلش مفتوح یا را قلب به الف کردیم یَْطویٰ شد.
در تثنیه ها و جمعین مؤنثین واو ویا بحالش باقی است، در مفردات یاء قلب به الف می شود، در جمعین مذکرین بعد از شرح امثله و اعلال یَطْوَیُونَ، تَطْوَیُونَ می شود، یاء حرف علّة متحرک ما قبلش مفتوح قلب به الف کردیم التقاء ساکنین شد میان الف و واو، الف به التقاء ساکنین افتاد یَطْوَوْنَ، تَطْوَوْنَ شدند. در مفرده مونث که تَطْویَْنَ باشد بعد از اعلال تَطْوَیْیِنَ می شود یاء حرف علّه متحرک ما قبلش مفتوح قلب به الف کردیم تَطْوایِنَ شد، التقاء ساکنین شد میان الف و یاء الف به التقاء ساکنین افتاد تَطْویْنَ شد.
اسم فاعل : طاوٍ، طاوِیانِ، طاوُوْنَ، طاوِیةٌ، طاوِیَتاٰنِ، طاوِیاتٌ، به قیاس اسم فاعل باب رَمیٰ اعلال می شود.
جمع تکسیر مذکر اسم فاعل : طُواتٌ، طُوّاءٌ، طُوّاً، طُوٌ، طُوَیاءٌ، طُوْیانٌ، طِواءٌ، طُوِیٌّ.
اسم تصغیر مذکر : طَوَیْوٍ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث : طَواوٍ، طُوَْیوِیَةٌ.
اسم مفعول : مَطْوِیٌّ، مَطْوِیّانِ، مَطْوِیُّونَ، مَطْوِیَّتٌ، مَطْوِیَّتاٰنِ، مَطْوِیّاتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر : مَطاوٍ، مَطاوٍ، مُطَیْوٍ، مُطیَْوِیَةٌ.
اسم زمان و مکان : مَطْواً …
آلت صغری : مِطْواً …
آلت وسطی : مِطْواتٌ …
آلت کبری : مِطْواءٌ …
افعل التفضیل : اَطْویٰ، اَطْوَیانِ، اَطْووَْنَ، طُوْیا، طُوَیّاٰنِ، طُوَیّاٰتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر : اَطاٰوٍ، اُطَیْوٍ، طُوَیٌِ، طُوَیّاٰ.
صیغه مبالغه : طَوّاءٌ، طَوّائانِ، طَوّائونَ، طَوّائةٌ، طَوّائتانِ، طَوّائاتٌ.
افعل التعجب : ما اَطْویٰ زیداً، اَطْویْ بزیدٍ.
امر غایب : لِیطَْوَ، لِیطَْوَیا، لیطووَْا …
امر حاضر :
اِطْوَ، اِطْوَیا، اِطْووَْا، اِطْویَْ، اِطْوَیا، اِطْوَیْنَ. امر است از تَطْویٰ، تَطْوَیانِ، تَطْوَوْنَ … به قیاس امر حاضر باب خَشِیَ اعلال و ساخته می شود، در مفرده مؤنث (اِطْوِیْ) یاء حرف علّة متحرک ما قبلش مفتوح قلب به الف کردیم اِطْوایْ شد التقاء ساکنین شد میان الف و یاء الف به التقاء ساکنین بیفتاد اِطْوِیْ شد.
 
فعل نهی : لایَطْوَ، لایَطْوَیا، لایَطْووَْا، لاتَطْوَ لاٰتَطْوَیا، لایَطْوَْینَ، لا تَطْوَ، لا تَطْوَیا، لا تَطْوَْوا، لا تَطْویْ، لا تَطْوَیا، لا تَطْوِیْنَ، لاٰ اطَْوَ، لاٰ نَطْوَ.
فعل ماضی مجهول :
طُوِیَ، طُوِیا، طُوُوْا، طُوِیتَْ، طُوِیَتاٰ، طُوِیْنَ، طُوِیْتَ، طُوِْیتُماٰ، طُوِْیتُـمْ، طُوِیْتِ، طُوِیْتُما، طُوِْیتُنَّ، طُوِْیتُ، طُوِْیناٰ.
فعل مضارع مجهول : یُطْوٰیْٰ، یُطْوَیانِ، یُطْوَوْنَ … به قیاس باب خَشِیَ و رَمیٰ ساخته میشود.

[1] . سوره انبیاء، آیة: 104.

نوع دوم از انواع لفیف مقرون.

نوع دوم از انواع لفیف مقرون.

نوع دوم از انواع لفیف مقرون از باب فَعِلَ، یَفْعِلُ، فَعْلاً مثل: شَویْٰ، یَشْویْ، شَیّاً که شَیّاً در اصل خود شَوْیاً بود واو را قلب به یاء کردیم و یاء را در یاء ادغام کردیم. الشّی: بریان کردن.
این فعل سه نوع مصدر دارد :
1ـ مصدر عام : اَلشّی، شَیّاً (الشوی، شویاً)
2ـ مصدر مرّة : شَوْیَتاً …
3ـ مصدر میمی : مَشْواً …
فعل ماضی معلوم :
شَویٰ، شَوَیا، شَوَوْا، شَوَتْ، شَوَتا، شَوَیْنَ، شَوَیْتَ، شَوَیْتُماٰ، شَوَیْتُمْ، شَوَیْتِ، شَوَیْتُماٰ، شَوَیْتُنَّ، شَوَیْتُ، شَوَیْناٰ.
شَویْٰ در اصل اَلشّیُ بود رد کردیم به سوی اصلش اَلشَّوْیُ بود مصدر بود، خواستیم فعل ماضی بنا کنیم، الف و لام مصدری را از اولش برداشتیم عین الفعل و لام الفعل را حرکت فتحه دادیم شَوَیَ شد یاء حرف علّه متحرک ما قبلش مفتوح قلب به الف کردیم شویٰ شد به قیاس فعل ماضی باب خَشِیَ اعلال می شود.
فعل مضارع :
یَشْویْ، یَشْوِیانِ، یَشْوُونَ، تَشْویْ، تَشْوِیانِ، یَشْوِیْنَ، تَشْوِیْ، تَشْوِیاٰنِ، تَشْوُوْنَ، تَشْوِیْنَ، تَشْوِیانِ، تَشْوِیْنَ، اَشْوِیْ، نَشْویْ.
اسم فاعل : شاوٍ، شاوِیانِ، شاوُوْنَ، شاوِیةٌ، شاوِیَتاٰنِ، شاوِیاتٌ.
جمع تکسیر مذکر : شُواتٌ، شُوّاءٌ، شُوّاً، شُوٌ، شُوَیاءٌ، شُوْیاٰنٌ، شِواءٌ، شُوِیٌّ.
اسم تصغیر مذکر : شُوَْیوٍ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث : شَواوٍ، شُوَیْوِیَةٌ.
اسم مفعول : مَشْوِیٌّ، مَشْوِیّاٰن، مَشْوِیّونَ .
جمع تکسیر و اسم تصغیر : مَشاٰوٍ، مَشاوٍ،‌مُشَیْوٍ، مُشَیْوِیَّةٌ.
اسم زمان و مکان : مَشْوٍ، مَشْوِیانِ، مَشْوِیاتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر : مَشاٰوٍ، مُشَیْوٍ.

افعل التفضیل :
سه مذکر : اَشْویٰ، اَشْوَیانِ، اَشْووَْنَ.
سه مؤنث : شویا (شوییٰ) شُوَیّاٰنِ، شُوَیّاتٌ.
شُوَیّاٰنِ، شُوَیّاٰتٌ بعد از اعلال شُوَیْیاٰنِ، شُوَیْیاٰتٌ می شود حرکت یا را نقل کرده به ما قبلش دادیم و یاء را در یاء ادغام کردیم شوَیّاٰنِ، شُوَیّاٰتٌ شد.
جمع تکسیر مذکر و مؤنث : اَشاوٍ، شُوَیٌ.
اسم تصغیر مذکر و مؤنث : اُشَیْوٍ، شُوَیّاٰ.
صیغه مبالغه : شَوّاءٌ، شَوّائانِ، شَوّائونَ، شَوَّائَةٌ، شَوّائتانِ، شَوّائاتٌ.
امر حاضر : اِشْوِ، اِشْوِیا، اِشْوُوْا، اِشْوی، اِشْوِیا، اِشْوِْینَ.
فعل نهی : لایَشْوِ، لا یَشْوِیا، لا یَشْوُوا … به قیاس رَمیٰ و خَشِیَ و طَویٰ اعلال می شود.
 
فعل ثلاثی مجرد مهموز.
یکی از ابواب هفتگانه باب مهموز است و این باب بر سه قسم است :
1ـ مهموز الفاء (فاء الفعل همزه باشد)
2ـ مهموز العین (عین الفعل همزه باشد)
3ـ مهموز اللام (لام الفعل همزه باشد)
مهموز از سه حال خارج نیست یا صحیح است مثل: اَمَرَ و یا مثال است مثل: وَئِدَ و یا مضاعف است مثل: اَزَّ و یا اجوف است مثل: جاٰءَ که اصلش جِیَئَ است یا را قلب به الف کردیم جاءَ شد و یا ناقص است مثل: أتیٰ و یا لفیف است مثل: أویٰ، ضرب سه در شش می شود هیجده صورت(18=6*3) به این معنی که هر یکی از مهموز الفاء‌ و مهموز العین، و مهموز اللام شش صورت تصور می شود یا صحیح است یا مثال است یا مضاعف یا لفیف یا ناقص یا اجوف در این هیجده صورت فعل ماضی و مضارعش شش صورت لحاظ می شود: یا هر دو مفتوح العین است یا هردو مکسور العین و یا هر دو مضموم العین و یا باهم اختلاف دارند که این هم سه صورت تصور می شود ضرب هیجده در شش یکصد و هشت صورت تصور می شود(108=6*18 ) از نظر تصور عقلی صد و هشت صورت تصور می شود اگر چه از نظر وجود خارجی تمام این صورت در خارج وجود ندارند.
ثلاثی مجرد مهموز الفاء.
مهموز الفاء بر پنج وزن آمده است :
1ـ از باب فَعَلَ، یَفْعِلُ مثل : اَزَرَ، یأزِرُ.
2ـ از باب فَعَلَ، یَفْعُلُ مثل : اَمَرَ، یأمُرُ.
3ـ از باب فَعِلَ، یَفْعَلُ مثل : اَرِخَ، یَأْرَخُ.
4ـ از باب فَعَلَ، یَفْعَلُ مثل : اَهَبَ، یأهَبُ.
5ـ از باب فَعُلَ، یَفْعُلُ مثل : اَدُبَ یأدُبُ.

نوع اول از مهموز الفاء صحیح :

نوع اول از مهموز الفاء صحیح :

از باب فَعَلَ، یَفْعِلُ، فَعْلاً مثل : اَزَرَ، یَأزِرُ، اَزْراً،‌ الاَزْر : یاری کردن، احاطه و محاصره کردن. اَزَرَ فلانا یعنی فلانی را تقویت کردو ازَرَ بالشیئ یعنی دور آن چیز را گرفت، و آن را احاطه و محاصره کرد.
این فعل سه نوع مصدر دارد :
1ـ مصدر عام : اَلْاَزْرُ، اَزْراً.
2ـ مصدر مرّة : اَزْرَتاً (اَزْرَتانِ، اَزْراتٌ)
3ـ مصدر میمی : مأزَرٌ (مأزَرانِ، مأزَراتٌ)
فعل ماضی معلوم :
اَزَرَ، اَزَرا، اَزَرُوا، اَزَرتَْْ، اَزَرَتا، اَزرْنَ، اَزرْتَ، اَزرْتُما، اَزرْتُمْ، اَزَرْتِ، اَزرْتُماٰ، اَزَرْتُنَّ، اَزرْتُ، اَزرْناٰ.
فعل مضارع:
یأزِرُ، یأزِرانِ، یأزِرونَ، تأزِرُ،‌ تأزِرانِ، یأزِرْنَ، تأزِرُ، تأزِرانِ، تأزِرونَ، تأزرِینَ، تأزرانِ، تأزِرْنَ، آزِرُ، نأزِرُ. در متکلم و حده بعد از اعلال اَءْزِرُ می شود اجتماع همزتین شد و‌ آن در کلام عرب ثقیل بود لذا همزه دوم را به جهت فتحه ما قبل قلب به الف کردیم آزَرُ شد.
اسم فاعل: آزِرٌ، آزِرانِ، آزِرونَ، آزِرَتٌ،‌ آزِرَتانِ، آزراتٌ.
جمع تکسیر مذکر اسم فاعل:
أزَرَتٌ، اُزّارٌ، اُزَّرٌ، اُزْرٌ، أُزَراءٌ ُازْرٰانٌ، اِزارٌ، أُزورٌ، به قیاس جمع تکسیر باب ضَرَبَ ساخته می شود.
اسم تصغیر مذکر: أُوَیْزِرٌ.
جمع تکسیر و اسم تصفیر مؤنث: اوازِرُ، اُوَیْزِرَتٌ.
اسم مفعول:
 مأزورٌ، مأزورانِ، مأزورونَ، مأزورَتٌ، مأزورَتانِ، مأزوراتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر:
 مَئاٰزِیْرُ، مَئاٰزِیْرُ، مُؤیَزِیْرٌ، مُؤَیْزِیْرَتٌ.
اسم زمان و مکان : مَئاٰزِرُ، مَئاٰزِرانِ، مَئاٰزِراتٌ.

افعل التفضیل: سه مذکر: آزَرُ، آزَرانِ، آزَرونَ.
جمع تکسیر واسم تصغیر: اَئازِرُ،‌اُئَیْزِرٌ.
سه مونث: اُزْرٰیْ، اُزْرَیانِ، اُزْرَیاتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: اُزَرٌ، اُزَیْرا (اُزیَریٰ)
افعل التعجب: ما آزَرَ زیداً، ما آزِرْ بزَیدٍ.
در افعل التفضیل و افعل التعجب اجتماع همزتین می شود، همزه ساکن ما قبلش مفتوح قلب به الف می شود.
امر غایب: لِیأزِرْ، لیأزِرا، لیأزِروا ….
امر حاضر:  اِیزِرْ، اِیزرا، اِیْزِرُوا، اِیْزرِیْ، اِیْزِرا، اِیزرن.
اِیزِرْ امر است از تأزِرُ تاء که حرف مضارع بود از اولش برداشتیم نظر کردیم به ما بعد تاء ساکن بود ابتداء به ساکن محال بود محتاج شدیم به همزه وصل نظر کردیم به عین الفعلش مکسور بود، لذا همزه وصل مسکوره در اولش در آوردیم آخرش را وقف کردیم حرکت آخر به وقفی بیفتاد اِءْ زِرْ شد همزه دوم را به جهت کسره ماقبلش، قلب به یاء کردیم اِیْزِرْ شد.
 
فعل ماضی مجهول: اُزِرَ، اُزِرا، اُزِرُوا، اُزِرَتْ …
فعل مضارع مجهول : یُؤْزَرُ، یُؤْزَرانِ، یُؤْزَرُونَ، تُؤْزَرُ، تُؤْزَرانِ، یُؤْزَرْنَ،…
در متکلم وحده همزة ثانی به جهت ضمّه ما قبلش قلب به واو می شود (اُِوْزَرُ)
قاعده اجتماع همزتین:
اگر دو همزه با هم جمع شوند، اگر ماقبل همزه ثانی مفتوح باشد قلب به الف می شود مثل: آزَرُ و اگر ما قبل همزه ثانی مکسور باشد قلب به یاء می شود مثل: اِیزِرْ و اگر ما قبل همزه مضموم باشد قلب به واو می شود مثل اُوْزُر.

نوع دوم از انواع مهموز الفاء:

نوع دوم از انواع مهموز الفاء:

نوع دوم از انواع مهموز الفاء صحیح از باب فَعَلَ، یَفْعَلُ، فَعْلاً مثل : اَمَرَ، یَأْمُرُ، الامر: دستور و فرمان دادن مثل این آیه شریفه: قُلْ اَمَرَ ربّی بِا لْقِسْطِ([1]) بگو پروردگارم امر به عدالت کرده است. اعلال و ساختن این باب به قیاس باب نَصَرَ است در تمام فعلها و وصفها مگر در شش موضع که در باب اَزَرَ ذکر شد.
1 ـ متکلم وحده از فعل مضارع که همزه قلب به الف می شود مثل: آمُرُ.
2 ـ افعل التفضیل مثل: آمَرُ.
3 ـ افعل التعجب مثل: ما آمَرَ زیداً.
4 ـ امر حاضر مثل: اُوُمُرْ که همزه قلب به واو شده، واو حذف می شود و همزه وصل نیز حذف شده است و این حذف بر خلاف قیاس است در سه باب که باب : اَمَرَ و اَخَذَ و اَکَلَ باشد، امر حاضر این سه باب: مُرْ، خُذْ،‌کُلْ است و قیاسش اُوْمُرْ، اُوْخُذْ، اُوْکُلْ، مثل امر حاضر باب اَمَلَ است که امر حاضرش اُوْمُلْ آمده نه مُلْ.
امر حاضر اَمَرَ در قرآن بر طبق قیاس آمده (اُوْمُرْ) چنانچه در آیه شریفه: وَأْمُرْ اَهْلَکَ بِالصَّلاٰةِ([2]) در اصل اُءْ مُرْ بوده همزه ثانی را قلب به واو کردیم اُوْمُرْ شد، همزه اول به درج کلام ساقط شد، همزه دوم که قلب به واو شده بود برگشت بصورت همزه وَأْمُرْ شد.
5 ـ در متکلم وحده امر غایب و نهی و جحد و نفی و استفهام همزه قلب به الف می شود.
6 ـ در متکلم وحدة مجهول فعل مضارع،‌ امر غایب، نهی، جحد،‌نفی و استفهام همزه قلب به واو می شود: اُوْمَرُ، لِاُوْمَرْ، لَمْ اُوْمرْ لاٰاُوْمَرُ، هل اُوْمَرُ.
فعل ماضی: اَمَرَ، اَمَرا، اَمَروا…
فعل مضارع: یَأْمُرُ،‌یأمُرانِ، یأمُروُنَ…
اسم فاعل: آمِرٌ، آمِرانِ، آمِرونَ…
جمع تکسیر مذکر: اَمَرََتٌ، اُمّارٌ، اُْمَّرٌ، اُمْرٌ، اُمَراءٌ، اُمْرانٌ، اِمٰارٌ، اُمُورٌ
اسم تصغیر مذکر: اُوَیْمِرٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث: اَوامِرُ، اُوَیْمِرَتٌ.
اسم مفعول: مَأْمُورٌ، مأمورانِ، مأمورُونَ…
جمع تکسیر: مَئامِْیرُ، مَئامِْیرُ.
اسم تصغیر: مُئَیْمِیْرٌ، مُئَیْمِیْرَتٌ.
امر حاضر: مُرْ، مُرا، مُرُوا، مُرِی، مُرا، مُرْنَ.
مُرْ امر است از تأمُر تاء که حرف مضارع بود از اولش انداختیم نظر کردیم به ما بعد تاء ساکن بود ابتدا به ساکن محال بود، محتاج شدیم به همزه وصل، نظر کردیم به عین الفعلش مضموم بود، لذا همزه وصل مضمومه در اولش در آوردیم و آخرش را وقف کردیم حرکت آخر به وقفی ساقط شد اُءْمُرْ شد اجتماع همرتین شد و آن در کلام عرب ثقیل بود همزه ثانی را به جهت ضمه ما قبل قلب به واو کردیم اُوْمُرْ شد با وجود ضمّه عین الفعل از همزه مستفنی شدیم و همزه را حذف کردیم مُرْ شد.
اسم زمان و مکان، اسم آلت،‌افعل التفضیل، افعل التعجب، صیغه مبالغه نیاز به توضیح ندارد به قیاس باب نَصَرَ ساخته می شود مگر در چند مورد که ذکر شده.

[1] . سوره اعراف، آیه 29. [2] . طه، آیه: 132.

نوع سوم از انواع مهموز الفاء

نوع سوم از انواع مهموز الفاء

نوع سوم از انواع ثلاثی مجرد مهموز الفاء از باب فَعِلَ، یَفْعَلُ فِعْلاً مثل: اَرِخَ، یأرَخُ،‌ اِرْخاً، الرخی : تعیین کردن وقت.
به قیاس باب عَلِمَ اعلال می شود مگردر شش موضع که در باب أمَرَ ذکرشد.
اسم فاعل : آرِخٌ، آرِخانِ، آرِخونَ، آرِخَةٌ، آرِخَتاٰن، آرِخاتٌ.
جمع تکسیر: اَرَخَةٌٌ، اُرّاخٌ، اُرَّخٌ، اُرْخٌ، اُرَخاءٌ، اُرْخاٰنٌ، اِراخٌ،‌ اُروخٌ.
اسم تصغیر: اُویْرِخٌ، اُوَیْرِخَتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث : أئارِخُ (آوارِخُ) اُوَیْرِخَةٌ .
اسم مفعول: مأروخٌ، مأروخانِ، مأروخونَ….
امر حاضر: رُخْ، رُخٰا، رُخُوا. به قیاس امر حاضر باب اَمَرَ اعلال می شود.

نوع چهارم از انواع مهموز الفاء

نوع چهارم از انواع مهموز الفاء

نوع چهارم از ثلاثی مجرد مهموز الفاء از باب فَعَلَ، یَفْعَلُ، فَعْلاً مثل: أَهَبَ، یَأْهَبُ، أهْباً، الأهْبُ : آماده شدن برای کاری.
فعل ماضی معلوم : أهَبَ، أَهَباٰ، اَهَبُوا…
فعل مضارع معلوم: یَأْهَبُ، یأهَباٰنِ، یأْهَبوُنَ…
اسم فاعل: آهِبٌ، آهِبانِ، آهِبونَ..
جمع تکسیر مذکر: أهَبَتٌ، اُهّاٰبٌ، اُهَّبٌ، اُهْبٌ….
اسم مفعول: مأهُوْبٌ،‌ مأهوبانِ، مأهوبونَ…
اسم زمان و مکان: مَأْهَبٌ، مأهَباٰنِ، مأهَباٰتٌ.
آلت صغری: مِیْهَبٌ …
آلت وسطی: مِیْهَبَةٌ …
آلت کبریٰ: مِیْهابٌ …
افعل التفضیل: آهَبُ… بعد از اعلال اَءْهَبُ می شود همزة ساکن ماقبل مفتوح را قلب به الف کردیم آهَبُ شد.
صیغه مبالغه: اَهّاٰبْ…
افعل التعجب : مٰا آهَبَ زیداً، آهِبْ بِزَیْدٍ.
امر حاضر : اِیْهَبْ، اِیْهَباٰ، اِیْهَبُوْا، اِیْهَبِیْ، اِیْهَباٰ، اِیْهَبْنَ.

نوع پنجم از انواع مهموز الفاء

نوع پنجم از انواع مهموز الفاء

نوع پنجم از انواع ثلاثی مهموز الفاء از باب فَعُلَ، یَفْعُلُ، فَعْلاً مثل: اَدُبَ، یَأدُبُ، اَدَباً، اَلْاَدْبُ تربیت و ادب کردن.
قال الامام علی(ع): کُلُّ شیئٍ یَحْتاٰجُ الی العَقْلِ، و العقلُ یَحَْتاجُ الیَ الاَدَبِ([1]) هر چیز احتیاج به عقل دارد و عقل احتیاج به ادب دارد.
فعل ماضی : اَدُبَ، اَدُباٰ، اَدُبوا… به قیاس باب اَمَرَ.
فعل مضارع : یَأدُبُ، یَأدُبانِ، یَأدُبُؤنَ…
اسم فاعل : آدِبٌ، آدِبانِ، آدبونَ…
اسم مفعول : مَأدوبٌ، مأدوبانِ، مأدوبونَ…
امر حاضر : اُوْدُوبْ،‌ اُوْدُباٰ، اُوْدُبوا…
ماضی مجهول : اُدِبَ، اُدِبا، اُدِبوا….
مضارع مجهول : یُؤدَبُ، یُؤْدَبانِ،‌ یُؤْدَبُونَ …

1. غرر الحکم: 6911، منتخب میزان الحکمة، ص 17.

مهموز الفاء مضاعف :

مهموز الفاء مضاعف :

مهموز الفاء ثلاثی مضاعف از باب فَعَلَ، یَفعِلُ، فَعْلاً.
مثل: اَزَّ، یَأِزُِّ، اَزّاً، اَلاَزُّ: بند دست از جای بیرون رفتن، زیر دیک روشن کردن، تشویق و ترغیب کردن مانند این آیه شریفه: اَلَمْ تَرَاَنّاٰ اَرْسَلناٰ الشیاطینَ عَلیَ الکافرِینَ تَؤُزُّ هُمْ اَزّاً ([1]) آیا ندیدی که ما شیاطین را به سوی کافران فرستادیم تا آنان را شدیداً تحریک کنند؟! به قیاس باب فرَّ است در ساختن و اعلال کردن از مصدر تا استفهام معلوماً و مجهولاً به این معنی که در فعل ماضی از مفرد مذکر مغایب (اَزَّ) تا جمع مؤنث (اَزَزَْنَ) واجب الادغام است و از جمع مؤنث تا متکلم مع الغیر (اَزَزْناٰ) ممتنع الادغام است. و در فعل مضارع از مفرد مذکر غایب (یَازُِّ) تا متکلم مع الغیر (نّازُِّ) واجب الادغام است مگر در جمعین مؤنثین (یأزِزْنَ) ممتنع الادغام است، و در اسم فاعل در تمام شش صیغه ادغام لازم است.
و در اسم مفعول اِدْغام ممتنع است، ودر اسم زمان و مکان تاافعل التعجب ادغام واجب است.
و در مفردات امر غایب و نهی و جحد سه و جه جایز است مثل: لِیَأِزَّ،‌ لِیَأِزِّ،‌ لِیَأزِزْ.
فعل ماضی معلوم :
 اَزَّ،‌ اَزّا، ‌اَزّوا، اَزَّتْ، ‌اَزَّتا، اَزَزْنَ،‌ اَزَزْتَ،‌ اَزَزْتُماٰ، اَزَزْتُمْ، اَزَزْتِ، اَزَزْتُماٰ، اَزَزْتُنَّ، اَزَزْتُ، اَزَزْناٰ.
اَزَّ در اصل خود اَلْاَزُّ بود،‌ رد کردیم به سوی اصلش اَلاَزَزُبود مصدر بود خواستیم فعل ماضی بنا کنیم الف و لام مصدری را از اولش برداشتیم فاء الفعل و عین الفعل را بحالش گذاشتیم،‌ لام الفعل را حرکت فتحه دادیم اَزَزَ شد، ‌اجتماع حرفین متجانسین متقاربین شد و آن در کلام عرب ثقیل بود، لذا حرکت «ر» اول را برداشته اول را در ثانی ادغام کردیم اَزَّ شد.
 
فعل مضارع: یَإزُِّ،‌یَإزّانِ، یَإزِّونَ…
یَإزُِّ بعد از اعلال یَاْزِزُ، می شود اجتماع حرفین متجانسین متقاربین شد حرکت جنس اول را نقل کرده به ما قبلش دادیم اول ساکن ثانی متحرک اول را در ثانی ادغام کردیم یَإِزُّ شد.
اسم فاعل : آزٌّ،‌ آزّانِ، آزّونَ، آزَّتٌ،‌ آزَّتانِ، آزّاتٌ.
 
جمع تکسیر مذکر : اَزَزَتٌ، اُزّازٌ، اُزَّزٌ، اُزٌّ، اَُزَزاءٌٌ، اُزّانٌ، اِزازٌ، اُزوزٌ. به قیاس باب فرَّ اعلال وساخته می شود.
اسم مفعول : مأزَوزٌ، مأزُوزانِ، مأزوزونَ…
امر حاضر: زِزْ، زِزا، زِزُوا، ‌زِزیْ، ‌زِزا، زِزْنَ.
زِزْ امر است از تَاِزُّ رد کردیم به سوی اصلش تَإْزِزُ بعد اعلال اِءْزِزْ شد اجتماع ثلاث کسرات شد و آن در کلام عرب ثقیل بود،‌ لذا یا را حذف کردیم اِزِزْ شد با وجود کسره عین الفعل از همزه مستغنی شدیم، همزه را حذف کردیم زِزْ شد و اگر مضارع را رد به سوی اصل نکردیم اینطور اعلال می شود: فعل مضارع بود، خواستیم از آن امر حاضر بنا کنیم تاء که حرف مضارع بود از اولش برداشتیم، نظر کردیم به ما بعد تاء متحرک بود بر همان حرکت امرش بنا کردیم آخرش را وقف کردیم حرکت آخر به وقفی ساقط شد، تلفظ ممکن نشد التقاء ساکنین شد میان دو «زا» قاعده در التقاء ساکنین در اینجا موجب حرکت است، لذا بعضی فتحه دادند لاَنَّ الفتحه اَخَفُّ الحرکات و بعضی کسره دادند لِاَنَّ اذا التقی الساکناٰنِ حَرّکِْ بالکسرِ و بعضی به فکّ ادغام خواندند.‍

[1] . سوره مریم، آیه: 83.

مهموز الفاء اجوف

مهموز الفاء اجوف

مهموز الفاء ثلاثی اجوف از باب فَعَلَ، یَفْعُلُ،‌ فَعْلاً مثل: آلَ یَئُوْلُ، ‌اَوْلاً، الأوْلُ: رجوع کردن، بازگشتن به قیاس باب قال ساخته می شود از مصدر تا استفهام، معلوماً و مجهولاً به این معنی که در فعل ماضی واو قلب به الف می شود، از مفرد مذکر غایب تا متکلم مع الغیر الف حذف می شود، و فتحه فاء الفعل بدل می شود به ضمّه تا دلالت کند عین الفعل که حذف شده واو بوده نه یاء.
فعل ماضی (14 صیغه است)
آلَ، آلاٰ، آلوا، آلَتْ،‌ آلَتا، اُلْنَ، اُلْتَ،‌ اُلْتُماٰ، اُلْتُمْ، اُلْتِ، اُلْتُماٰ، الْتُنَّ، اُلْتُ، اُلْناٰ.
آلَ بعد از اعلال اَوَلَ شد واو حرف علّه متحرک ما قبلش مفتوح قلب به الف کردیم آلَ شد.
اُلْنَ بعد از اعلا أَئَلْنَ می شود همزه ثانی را قلب به الف کردیم آلْن شد،‌ التقاء ساکنین شد میان الف ولام، الف به التقاء ساکنین افتاد اَلْن شد، ‌فتحة همزه را بدل به ضمه کردیم تا دلالت کند عین الفعل که حذف شده واو بوده نه یاء اُلْنَ شد.
فعل مضارع:
یَئُوْلُ، یَئُوْلاٰنِ،‌ یَئُوْلُونَ،‌ تَئُوْلُ، تئُوْلاٰنِ، یَئُلْنَ، تَئُوْلُ، تَئُوْلاٰنِ، تَئُولُوْنَ، تَئُولِیْنَ، تَئُولاٰنِ تَئُلْنَ، اَئُوْلُ، نَئُوْلُ.
واو در فعل مضارع بحالش باقی است مگر در جمعین مؤنثین که واو حذف می شود به جهت التقاء ساکنین.
یَئُولُ در اصل خود آلَ بود رد کردیم به سوی اصلش اَوَلَ بود بعد از اعلال یَئْوُلُ شد، ضمّه بر واو ثقیل بود نقل کردیم به ما قبلش یَئُولُ شد.
یَئُلْنَ بعد از اعلال یَئْوُلْنَ شد، ضمّه بر واو ثقیل بود نقل کردیم به ما قبلش یَئُولْنَ شد، التقاء ساکنین شد میان واو و لام واو به التقاء ساکنین افتاد یَئُلْنَ شد.
اسم فاعل: آئلٌ، آئلانِ، آئلونَ، آئلَةٌ، آئلتانِ، آئلاتٌ.
جمع تکسیر مذکر: آلَةٌ، اُوّالٌ، اُوَّلٌ، اُوْلٌ، اُوَلاٰءٌ، اُولانٌ، اِوالٌ، اُوُوْلٌ. به قیاس جمع تکسیر باب قال اعلال می شود.
اسم مفعول: مَئولٌ، مَئولانِ، مَئولون و …
اسم زمان و مکان: مَئاٰلٌ، مَئاٰلاٰنِ، مَئاٰلاٰتٌ.
مَئاٰلُ در اصل خود یَئُول بود، رد کردیم به سوی اصلش یَئْوُلُ بود، بعد از اعلال مَئْوَلٌ شد واو حرف علّة متحرک ما قبلش حرف صحیح ساکن، حرکت واو را نقل کرده به ما قبلش دادیم واو باقی ماند در موضع حرکت ما قبلش مفتوح واو را قلب به الف کردیم، مَئالُ شد.
امر حاضر:
ئُلْ، ئُلاٰ، ئُلوا، ئُلیْ، ئُلاٰ، ئُلْنَ. به قیاس امر حاضر باب قال ساخته می­شود.
فعل ماضی مجهول:
ئِیْلَ، ئِیْلاٰ، ئِیْلوا، ئِیْلَتْ، ئِیْلَتاٰ، ئُلْنَ، ئُلْتَ، ئُلْتُماٰ، ئُلْتُمْ، ئُلْتِ، ئُلْتُماٰ، ئُلْتُنَّ، اُلْتُ، اُلْناٰ.
 
فعل مضارع مجهول : یُئاٰلُ، یُئاٰلانِ، یُئاٰلُونَ، تُئاٰلُ، تُئاٰلاٰنِ، یُئَلْنَ و …
مجهول امر غایب و امر حاضر : لِیُئَلْ، لِیُئَلاٰ، لِیُئلوا و …
الف منقلبۀ از واو در مفردات و در جمعین مؤنثین حذف می شود و در باقی صیغ بحالش باقی است و این قاعده در امر غایب و امر حاضر و نهی و جحد جاری است، و در فعل نفی و استفهام الف در مفردات باقی است مگر در جمعین مؤنثین که الف حذف می شود به جهت التقاء ساکنین.

مهموز الفاء ناقص

مهموز الفاء ناقص

مهموز الفاء ناقص از ثلاثی مجرد از باب فَعَلَ، یَفْعِلُ، فَعْلاً مثل: اَتیٰ، یأتی، اَتْیاً یعنی آمدن مثل این آیه شریفه: اَتیٰ اَمْرُ اللهِ فَلاٰ تَسْتَعْجلوهُ سُبْحٰانَهُ و تَعاٰلیٰ عَمّاٰ یُشْرِکونَ([1]) فرمان خدا فرا رسیده است برای آن عجله نکنید منزّه و برتر است خداوند از آنچه همتای او قرار می‌دهند.
به قیاس باب رَمیٰ است در اعلال و ساختن خود از مصدر تا استفهام معلوماً و مجهولاً به این معنی که همزه در حکم حرف صحیح است مگر در شش موضع که در باب اَمَرَ ذکر شد، و لام الفعل که یاء باشد در فعل ماضی قلب به الف می شود از مفرد مذکر غایب تا جمع مؤنث مگر تثنیه مفرد مذکر غایب و الف حذف می شود مگر در مفرد مذکر غایب.
فعل ماضی معلوم:
اَتیٰ، اَتیاٰ، اَتَوْا، اَتَتْ، اَتَتاٰ، اَتَیْنَ، اَتَیْتَ، اَتَیْتُماٰ، اَتَیْتُمْ، اَتَیْتِ، اَتَیْتُماٰ، اَتَیْتُنَّ، اَتَیْتُ، اَتَیْناٰ.
اَتَتاٰ در اصل خود اَتَتْ بود رد کردیم به سوی اصلش اَتَیَتْ بود بعد از اعلال اَتَیَتاٰ شد یاء حرف علّه متحرک ما قبلش مفتوح یاء را قلب به الف کردیم اَتاٰتاٰ شد، التقاء ساکنین شد میان الف و تاء (زیرا حرکت تا عارضی است و حرکت عارضی اعتبار ندارد) الف به التقاء ساکنین افتاد، اَتَتاٰ شد.
فعل مضارع:
یأتی، یأتیانِ، یأتونَ، تأتی، تأتیانِ، یأتین، تأتی، تأتیان، تأتونَ، تأتِیْنَ، تأتیانِ، تأتین، آتِی، نَأتیْ.
 
اسم فاعل: آتٍ، آتیانِ، آتون، آتیتٌ، آتیتانِ، آتیاتٌ.
اسم مفعول: مأتِیٌّ، مأتیّانِ، مأتیّونَ، مأتیّةٌ، مأتیَّتاٰنِ، مَأتِیّاتٌ.
اسم زمان و مکان: مَئْتاً، مَئْتَیاٰنِ، مئتَیاٰتٌ.
آلت صغری: مِئْتاً (مِیْتاً)، مِئْتَیاٰنِ، مِئْتَیاٰتٌ.
آلت وسطی: مِئْتاتٌ (مِیْتاتٌ)، مِئْتاٰتانِ، مِئْتاٰتاتٌ.
آلت کبری: مِئْتاءٌ (مِیْتاٰءٌ)، مِئْتاٰئانِ، مِئْتائاتٌ.
جمع تکسیر اسم آلت: مَئاتٍ در هر سه تا.
تصغیر اسم آلت: مُئَیْتٍ، مُئَیْتیةٌ، مُئَیْتٍ.
امر غایب: لیأتِ، لِیَأْتِیاٰ، لیأتوا و …
امر حاضر: اِیْتِ، اِیْتِیاٰ، اِیْتوا و …
اِیْتِ بعد از اعلال اِئْتِ می شود همزه ساکن ما قبل مکسور را قلب به یاء کردیم اِیْتِ شد، امر حاضر تِ مثل: قِ خوانده نمی شود به جهتی که مشتبه نشود به امر حاضر مثال از باب وتی که امر حاضرش «تِ» می‌آید. بقیه به قیاس باب رَمیٰ اعلال و ساخته می شود.

[1] . سوره نحل، آیه:1.

مهموز الفاء لفیف مقرون

مهموز الفاء لفیف مقرون

مهموز الفاء ثلاثی مجرد لفیف مقرون از باب فَعَلَ، یَفْعِلُ، فَعْلاً مثل: اَوٰی، یأویْ، اَیّاً، اَیّاً در اصل خود اَوْیاً بود واو و یاء در یک کلمه جمع شد واو را قلب به یاء و یاء را در یاء ادغام کردیم اَیّاً شد به قیاس باب شَویٰ از مصدر تا استفهام معلوما و مجهولا. اَلْاَیُّ: سکونت کردن در خانه مانند این آیه شریفه: اِذْ أوَی الفِتْیَةُ اِلَی الکَهْفِ ([1])زمانی را (به خاطر بیاور) که آن جوانان به غار پناه بردند.
فعل ماضی معلوم: اَویٰ، اَوَیا، اَوَوا، اَوَتْ، اَوَتا، اَوَیْنَ، اَوَیْتَ، اَوَیْتُما، اَوَیْتُمْ، اَوَیْتِ، اَوَیْتُما، اَوَیْتُنَّ، اَوَیْتُ، اَوَیْناٰ
اَویٰ در اصل خود اَلأیّ بود رد کردیم به سوی اصلش الأوی بود بعد از شرح امثله اَوَیَ شد یاء حرف علّه ما قبلش مفتوح قلب به الف کردیم اَوٰیْ (اَوا) شد.
 
فعل مضارع: یأویْ، یأوِیانِ، یأوُوْنَ، تأویْ، تأوِیانِ، یأوِیْنَ، تأویْ، تأوِیانِ، تأوُوْنَ، تأوِیْنَ، تأوِیانِ، تأوِیْنَ، آوِیْ، نَأْویْ.
اسم فاعل: آوٍ، آوِیانِ، آوُوْنَ و …
اسم مفعول: مأوِیٌّ، مَأْوِیّانِ، مَأْوِیّونَ و …
اسم زمان و مکان: مَأواً، مَأوَیانِ، مَأوَیاتٌ.
آلت صغری: مِئْواً، (مِیْوا)، مِئْوَیانِ، مِئْوَیاتٌ.
آلت وسطی: مِئْواتٌ، (مِیْواتٌ)، مِئْواتانِ، مِئْوَیاتٌ
آلت کبری: مِئْواءٌ، (مِیْواءٌ)، مِئْوائانِ، مِئْوائاتٌ.
افعل التفضیل: آوٰی، آوَیانِ، آوَوْنَ، اُوْوٰی (اووا)، اُوْوَیانِ، اُوْوَیاتٌ.
صیغه مبالغه: اَوّاءٌ، اَوّائانِ، اَوّائاتٌ.
افعل التعجب: ما آوٰی زیداً، آوِیْ بزیدٍ.
امر حاضر: اِیْوِ، اِیْوِیا، اِیْوُوا، اِیْویْ، اِیْوِیا، اِیْوِیْنَ.
فعل نهی: لاٰ یَأْوِ، لاٰ یأوِیا، لاٰ یأوُوْا و …
حکم واو در لفیف مقرون حکم حرف صحیح است که تغییر و تبدیل و حذف نمی شود مثل باب طَویٰ و شویٰ و اَویٰ.

[1] . سوره کهف، آیة: 10.

مهموز العین

مهموز العین

مهموز العین از سه باب آمده است:
1ـ مهموز العین صحیح
2ـ مهموز العین مثال
3ـ مهموز العین لفیف مفروق
قسم اول از باب فَعَلَ، یَفْعَلُ آمده است مثل: سَئَلَ، یَسْئَلُ.
در این سَئَلَ سه قول است:
قول اول: بعضی قائل شدند به جواز قلب همزه به الف و می‌خوانند ساٰلَ.
قول دوم: بقاء همزه به حالش (سَئَلَ).
قول سوم: سَئَلَ را از باب اجوف واوی و یا اجوف یائی می‌دانند مثل: خاف، یخاف و هابَ، یَهاٰبُ که امر حاضر خاٰفَ، خَفْ و امر حاضر هاٰبَ هَبْ می‌آید و امر حاضر ساٰلَ سَلْ می‌آید چنانچه در قرآن کریم وارد شده: «سَلْ بنی اسرائیل»([1]) که اصل سَلْ اِسْئَلْ بوده حرکت همزه را نقل کرده به ماقبلش دادیم همزه ساکن ما قبل مفتوح را قلب به الف کردیم اِساٰلْ شد، التقاء ساکنین شد میان الف و لام، الف به التقاء ساکنین افتاد اِسَلْ شد با وجود حرکت سین از همزه مستغنی شدیم و همزه را حذف کردیم سَلْ شد. و بنا بر قول دوم همزه به حالش باقی است و در قرآن کریم هم وارد شده: اِسْئَلِ القَرْیة ([2]) و فَاسْئَلُوا اَهْلَ الذِّکْرِ([3]).
فعل ماضی معلوم:
ساٰلَ، ساٰلا، ساٰلوا، ساٰلَتْ، ساٰلَتاٰ، سَلْنَ، سَلْتَ، سَلْتُماٰ، سَلْتُمْ، سَلْتِ، سَلْتُماٰ، سَلْتُنَّ، سَلْتُ، سَلْنا.
فعل مضارع: یَسْئَلُ، یَسْئَلاٰنِ، یَسْئَلونَ و …
اسم فاعل: ساٰئِلٌ، سائِلانِ، سائلونَ و …
جمع تکسیر مذکر: سَئَلَةٌ، سُئّاٰلٌ، سُئَّلٌ، سُئْلٌ، سُئَلاٰءٌ، سُئْلاٰنٌ، سِئالٌ، سُئُولٌ.
اسم تصغیر: سُوَیْئِلَةٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث: سَوائِلُ، سُوَیْئِلٌ.
اسم مفعول: مَسْئولٌ، مسئولانِ، مَسْئولون، مسئولَةٌ، مسئولَتاٰنِ، مسئولاتٌ.
جمع تکسیر: مَساٰئیلُ.
اسم تصغیر: سُوَیْئیلٌ، سُوَیْئیلَةٌ.
اسم زمان و مکان: مَسْئَلٌ، مَسْئَلاٰنِ، مَسْئَلاٰتٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: مَساٰئِلُ، مُسَیْئِلٌ.
افعل التفضیل : اَسْئَلُ، اَسْئَلاٰنِ، اَسْئَلونَ، سُئْلاٰ (سُئْلیٰ)، سُئْلَیاٰنِ، سُئْلَیاٰتٌ.
جمع تکسیر: اَساٰئِلُ، سُئَلٌ.
اسم تصغیر: اُسَیْئِلٌ، سُئَیْلاٰ.
افعل التعجب: ما اَسْئَلَ زیداً، اَسْئِلْ بزیدٍ.
امر حاضر:
سَلْ، سَلاٰ، سَلوا، سَلی، سَلاٰ، سَلْنَ قبلاً ذکر شد که امر حاضر به دو وجه آمده است: سَلْ و اِسْئَلْ.
سَلْ بعد از اعلال اِسْئَلْ شد بعد از نقل حرکت همزه به ما قبلش همزه ساکن ما قبل مفتوح را قلب به الف کردیم ساٰلْ شد، التقاء ساکنین شد میان الف و لام، الف بالتقاء ساکنین افتاد سَلْ شد. وجه دوم این است که همزة به حالش باقی است که هر دو وجه در قرآن کریم آمده است.

فعل ماضی مجهول :
سِیْلَ، سِیْلاٰ، سِیْلوا، سِیْلَتْ، سیْلَتاٰ، سِلْنَ، سِلْتَ، سِلْتُماٰ، سِلْتُمْ، سِلْتِ، سِلْتُماٰ، سِلْتُنَّ، سِلْتُ، سِلْناٰ.
فعل مضارع مجهول: یُساٰلُ، یُساٰلانِ، یُساٰلون و …
بنا بر قول دوم همزه به حالش باقی است مثل باب مَنَعَ است از مصدر تا استفهام در اعلال و ساختن. فعل ماضی سَئَلَ مضارع: یَسْئَلُ، اسم فاعل: سائلٌ، ماضی مجهول: سُئِلَ، مضارع مجهول: یُسْئَلُ، امر حاضر: اِسْئَلْ.
و بنا بر قول سوم که اجوف واوی و یائی باشد از محل بحث خارج است و باید مثل قالَ و هابَ اعلال و ساخته شود.

[1] . سورة بقرة، آیة: 211. [2] . سورة یوسف، آیه: 82. [3] . سورة نحل، آیة: 43.

مهموز العین مثال

مهموز العین مثال

مهموز العین ثلاثی مجرد مثال از باب فَعَلَ، یَفْعِلُ، فَعْلاً مثل: وَئَدَ، یَئِدُ، وَئْداً، الوِئدُ: زنده بگور کردن. مانند این آیه شریفه: « و اذَا المَؤْءُدَةُ سُئِلَتْ بِاَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ »([1]) و در آن هنگام که از دختران زنده به گور شده سئوال شود به کدامین گناه کشته شدند؟
فعل ماضی معلوم:
وَئَدَ، وَئَدا، وَئَدوا، وَئَدَتْ، وَئَدَتا، وَئَدْنَ، وَئَدْتَ، وَئَدْتُما، وَئَدْتُمْ، وَئَدْتِ، وَئَدْتُما، وَئَدْتُنَّ، وَئَدْتُ، وَئَدْنا.
به قیاس باب وَعَدَ، یعد اعلال و ساخته می شود.
 
فعل مضارع:  یَئِدُ، یَئِدانِ، یَئدونَ، تَئِدُ، تَئِدانِ، یَئِدْنَ و …
یَئِدُ در اصل خود وَئَدَ بود بعد از اعلال یَوْئِدُ شد واو واقع شد بین یاء مفتوحه و کسره لازمه، لذا واو را حذف کردیم یَئِدُ شد.
اسم فاعل: وائِدٌ، وائدانِ، وائدونَ و …
جمع تکسیر مذکر: وَئَدَتٌ، وُئّادٌ، وُئَّدٌ، وُئْدٌ، وُئَداءٌ، وُئْدانٌ، وِئادٌ، وُئودٌ. اسم تصغیر: اُوَیْئِدٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث: اَوائِدُ، اُوَیْئِدَةٌ.
اسم مفعول: مَوْئودٌ، موئودانِ، موئودونَ و …
آلت صغری: مِیْئدٌ و …
آلت وسطی: مِیْئدَتٌ و …
آلت کبری: مِیْئادٌ و …
افعل التفضیل: اَوْئَدُ و …
صیغه مبالغه: وَئّادٌ.
افعل التعجب: ما اَوْئَدَ زیداً و …
امر حاضر: ئِدْ، ئِدا، ئِدُوا، ئِدِیْ، ئِدا، ئِدْنَ.
ئِدْ بعد از شرح امثله و اعلال اِوْئِدْ شد واو ساکن ما قبل مکسور را قلب به یاء کردیم، اِیْئِدْ شد اجتماع ثلاث کسرات شد و آن در کلام عرب ثقیل بود لذا یاء را حذف کردیم اِئِدْ شد، با وجود کسره عین الفعل از همزه مستغنی شدیم و همزه را حذف کردیم، ئِدْ شد.
مضارع مجهول: یُوئَدُ، یوئَدانِ، یوئدونَ و …
واو محذوفه در مضارع و امر غایب … مجهول بر می‌گردد مثل باب وَعَدَ.

[1] . سوره تکویر، آیة: 8ـ9 .

مهموز العین لفیف مفروق

مهموز العین لفیف مفروق

مهموز العین ثلاثی مجرد لفیف مفروق از باب فَعَلَ، یَفْعِلُ، فَعْلاً مثل: وَئیٰ، یَأیْ، وَئْیاً، الوئِی: وعده دادن مثل کلام حضرت علی ٷ اللّهمّ اِغفِرْ لی ما وَ أیْتُ من نَفْسی و لَمْ تَجِدْ لَهُ و فاءً عِنْدی([1]) بار پروردگارا بیامرز مرا در آنچه وعده دادم از خودم و نیافتی برای آن وفایی در نزد من.
واو در این باب مثل واو باب وَعَدَ است در ذکر و حذف شدن واو در این باب از فعل مضارع تا استفهام حذف می شود و در مجهولات بر می‌گردد. و یاء در این باب مثل یاء در باب رَمیٰ است در ذکر و حذف شدن.
فعل ماضی :
وَئیٰ، وَئیاٰ، وَئَوْا، وَئَتْ، وَئَتاٰ، وَئَیْنَ، وَئَیْتَ، وَئَیْتُماٰ، وَئَیْتُمْ، وَئَیْتِ، وَئَیْتُماٰ، وَئَیْتُنَّ، وَئَیْتُ، وَئَیْناٰ.
 
فعل مضارع: یَأیْ، یَأیانِ، یَئونَ، تَأیْ، تَأیانِ، یَئِیْنَ و …
یَأیْ در اصل خود وَئیٰ بود رد کردیم به سوی اصلش وَئَیَی بود فعل ماضی معلوم بود، خواستیم فعل مضارع معلوم بنا کنیم یاء که علامت مضارع بود در اولش درآوریم فاء الفعل ساکن و عین الفعلش را کسره و لام الفعلش را ضمّه دادیم یَوْئِیُ شد، واو واقع شد بین کسره لازمه و یاء مفتوحه و آن در کلام عرب ثقیل بود، لذا واو را حذف کردیم از جهت رفع ثقالت از باقی صیغ برداشته می شود از جهت طردا للباب یَإیْ شد.
 
اسم فاعل: واءٍ، وائیانِ، وائون و …
اسم مفعول: مَوْئِیٌّ، مَوْئیّانِ، مَوْئیّونَ و …
اسم زمان و مکان: مَوْءٍ، مَوْئیانِ، مَوْئیاتٌ.
آلت صغری: مِیْئاً و …
آلت وسطی: مِیْئاتٌ و …
آلت کبری: مِیْئاءٌ و …
 
افعل التفضیل: اَوْئیٰ، اَوْئَیانِ، اَوْئََوْنَ، وُئْییٰ (وُئْیا)، وُئَیّانِ، وُئَیّاتٌ.
صیغه مبالغه: وَئّاٰءٌ، وَئّاٰئاٰنِ، وَئّائونَ، وَئّاٰئَةٌ، وَئّاٰئَتانِ، وَئّاٰئاٰتٌ.
افعل التعجب: ما اَوْئیٰ زیداً، اَوْئی بزیدٍ.
امر غایب: لِیَأِ، لِیَئیاٰ، لِیَئوا و …
امر حاضر: إِ، ئِیاٰ، ئُوا، اِیْ، ئِیا، ئین.
اِنَّ هِنْدُ الْمَلِیْحَةَ الْحَسْناءُ. اِنَّ فعل امر است مؤکّد به نون تأکید ثقیله در اصل خود تَاِیُ بود تاء که حرف مضارع بود از اولش انداختیم و آخرش مجزوم نمودیم یاء افتاد (اِ) شد مؤکّد نبود مؤکّد کردیم به نون تأکید ثقیله اِنَّ شد. هند منادٰی ندا حرف ندا از او حذف شده در اصل یا هندُ بود الملیحة الحسناء صفت برای هند یعنی وعده بده ای هند خوش صورت و زیباء.
به قیاس امر حاضر وَقیٰ ساخته می شود.
 
ماضی مجهول: وُئِیَ، وُئِیا، وُئوا و …
مضارع مجهول: یُوْئیٰ، یُوْئَیانِ، یُوئَوْنَ و …
قاعِدَةٌ:
مهموز العین از سه باب دیگر نیامده:
1ـ از باب مضاعف، زیرا مضاعف عین الفعل و لام الفعلش از یک جنس باشد که در کلام عرب نیامده.
2ـ از لفیف مقرون هم نیامده، زیرا لفیف مقرون آن است که عین الفعل و لام الفعل آن «واو» یا «یاء» باشد در مقام عین الفعل همزه است.
3ـ از اجوف هم نمی‌آید، زیرا عین الفعل همزه است نه واو و یاء.

[1] . نهج البلاغة، خطبة : 78.

مهموز اللام

مهموز اللام

مهموز اللام ثلاثی مجرد بر دو قسم است:
1ـ مهموز اللام صحیح مثل: هَنَأَ، یَهْنَأُ از باب فَعَلَ، یَفْعَلُ، فَعْلاً. الهَنْأ: تبریک و شاد باش گفتن، غذا را درست و خوب پختن مانند این آیه شریفه: « کُلُوا و اَشْرَبُوا هَنِیْئاً بِماٰ کُنْتُمْ تَعْمَلُوْنَ »([1]) بخورید و بیاشامید گوارا؛ این‌ها در برابر اعمالی است که انجام می‌دادید.
2ـ مهموز اللام اجوف یائی مثل: جاٰءَ، یَجِیئُ از باب فَعَلَ، یَفْعِلُ.
فعل ماضی:
هَنَأ، هَنَئاٰ، هَنَئوا، هَنَئَتْ، هَنَئَتاٰ، هَنَئْنَ، هَنَئْتَ، هَنَئْتُماٰ، هَنَئْتُمْ، هَنَئْتِ، هَنَئْتُماٰ، هَنَئْتُنَّ، هَنَئْتُ، هَنَئْناٰ.
فعل مضارع: یَهْنَأُ، یَهْنَئاٰنِ، یَهْنَئُونَ و …
در این فعل اختلاف است که فعل لازم است و یا فعل متعدی اگر فعل لازم باشد اسم فاعل ندارد بلکه صفت مشبّهه دارد و اگر فعل متعدی باشد اسم فاعل دارد ما هر دو قسم آن را ذکر می‌کنیم.
صفت مشبهه: هَنیْءٌ، هَنِیْئاٰنِ، هَنِیْئُونَ، هَنِیْئَةٌ، هَنِیْئَتاٰنِ، هَنِیْئاٰتٌ.
و اگر متعدی باشد اسم فاعلش: هاٰنِءٌ، هانِئانِ، هانئونَ و …
اسم مفعول: مَهْنُوءٌ، مَهْنوئانِ، مَهْنوئونَ و …
اسم زمان و مکان: مَهْنَأٌ، مَهْنَئاٰنِ، مَهْنَئاٰتٌ.
امر غایب: لِیَهْنَأ، لیَهْنَئاٰ، لِیَهْنَؤا و …
امر حاضر: اِهْنَأْ، اِهْنَئاٰ، اِهْنَئوا و …
فعل نهی: لایَهْنَأْ، لا یَهْنَئاٰ، لا یَهْنَئوا و …
فعل ماضی مجهول آن به قیاس ماضی مجهول باب شَرُفَ است.
هُنِأ بهذا، هُنِأَ بهذین، هُنِأَ بهٰئولاء و …

[1] . سوره طور، آیة : 19.

مهموز اللام اجوف یائی

مهموز اللام اجوف یائی

مهموز اللام ثلاثی مجرد اجوف یائی از باب فَعَلَ، یَفْعِلُ مثل: جاءَ، یَجیُ.
جاءَ در اصل خود المجئُ بود مصدر بود خواستیم فعل ماضی معلوم بنا کنیم، الف و لام مصدری را از اولش برداشتیم فاء الفعل و عین الفعل و لام الفعلش را حرکت فتحه دادیم جَیَءَ شد یاء حرف علّه متحرک ما قبلش مفتوح قلب به الف کردیم جاٰءَ شد.
فعل ماضی:
جاءَ، جائاٰ، جائوا، جاٰئتَْ، جاٰئَتا، جِئْنَ،‌ جِئْتَ، جِْئتُماٰ، جِْئتُمْ،‌ جِْئتِ، جِْئتُماٰ، جِْئتُنَّ، جِْئتُ، جِْئناٰ.
جِْئنَ در اصل خود جائت بود رد کردیم به سوی اصلش جَیَئَتْ بود بعد از اعلال جَیئَنَ شد یاء حرف علّه متحرک ما قبلش مفتوح قلب به الف کردیم جاٰئْنَ شد التقاء ساکنین شد میان الف و همزه الف به التقاء ساکنین افتاد جَئْنَ شد فتحه فاء الفعل را بدل کردیم به کسره تا دلالت کند بر عین الفعل که از اینجا افتاده یاء بوده نه واو جِئْنَ شد، به این قیاس تا آخر فعل ماضی.
 
فعل مضارع: یَجیْیُ، یَجیئاٰنِ، یَجیِْئونَ…
یَجیْیُ در اصل خود جاءَ بود رد کردیم به سوی اصلش جَیء بود بعد از اعلال یَجْیِیءُ شد یاء حرف علّة متحرک ما قبلش حرف صحیح ساکن حرکت یاء را نقل کرده به ما قبلش دادیم،‌ یاء ماند در موضع حرکت ماقبلش مکسور آن را بحالش گذاشتیم یَجْیءُ شد.
به این قیاس سایر صیغه ها ساخته شود مگر جمعین مؤنثین که یا حذف می شود از جهت التقاء ساکنین: بعد از اعلال یَجْیِئْنَ، تَجْیِئْنَ شدند التقاء ساکنین شد میان یاء و همزه یاء به التقاء ساکنین افتاد یَجِئْنَ، تَجِئْنَ شدند.
 
اسم فاعل: جاءٍ، جاٰئِیانِ، جاٰئُوْنَ، …
جاٰءٍ در اصل یَجِیْئُُ بود رد کردیم به سوی اصلش یَجْیِئُ بود بعد از اعلال جاٰیِءٌ شد بنا بر قول سیبویه یاء واقع شد بعد از الف زایده یاء را قلب به همزه کردیم جاءِءٌ شد، اجتماع همزتین شد و آن ثقیل بود لذا همزة ثانی را از جهت کسره ماقبل قلب به یاء کردیم جاءِیٌ شد ضمّه بر یاء ثقیل بود انداختیم، التقاء ساکنین شد میان یاء و تنوین یا به التقاء ساکنین افتاد، تنوین تابع حرکت ماقبل شد جاٰءٍ شد.
بنا برقول خلیل بن احمد جایِءٌ را نقل مکانی کردیم، یاء را بردیم جای همزه و همزه را بردیم جای یاء جاٰءِیٌ شد ضمّه بر یاء ثقیل بود انداختیم، التقاء ساکنین شد میان یاء و تنوین یاء به التقاء ساکنین افتاد تنوین تابع حرکت ما قبلش را نمود جاءٍ شد، بروزن فالِ.
جمع تکسیر : جاٰئةٌ، جُیّاٰءٌ، جُیَّءٌ، جُیْءٌ، جُیَئاٰءٌ، جُیْئاٰنٌ، جِیاٰءٌٌ، جُیْوءٌ.
اسم تصغیر : جُوَیْئِیٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث: جَواءٍ، جُوَیْئِیَةٌ.
اسم مفعول: مَجیْءٌ الیه، مَجیْءٌ الیهما، مجیْءٌ الیهم، مجیْ ءٌ الیها، مَجیْءٌ الیهما، مَجیْءٌ الیهُنَّ.
مَجیْءٌ الیه در اصل خود یُوْجیٰ الیه بود بعد از اعلال مَجْیُوْءٌ الیه شد، ضمه بر یاثقیل بود نقل کرده به ما قبلش دادیم التقاء ساکنین شد میان یاء و واو،‌یاء به التقاء ساکنین افتاد مَجُوْءٌ شد ضمّه فاء الفعل را بدل کردیم به کسره از جهت دلالت کردن کسره بر یاء محذوفه مَجِوْءٌ شد واو ساکن ما قبل مکسور را قلب به یاء کردیم مَجیْءٌ الیه شد. و هکذا سایر صیغ اعلال و ساخته می شود.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مذکر: مَجاءٍ الیهم، مُجَیِّءٌ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر مؤنث: مَجاءٍ الیهنّ، مُجَیِّئَةٌ.
اسم زمان و مکان: مَجِیءٌ، مَجِیْئاٰنِ، مَجِیْئاٰتٌ.

جمع تکسیر و اسم تصغیر: مَجایِئُ، مُجَیِّءٌ.
افعل التفضیل:
سه مذکر: اَجاٰءُ، اجائانِ، اجائونَ.
جمع تکسیر و اسم تصغیر: اَجایئُ، اُجَیِّءٌ.
سه مؤنث: جُیْئٰ، جُیْئَیاٰنِ، جُیْئَیاٰتٌ.
جمع تکسیر واسم تصغیر: جُیَءٌ، جُیَیْئیٰ (جُییَْئاٰ)
صیغه مبالغه: جَیّاٰءٌ، جَیّاٰئانِ، جَیّاٰئونَ….
افعل التعجب: ما اجاءَ زیداً، اَجِئ بزیدٍ.
امر حاضر: جِئْ جِْیئاٰ، جِْیئُوا، جِیْئِی، جِیْئاٰ، جِئْنَ.
فعل ماضی مجهول: جیْءَ الیه،‌ جْیءَ الیهما، جْیءَ الیهم…
جِیْءَ الیه در اصل خود جاءَ زیدٌ بود رد کردیم به سوی اصلش جَیَءَ زیدٌ بود،‌فعل لازم بود،‌ خواستیم متعدی بنا کنیم تعدی دادیم به حرف جار الی که حرف جار بود بر سر عمرو در آوردیم جَیَءَ زیدٌ الی عمرو شد، معلوم بود خواستیم مجهولش بنا کنیم،‌حرف اول را ضمه ما قبل آخر را حرکت کسره دادیم بعد از سلب حرکت ما قبل جیْءَ شد زید که فاعل بود ساقط کردیم الی عمرو که جار و مجرور بود اقامه کرد مقام فاعل را جْیءَ الی عمرو شد، عمرو که اسم ظاهر بود انداختیم ها که ضمیر مفرد مذکر غایب بود بجای او گذاشتیم جیْءَ الیه شد. به این قیاس سایر صیغه های فعل ماضی مجهول ساخته می شود.
فعل مضارع مجهول:
یُجاٰءُ الیه، یُجاٰءُ الیهما،‌ یُجاٰءُ الیهم، یُجاٰءُ الیها…
مجهول فعل نهی،‌ جحد، نفی، استفهام به قیاس باب شَرُفَ و مجهولات فعل لازم ساخته می شود.
تا اینجا انواع و اقسام فعل ثلاثی مجرد با تمام مشتقات آن در حدّ لازم، بطور اختصار بیان گردید، و بعد از این انواع و اقسام ثلاثی مزیدفیه، رباعی مجرد، رباعی مزیدفیه و ملحقات رباعی انشاء ا… تعالی ذکر می شود.
و خداوند را شاکرم که در جوار ثامن الائمة علی بن موسی الرضا (ٷ) در ایام ولادت سیّد الشهداء ابا عبدالله الحسین، سیدالسّاجدین امام زین­العابدین (ع) و مظهر مهر و وفاء،‌ پرچم دار کربلاء ابالفضل العباسٷ بسرمی برم و بخشی از این کتاب را در این سفر کوتاه به نگارش درآوردم. 17/5/1387 شمسی= 4 شعبان المعظّم 1429 قمری. مشهد مقدس.
در علم تصریف هم از ماده کلمه بحث می شود و هم از هیئت کلمة، مادة کلمة از هفت حال خارج نیست، یا صحیح است مثل: ضَرَبَ یا مهموز است مثل: اَمَرَ یا مثال است مثل: وَعَدَ یا مضاعف است مثل: مَدَّ یا اجوف است مثل : قال و یا ناقص است مثل : رَمیٰ ویا لفیف است مثل: وَقیٰ، طَویٰ. که مفصلاً ذکر شد و در آینده هم بیان می شود.
بحث از هیئت کلمة مانند: اوزان مصدر ثلاثی مجرد،‌ اوزان فعل ثلاثی مجرد، وزن اسم فاعل، اسم مفعول، جمع تکسیر وا سم تصغیر‌، ‌اسم زمان و مکان، ‌اسماء آلت، افعل التفضیل، صیغه مبالغه، افعل التعجب، امر غایب، نهی، جحد،‌ نفی، استفهام و معلومات و مجهولات اینها، افعال رباعی مجرد و رباعی مزیدفیه و ملحقات رباعی،‌اوزان مصادر و اسم فاعل و اسم مفعول و اسم زمان و مکان و غیره.

قسم اوّل از اقسام ده بابی ثلاثی مزید فیه

قسم اوّل از اقسام ده بابی ثلاثی مزید فیه

ازباب افعال: اَفْعَلَ، ‌یُفْعِلُ، اِفْعٰالاً مثل : اَکْرَمَ، یُکْرِمُ،اِکْرامًا.
انواع باب افعال:
 فعل ثلاثی مجرد را برای غرض معنوی به یکی از افعال مزید فیه می برند در اینجا به چند غرض مهم اشاره می شود.
1ـ متعدی کردن فعل لازم مثل: «کَرُمَ عَلَیَّ وَ اَکْرَمْتُهُ» او بر من احترام کرد و من او را گرامی داشتم. «اَجْلَسْتُهُ فَجَلَسَ».
2ـ دخول در وقت مثل: «اَصْبَحَ زَیْدٌ وَ اَمسیٰ خٰالِدٌ» یعنی زید در صبح داخل شد و خالد در شب.
3ـ قصد جایی کردن (قصد المکان) مثل: «اَحْجَزَ» یعنی آهنگ سر زمین حجاز کرد و «اَعْرَقَ» یعنی به قصد عراق حرکت کرد.
4ـ برای نشان دادن وجود چیزی که فعل از آن مشتق شده است مثل: «اَثْمَرَتِ الشَّجَرَةُ» یعنی درخت میوه داد. اَثْمَرَ از ثَمَرَ مشتق است.
5ـ برای مبالغه و زیادی یک چیز است مثل: «اَشْغَلْتُهُ» یعنی او را بسیار مشغول کردم.
6ـ‌ برخورد چیزی بر یک صفت مشخص مثل: « اَعْظَمْتُهُ، اَحْمَدْتُهُ وَ اَکْبَرْتُهُ» یعنی او را دارای عظمت و ستوده و بزرگ یافتم.
7‌ـ به معنای شدن و گردیدن (الصیرورة) مثل: «اَباٰعَ الْعَبْدَ» یعنی بنده را در معرض فروش قرار داد.
9ـ برای سلب کردن و زدودن مثل: «اَشْفَی الْمَرِیْضُ» یعنی شفای مریض از بین رفت و حالش بحرانی شد.
10ـ برای رسیدن زمان چیزی مثل: «اَحْصَدَ الزَّرْعَ وَ اَصْرَمَ النَّخْلَ» یعنی وقت درو کردن غلّه وبریدن خرما رسید.
11ـ به معنای فعل لازم می آید مثل: «قَدْاَفْلَحَ الْمُؤْمِنُوْنَ».
فعل ماضی معلوم :
اَکْرَمَ،اَکْرَماٰ، اَکْرَمُوْا، اَکْرَمتْ، اَکْرَمَتاٰ، اَکْرَمْنَ، اَکْرَمْتَ، اَکْرَمْتُمٰا، اَکْرَمْتُمْ، اَکْرَمْتِ،اَکْرَمْتُمٰا، اَکْرَمْتُنَّ، اَکْرَمْتُ، اَکْرَمْناٰ.
اَکْرَمَ در اصل خود کرُمَ بود، فعل ثلاثی مجرد بود، خواستیم فعل ثلاثی مزیدفیه بنا کنیم، بردیم به باب افعال، قاعده و قانون باب افعال را بروی جاری کردیم، ‌قاعده باب افعال این بود که همزه قطع مفتوحه در اولش در آورند،‌ فاء الفعل را ساکن و عین الفعلش را فتحه دهند اگر مفتوح نباشد و ما همچنین نمودیم، اَکْرَمَ شد.
یا اَکْرَمَ در اصل خود اِکْراماً بود مصدر بود،‌ خواستیم فعل ماضی معلوم بنا کنیم،‌ کسره همزه را بدل به فتحه نمودیم، الف مصدریه را از میان عین الفعل و لام الفعلش برداشتیم و تنوین مصدریه را از آخرش حذف کردیم اَکْرَمَ شد.
مصدر میمی: مُکْرَمٌ، مُکْرَماٰنِ، مُکْرَماٰتٌ.
مصدر میمی، اسم زمان و مکان و اسم مفعول بر یک وزن میآیند و با قرینه لفظیه و معنویه باید تشخیص داده شود.
فعل مضارع:
 یُکْرِمُ، یُکْرِماٰنِ، یُکْرِمونَ، تُکْرِمُ، تُکْرِماٰنِ، یُکْرِْمنَ، تُکْرِمُ، تُکْرِماٰنِ، تُکْرِمونَ، تُکْرِمِیْنَ،تُکْرِمانِ، تُکْرِمْنَ، اُکْرِمُ، نُکْرِمُ.
یُکْرِمُ در اصل خود اَکْرَمَ بود مفرد مذکر غایب بود از فعل ماضی، خواستیم مفرد مذکر غایب بنا کنیم از فعل مضارع یاء مضمومه که حرف مضارع بود در اولش در آوردیم عین الفعلش را کسره ولام الفعلش را ضمّه دادیم یُاَکْرِمُ شد از اینجا صرف کردیم تا به متکلم وحده رسیدیم اُاَکْرِمُ شد اجتماع همزتین شد و آن در کلام عرب ثقیل بود ؛ لذا همزه را حذف کردیم از باقی صیغ از باب طردا للباب حذف کردیم یُکْرِمُ شد.
اسم فاعل :
مُکْرِمٌ، مُکْرِماٰنِ، مُکْرِمونَ، مُکْرِمَتٌ، مُکْرِمَتاٰنِ، مُکْرِماٰتٌ.
مُکْرِمٌ در اصل خود یکرم بود، مفرد مذکر غایب بود از فعل مضارع، خواستیم مفرد مذکر غایب بنا کنیم از اسم فاعل یاء که حرف مضارع بود از اولش برداشتیم،‌ بجای او میم مضمومه در آوردیم، تنوین که از جمله خواص اسم بود در آخرش ملحق نمودیم مُکْرِمٌ شد.
اسم مفعول :
مُکْرَمٌ، مُکْرَماٰنِ، مُکْرَمونَ، مُکْرَمتٌ، مُکْرَمَتاٰن، مُکْرَماٰتٌ.
مُکْرَمٌ در اصل خود یُکْرَمُ یا تُکْرَمُ یا اُکْرَمُ بود، فعل مضارع مجهول بود خواستیم اسم مفعول بنا کنیم، حرف استقبال را از اولش برداشتیم بجای او میم مضمومه گذاشتیم و تنوین که از جمله خواص اسم بود در آخرش در آوردیم مُکْرَمٌ شد به این قیاس سایر صِیغ اسم مفعول.
اسم زمان و مکان: مُکْرَمٌ، مُکْرَماٰنِ، مُکْرَماتٌ، مُکْرَمٌ در اصل یُکْرِمُ بود، فعل مضارع بود خواستیم اسم زمان و مکان بنا کنیم یاء که حرف استقبال بود از اولش برداشتیم بجای او میم مضمومه در آوردیم، تنوین که از جمله خواص اسم بود در آخرش ملحق نمودیم مُکْرَمٌ شد.
قاعدة:
ابواب ثلاثی مزیدفیه اسم آلت،‌افعل التفضیل، افعل التعجب، صیغه مبالغه،‌جمع تکسیر و اسم تصغیر ندارند و مسموع از کلمات اهل تصریف نیست.
امر غایب: لِیُکْرِمْ، لِیُکْرِماٰ، لِیُکْرِموا… اعلال وساختن آن روشن است.
امر حاضر: اَکْرِمْ، اَکْرِماٰ، اَکْرِموا، اَکْرِمِیْ، اَکْرِماٰ، اَکْرِمْنَ.
اَکْرِمْ امر است از تکرم رد کردیم به سوی اصلش تُأکَْرِمُ بود، فعل مضارع معلوم بود،‌ خواستیم فعل امر حاضر بنا کنیم تاء که حرف مضارع بود از اولش برداشتیم، نظر کردیم به ما بعد تاء متحرک بود، بر همان حرکت امرش بنا کردیم و آخرش را وقف نمودیم حرکت آخر به وقفی ساقط شد اَکْرِمْ شد.
در تثنیه ها و جمعها نون به وقفی ساقط می شود مگر در جمع مؤنث (لِاَنَّ النونَ علامَةٌ و العلامةُ لاتُغَیُّر وَ لاتُحْذَفُ)
ساختن فعل نهی، جحد،‌ نفی، استفهام، الحاق نون تأکید ثقیله و خفیفه معلوماً و مجهولاً به قیاس باب ضَرَب است ذکرش تکرار مکرّرات است.

قسم دوم از انواع باب افعال باب مهموز است.

قسم دوم از انواع باب افعال باب مهموز است.

مثل: آمَنَ، یُؤْمِنُ، اِیْماناً.
قاعدةٌ:
در باب آمَنَ در پنج جا اجتماع همزتین می شود:
1ـ در مصدر این باب مثل: أِئْماٰن که همزه ثانی از جهت کسره ما قبل قلب به یا می شود.(ایمان)
2ـ در مفرد مذکر فعل ماضی مثل: اََئْمَنَ که همزه دوم بجهت فتحه ما قبل قلب به الف می شود (آمَنَ ) و اگر فعل ماضی را رد کردیم به سوی اصلش در تمام فعل ماضی همزه قلب به الف می شود.
3ـ در متکلم وحده فعل مضارع، امر غایب، نهی، جحد، نفی و استفهام.
4ـ در مفرد مذکر امر حاضر مثل: اَئْمِنْ که همزه دوم بجهت فتحه ما قبل قلب به الف می شود (آمِنْ)
5ـ مجهول صیغه های فعل ماضی که بجهت ضمّه ما قبل همزه دوم قلب به واو می شود.
فعل ماضی معلوم:
آمَنَ، آمَناٰ، آمنوا، آمَنَتْ، آمَنَتاٰ، آمَنْنَ، آمَنْتَ، آمَنْتُماٰ، آمَنْتُمْ، آمَنْتِ، آمَنْتُماٰ، آمَنْتُنَّ، آمَنْتُ، آمَنّاٰ.
آمَنَ در اصل خود اَمَنَ بود فعل ثلاثی مجرد بود، خواستیم فعل ثلاث مزیدفیه بنا کنیم، بردیم به سوی باب افعال قاعده باب افعال را بر وَی جاری کردیم قاعده باب افعال این بود که همزه قطع مفتوحه در اولش در آورند، فاء الفعل را ساکن، عین الفعل و لام الفعلش را بحالش باقی گذاشتیم اَئْمَنَ شد،‌ اجتماع همزتین شد و آن در کلام عرب ثقیل بود، لذا همزه ثانی از جهت فتحه ما قبلش قلب به الف کردیم آمَنَ شد.
یا آمَنَ در اصل خود اِیْماٰناً بود رد کردیم به سوی اصلش أِئْماٰناً بود مصدر بود خواستیم فعل ماضی بنا کنیم کسره همزه را بدل به فتحه کردیم، ‌الف مصدریه را از میان عین الفعل و لام الفعلش برداشتیم، تنوین مصدریه را از آخرش حذف کردیم أَئْمَنَ شد، اجتماع همزتین شد و آن ثقیل بود، لذا همزه ثانی را از جهت فتحه ما قبل قلب به الف کردیم آمَنَ شد.
فعل مضارع:
یُؤْمِنُ، یُؤْمِناٰنِ، یُؤْمِنونَ، تُؤْمِنُ، تُؤْمِنانِ، یُؤْمِنْنَ، تُؤْمِنُ، تُؤْمِنانِ، تُؤْمِنونَ، تُؤْمِنیْنَ، تُؤمنانِ، تُؤْمِنْنَ، اُوْمِنُ، نُؤمِنُ.
یُؤْمِنُ در اصل خود آمَنَ بود رد کردیم به سوی اصلش اَئْمَنَ بود بعد از اعلال یُاَئْمِنُ شد از اینجا صرف کردیم تا متکلم وحده در آنجا اجتماع همزتین شد (همزه اول علامت است آن حساب نمی شود) و آن در کلام عرب ثقیل بود، لذا همزه اولی را حذف کردیم از باقی صیغ از باب طردا للباب حذف کردیم یُؤْمِنُ شد در متکلم وحده اُئْمِنُ می شود اجتماع همزتین شد و آن ثقیل بود لذا همزه دوم را بجهت ضمّه ما قبلش قلب به واو کردیم اُوْمِنُ شد.
اسم فاعل : مُؤْمِنٌ، مُؤْمِناٰنِ، مُؤْمِنُونَ، مُؤْمِنَةٌ، مُؤْمِنَتاٰنِ، مُؤْمِناتٌ.
اسم مفعول : مُؤْمَنٌ، مُؤْمَناٰنِ، مُؤْمَنونَ، مُؤْمَنَةٌ، مُؤْمَنَتاٰنِ، مُؤْمَناٰتٌ.
اسم زمان و مکان : بر وزن اسم مفعول این باب است.
امر غایب : لیُؤْمِنْ، لیؤمِنا، لیُؤْمِنوا….
امر حاضر: آمِنْ، آمِنا، آمِنوا، آمِنی، آمِنا، آمِنْنَ.
آمِنْ امر است از تُؤْمِنُ رد کردیم به سوی اصلش تُاَئْمِنُ بعد از اعلال اَئْمِنْ شد اجتماع همزتین شد همزه دوم را بجهت مفتوح بودن ما قبلش قلب به الف کردیم آمِنْ شد.
در ماضی مجهول (اُوْمِنَ ) همزه دوم بجهت ضمّه ما قبل قلب به واو می شود و بقیّه به قیاس باب اکرم اعلال و ساخته می شود.
فعل مضارع مجهول:
یُؤمَنُ، یُؤْمَناٰنِ، یُؤْمَنُونَ، تُؤْمَنُ، تُؤْمَنانِ، تُؤْمَنْنَ (تُؤْمَنَّ) تُؤْمَنُ، تُؤْمَناٰنِ، تُؤْمَنونَ، تُؤْمَنِیْنَ، تُؤْمَنانِ، تُؤْمَنْنَ (تُؤْمَنَّ) اُوْمَنُ، نُؤْمَنُ.
امر غایب، امرحاضر، نهی، جحد، نفی و استفهام به قیاس مجهول باب اَکْرَمَ ساخته و اعلال می شود.

قسم سوم از انواع باب افعال باب مضاعف است.

قسم سوم از انواع باب افعال باب مضاعف است.

مثل: اَحَبَّ، یُحِبُّ، اِحْباباً، حکم مضاعف در این باب حکم باب مَدَّ است یعنی در پنچ صیغه اول فعل ماضی واجب الادغام است در باقی صیغه ها ممتنع الادغام است چنانکه در باب مَدَّ گذشت.
فعل ماضی: اَحَبَّ، اَحَبّاٰ، اَحَبّوا، اَحَبّتَْ، اَحَبَّتا، اَحْبَْبنَ، اَحْبَْبتَ، ….
اَحَبَّ در اصل خود حَبَّ بود، رد کردیم به سوی اصلش حَبَبَ بود فعل ثلاثی مجرد بود، خواستیم فعل ثلاثی مزیدفیه بنا کنیم، بردیم به سوی باب افعال، قاعده وقانون باب افعال را بروی جاری کردیم قاعده و قانون باب اِفعال این بود که همزه قطع مفتوحه در اولش در آوردند، فاء الفعل را ساکن نمایند،‌ وعین الفعل را فتحه دهند اگر مفتوح نباشند ما نیز چنین کردیم اَحْبَبَ شد، اجتماع حرفین متجانسین متقاربین شد و آن در کلام عرب ثقیل بود، لذا حرکت باء اول را نقل کرده به ما قبلش دادیم اول ساکن ثانی متحرک اول را در ثانی ادغام کردیم اَحَبَّ شد.
فعل مضارع : یُحِبُّ، یُحِبّانِ، یُحِبُّونَ، تُحِبُّ…
به قیاس فعل مضارع باب اکرم اعلال می شود.
اسم فاعل : مُحِبٌّ، مُحِبّانِ، مِحبُّونَ، مُحِبَّةُ، مُحِبَّتاٰنِ، مُحِبّاٰتٌ.
اسم مفعول : مُحَبٌّ، مُحَبّاٰنِ، مُحَبّونَ، مُحَبَّةٌ، مُحَبَّتاٰنِ، مُحَبّاٰتٌ.
اسم زمان و مکان و مصدر میمی هم بر وزن اسم مفعول می آید.
امر غایب : (لِیُحِبَّ، لِیُحِبِّ، لِیُحْبِبْ) لیُحِبّاٰ، لِیُُحبُّوْا…
امر حاضر : (اَحِبَّ، اَحِبِّ، اَحْبِبْ)، اَحِبّاٰ، اَحِبّوا…
حکم مضاعف در امر غایب، امر حاضر، نهی و جحد برسه قسم است :
1ـ جایز الادغام یعنی هم ادغام جایز است و هم فک ادغام و آن در شش صیغه جاری است که مفردات باشد مگر مفرده مخاطبه مؤنث که در آن ادغام واجب است.
2ـ واجب الادغام در تثنیّات و جمعین مذکر ین می باشد.
3ـ ممتنع الادغام در جمعین مؤنثین است.
در مفرد مذکر امر حاضر بعد از اعلال التقا ساکنین شد میان دو باء بعضی فتحه دادند لاَنَّ الْفَتْحَةَ اَخَفُّ الْحَرَکاٰتِ و بعضی کسره دادند لِاَنَّ اذا التقی الساکنان حَرِّکْ بالکسرِ و بعضی به فک ادغامش خواندند.

باب چهارم از انواع باب افعال باب مثال است.

باب چهارم از انواع باب افعال باب مثال است.

مثل: اَوْعَدَ، یُوْعِدُ، ایعاداً :
ایعاد در اصل اوِْعاد بود واو ساکن ما قبل مکسور را قلب به یا کردیم ایعاد شد.
فعل ماضی :
اَوْعَدَ، اَوْعَدٰ، اَوْعَدوا، اَوْعَدَتْ، اَوْعَدَتا، اَوَْعَدْنَ، اَوْعَدْتَ، اوْعَدْ تُماٰ، اوْعَدتُمْ، اَوْعَدْتِ، اوْعَدْتُمٰا، اَوْعَدْتُنَّ اَوْعَدْتُ، اَوْعَدْناٰ. به قیاس باب اکرم اعلال و ساخته میشود.
فعل مضارع : یُوْعِدُ، یوعِدانِ، یوعدونَ…
اسم فاعل : مُوْعِدٌ، مُوْعِدانِ، مُوْعِدونَ، مُوْعِدتٌ…
اسم مفعول : مُوْعَدٌ، مُوْعَدانِ، مُوْعَدونَ، مُوْعَدَتٌ.
اسم زمان و مکان : مُوْعَدٌ، مُوْعَدانِ، مُوْعَداتٌ…
امر غایب : لِیُوْعِدْ، لیوعِدا، لیوعدوا…
امر حاضر : اَوْعِدْ، اَوْعِدا، اَوْعِدوا…
فعل جحد : لم یُوْعِدْ، لم یُوْعِدا، لم یوعدوا….
فعل ماضی مجهول : اُوْعَدَ، اُوعَدٰا، اُوعَدُوا…
فعل مضارع مجهول : یُوْعَدُ، یوعَدانِ، یوعَدونَ….
حکم واو در این باب حکم حرف صحیح است از ماضی تا استفهام و مثال هم گویند بجهت که مثل صحیح است در عدم حذف حرف اصلی و در عدم تغییر و تبدیل.

قسم پنجم از انواع باب افعال باب اجوف است

قسم پنجم از انواع باب افعال باب اجوف است

مثل: اَقاٰمَ، یُقِیْمُ، اِقامَةً یعنی بر پا داشتن مانند این آیه شریفه : وَ اَقاٰمَ الصلاٰةَ وَ آتَی الزّکاٰةَ  نماز را بر پا می دارد و زکات را می پردازد.([1])
اِقامَةً در اصل اِقواماً بود واو حرف علّه متحرک ما قبلش حرف صحیح ساکن حرکت واو را نقل کرده به ما قبلش دادیم واو باقی ماند در موضع حرکت ماقبلش مفتوح واو را قلب به الف کردیم تلفظ ممکن نشد، التقاء ساکنین شد میان الفین الف اول را حذف کردیم،‌ عوض از محذوف تاء منوْنه در آخرش در آوردیم اِقامَةً شد.
فعل ماضی:
اَقامَ، اَقاماٰ، اقامُوا، اَقاٰمَتْ، اَقامَتاٰ، اَقَمَْنََ، اَقَمْتَ، اَقَمْتُماٰ، اَقَمْتُمْ، اَقَمْتِ، اَقَمْتُماٰ، اَقَمْتُنَّ، اَقَمْتُ، اَقَمْناٰ.
اَقامَ در در اصل قامَ بود رد کردیم به سوی اصلش قَوَمَ بود بعد از اعلال اَقْوَمَ شد واو حرف علّه متحرک ما قبلش حرف صحیح ساکن حرکت واو را نقل کرده به ما قبلش دادیم واو ماند در موضع حرکت ما قبلش مفتوح قلب به الف کردیم اَقاٰمَ شد.
حکم واو در فعل ماضی بر دو قسم است: اول قلب شدن واو به الف در تمام چهارده صیغه فعل ماضی. دوم حذف شدن الف از جمع مؤنث تا متکلم مع الغیر.
فعل مضارع :
یُقیْمُ، یُقیِْمٰانِ، یُقیْمونَ، تُقیْمُ، تُقِیْمٰانِ، یُقمِْنَ، تُقیِمُ، تُقِمٰانِ، تُقیْمُوْنَ، تُقِیْمِیْنَ، تُقیْمٰانِ، تُقِمْنَ، اُقِْیْمُ، نُقِیْمُ.
یُقیِْمُ در اصل خود اًقامَ بود رد کردیم به سوی اصلش اَقْوَمَ بود بعد از اعلال یُاَقْوِمُ شد از اینجا اعلال کردیم تا متکلم وحده رسیدیم در آنجا اجتماع همزتین شد و آن در کلام عرب ثقیل بود لذا بجهت رفع ثقالت همزه اولی را حذف کردیم یُقْوِمُ شد کسره بر واو ثقیل بود نقل کرده به ما قبلش دادیم بعد واو ساکن ما قبل مکسور را قلب به یاء کردیم یُقِیْمُ شد.
حکم واو در فعل مضارع:
حکم واو در فعل مضارع بر دو قسم است.
اول: قلب شدن واو به یاء از جهت کسره ما قبل در جمیع چهارده صیغه ی فعل مضارع مگر در جمعین مؤنثین.
دوّم: حذف شدن یاء منقلبه از واو در جمعین مؤنثین.
اسم فاعل : مُقِیْمٌ، مُقِیْمٰانِ، مُقیِْمُونَ، مُقِیمَةٌ، مُقِیْمَتاٰنِ، مُقِْیْمٰاتٌ.
مُقیِْمٌ در اصل خود یُقِیْمُ بود رد کردیم به سوی اصلش یُقْوِمُ بود بعد از اعلال مُقْوِمٌ شد کسره بر واو ثقیل بود نقل کرده به ما قبلش دادیم واو باقی ماند در موضع حرکت ما قبلش مکسور واو را قلب به یاء کردیم مُقیِِْمٌ شد.
اسم مفعول : مُقٰامٌ، مُقامٰانِ، مُقٰامُوْنَ، مُقٰامَتٌ، مُقامَتاٰنِ، مُقٰامٰاتٌ.
مُقامٌ در اصل خود یُقٰام یا تُقام یا اُقام بود رد کردیم به سوی اصلش یُقْوَمُ یا تُقْوَم یا اُقْوَمُ بود بعد از اعلال مُقْوَمٌ شد واو حرف علّه متحرک ما قبلش حرف صحیح ساکن حرکت واو را نقل کرده به ماقبلش دادیم واو باقی ماند در موضع حرکت ما قبلش مفتوح واو را قلب به الف کردیم مُقامٌ شد.
اسم زمان و مکان و مصدر میمی : مُقامٌ، مُقامانِ، مُقاماٰتٌ.
امر غایب : لِیُقِمْ، لِیُقِیْمٰا، لِیُقِیْمُوا…
امر حاضر : اَقمِْ، اَقِْیمٰا، اَقِیْمُوْا، اَقِیْمِیْ، اَقِیْمٰا، اَقِمْنَ.
امر است از تُقیِْمُ، تُقِیْمٰانِ، تُقِیْمُوْنَ، تُقِمِیْنَ، تُقِیْمٰانِ، تُقِمْنَ رد کردیم به سوی اصلش تُأقْوِمُ، تُاَقْوِمٰانِ، تُاَقْوِمُوْنَ….
معلومات فعل مضارع بودند خواستیم فعل امر حاضر بنا کنیم تاء که حرف مضارع بود از اول هر یک برداشتیم نظر کردیم به ما بعد تاء متحرک بر همان حرکت امرش بنا کردیم آخرش را وقف کردیم، در مفرد مذکر حرکت آخر به وقفی افتاد و از مفرده مؤنث نون به وقفی حذف شد و در تثنیه و جمع نون به وقفی ساقط شد اَقْومِْ، اَقْوِماٰ، اَقْوِموا… شدند کسره بر واو ثقیل بود نقل کرده به ما قبلش دادیم واو باقی ماند در موضع حرکت، ما قبلش مکسور قلب به یاء کردیم اَقِیْمْ، اَقِیْمٰا، اَقِیْمُوْا… شدند، در مفرد مذکر و جمع مؤنث التقاء ساکنین شد میان یاء و میم یاء به التقاء ساکنین افتاد، در تثنیه و جمع یاء باقی میماند چون التقاء ساکنین نمی شود اَقْمِ، اقیما، اقیموا شدند.
فعل نهی و جحد :
لا یُقمِْ، لا یقیما، لا یقیموا… لم یُقمِْ، لم یُقیما… بدون رد کردن به سوی اصلش در مفردات و جمعین مؤنثین التقاء ساکنین میان یاء و میم می شود یاء به التقاء ساکنین می افتد مگر در مفرده مخاطبه مؤنث که یاء باقی است.
 
فعل ماضی مجهول : اُقِیْمَ، اُقِیْمٰا، اُقِیْمُوْا، اُقِیْمَتْ، اُقِیْمَتاٰ، اُقِمْنَ، اُقِمْتَ، اُقِمْتُمٰا، اُقِمْتُمْ….
اُقِیْمَ در اصل خود اَقامَ بود رد کردیم به سوی اصلش اَقْوَمَ بود فعل ماضی معلوم بود خواستیم فعل مجهول بنا کنیم حرف اول را حرکت ضمّه ما قبل حرف آخر را حرکت کسره دادیم اُقْوِمَ شد کسره بر واو ثقیل بود نقل کرده به ما قبلش دادیم واو ساکن ما قبل مکسور را قلب به یاء کردیم اُقِیْمَ شد.
از جمع مؤنث (اُقِمْنَ ) تا متکلم مع الغیر التقاء ساکنین شد میان یاء و میم یاء به التقاء ساکنین افتاد اُقمِْناٰ، اُقِمْتَ، اُقِمْتُماٰ… شدند.
فعل مضارع مجهول : یُقٰامُ، یُقٰامٰانِ، یُقٰامُوْنَ…
مجهول امر غایب و امر حاضر :
لِیُقَمْ، لِیُقٰامٰا، لِیُقٰامُوا، لِتُقَمَْ، لِتُقٰامٰا، لِیُقَمْنَ، لِتُقَمْ، لِتُقٰامٰا، لِتُقٰامُوْا، لِتُقٰامیْ، لِتُقَمٰا، لِتُقَمْنَ، لِاُقَمْ، لِنُقَمْ.

[1] . سوره بقرة، آیة: 177.

قسم پنجم از انواع باب افعال اجوف یائی است

قسم پنجم از انواع باب افعال اجوف یائی است

مثل: اَطاٰرَ، یطیرُ، اِطاراتاً، اَطاٰرَهُ یعنی او را به پرواز در آورد.
فعل ماضی معلوم :
اَطاٰرَ، اَطاٰرا، اَطاروا، اَطاٰرتَْ، اَطاٰرَتا، اَطَرْنَ، اَطَرْتَ، اَطَرْتُماٰ، اَطَرْتُمْ، اَطَرْتِ، اَطَرْتُما، اَطَرْتُنَّ، اَطَرْتُ، اَطَرْناٰ.
اَطاٰرَ در اصل خود اِطارَ بود رد کردیم به سوی اصلش اِطیاراً بود،‌ مصدر بود خواستیم فعل ماضی بنا کنیم،‌ یاء حرف علة متحرک ما قبلش حرف صحیح ساکن، حرکت یاء را نقل کرده به ما قبلش دادیم یاء باقی ماند در موضع حرکت ما قبلش مفتوح قلب به الف کردیم تلفظ ممکن نشد، التقاء ساکنین شد میان الفین،‌ الف اول به التقاء ساکنین افتاد اِطاراً شد تاء مصدریه را عوض از محذوف در آخرش در آوردیم اِطارتاً شد کسره همزه را بدل به فتحه کردیم تاء منوّنه که علامت مصدر بود از آخرش حذف کردیم اَطاٰرَ شد.
یا اَطاٰرَ در اصل خود طارَ بود رد کردیم به سوی اصلش طَیَرَ بود فعل ثلاثی مجرد بود،‌ خواستیم فعل ثلاثی مزیدفیه بنا کنیم بعد از اعلال اَطْیَرَ شد یاء حرف علّه متحرک ما قبلش حرف صحیح ساکن حرکت یاء را نقل کرده به ما قبلش دادیم یاء ماند در موضع حرکت ما قبلش مفتوح یاء را قلب به الف کردیم اَطاٰرَ شد.
از جمع مؤنث به بعد یاء قلب به الف می شود و الف به التقاء ساکنین می افتد.
فعل مضارع : یُطیِْرُ، یُطیِْرانِ، یُطیرُونَ، تُطیِْرُ، تُطِیْرانِ، یُطِرْنَ، تُطیِْرُ، تُطِیرانِ، تُطیِْرِْینَ، تُطیِْرانِ، تُطرِْنَ، اُطیِْرُ، نُطیِْرُ.
یُطیِْرُ در اصل خود اطار بود رد کردیم به سوی اصلش اَطْیَرَ بود بعد از اعلال یُاَطیِْرُ شد همزه را از جهت طرداً للباب حذف کردیم (چون در متکلم وحده اجتماع همزتین می شود و آن ثقیل است بجهت رفع ثقالت همزه اولی را حذف کردیم) یُطیِْرُ شد کسره بر یا ثقیل بود نقل کرده به ما قبلش دادیم یُطیِْرُ شد.
اسم فاعل : مُطیِْرٌ، مُطیِْرانِ، مُطیِْرونَ، مُطیِْرَتٌ، مُطیِْرَتانِ، مُطیراتٌ.
بعد از اعلال مُطْیِرٌ می شود کسره بر یاء ثقیل است نقل کردیم به ما قبلش مُطیِْرٌ شد.
اسم مفعول : مُطارٌ، مُطاٰرانِ، مُطارونَ، مُطاٰرَتٌ، مُطاٰرَتانِ، مُطاٰراتٌ. به قیاس باب اَقاٰمَ ساخته می شود.
اسم زمان و مکان و مصدر میمی : مُطارٌ، مُطارانِ، مُطاراتٌ.
امر حاضر : اَطِرْ، اَطِْیرا، اَطِْیروا، اَطْیِری، اَطیرا، اَطِرْنَ.
فعل جحد : لَمْ یُطرِْ، لَمْ یُطْیرا، لم یُطرِوا….
فعل ماضی مجهول : اُطِْیرَ، اُطِْیرا، اُطیروا…
فعل مضارع مجهول : یُطارُ، یُطارانِ، یُطارونَ….

قسم ششم از انواع باب افعال ناقص واوی است

قسم ششم از انواع باب افعال ناقص واوی است

قسم ششم از انواع باب افعال ناقص واوی مثل: اَرْضیٰ، یُرْضی، ارضائاً. اِرْضائاً در اصل خود ارضاواً بود واو واقع شد بعد از الف زایده قلب به همزه شد.
فعل ماضی: اَرْضیٰ، اَرْضَیاٰ، اَرْضَوْا، اَرْضَتْ، اَرْضَتاٰ، اَرْضَیْنَ، اَرْضَیْتَ، اَرْضَیْتُماٰ، اَرْضَیْتُمْ، اَرْضَیْتِ، اَرْضَیْتُماٰ، اَرْضَیْتُنَّ، اَرْضَیْتُ، اَرْضَیْناٰ.
اَرْضَوْوا بعد از اعلال اَرْضَوُوا شد واو واقع شد در مرتبه چهارم ما قبلش مضموم نبود قلب به یاء کردیم اَرْضَیوا شد یاء حرف علّه متحرک ما قبلش مفتوح قلب به الف کردیم التقاء ساکنین شد میان الف و واو، الف به التقاء ساکنین افتاد اَرْضَوْا شد.
اَرْضَتْ بعد از اعلال اَرْضَوَتْ شد واو واقع شد در مرتبه چهارم قلب به یاء کردیم اَرْضَیَت شد یاء حرف علّه متحرک قلب به الف کردیم اَرْضاٰتْ شد،‌التقاء ساکنین شد میان الف و تاء الف به التقاء ساکنین افتاد اَرْضَتْ شد.
فعل مضارع : یُرْضیْ، یُرْضِیانِ، یُرْضُونَ …
اسم فاعل : مُرْضٍ، مُرْضِیاٰنِ، مُرْضونَ، مُرْضِیَةٌ، مُرْضِیَتاٰنِ، مُرْضِیاٰتٌ.
اسم مفعول : مُرْضاً، مُرْضَیاٰنِ، مُرْضَْونَ …
اسم زمان و مکان و مصدر میمی : مُرْضاً، مُرْضَیاٰنِ، مُرْضَیاٰتٌ.
امر حاضر : اَرْضِ، اَرْضِیاٰ، اَرْضوا، اَرْضی، اَرْضِیاٰ، اَرْضِیِیْنَ.
در مفرد مذکر حرف آخر که واو باشد به وقفی ساقط شد، در دو تثنیه و جمعین نون به وقفی ساقط شد مگر در جع مؤنث، در جمع مؤنث واو واقع شد در مرتبه چهارم ما قبلش مضموم نبود واو را قلب به یاء کردیم، در جمع مذکر ضمه بر یاء ثقیل بود نقل کرده به ماقبلش دادیم بعد از سلب حرکت ما قبل التقاء ساکنین شد میان یاء و واو یاء به التقاء ساکنین افتاد، و در مفردة مؤنث کسره بر یاء ثقیل بود انداختیم، التقاء ساکنین شد میان یائین یاء اول به التقاء ساکنین افتاد.
فعل ماضی مجهول : اُرْضِیَ، اُرْضِیاٰ، اُرْضوا، اُرْضِیَتْ …
مضارع مجهول : یُرْضیٰ، یُرْضَیاٰنِ، یُرْضَوْنَ… به قیاس باب رَمیٰ اعلال و ساخته می­شود.

قسم ششم از انواع باب افعال ناقص یائی است.

قسم ششم از انواع باب افعال ناقص یائی است.

مثل: اَرْمیٰ، یُرْمِیْ، اِرْمائاً.
فعل ماضی : اَرْمیٰ، اَرْمَیاٰ، اَرْموا، اَرْمتْ، اَرْمَتاٰ، اَرْمَینَ، اَرْمَیْتَ، اَرْمَیْتَماٰ، اَرْمَیتُمْ، اَرْمَیتِ، اَرْمَیْتُماٰ، اَرْمَیْتُنَّ، اَرْمَیْتُ، اَرْمَیْناٰ.
فعل مضارع : یُرْمِیْ، یُرْمِیاٰنِ، یُرْمونَ، تُرْمِیْ، تُرْمِیاٰنِ، یُرْمِیْنَ، تُرْمِی، تُرْمِیاٰنِ، تُرْمُونَ، تُرْمِیْنَ، تُرْمِیانَ، تُرْمِیْنَ، اُرْمِی، نُرْمِی. به قیاس مضارع باب اطارَ اعلال و ساخته می شود.
اسم فاعل : مُرْمٍ، مُرْمِیاٰنِ، مُرْمونَ، مُرْمِیَتةٌ، مُرْمِیَتاٰنِ، مُرْمِیاٰتٌ.
اسم مفعول : مُرماً، مُرْمَیاٰنِ، مُرْمَوْنَ، مُرْماتٌ، مُرْماتانِ، مُرْمَیاٰتٌ.
مُرْموَْنَ بعد از اعلال مُرْمَیُونَ می شود یاء حرف علّه متحرک ما قبلش مفتوح یاء را قلب به الف کردیم مُرْماٰوْنَ شد التقاء ساکنین شد میان الف و واو، الف به التقاء ساکنین افتاد مُرمَوْنَ شد.
امر حاضر : اَرْمِ، اَرْمِیاٰ، اَرْمُوا، اَرْمیْ، اَرْمِیاٰ، اَرْمیِْنَ. امر غایب،‌ نهی،‌ جحد،‌ نفی، استفهام معلوماً و مجهولاً به قیاس ابواب گذشته است نیاز به توضیح ندارد.

قسم هفتم از انواع باب افعال لفیف است

قسم هفتم از انواع باب افعال لفیف است

لفیف هم دو قسم است، لفیف مفروق، لفیف مقرون. لفیف مفروق مثل: اَوْجیٰ، یُوْجْی، اِیْجاٰئاً: بی عرضه گی و بی کفایتی. اَوْجَی الرّجُلَ: آن مرد را بی عرضه و بی کفایت کرد.
اِیْجائاً در اصل خود اِوْجایاً بود واو ساکن ما قبل مکسور را قلب به یاء کردیم ایجایاً شد یاء واقع شد بعد از الف زایده قلب به همزه کردیم ایجائاً شد.
فعل ماضی : اَوْجیٰ، اَوْجَیاٰ، اَوجَوْا، اَوْجَتْ،‌اَوْجَتاٰ، اَوْجَیْنَ، اَوَجَیْتَ، اَوْجَیْتُماٰ، اَوْجَیْتُمْ، اَوْجَیْتِ، اَوْجَیْتُماٰ، اَوْجَیْتُنَّ، اَوْْجَیْتُ، اَوْجَیْناٰ.
فعل مضارع : یُوْجْی، یُوْجِیاٰ، یوجُونَ… به قیاس یُرْمیْ.
اسم فاعل : مُوْجٍ، موجِیانِ، مُوْجُونَ، مُوْجِیَةٌ، مُوْجِیَتاٰنِ، مُوْجِیاٰتٌ.
اسم مفعول : مُوْجاً، مُوْجَیاٰنِ، مُوْجَوْنَ، مُوْجاتٌ، مُوْجاٰتاٰنِ، مُوْجَیاٰتٌ.
اسم زمان و مکان و مصدر میمی بر وزن اسم مفعول فعل مزیدفیه میاید.
امر حاضر : اَوْجِ، اَوْجِیاٰ، اَوْجوا، اَوْجْی، اَوْجِیاٰ، اَوْجِیْنَ.
فعل نهی : لاٰیُوْجِ، لاٰیوجِیاٰ، لاٰیوجوا، لاٰتوجِ، لاٰتوجِیاٰ، لاٰیُوجْیِنَ…

قسم هفتم از انواع باب افعال لفیف مقرون است.

قسم هفتم از انواع باب افعال لفیف مقرون است.

مثل: اَهْویٰ، یُهْویْ، اِهْوائاً: به زیر افتادن. اَهْویَ الشیئَ: آن چیز را از بالا به زیر انداخت.
فعل ماضی : اَهْویٰ، اَهْوَیا، اَهْووْا، اَهْوَتْ، اَهْوَتا، اَهْویْنَ، اَهْوَیْتَ، اَهْوَیْتُمٰا، اَهْوَیْتُمْ، اَهْوَیْتِ، اَهْوَیْتُمٰا، اَهْوَیْتُنَّ، اَهْوَیْتُ، اَهْویَْناٰ.
فعل مضارع : یُهْویْ، یُهْوِیانِ، یُهْوُوْنَ، تُهْویْ، تُهْوِیانِ، یُهْوِیْنَ…
اسم فاعل : مُهْوٍ، مُهْوِیانِ، مُهْووُْنَ، مُهْوِیَتٌ، مُهْوِیَتاٰنِ، مُهْوِیاتٌ.
اسم مفعول : مُهْواً، مُهْوَیاٰنِ، مُهْووَْنَ، مُهْواتٌ، مُهْواتانِ، مُهْوَیاتٌ.
امر حاضر : اَهْوِ، اَهْوِیا، اَهْوُوا، اَهْویْ، اَهْوِیا، اَهْوِیْنَ.
فعل ماضی مجهول : اُهْوِیَ، اُهْوِیا، اُهْوُوْا…
مضارع مجهول : یُهْویٰ، یُهْوَیانِ، یُهْووَْنَ…
قسم دوم از افعال ثلاثی مزیدفیه باب تَفْعیل است.
معانی باب تفعیل :
باب تفعیل برای چند معنی میاید :
1ـ برای تعدیه مثل: فَضَّلْتُهُ: او را ترجیح دادم و فَرّحَْتُهُ: او را شاد و خرّم کردم.
2ـ برای تکثیر و زیادی مثل: قَطّعَْتُ الحَبْلَ: طناب را تکه تکه کردم و غَلّقَْتُ الابوابَ: در ها را باز کردم.
3ـ برای نسبت دادن اصل فعل به مفعول مثل: فَسَّقْتُهُ و کَفّرَْتُهُ: او را نسبت دادم به فسق و نسبت دادم بکفر.
4ـ برای سلب و زدودن مثل: قَشّرتُ العودَ: پوست چوب را کندم.
5ـ برای تشبیه مانند: قَوَّسَ الشیخُ و هَلَّلَ البعیرُ: پیر از لاغری چون کمان و شتر چون هلال گردید.
6ـ برای گرفتن فعل از اسم مثل: خَیَّمَ القَوْمُ: آن قوم خیمه زدند خَیَّمَ را که فعل است از الخیمة گرفتند که اسم است.
باب تفعیل مثل باب افعال از هفت حال خارج نیست یا صحیح است مثل: صَرَّفَ، یُصَرّفُ، تَصْریفاً ویا مهموز است مثل: اَلَّف، یُؤَلِّفُ، تألیفاً و یا مثال است مثل: وَکَّلَ، یُوَکِّلُ، تو کیلاً و یا مضاعف است مثل: مَدَّدَ، یُمَدِّدُ، تَمدْیداً و یا اجوف است مثل: قَوَّمَ، یُقَوِّمُ، تَقْویماً ویا ناقص است مثل: ذَکّیٰ، یُذکیّ، تذکیةً و یا لفیف است مثل: وَصّیٰ، یُوَصّی، توصیَةً ویا لفیف مقرون است مثل: طَوّیٰ، یُطَوّی، تَطْوِیةَ.

انواع باب تفعیل

انواع باب تفعیل

قسم اول از انواع باب تفعیل
قسم اول از انواع باب تفعیل باب صحیح است مثل: صَرَّفَ، یُصَرِّفُ، تَصْریفاً: تبدیل و تغییر دادن مانند این آیه شریفه: و تَصْرِیْفِ الرّیاٰحِ و اَلسَّحاٰبِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَماءِ وَ الْارَضِ لَآیاٰتٍ لِقَْومٍ یَْعقِلُونَ.([1]) و (همچنین) در تغییر مسیر باد ها و ابر هایی که میان زمین و آسمان مسخرند نشانه هایی است برای مردمی که عقل دارند و می اندیشند.
فعل ماضی :
صَرَّفَ، صَرَّفا، صَرَّفُوا، صَرَّفتْ، صَرَّفتاٰ، صَرَّفْنَ، صَرَّفََتَ، صَرَّفْتُماٰ، صَرَّفْتُمْ، صَرَّفْتِ، صَرَّفَتُما، صَرَّفْتُنَّ، صَرَّفْتُ، صَرَّفْناٰ.
صَرَّفَ در اصل خود صَرَفَ بود فعل ثلاثی مجرد بود خواستیم که فعل مزیدفیه بنا کنیم،‌ بردیم به باب تفعیل قاعده و قانون باب تفعیل را بر آن جاری کردیم قانون باب تفعیل این بود که هر فعلی را به آن باب برند عین الفعلش را مکرر کنند بعد از مکرر مشدد کنند صَرَّفَ شد.
یا صَرَّفَ در اصل خود تَصْریفاً بود مصدر بود خواستیم فعل ماضی بنا کنیم تاء مصدریه را از اولش حذف نمودیم فاء الفعل را فتحه دادیم کسره عین الفعل را بدل به فتحه نمودیم و عین الفعلش را مکرر نمودیم، بعد از مکرر مشدد نمودیم یاء مصدریه را از میان عین الفعل و لام الفعلش برداشتیم و تنوین مصدریه را از آخرش حذف نمودیم صَرَّفَ شد.
مصدر میمی : مُصَرَّفٌ، (مُصَرَّفانِ، مُصَرَّفاتٌ)
فعل مضارع :
 یُصَرِّفُ، یُصَرِّفانِ، یُصَرِّفونَ، تُصَرِّفُ، تُصَرِّفانِ، یُصَرِّفْنَ، تُصَرِّفُ، تُصَرِّفانِ، تُصَرِّفونَ، تُصَرِّفِیْنَ، تُصَرِّفانِ، تُصَرِّفْنَ، اُصَرِّفُ، نُصَرِّفُ.
یُصَرِّفُ در اصل خود صَرَّفَ بود فعل ماضی معلوم بود خواستیم فعل مضارع معلوم بنا کنیم یاء مضمومه که علامت مضارع بود در اولش در آوردیم،‌ فتحه عین الفعل را بدل به کسره نمودیم و لام الفعلش را ضمّه دادیم یُصَرِّفُ شد.
اسم فاعل : مُصَرِّفٌ، مُصَرِّفانَ، مُصَرِّفونَ، مُصَرِّفَتٌ، مُصَرِّفَتاٰنِ، مُصَرِّفاتٌ.
اسم مفعول : مُصَرَّفٌ، مُصَرَّفانِ، مُصَرّفونَ، مُصَرَّفَتٌ، مُصَرَّفَتانِ، مُصَرَّفاتٌ.
اسم زمان و مکان و مصدر میمی هم بر وزن اسم مفعول باب مزیدفیه میاید اعلالش به قیاس اسم فاعل باب ضَرَبَ است.
 
امر حاضر : صَرِّفْ، صَرِّفا، صَرِّفُوا، صَرِّفی، صَرِّفا، صَرِّفْنَ.
صَرِّفْ امر است از تُصَرِّفُ تاء که حرف مضارع بود از اولش انداختیم نظر کردیم به ما بعد تاء متحرک بود بر همان حرکت امرش بنا کردیم آخرش را وقف نمودیم حرکت آخر به وقفی افتاد صَرِّفْ شد. در تثنیه و جمع نون به وقفی می افتد مگر در جمع مؤنث. فعل نهی و جحد و نفی و استفهام معلوماً و مجهولاً با الحاق نون تأکیدخفیفه و ثقیله به قیاس باب ضَرَبَ است.

[1] . سوره بقرة، آیة: 164.

قسم دوم از انواع باب تفعیل

قسم دوم از انواع باب تفعیل

قسم دوم از انواع باب تفعیل باب مهموز است مثل: اَلَّفَ، یُؤَلِّفُ، تألیفاً: به هم الفت و پیوند دادن. اَلَّفَ الکتابَ : کتاب را جمع آوری و تألیف کرد. مانند این آیه شریفه: وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً([1]) و نعمت خدا را بر خود، به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید واو میان دلهای شما الفت ایجاد کرد و به برکت نعمت او برادر شدید.
فعل ماضی: اَلَّفَ، الَّفاٰ، اَلَّفوا، اَلَّفتَْ، اَلَّفَتاٰ، اَلّفَْنَ، اَلّفَْتَ، اَلَّفْتُماٰ، اَلَّفْتُمْ، اَلَّفْتِ، اَلَّفْتُماٰ، اَلَّفْتُنَّ، اَلَّفْتُ، اَلَّفْناٰ.
به قیاس صَرَّفَ اعلال و ساخته می شود.
فعل مضارع : یُؤَلِّفُ، یُؤَلّفانِ، یُؤلّفونَ …
اسم فاعل : مُؤَلِّفٌ، مُؤَلِّفانِ، مُؤَلّفِونَ …
اسم مفعول : مُؤَلَّفٌ، مُؤَلَّفانِ، مُؤَلَّفُونَ …
اسم زمان و مکان : مُؤَلَّفٌ، مُؤَلَّفاٰنِ، مُؤَلَّفاٰتٌ.
امر غایب : لِیُؤَلّفِْ، لِیُؤَلِّفاٰ، لِیُؤَلِّفوا …
امر حاضر : اَلّفِْ، اَلِّفا، اَلِّفوا، اَلِّفی، اَلِّفا، اَلِّفْنَ.
حجد : لَمْ یُؤَلّفِْ، لَمْ یُؤَلّفِاٰ، لَمْ یُؤَلّفِوا …

[1] . سوره آل عمران،‌آیة: 103.

قسم سوم از انواع باب تفعیل.

قسم سوم از انواع باب تفعیل.

قسم سوم از انواع باب تفعیل باب مثال است مثل: وَ کَّلَ، یُوَکِّلُ، تَوْکیْلاً: وکیل قرار دادن مثل این آیه شریفه : قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّکُمْ تُرْجَعُون ([1]) بگو:« فرشته مرگ بر شما مأمور شده (روح) شما را میگیرد، سپس شما را به سوی پروردگارتان باز می گردانند.»
فعل ماضی : وَکَّلَ، وَکَّلاٰ، وَکَلّوا، وَکَّلتَْ، وَ کَّلَتاٰ، وَکَّلْنَ، وَکَّلْتَ، وَکَلّتُماٰ، وَ کَلّْتُمْ، وَکَلّْتِ، وَکَّلْتُماٰ، وَکَّلْتُنَّ، وَکَّلْتُ، وَکَّلْناٰ.
فعل مضارع : یُوَکِّلُ، یُوَکِّلاٰنِ، یُوَکِّلونَ …
اسم فاعل : مُوَکِّلٌ، مُوَکِّلاٰنِ، مُوَکّلونَ، مُوَکِلّةٌ، مُوَکِّلتاٰنِ، مُوَکِّلاٰتٌ.
اسم مفعول :  مُوَکَّلٌ، مُوَکَّلاٰنِ، مُوَکَّلونَ …
امر حاضر : وَ کِّلْ، وَ کِّلاٰ، وَ کِّلوا، وَ کِّلی، وَ کِّلاٰ، وَکِّلْنَ.
فعل نهی : لاٰیُوَکِّلْ، لایُوَکِّلاٰ، لایُوَکِّلوا …
به قیاس باب صَرَّفَ اعلال و صیغه سازی می شود.

[1] . سورة سجدة، آیة: 11.

قسم چهارم از انواع باب تفعیل

قسم چهارم از انواع باب تفعیل

قسم چهارم از انواع باب تفعیل باب مضاعف است مثل: مَدَّدَ، یُمَدِّدُ، تمدیداً: پهن کردن و گسترانیدن مثلاً مَدَّدَ الشیئَ: آن چیز را پهن کرد و گسترانید.
فعل ماضی : مَدَّدَ، مَدَّدا، مَدَّدوا، مَدَّدتَْ، مَدَّدَتا، مَدَّدْنَ، مَدَّدْتَ، مَدّدْتما، مَدَّدْتم، مَدَّدْتِ، مَدَّدْتما، مَدّدْتُنَّ، مَدَّدْتُ، مَدّدْنا.
فعل مضارع : یُمَدِّدُ، یُمَدِّدانِ، یُمَدِّدونَ، تُمَدِّدُ …
اسم فاعل : مُمَدِّدٌ، مُمَدِّدانِ، مُمَدِّدونَ، مُمَدِّدَتٌ، مُمَدِّدَتانِ، مُمَدِّداتٌ.
اسم مفعول : مُمَدَّدٌ، مُمَدَّدانِ، مُمَدَّدونَ …
امر حاضر : مَدِّدْ، مَدِّدا، مَدِّدوا، مَدِّدیْ، مَدِّدا، مَدِّدنَ. بقیه صیغه به قیاس باب صَرَّفَ اعلال وساخته می شود.

قسم پنجم از انواع باب تفعیل

قسم پنجم از انواع باب تفعیل

قسم پنجم از انواع باب تفعیل اجوف واوی است مثل: قَوَّمَ، یُقَوِّمُ، تَقْویماً، یُقال: قَوَّمَ الشیئَ: عَدَّلَه یعنی او را معتدل کرد.
فعل ماضی : قَوَّمَ، قَوَّما، قَوَّموا، قَوَّمَتْ …
فعل مضارع : یُقَوِّمُ، یُقَوِّمانِ، یُقَوِّمونَ …
اسم فاعل : مُقَوِّمٌ، مُقَوِّمانِ، مُقَوِّمون …
اسم مفعول : مُقَوَّمٌ، مَقَوَّماٰنِ، مُقَوَّمونَ …
امر حاضر : قَوِّمْ، قَوِّماٰ، قَوِّموا …
بقیه صِیغ به قیاس باب صَرَّفَ اعلال و ساخته می شود.

قسم پنجم از انواع باب تفعیل اجوف یائی است

قسم پنجم از انواع باب تفعیل اجوف یائی است

مثل: صَیَّرَ، یُصَیِِّرُ، تَصْیِیْراً: تغییر و دگرگون کردن.
فعل ماضی : صَیَّرَ، صَیَّرا، صَیَّروا، صَیَّرَتْ، صَیَّرَتا، صَیَّرْنَ …
فعل مضارع : یُصَیِّرُ، یُصَیِّرانِ، یُصَیِّرونَ …
اسم فاعل : مُصَیِّرٌ، مُصَیِّرانِ، مُصَیِّرونَ …
اسم مفعول : مُصَیَّرٌ، مُصَیَّرانِ، مُصَیَّرُونَ …
اسم زمان و مکان و مصدر میمی : مُصیَّرٌ، مُصیَّرانِ، مُصیَّراتٌ.
امر غایب : لیُصَیِّرْ، لِیُصَیِّرا، لیُصَیِّروا …
امر حاضر : صَیِّرْ، صَیِّرا، صَیِّروا …
بقیه صیغ تا استفهام معلوماً و مجهولاً با الحاق نون تأکید ثقیله و خفیفه به قیاس باب صَرَّفَ است.
 

قسم ششم از انواع باب تفعیل ناقص است

قسم ششم از انواع باب تفعیل ناقص است

باب تفعیل ناقص دو قسم است: ناقص یائی و ناقص واوی ناقص یائی مثل: زَکّیٰ، یُزَکّی، تَزُکیة : رشد و نمو کردن. زکّاهُ اللهُ: خدا آن را رشد و نمو داد.
فعل ماضی : زَکّیٰ، زَکَّیاٰ، زَکَّوْا، زَکّتَْ، زَکَّتاٰ، زَکَّیْنَ …
فعل مضارع‌ : یُزَکّی، یُزَکِّیاٰنِ، یُزَکّونَ، تُزَکّی، تُزَکِّیاٰنِ، یُزَکِّیْنَ …
اسم فاعل : مُزَکٍّ، مُزَکِیّاٰنِ، مُزَکُّونَ …
اسم مفعول : مُزَکّاً، مُزَکَّیاٰنِ، مُزَکَّوْنَ …
مُزَکّاً بعد از اعلال مُزَکَّییٌ می­شود ضمه بر یاء ثقیل بود انداختیم التقاء ساکنین شد میان یاء و تنوین یاء به التقاء ساکنین افتاد تنوین تابع حرکت ما قبل شد مُزَکّاً شد.
امر حاضر : زَکِّ، زَکِّیاٰ، زَکّوا، زَکّی، زَکّیا، زَکّینَ.
فعل نهی : لایُزَکِّ، لایُزَکِیّاٰ، لایُزَکّوا …
فعل نفی : لایُزَکّیْ، لایُزَکِّیاٰنِ، لایُزَکّونَ …
فعل ماضی مجهول : زُکِّیَ، زُکِّیاٰ، زُکُّوا، زُکِّیتَْ …
فعل مضارع مجهول : یُزَکّی، یُزَکَّیاٰنِ، یُزَکّوَْنَ …

ناقص واوی از باب تفعیل

ناقص واوی از باب تفعیل

مثل: دَعّی، یُدَعّی، مَدعیِة …
فعل ماضی:  دَعّی، دَعَّیاٰ، دَعَّوْا، دَعَّتْ، دَعَّتاٰ، دَعَّیْنَ، دَعَّیْتَ، دَعَّیْتَماٰ، دَعَّیتُمْ، دَعَّیْتِ، دَعَّیْتُماٰ، دَعَّیْتُنَّ، دَعَّیْتُ، دَعَّیْناٰ.
دَعّیٰ در اصل خود دَعاٰ بود رد کردیم به سوی اصلش دَعَوَ بود فعل ثلاثی مجرد بود خواستیم ثلاثی مزیدفیه بنا کنیم بردیم به باب تفعیل قاعده و قانون باب تفعیل را بر آن جاری کردیم دَعَّوَ شد واو واقع شد در طرف (مرتبه چهارم) ما قبلش مضموم نبود قلب به یاء کردیم دَعَّیَ شد یاء حرف علّه متحرک ما قبلش مفتوح قلب به الف کردیم دَعّیٰ شد.
فعل مضارع : یُدَعّیْ، یُدَعِّیاٰنِ، یُدَعّونَ …
یُدَِعِّی در اصل خود دَعَّیٰ بود رد کردیم به سوی اصلش دَعَّوَ بود بعد از اعلال یُدَعِّوُ شد واو واقع شد در طرف ماقبلش مضموم نبود قلب به یاء کردیم یُدَعِّیُ شد، ضمّه بر یاء ثقیل بود انداختیم یُدَعّیْ شد.
اسم فاعل : مُدَعٍّ، مُدَعِّیانِ، مُدَعّونَ،‌ مُدَعِّیَةٌ، مُدَعِّیَتاٰنِ، مُدَعِّیاٰتٌ.
اسم مفعول : مُدَعّاً، مُدَعَّیاٰنِ، مُدَعّوَُنَ …
امر غایب : لِیُدَعِّ، لِیُدَعِّیاِٰ، لِیُدَعُّوا، لِتُدَعِّ، لُتدَعِّیاٰ، لیُدَعِّیْنَ، لِاُدَعِّ، لِنُدَّعِ.
امر حاضر : دَعِّ، دَعِّیاٰ، دَعُّوا، دَعّیْ، دَعِّیاٰ، دَعِّیْنَ.
فعل حجد : لم یُدَعِّ، لم یُدَعِّیاٰ، لم یُدَعّوا.
ماضی مجهول : دُعِّیَ، دُعِّیاٰ، دُعّوا …
مضارع مجهول : یُدَعّیٰ، یُدَعَّیاٰنِ، یُدَعَّوْنَ …
حکم واو در ناقص واوی باب تفعیل مثل حکم واو در ناقص واوی ثلاثی مجرد است که واو در هر دو باب قلب به یاء می شود. زیرا واو در طرف واقع شده و ماقبلش مضموم نیست، لذا واو را قلب به یاء می کنند از جهت تخفیف در جمیع صیغه از ماضی تا استفهام، معلوماً و مجهولاً مگر در فعل مضارع و اسم مفعول فعل ثلاثی مجرد مثل: یدعو و مدعوکه واو بحالش باقی است چون ما قبل واو مضموم است. و حکم یاء منقلبة از واو مثل حکم یاء رَمیٰ است.

قسم هفتم از انواع باب تفعیل

قسم هفتم از انواع باب تفعیل

قسم هفتم از انواع باب تفعیل لفیف است، لفیف دو قسم است: لفیف مفروق و لفیف مقرون، اما لفیف مفروق مثل: وَصّیٰ، یُوَصّیْ، توصیة: سفارش و توصیه کردن. مثل این آیه شریفه: وَ لَقَدْ وَصَّیْنَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ إِیَّاکُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ ([1]) و همانا امر کردیم و پیمان گرفتیم از آنانی که نازل شد بر آنان کتاب پیش از شما و (پیمان گرفتیم) از شما این که پرهیز خدا را پیشه کنید.
 
فعل ماضی : وَصّیٰ، وَصَّیاٰ، وَصّوا، وَصّتْ، وَصَّتاٰ، وَصَّیْنَ، وَصَّیْتَ، وَصَّیْتُماٰ، وَصَّیْتُمْ، وَصَّیتِ، وَصَّیْتُماٰ، وَصَّیْتُنَّ، وَصَّیْتُ، وَصَّیْناٰ.
فعل مضارع : یُوَصّیْ، یُوَصِّیاٰنِ، یُوَصّونَ …
اسم فاعل : مُوَصٍّ، مُوَصِّیاٰنِ، مُوَصّونَ …
اسم مفعول : مُوَصًّا، مُوَصَّیاٰنِ، مُوصَّوْنَ …
امر حاضر : وَصِّ، وَصِّیاٰ، وَصّوَْا، وصّیْ، وَصِّیاٰ، وَصِّیْنَ.

[1] . سوره نساء، آیة: 131.

لفیف مقرون از باب تفعیل

لفیف مقرون از باب تفعیل

لفیف مقرون از باب تفعیل : طَوّیٰ، یُطَوّیْ، تطویةً: در هم پیچیدن.
فعل ماضی : طَوّیٰ، طَوَّیا، طَوّوَْا، طَوَّتْ، طَوَّتا، طَوّیَْنَ …
فعل مضارع : یُطَوّیْ، یُطَوِّیانِ، یُطَوُّونَ …
اسم فاعل : مُطَوٍّ، مُطَوِّیانِ، مُطوُّونَ …
اسم مفعول : مُطَوّاً، مُطَوَّیانِ، مُطَوّوَْنَ …
امر غایب : لیُطَوِّ، لیُطَوِّیا، لیُطَوُّوا، لتُطَوِّ، لتُطَوِّیا، لیُطَوّینَ، لِاُطَوِّ، لنُطَوِّ.
امر حاضر : طَوِّ، طَوِّیا، طَوُّوْا، طَوّیْ، طَوِّیا، طَوِّْینَ. نهی و جحد به قیاس امر غایب و نفی واستفهام به قیاس فعل مضارع ساخته می شود.
حکم واو در باب تفعیل حکم حرف صحیح است و حکم یاء در این باب در حکم یاء در باب رَمیٰ است.
 
باب سوم از ابواب ده گانه مزیدفیه.
«باب مفاعله»
معانی باب مفاعله :
1ـ دلالت بر مشارکت میان دو تن در اصل فعل که در آن واحد هر کدام هم فاعل باشند و هم مفعول آن مثل: ضارَبَ زیدٌ عمرواً: زید با عمرو زد و خورد کرد.
2ـ دلالت بر کثرت و تأکید مانند: ضاعف الله اَُجَرکَ: خداوند پاداش تو را چند برابر کند.
3ـ به معنای اَفْعَلَ می آید مثل: عاٰفَاکَ الله به معنای اَعْفاکَ الله یعنی خداوند تو را عافیت دهد.
4ـ و گاهی به معنای فعل ثلاثی مجرد می آید مثل: ساٰفَرَ زیدٌ، قاٰتَلَهُ الله و باٰرَکَ فیه.
این باب هم از هفت حال بیرون نیست یا صحیح است مثل: ضارَبَ، یُضاٰرِبُ، مُضاٰرَبَةً، یا مهموز است مثل: آخَذَ، یُؤاخِذُ، مُؤاخَذَةً و یا مثال است مثل: وارَثَ، یُوارِثُ، مُوارَثَةً ویا مضاعف است مثل: حاٰبَّ، یُحاٰبُّ، مُحاٰبَّةً و یا اجوف است مثل: رامیْٰ یُرامی، مُراماةً ویا لفیف است مثل: طاٰوٰیْ، یُطاویْ، مُطاواةً.

قسم اول از انواع باب مفاعله

قسم اول از انواع باب مفاعله

قسم اول از انواع باب مفاعله صحیح است مثل: ضاٰرَبَ، یُضاٰرِبُ، مُضاٰرَبَةً.
فعل ماضی :
ضارَبَ، ضاٰرَبا، ضارَبُوا، ضاٰرَبتْ، ضاٰرَبَتاٰ، ضاٰربْنَ، ضاٰربْتَ، ضاٰربْتُماٰ، ضاٰربْتُمْ، ضاٰرَبْتِ، ضاٰرَبتُماٰ، ضاٰربْتُنَّ، ضاٰرَبْتُ، ضاٰرَبْناٰ.
ضارَبَ در اصل خود ضَرَبَ بود فعل ثلاثی مجرد بود، خواستیم فعل ثلاثی مزیدفیه بنا کنیم، بردیم به باب مفاعله قاعده وقانون باب مفاعله را بروی جاری کردیم قاعده باب مفاعله این بود که الف ساکنه که علامت باب مفاعله بود در میان فاء الفعل و عین الفعلش در آوردیم ضارَبَ شد.
فعل مضارع: یُضاٰرِبُ، یُضارِبانِ، یُضاٰربونَ، تُضارِبُ، تُضارِبانِ، یُضارِبْنَ، تُضاٰرِبُ، تُضارِبان، تُضارِبونَ، تُضارِبْیِنَ، تضارِبانِ، تُضارِبْنَ، اُضاٰرِبُ، نُضاربُ.
یُضارِبُ در اصل خود ضارَبَ بود فعل ماضی معلوم بود خواستیم فعل مضارع معلوم بنا کنیم یاء مضمومه که علامت فعل مضارع بود در اولش در آوردیم ما قبل آخر را حرکت کسره و آخرشرا حرکت ضمّه دادیم یُضارِبُ شد.
اسم فاعل : مُضارِبٌ، مضارِبانِ، مُضاربونَ، مُضاٰرِبَةٌ، مُضارِبَتاٰنِ، مُضارِباتٌ.
اسم مفعول : مُضاٰرَبٌ، مُضاٰرَبانِ، مضارَبُونَ …
امر غایب : لِیُضاربِْ، لِیُضارِبا، لیُضارِبوا …
امر حاضر : ضارِبْ، ضارِبا، ضارِبوا، ضارِبیْ،‌ضارِبا، ضارِْبنَ.
فعل ماضی مجهول : ضُورِبَ، ضورِبا، ضوربوا، ضورِبَْت، ضورِبَتاٰ، ضُوْرِبنَ، ضُوْرِبْتَ، ضُوْرِبْتُماٰ، ضُوْرِبتُمْ، ضُوْرِبْتِ، ضُوْرِبْتُما، ضُوْرِبْتُنَّ، ضُوْرِبْتُ، ضُوْرِبْناٰ.
ضُوْرِبَ در اصل خود ضارَبَ بود فعل ماضی معلوم بود خواستیم فعل ماضی مجهول بنا کنیم،‌ حرف اول را حرکت ضمّه ما قبل حرف آخر را حرکت کسره دادیم ضُئْرِبَ شد الف ساکن ما قبل مضموم را قلب به واو نمودیم ضُوْرِبَ شد.
فعل مضارع مجهول : یُضاٰرَبُ، یُضاٰرَبانِ، یُضارَبونَ … بقیه صیغ نیاز به توضیح و بیان ندارد.

قسم دوم از انواع باب مفاعله

قسم دوم از انواع باب مفاعله

قسم دوم از انواع با مفاعله باب مهموز است مثل: آخَذَ، یؤاخَذُ، مؤاخَذَةً.
فعل ماضی معلوم : آخَذَ، آخَذا، آخَذوا، آخَذتَْ، آخَذَتا، آخَذْنَ، آخَذْتَ، آخَذْتُماٰ،‌ آخَذْتُمْ، آخَذْتِ، آخَذْتُماٰ، آخَذْتُنَّ، آخَذْتُ، آخَذْناٰ.
آخَذَ در اصل خود اَخَذَ بود فعل ثلاثی مجرد بود خواستیم مزیدفیه بنا کنیم بردیم به باب مفاعله قاعده باب مفاعله این بود که الف ساکنه میان فاء الفعل و عین الفعلش در آورند آخَذَ شد.
فعل مضارع : یُؤاخَذُ، یُؤاخَذانِ، یُؤاخَذونَ …
یُؤاخَذُ در اصل آخَذَ بود فعل ماضی معلوم بود خواستیم فعل مضارع بنا کنیم یاء که حرف مضارع بود در اولش در آوردیم ما قبل آخر را کسره و آخرش را حرکت ضمّه دادیم یُؤاخِذُ شد.
اسم فاعل : مؤاخِذٌ، مؤاخِذانِ، مؤاخِذون …
اسم مفعول : مُؤاخَذٌ، مُؤاخَذانِ، مُؤاخَذون …
امر حاضر : آخِذْ، آخِذا، آخِذوا، آخِذیْ، آخِذا، آخِذْنَ.
فعل ماضی مجهول : اُوْخِذَ، اُوْخِذا، اُوْخِذوا …
به قیاس مجهول ضارَب ساخته می شود.
اعلال و ساختن مثال واوی مثل: وارَثَ، یُوارِثُ، مُوارَثَةً و مثال یائی مثل: یا سَرَ، یُیاٰسِرُ، مُیاٰسَرَةً و مضاعف مثل: حاٰبَّ، یُحاٰبُّ، مُحاٰبَةً و اجوف واوی مثل: شاوَرَ، یُشاوِرُ، مُشاوَرَةً و ناقص یائی مثل: رامیٰ، یُرامیْ،‌ مُراماةً و لفیف مثل: والیٰ، یُوالیْ، مُوالاةً به قیاس باب ضارَبَ است با اختلاف جزئی که با دقت و آگاهی به ابواب گذشته روشن می شود در اینجا تنها به ذکر فعل ماضی مجهول اکتفاء میکنم:
وُوْرِثَ، یُوْسَرَ، حُبَّ، شُوْوِرَ، رُوْمِیَ، وُوْلِیَ.
حُبَّ در اصل خود حابَّ بود رد کردیم به سوی اصلش حابَبَ بود فعل ماضی معلوم بود، خواستیم فعل ماضی مجهول بنا کنیم حرف اول را ضمّه ماقبل آخر را حرکت کسره دادیم حُئْبِبَ شد، الف ساکن ما قبل مضموم را قلب به واو کردیم حُوْبِبَ شد اجتماع حرفین متجانسین شد شرط ادغام در آن موجود بود لذا حرکت جنس اول را برداشته در ثانی ادغام نمودیم حُوبَّ شد التقاء ساکنین شد میان واو و باء واو به التقاء ساکنین افتاد حُبَّ شد.
در مفرد مذکر امر غایب و امر حاضر و نهی و جحد سه وجه جایز است: جایز است فتحه (لِیُحابَّ) لأنَّ الفتحه اخفّ الحرکات وجایز است کسره (لِیُحابِّ) لأنّ اذا التقی الساکن با لساکن حَرِّکْ بالکسرِ و جایز است فک ادغام (لیُحابِبْ) به قیاس باب مَدَّ.

باب چهارم از ابواب ثلاثی مزید فیه. (انفعال)

باب چهارم از ابواب ثلاثی مزید فیه. (انفعال)

این باب همیشه لازم است و برای مطاوعه می آید مثل: کَسرَْتُ، القَلَمَ فَانْکَسَرَ: آن را شکستم و آن هم کسر (شکستن) را قبول کرد و شکسته شد. وباب انفعال تشکیل نمی شود مگر در جایی که قابلیت تأثیر پذیری در آن باشد همانطور که ذکر شد و به همین خاطر نمیتوان گفت: عَلِمْتُ المسْئَلةَ فَانْعَلَمتْ: آن مسئله را دانستم و آن مسئله هم قبول دانایی کرد و دانسته شد.
این باب هم از هفت حال خارج نیست.
1ـ صحیح است مثل:اِنْصَرَفَ،یَنْصَرِفُ،اِنْصِرافاً فهو:مُنْصَرِفٌ و ذاک: مُنَْصَرفٌ…
2ـ مهموز است مثل: اِنْئَخَذَ، یَنْئَخِذُ، اِنْئِخاٰذاً فهو: مُنْئَخِذٌ و ذاک: مُنْئَخَذٌ …
3ـ مثال است مثل: اِنْوَصَلَ، یَنْوَصِلُ، اِنْوِصالاً فهو: مُنْوَصِلٌ و ذاک: مُنْوَصَلٌ …
4ـ اجوف است مثل: اِنقاٰدَ، یَنْقاٰدُ، اِنْقِیاٰداً فهو: مُنْقاٰدٌ و ذاک: مُنْقاٰدٌ … اسم فاعل بعد از اعلال مُنْقَوِدٌ می شود واو حرف علّه متحرک ماقبل مفتوح را قلب به الف کردیم مُنْقاٰدٌ شد، و در اسم مفعول بعد از اعلال مُنْقَوَدٌ می شود واو حرف علّه متحرک ما قبل مفتح را قلب به الف کردیم مُنْقاٰدٌ می شود. امر حاضر این فعل: اِنْقدَْ است بعد از اعلال اِنْقَوِدْ می شود واو حرف علّه متحرک ما قبل مفتوح را قلب به الف کردیم انْقاٰدْ شد الف به التقاء ساکنین افتاد اِنّقَدْ شد.
5ـ مضاعف است مثل: اِنْصَبَّ، یَنْصَبُّ، اِنْصباٰباً فهو: مُنْصَبٌّ و ذاک: مُنْصَبٌّ …
6ـ مثال است ‌مثل: اِنْمَحیٰ، یَنْمَحیْ، اِنْمِحاٰئاً فهو: مُنْمَحٍ و ذاک: مُنْمَحاً …
7ـ لفیف است مثل: اِنْزَویٰ، یَنْزَویْ، اِنْزِوائاً فهو : مُنْزَوٍ و ذاک: مُنْزَواً …
قسم اول از انواع باب اِنفعال باب صحیح است.
مثل: اِنْصَرَفَ، یَنْصَرِفُ، اِنْصِرافاً.
فعل ماضی معلوم‌ :
اِنْصَرَفَ، اِنْصَرَفا، اِنْصَرفوا، اِنْصَرَفتَْ، اِنّصَرَفَتاٰ، اِنْصَرفَْن، اِنْصَرفَْتَ، اِنْصَرفتما، اِنْصَرفَْتُمْ، اِنْصَرَفْتِ، اِنْصَرفْتُما، اِنْصَرَفَْتُنَّ، اِنْصَرَفْتُ، اِنْصَرفنا.
اِنْصَرَفَ در اصل خود صَرَفَ بود فعل ثلاثی مجرد بود، خواستیم ثلاثی مزیدفیه بنا کنیم بردیم به باب انفعال قاعده باب انفعال را بروی جاری ساختیم، قاعده باب انفعال این است که همزه وصل مسکوره با نون ساکنه در اولش در آورند ما نیز چنین کردیم اِنْصَرَفَ شد.
فعل مضارع : یَنْصَرِفُ، یَنْصَرِفانِ، یَنْصَرِفُوْنَ، …
اسم فاعل : مُنْصَرِفٌ، مُنْصَرِفانِ، مُنْصَرِفونَ، مُنْصَرِفَتٌ، مُنَْصرِفتانِ، مُنْصَرِفاتٌ.
اسم مفعول : مُنْصَرَفٌ، مُنَْصَرفانِ، مُنْصَرَفون …
امر غایب : لِیَنْصَرِفْ، لِیَنْْصَرِفا، لِیَنِْصَرِفُوْا …
امر حاضر : اِنْصَرِفْ، اِنْصَرِفا، اِنْصَرفوا …
اسم زمان و مکان و مصدر میمی : مُنْصَرَفٌ، مُنْصَرَفانِ، مُنْصَرَفاتٌ.
بقیه صیغ نیاز به اعلال و توضیح ندارد.

باب پنجم از ابواب ثلاثی مجرد باب افتعال است.

باب پنجم از ابواب ثلاثی مجرد باب افتعال است.

این باب هم از هفت حال خارج نیست:
1ـ صحیح است مثل:اِکتَسَبَ،یَکْتَسِبُ، اِکْتساٰباً فهو:مُکْتَسِبٌ و ذاک: مُکْتَسَبٌ …
2ـ مهموزاست مثل: أِئْتَمَرَ(اِتَّمَرَ)، یأتَمِرُ، أِئْتِمٰاراً فهو: مُئْتَمِرٌ وذاک: مُئْتَمَرٌ …
3ـ مثال است مثل: اِتَهَّبَ، یَتَّهِبُ، اِتّهاٰباً فهو:مُتَّهِبٌ، و ذاک: مُتَّهَبٌ… این فعل مثال واوی است مثال یائی مثل: اِتَّسَرَ، یَتَّسِرُ، اِتِّسارً فهو: مُتَّسِرٌ و ذاک : مُتَّسَرٌ …
4ـ مضاعف است مثل : اِمْتَدَّ، یَمْتَدُّ، اِمْتِداداً فهو: مُمْتَدٌّ و ذاک: مُمْتَدٌّ …
5ـ اجوف است مثل: اِجْتاٰبِ، یَجْتاٰبُ، اِجْتِیاباً فهو: مُجْتابٌ وذاک: مُجْتاٰبٌ… این فعل اجوف واوی است اِجْتاٰبَ در اصل خود جَوَبَ بود … یا اجوف یائی است مثل: اِخْتاٰرَ، یَخْتارُ اِخْتِیاراً فهو: مُختاٰرٌ وذاک: مُخْتاٰرٌ …
6ـ ناقص است مثل: اِجْتَبیٰ، یَجْتَبِی، اِجْتِباٰ‌‌‌‌‌‌‌‌ءً فهو: مُجْتَبٍ و ذاک: مُجْتَباً …ٰ
7ـ لفیف است مثل: اِحْتَویْٰ یَحْتَویْٰ، اِحْتَِواءً فهو: مُحْتَوٍ و ذاک: مُحْتَواً … اِحْتِوائاً در اصل اِحْتوایاً بود یاء واقع شد بعد از الف زایده قلب به همزه کردیم اِحْتِوائاً شد.
معانی باب افتعال:
1ـ مطاوَعَة فعل (پذیرش) مثل: جمعتُ القومَ فَاجَتَمَعُوا: جمع کردم قوم را و آنها جمع شدند.
2ـ کوشش در تحصیل اصل فعل مانند: اِکْتَسَبَ: با کوشش کاسبی کرد.
3ـ برای گرفتن فعل از اسم است مثل: اِخْتَبَزَ: نان خرید یا پخت یا تهیه کرد.
4ـ برای طلبیدن و خواستن است مثل: اِکْتَدَّ فلاٰناً: از فلانی خواست جدیت و تلاش سخت بکند.
5ـ به معنای تفاعل می آید مثل: اِخْتَصَمَ: به ستیزه و کشمکش با دیگران پرداخت.

نوع اول از انواع باب افتعال

نوع اول از انواع باب افتعال

نوع اول از انواع باب افتعال باب صحیح است مثل: اِکْتَسَبَ، یَکْتَسِبُ، اِکْتِساٰباً.
فعل ماضی معلوم:
اِکْتَسَبَ، اِکْتَسَباٰ، اِکْتَسَبوا، اِکْتَسَبتَْ، اِکْتَسَبَتاٰ، اِکْتَسَبْنَ، اِکْتَسَْبتَ، اِکْتَسَبْتُماٰ، اِکْتَسبَْتُمْ، اِکْتَسبَْت، اِکْتَسَْبتُماٰ، اِکْتَسَْبتُنَّ، اِکْتَسَْبتُ، اِکْتَسَْبناٰ.
اِکْتَسَبَ در اصل خود کَسَبَ بود فعل ثلاثی مجرد بود خواستیم مزیدفیه بنا کنیم،‌ بردیم به باب افتعال قاعده باب افتعال را بروی جاری کردیم همزه مکسوره در اولش در آوردیم فاء الفعلش را ساکن نمودیم تاء مفتوحه منقوطه در میان فاء الفعل و عین الفعلش داخل نمودیم اِکْتَسَبَ شد.
 
فعل مضارع : یَکْتَسِبُ، یَکْتَسِباٰنِ، یَکْتَسِبُونَ، تَکْتَسِبُ …
یَکْتَسِبُ در اصل خود اِکْتَسَبَ بود فعل ماضی بود خواستیم فعل مضارع بنا کنیم یاء که علامت فعل مضارع بود از اولش برداشتیم فاء الفعل را ساکن عین الفعل را مکسور و لام الفعلش را حرکت ضمّه دادیم یَاَکْتَسِبُ شد، همزه بدرج کلام ساقط شد لأنّ الهمزة تثبت فی الأ‌بتداء و تَسْقُطُ فی الدرج یَکْتَسِبُ شد.
اسم فاعل : مُکْتَسِبٌ، مُکْتَسِباٰنِ، مُکْتَسِبُونَ …
اسم مفعول : مُکْتَسَبٌ، مُکْتَسَباٰنِ، مُکْتَسَبونَ …
امر حاضر : اِکْتَسبِْ، اِکْتَسِباٰ، اِکْتَسِبوا، اِکْتَسبِی …
بقیه صیغ نیاز به توضیح ندارد.
اِتَّهَبَ در اصل خود وَهَبَ بود بعد از اعلال اِوْتَهَبَ شد واو را از جنس تاء و تاء را در تاء ادغام کردیم اِتَّهَبَ شد.
در باب افتعال اگر سه چیز فاء الفعل واقع شود بدل به تاء می شود اول: واو دوم: یاء سوم: همزه مثل: اِوْتَهَبَ، اِْیتَسَرَ و أِئْتَخَذَ= اِتَّهَبَ، اِتَّسَرَ و أِتَّخَذَ.

باب ششم از ابواب ثلاثی مزیدفیه باب تفاعل است

باب ششم از ابواب ثلاثی مزیدفیه باب تفاعل است

معانی باب تفاعل :
1ـ مشارکت میان دو تن یا بیشتر مانند: تَخاٰطَبَ علیٌ و حسنٌ و تَصاٰلَحَ القومُ.
2ـ برای مطاوعه فاعَلَ است یعنی فعلی را که از باب مفاعله بر او وارد می شود می پذیرد مثل : باعَدْتُهُ فَتَباعَدَ: او را دور کردم او هم دور شد.
3ـ تظاهر دروغین به چیزی مثل : تَماٰرَضْتُ : خود را به مریضی زدم.
4ـ برای کار تدریجی و پشت سر هم می آید مثل: تَوارَ دَ القومُ : آن قوم بتدریج و پشت سر هم آمدند.
5ـ به معنای فعل ثلاثی مجرد می آید مثل: تعالی الله و تَساٰمیٰ: عَلیٰ و سما یعنی خداوند بلند مرتبه و متعال است.
باب تفاعل هم از هفت حال خارج نیست :
1ـ صحیح است مثل : تَضاٰرَبَ، یَتَضارَبُ، تضارُباً.
2ـ مهموز است مثل : تَئاٰخَذَ، یَتآخَذُ، تئاٰخُذاً.
3ـ مثال است مثل : تَواصَلَ، یَتَواصَلُ، تواصُلاً.
4ـ مضاعف است مثل : تَحاٰبَّ، یتحابُّ، تحابّاً.
5ـ اجوف است مثل : تَحاٰوَلَ، یتحاوَلُ، تحاوُلاً.
6ـ ناقص است مثل : تَرامیٰ، یَتَرامیٰ، ترامِیاً.
7ـ لفیف است مثل : توانیٰ، یَتَوانیٰ، تَوانِیاً.

قسم اول از انواع باب تفاعل باب صحیح است

قسم اول از انواع باب تفاعل باب صحیح است

مثل : تَضاٰرَبَ، یَتَضاٰرَبُ، تَضاٰرُباً.
فعل ماضی :
تَضاٰرَبَ، تَضاٰرَبا، تَضاٰرَبوا، تَضاٰرَبَتْ، تَضاٰرَبَتاٰ، تَضارَبْنَ، تَضاٰرَبْتَ، تَضاٰرَبَتماٰ، تَضاٰرَبْتُمْ، تَضاٰرَبْتِ، تَضاٰرَبْتُماٰ، تَضاٰرَبْتُنَّ، تَضاٰرَبْتُ، تَضاٰرَبْناٰ.
تَضاٰرَبَ در اصل خود ضَرَبَ بود فعل ثلاثی مجرد بود خواستیم فعل ثلاثی مزیدفیه بنا کنیم بردیم به باب تفاعل قاعده و قانون باب تفاعل را در آن جاری کردیم قاعده و قانون باب تفاعل این بود که تاء مفتوحه منقوطه در اولش در آورند و الف ساکنه در میان فاءُ الفعل و عین الفعلش در آورند ما نیز چنین کردیم تَضاٰرَبَ شد.
و یا تَضاٰرَبَ در اصل خود تَضارُباً بود مصدر بود،‌ خواستیم فعل ماضی بنا کنیم الف مصدریه را از میان عین الفعل و لام الفعلش برداشتیم، تنوین مصدریه را از آخرش حذف کردیم ضمّه عین الفعل را بدل کردیم به فتحه تَضاٰرَب شد.
فعل مضارع :
 یَتَضاٰرَبُ، یَتَضاٰرَبانِ، یَتَضاٰرَبُونَ، تَضاٰرَبُ (تَتَضاٰرَبُ)، تَضاٰرَبانِ (تَتَضاٰرَبانِ)، یَتَضاٰربَْنَ، تَضاٰرَبُ (تَتَضاٰرَبُ)، تَضاٰرَبانِ، (تَتَضاٰرَبانِ)، تَضاٰرَبُونَ، (تَتَضاٰرَبُونَ)، تَضاٰرَبِیْنَ، (تَتَضاٰرَبِیْنَ)، تَضاٰرَبانِ، (تَتَضاٰرَبانِ)، تَضاٰربَْنَ، (تَتَضاٰربَْنَ)، اَتَضاٰرَبُ، نَتَضاٰرَبُ.
یَتَضاٰرَبُ در اصل خود تَضاٰرَبَ بود،‌ فعل ماضی معلوم بود، خواستیم فعل مضارع معلوم بنا کنیم، یاء که علامت استقبال بود در اولش در آوردیم و لام الفعلش را حرکت ضمّة دادیم یَتَضاٰرَبُ شد، از اینجا صرف کردیم تا مفرد مؤنث غائب در آنجا اجتماع تائین شد و آن در کلام عرب ثقیل بود «لِاَنَّهُ یَتَلجَْلَجُ فیه السانُ و یَتَاْتَاُ فیه البیان» لذا تاء باب تفاعل را از جهت رفع ثقالت حذف کردیم از باقی صیغ از باب طردا للباب حذف نمودیم تَضاٰرَبُ، تَضاٰرَبان … شدند در این صورت فرق بین مفرد مذکر مغایب فعل ماضی (تَضاٰرَبَ) با مفرده مؤنث فعل مضارع (تَضاٰرَبُ) در فتحه و ضمّه لام الفعل است و با قرینه باید تشخیص و تمیز داد.
 
اسم فاعل : مُتَضاٰرِبٌ، مُتَضارِبان، مُتَضارِبونَ، مُتضاٰرِبَتٌ، مُتَضارِبتانِ، مُتَضاٰرِباتٌ.
اسم مفعول : مُتَضاٰرَبٌ، مُتَضاٰرَبانِ، مُتَضاٰرَبونَ …
امر غایب : لِیَتَضاٰرَبْ، لِیَتَضاٰرَبا، لِیَتَضاٰرَبوا …
امر حاضر : تَضاٰربَْ، تَضاٰرَبا، تَضاٰرَبوا، تَضارَبیْ …
فعل ماضی مجهول : تُضُوْرِبَ، تُضُورِبا، تُضوربوا …
تُضُورِبَ در اصل خود تَضاٰرَبَ بود فعل ماضی معلوم بود خواستیم فعل ماضی مجهول بنا کنیم حرف اول را ضمّه ما قبل حرف آخر را حرکت کسره دادیم تُضارِبَ شد مشتبه شد به مفرده مؤنث باب مفاعله (تُضارَبُ) از جهت رفع اشتباه فاء الفعل را نیز ضمّه دادیم بعد الف ساکن ما قبل مضموم را قلب به واو نمودیم تُضورِبَ شد.
فعل مضارع مجهول : یُتَضاٰرَبُ، یُتَضاٰرَبانِ، یُتَضاٰرَبونَ ..

باب دوم از انواع باب تفاعل باب مهموز است

باب دوم از انواع باب تفاعل باب مهموز است

مثل: تَئاٰخَذَ، یَتَئاٰخَذُ، تَئاٰخُذاً فهو مُتَئاٰخِذٌ و ذاک : مُتَئاٰخَذٌ: و الأ مْرُ منه : تَئاٰخَذْ. و النهی عنه : لا یَتَئاٰخَذْ …
فعل ماضی مجهول : تُئُوخِذَ، تُئوخِذا، تُئوخِذوا …
بقیه این صیغ نیاز به بیان ندارد به قیاس باب تَضاٰرَب اعلال و ساخته می­شود.

باب سوم از انواع باب تفاعل باب مثال است

باب سوم از انواع باب تفاعل باب مثال است

مثل : تَواصَلَ، یَتَواصَلُ، تَواصُلاً فهو : مُتَواصِلٌ و ذاک: مُتَواصَلٌ، الأمر منه : تَواصَلْ …
فعل ماضی مجهول : تُوُوْصِلَ …
مضارع مجهول : یُتَواصَلُ …
جهت انتخاب هو در اسم فاعل و ذاک در اسم مفعول چیست ؟
علماء صرف «هو» را در اسم فاعل و «ذاک» را در اسم مفعول بکار می برند جهتش این است که هو مرفوع است و با اسم فاعل مناسبت دارد،‌ و ذاک شباهت میرساند به کاف ادعوک و با اسم مفعول مناسبت دارد.
 

باب چهارم از انواع باب تفاعل باب مضاعف است

باب چهارم از انواع باب تفاعل باب مضاعف است

مثل : تَحاٰبَّ، یَتَحاٰبُّ، تَحاٰبّاً.
فعل ماضی : تَحاٰبَّ، تَحاٰبّاٰ، تَحاٰبّوا …
فعل مضارع : یَتَحاٰبُّ، یَتَحاٰبّانِ، یَتَحاٰبّونَ …
اسم فاعل : مُتَحاٰبٌّ، مُتَحاٰبّانِ، مُتَحاٰبّون …
اسم مفعول : مُتَحاٰبٌّ، مُتَحاٰبّانِ، مُتَحاٰبّونَ …
امر حاضر : (تَحاٰبَّ، تَحاٰبِّ، تَحاٰببَْ) تَحاٰبّاٰ، تَحاٰبّوا، تَحاٰبّی …
ماضی مجهول : تُحوُبَّ، تُحُوبّاٰ، تُحُوبّوا …
مضارع مجهول : یُتَحاٰبُّ، یُتَحاٰبّانِ، یُتَحابّونَ …

باب پنجم از انواع باب تفاعل باب اجوف است

باب پنجم از انواع باب تفاعل باب اجوف است

مثل: تَحاٰوَلَ، یَتَحاوَلُ، تَحاوُلاً.
فعل ماضی : تَحاٰوَلَ، تَحاوَلاٰ، تَحاولوا …
فعل مضارع : یَتَحاٰوَلُ، یتحاوَلاٰنِ، یَتَحاولونَ …
اسم فاعل : مُتَحاوِلٌ، مُتحاوِلاٰنِ، مُتَحٰاوِلُوْنَ …
اسم مفعول : مُتَحاوَلٌ، مُتحاوِلاٰنِ، مُتَحٰاوَلونَ …
امر حاضر : تَحاوَلْ، تَحاٰوَلاٰ، تَحاٰوَلُوْا …
فعل ماضی مجهول : تُحُوِّلَ، تُحُوِّلاٰ، تُحُوِّ لُوْا …
فعل مضارع مجهول : یُتَحاٰوَلُ، یُتَحاٰوَلاٰنِ، یُتَحاٰوَلُونَ …

باب ششم از انواع باب تفاعل باب ناقص است

باب ششم از انواع باب تفاعل باب ناقص است

مثل: تَرامیٰ، یَتَرامیٰ، تَرامِیاً در اصل تَرامُیاً بود ما قبل یاء را به مناسبت یاء حرکت کسره دادیم تَرامِیاً شد.
فعل ماضی : تَرامیٰ، تَرامَیاٰ، تَرامَوْا، تَرامَتْ …
فعل مضارع : یَتَرامیٰ، یَتَرامَیانِ، یَتَرامَونَ …
اسم فاعل : مُتَرامٍ، مُتَرامِیاٰنِ، مُترامونَ، مُتَرامِیَةٌ، مُتَرامیَتاٰنِ، مُتَرامِیاتٌ.
اسم مفعول : مُتَراماً، مُتَرامَیاٰنِ، مُتَرامَوْنَ …
امر حاضر :  تَرٰمَیْ، تَرامَیا، تَرامَوْا، تَرامِیْ، تَرامیا، تَرامِْینَ.
فعل نهی :  لاٰیَتَرامَ، لا یَتَرامَیا، لا یَتَرامَْوا …
فعل ماضی مجهول : تُرُوْمِیَ، تُرُومِیاٰ، تُرُوْموا …
فعل مضارع مجهول : یُتَرامیٰ،‌یُتَرامَیانِ، یُتَرامَوْنَ …

باب هفتم از انواع باب تفاعل باب لفیف است

باب هفتم از انواع باب تفاعل باب لفیف است

مثل : توانیٰ، یتوانیٰ، تَوانِیاً (کوتاهی کردن در حاجت خود).
فعل ماضی : تَوانیٰ، تَوانَیاٰ، توانَوْا، تَوانتَْ، توانَتاٰ …
فعل مضارع : یَتوانیٰ، یَتَوانَیانِ، یَـتَوانَوْنَ …
اسم فاعل : مُتَوانٍ، مُتَوانِیانِ، مُتَوانونَ …
اسم مفعول : مُتَواناً، مُتَوانَیانِ، مُتَوانَوْنَ …
امر حاضر : تَوانَ، تَوانَیا، تَوانَوْا …
فعل ماضی مجهول : تُوُوْنِیَ، تُوُوْنِیا، تُوُوْنوا …
تُوُونُوا بعد از اعلال تُوُنِیُوْا می شود ضمّه بر یاء ثقیل بود نقل کرده به ما قبلش دادیم، التقاء ساکنین شد میان یاء و واو یاء به التقاء ساکنین افتاد تُووُنُوا شد.
فعل مضارع مجهول : یُتَوانیٰ،‌ یُتَوانَیاٰنِ، یُتَوانَوْنَ …
مجهول امر غایب : لِیُتَوانَ، لِیُتَوانا، لِیُتَوانَوْا …

باب هفتم از ابواب ثلاثی مزید فیه باب تَفَعُّل است

باب هفتم از ابواب ثلاثی مزید فیه باب تَفَعُّل است

معانی باب تفعّل :
1ـ مطاوَعَة فعل یعنی قبول کردن و پذیرفتن فعل مانند : کَسرَْتُ الخَشَبَ فَتَکَسَّرَ یعنی چوب را شکستم و چوب هم شکستن را پذیرفت یا مثل: کَسَرْتُ الزَّجاٰجَ فَتَکَسَّرَ :شیشه را شکستم و شیشه هم شکستن را پذیرفت.
2ـ برای تکلّف یک چیزی که انسان میخواهد به زحمت آن چیز را بدست آورد مثل : تَحَلَّمَ و تَشَجَّعَ برای کسی که بزحمت و مشقت خود را به حلم و شجاعت وا دارد.
3ـ برای اینکه فاعل، اصل فعل را مفعول خود قرار دهد مثل : تَبنَّیُتُ یُوسَفَ یعنی : یوسف را به فرزندی پذیرفتم.
4ـ برای دوری گزیدن از فعل مثل : تَهَجَّدَ یعنی : از هجود (خواب) دوری کرد وشب را بیدار ماند.
5ـ برای شدن و گردیدن است مثل : تَاَیَّمَتِ المرئةُ : آن زن بیوه شد.
6ـ برای حاصل شدن پی در پی اصل فعل است مثل : تَجَرَّعَ یعنی : جرعه جرعه نوشید.
7ـ برای گرفتن فعل از اسم است مثل : تَوَسَّدَ یعنی بالشی تهیه کرد.
8ـ برای انتساب است مثل : تَبَدّیٰ : منسوب به بادیه و بیابان شد.
این باب هم از هفت حال خارج نیست یا :
1ـ صحیح است مثل : تَصَرَّفَ، یَتَصَرَّفُ، تَصَرُّفاً.
2ـ مهموز است مثل : تَاَثَّرَ، یَتَاَثَّرُ، تَاَثُّرا، فهو : مُتَاَثِّرٌ … و ذاک : مُتَاَثَّرٌ … وَ اْلأمرمنه : تَاَثَّرْ …
فعل ماضی مجهول : تُأُثِّرَ، تُأُُثِّرا، تُأُُثِّرُُوْا …
مضارع مجهول : یُتَاَثَّرُ، یُتَاَثَّرانِ، یُتَاَثَّرونَ …
3ـ مثال است مثل : تَوَکَّلَ، یَتَوَکَّلُ، تَوَکُّلاً، فهو : مُتَوَکِّلٌ و ذاک : مُتَوَّکَلٌ، و الأمر منه : تَوَکَّلْ … و النهی عنه : لا یَتَوَکَّلْ …
4ـ یا مضاعف است مثل : تَحَبَّبَ، یَتَحَبَّبُ، تَحَبُّباً، فهو : مُتَحَبِّبٌ … و ذاک مُتَحَبَّبٌ … و الأمرمنه : تَحَبّبَْ … و الجحد منه : لم یَتَحَبَّبْ …
5ـ یا اجوف است مثل : تَحَوَّلَ، یَتَحَوَّلُ، تَحَوُّلاً فهو : مُتَحَوِّلٌ … وذاک : مُتَحَوَّلٌ … و الأمرمنه : تَحَوَّلْ … و النهی عنه : لایَتَحَوَّلْ …
6ـ یا ناقص است مثل : تَمَنّیٰ، یَتَمَنّیٰ، تَمَنِّیاً، فهو : مُتَمَنٍّ … و ذاک : مُتَمَنّاً … و الأ مرمنه : تَمَنَّ … در مفرد مذکر امر حاضر سه وجه جایز است،‌ فتحه، ‌کسره و فک ادغام.
7ـ لفیف است مثل : تَقَوّٰیْ،‌ یَتَقَوّیٰ،‌تَقَوِّیاً، فهو: مُتَقَوٍّ … و ذاک : مُتَقَوّاً … و الأ مرمنه : تَقَوَّ ….
بجهت اختصار تنها اکتفا میکنم به اعلال و ساختن باب تَصَرَّفَ.
فعل ماضی معلوم : تَصَرَّفَ، تَصَرَّفا، تَصَرَّفوا، تَصَرَّفَتْ، تَصَرَّفَتاٰ، تَصَرَّفْنَ، تَصَرَّفْتَ، تَصَرَّفْتُماٰ، تَصَرَّفْتُمْ، تَصَرَّفْتِ، تَصَرّفْتُماٰ، تَصَرَّفْتُنَّ، تَصَرَّفْتُ، تَصَرَّفْناٰ.
تَصَرَّفَ در اصل خود صَرَفَ بود فعل ثلاثی مجرد بود، خواستیم ثلاثی مزیدفیه بنا کنیم بردیم به باب تفاعل قاعده و قانون باب تفاعل را بروی جاری کردیم قاعده و قانون باب تفاعل این بود که هر فعل ثلاثی مجرد را به آن باب ببرند تاء مفتوحه منقوطه در اولش در آورند، عین الفعل را مکرّر بعد از مکرّر مشدّد کنند ما نیز چنین کردیم تَصَرَّفَ شد.
فعل مضارع : یَتَصَرَّفُ، یَتَصَرَّفانِ، یَتَصَرَّفونَ …
قاعدةٌ : قاعده در فعل مضارع این باب این است که در بعضی صیغ بجهت جمع شدن دو تاء تاء باب تفعل از جهت رفع ثقالت حذف می شود از باقی صِیغ هم از جهت طردا للباب حذف می شود.
اسم فاعل : مُتَصَرِّفٌ، مُتَصَرِّفانِ، مُتَصَرِّفون …
اسم مفعول : مُتَصَرَّفٌ، مُتَصَرَّفانِ، مُتَصَرَّفُوْنَ …
امر حاضر : تَصَرَّفْ، تَصَرَّفا، تَصَرَّفُوا …
فعل ماضی مجهول : تُصُرِّفَ، تُصرِّفا، تُصُرِّفُوا …
تُصُرِّفَ در اصل خود تَصَرَّف بود فعل ماضی معلوم بود خواستیم ماضی مجهول بنا کنیم اول را ضمّه ما قبل حرف آخر را کسره دادیم تُصَرِّفَ شد مشتبه شد به مفرد مؤنث فعل مضارع از باب تفعیل از جهت رفع اشتباه فاء الفعل را نیز ضمّه دادیم تُصُرِّفَ شد.
مضارع مجهول : یُتَصَرَّفُ، یُتَصَرَّفاٰن، یُتَصَرَّفون …

باب هشتم از ده بابی ثلاثی مزید فیه

باب هشتم از ده بابی ثلاثی مزید فیه

معانی باب استفعال :
1ـ برای خواستن و طلب کردن مثل : اِسْتَغْفَرَ و اِسْتَرْحَمَ یعنی خواستار آمرزش و ترحّم شد.
2ـ برای در یافتن چیزی بر صفتی چون : اِسْتعَْظَمَ الاَمْرَ یعنی کار را بزرگ دریافت.
3ـ برای تغییرو تبدیل می آید مثل: اِسْتَحْجَرَالطِّیْنُ یعنی گِل تبدیل به سنگ شد.
4ـ برای کسب چیزی با سختی و تکلّف می آید مثل : اِسْتَجْرَأَ یعنی با سختی و تکلّف به خود جرائت و جسارت داد.
5ـ برای مطاوعه و پذیرفتن می آید مثل : اراحَهُُ فاَْستَراحَ یعنی به او راحتی داد و او هم پذیرفت و استراحت کرد.
6ـ گاهی به معنای فعل ثلاثی مجرد می آید مثل : اِسْتَقَرَّ که به معنای قَرَّ است.
باب استفعال هم از هفت حال خارج نیست یا :
  1ـ صحیح است مثل : اِسْتَخْرَجَ، یَسْتَخْرِجُ، اِسْتخِْراجاً.

2ـ مهموز است مثل : اِسْتَئْمَرَ، یَْستَاْمِرُ، اِسْتئِْما را (مشورت کردن) فهو : مُسْتَئِْمرٌ (مُسْتَأمِرٌ) و ذاک : مُسْتَأمَرٌ …، و الا مرمنه : اِسِْتَأمِرْ …

3ـ مثال است مثل : اِسْتَوْحَبَ، یَْستَوْحِبُ، اِسْتیحاباً فهو : مُسْتَوْحِبٌ … و ذاک : مُسْتَوْحَبٌ … و الا مرمنه : اِسْتوَْحِبْ …

4ـ مضاعف است مثل : اِسْتَمَدَّ، یَسْتَمِدُّ، اِسْتِمْداداً، فهو : مُسْتَمِدٌّ … وذاک مُسْتَمَدٌّ … و الا مرمنه : اِسْتَمَدَّ، اِسْتَمَدِّ، اِسْتَمْدِدْ …
5ـ اجوف است مثل: اِسْتَقاٰمَ، یَسْتَقاٰمُ، اِسْتقامَةً فهو:مُسْتَقِیْمٌ… و ذاک : مُسْتَقاٰمٌ …
و الأ مرمنه : اسْتَقِمْ، اِسْتَقِیْماٰ، اِسْتَقِیْمُوا …ِ
اِسْتَقاٰمَ در اصل خود قامَ بود رد کردیم به سوی اصلش قَوَمَ بود بعد از اعلال اِسْتَقْوَمَ شد واو حرف علّه متحرک ما قبلش حرف صحیح ساکن بود، حرکت واو را نقل کرده به ما قبلش دادیم، واو در موضع حرکت ما قبلش مفتوح واو را قلب به الف نمودیم اِسْتَقاٰمَ شد از جمع مونث به بعد الف حذف می شود بجهت التقاء ساکنین.
اِسْتَقَمَْنَ بعد از اعلال اِسْتَقْوَمْنَ می شود، واو حرف علّه متحرک ما قبلش حرف صحیح ساکن حرکت واو را نقل کرده به ما قبلش دادیم واو باقی ماند در موضع حرکت ما قبلش مفتوح آن را قلب به الف کردیم،‌ التقاء ساکنین شد میان الف و میم، الف به التقاء ساکنین افتاد اِسْتَقْوَمْنَ شد.
6ـ ناقص است مثل: اِسْتَخْبیٰ، یَسْتَخْبِی، اِسْتِخْباءً (خیمه و خرگاه را بر افراشتن) فهو : مُسْتَخْبٍ … و ذاک : مُستَخْباً … و الامرمنه : اِسْتَخْبِ…

7ـ لفیف است مثل : اِسْتَحْییٰ، یَسْتَحْیِی، اِسْتِحْیاءً (زنده نگه داشتن) فهو : مُسْتَحْیٍ … و ذاک : مُسْتَحْیاً … و الأمْرُمنه : اِسْتَحْیِی …
از باب استفعال اکتفاء می کنم به اعلال و ساختن باب صحیح مثل : اِسْتَخْرَجَ، یَسْتَخْرِجُ، اِسْتخِْراجاً.
فعل ماضی معلوم :
 اسْتَخْرَجَ، اِسْتَخْرَجا، اِسْتَخْرَجُوا، اِسْتَخْرَجَْت، اِسْتَخْرَجَتاٰ، اِسْتَخْرَجَْنَ، اِستَخْرَجْتَ، اِسْتَخْرَجْتُماٰ، اِسْتَخْرَجْتُمْ،اِسْتَخْرَجَْتِ، اِسْتَخْرَجْتُماٰ،
اِسْتَخْرَجْتُنَّ، اِسْتَخْرَجْتُ، اِسْتَخْرجْناٰ.
اِسْتَخْرَجَ در اصل خود خَرَجَ بود فعل ثلاثی مجرد بود،‌ خواستیم مزیدفیه بنا کنیم بردیم به سوی باب استفعال،‌ قاعدة و قانون باب استفعال را بروی جاری کردیم،‌ قاعده باب استفعال این بود که همزه وصل مکسوره با سین ساکنه و تاء مفتوحه منقوطه در اولش در آوریم فاء الفعلش را ساکن نمائیم اِسْتَخْرَجَ شد.

فعل مضارع : یَسْتَخْرِجُ، یَسْتَخْرِجانِ، یَسْتَخْرِجون …
یَسْتَخْرِجُ در اصل خود اِسْتَخْرَجَ بود بعد از اعلال یَأسِْتَخْرِجُ شد همزه بدرج کلام ساقط شد لِاَنَّ الهمزة تثبتُ فی الابتداء و تسقط فی الدرج یَسْتَخْرِجُ شد. ویا حذف همزه از باب طرداً للباب (موافقت) است چون در متکلم وحده اجتماع همزتین می شود و آن در کلام ثقالت دارد همزه را بجهت رفع ثقالت حذف کردیم از باقی صیغه ها طردا للباب حذف کردیم.
اسم فاعل : مُسْتَخْرِجٌ، مُسْتَخْرِجاٰنِ، مُسْتَخْرِجونَ و …
اسم مفعول: مُسْتَخْرَجٌ، مُسْتَخْرَجاٰنِ، مُسْتَخْرَجونَ و …
امر حاضر: اِسْتَخْرِجْ، اِسْتَخْرِجاٰ، اِسْتَخْرِجوا و …
بقیه صیغه‌ها نیاز به اعلال ندارد.

باب نهم از افعال ده بابی ثلاثی مزید فیه

باب نهم از افعال ده بابی ثلاثی مزید فیه

(باب اِفْعِلال است)
اِفْعَلَّ، یَفْعَلُّ، اِفْعِلاٰلاً مثل: اِحْمَرَّ، یَحْمَرُّ، اِحْمِراراً (سرخ رنگ شدن).
معانی باب اِفعِلال :
1ـ برای داخل شدن در یک صفت می‌آید مثل: اِحْمَرَّ البُسْرُ: غورة خرما سرخ شد.
2ـ برای مبالغه و زیادی یک چیز می‌آید مثل: اِسْوَدَّ اللَّیْلُ: شب به شدّت تاریک شد.
باب افعلال غالباً برای رنگها و عیبهاست.
این باب تنها صحیح استعمال شده است، مهموز و اجوف و ناقص و مثال و مضاعف ندارد.
فعل ماضی معلوم:
اِحْمَرَّ، اِحْمَرّا، اِحْمَرّوا، اِحْمَرَّتْ، اِحْمَرَّتا، اِحْمَرَرْنَ، اِحْمَرَرْتَ، اِحْمَرَرْتُما، اِحْمَرَرْتُمْ؛ اِحْمَرَرْتِ، اِحْمَرَرْتُما، اِحْمَرَرْتُنَّ، اِحْمَرَرْتُ، اِحْمَرَرْنا.
اِحْمَرَّ در اصل خود حَمُرَ بود فعل ثلاثی مجرد بود خواستیم مزید فیه بنا کنیم بردیم به باب افعلال قاعده و قانون باب افعلال را بر وی جاری کردیم: همزة وصل مکسوره در اولش درآوردیم فاء الفعلش را ساکن، ضَمّه عین الفعلش را بدل کردیم به فتحه لام الفعلش را مکرر کردیم اِحْمَرَرَ شد، اجتماع حرفین متجانسین، متقاربین شد حرکت جنس اول را برداشته در ثانی ادغام کردیم اِحْمَرَّ شد، به این قیاس تا جمع مؤنث، از جمع مؤنث تا آخر فعل ماضی هر دو راء به حالش باقی است چون شرط ادغام که تحرک ثانی باشد وجود ندارد.
فعل مضارع:
یَحْمَرُّ، یَحْمَرّانِ، یَحْمَرّونَ، تَحْمَرُّ، تَحْمَرّانِ، یَحْمَرِرْنَ، تَحْمَرُّ، تَحْمَرّانِ، تَحْمَرّونَ، تَحْمَرِّیْنَ، تَحْمَرّانِ، تَحْمَرِرْنَ، اَحْمَرُّ، نَحْمَرُّ.
یَحْمَرُّ در اصل خود اِحْمَرَّ بود، رد کردیم به سوی اصلش اِحْمَرَرَ بود مفرد مذکر غایب بود از فعل ماضی، خواستیم مفرد مذکر غایب بنا کنیم از فعل مضارع یاء که حرف مضارع بود در اولش در آوردیم، فاء الفعل و عین را به حال خودش گذاشتیم، و لام الفعل اول را مکسور و لام الفعل دوّم را مضموم نمودیم یَإِحْمَرِرُ شد از اینجا صرف کردیم تا متکلم وحده در آنجا اجتماع همزتین شد و آن در کلام عرب ثقیل بود لذا همزه را حذف کردیم از باقی صِیغ از باب طردا للباب حذف نمودیم یَحْمَرِرُ شد، اجتماع حرفین متجانسین شد حرکت راء اول را برداشته در ثانی ادغام کردیم یَحْمَرُّ شد.
بعضی همزه را به درج کلام ساقط کردند لأن الهمزه تثبت فی الابتدا وتسقط فی الدرج و همچنین در باقی صیغه‌های فعل ماضی ادغام لازم است مگر در جمعین مؤنثین که ادغام ممتنع است چون حرف دوم متحرک نیست.
اسم فاعل:
مُحْمَرٌّ، مُحْمَرّانِ، مُحْمَرّونَ، مُحْمَرَّتٌ، مُحْمَرَّتانِ، مُحْمَرّاتٌ.
اسم مفعول: مُحْمَرٌّ، مُحْمَرّانِ، مُحْمَرّونَ …
اسم فاعل و اسم مفعول در تقدیر با هم فرق می‌کنند.
اسم فاعل: مُحْمَرِرٌ و اسم مفعول: مُحْمَرَرٌ در هر دو اجتماع حرفین متجانسین شد حرکت راء اول را برداشته در ثانی ادغام کردیم مُحْمَرٌّ شد.
امر حاضر:
(اِحْمَرَّ، اِحْمَرِّ، اِحْمَرِرْ) اِحْمَرّا، اِحْمَرّوا، اِحْمَرّیْ، اِحْمَرّا، اِحْمَرِرْنَ.
در مفرد مذکر امر حاضر و امر غایب و نهی و جحد سه وجه جایز است: فتحه، کسره و فک ادغام.
فعل ماضی مجهول:
اُحْمُرَّ، اُحْمُرّا، اُحْمُرّوا، اُحْمُرَّتْ، اُحْمَرَّتا، اُحْمُرِرْنَ، اُحْمُرِرْتَ، اُحْمُرِرْتُما، اُحْمُرِرْتم، اُحْمُرِرْتِ، اُحْمُرِرْتُمٰا،اُحْمُرِرْتُنَّ، اُحْمُرِرْتُ، اُحْمُرِرْنا.
اُحْمُرَّ، در اصل خود اِحْماٰرَّ بود رد کردیم به سوی اصلش اِحْمَرَرَ بود (وجایز است عدم الرّد) فعل ماضی معلوم بود خواستیم فعل ماضی مجهول بنا کنیم، اول متحرک منه که میم باشد حرکت ضمّه دادیم، ماقبل آخر را حرکت کسره دادیم، همزه به جهت متابعت اول متحرک منه نیز مضموم شد اُحْمُرِرَ شد حرکت جنس اول را برداشته در ثانی ادغام کردیم اُحْمُرَّ شد.
بقیه صیغ احتیاج به توضیح و اعلال ندارند.
 

باب دهم از ابواب ده بابی ثلاثی مزید فیه

باب دهم از ابواب ده بابی ثلاثی مزید فیه

(باب افعیلال است)
مثل: اِفْعاٰلَّ، یَفْعالُّ، افعیلالاً چون: اِحْماٰرَّ، یَحْماٰرُّ، اِحْمِیْراراً (بسیار قرمز شدن).
معانی باب افعیلال:
1ـ باب افعیلال مثل باب اِفْعِلال برای مبالغه فعل لازم آید. لکن مبالغه در این باب بیشتر باشد زیرا که گفته می شود: حَمُرَ زیدٌ در صورتیکه زید فی الجمله سرخ باشد و گفته می شود:
اِحْمَرَّ زیدٌ در صورتیکه سرخی زید در حد وسط باشد، و گفته می شود: اِحْماٰرَّ زید در صورتیکه سرخی زید بیشتر از حد وسط باشد.
2ـ صیرورت و تحوّل مثل: اِحْماٰرَّ التُفّاحُ: سیب به تدریج بسیار قرمز شد.
فعل ماضی :
اِحْماٰرَّ، اِحْماٰرّا، اِحْماٰرّوا، اِحْمارَّتْ، اِحْماٰرَّتا، اِحْماٰرَرْنَ، اِحْماٰرَرْتَ، اِحْماٰرَرْتُما، اِحْماٰرَرْتُمْ، اِحْماٰرَرْتِ، اِحْمارَرْتما، اِحْمارَرْتُنَّ، اِحْماٰرَرْتُ، اِحْماٰرَرْنا.
اِحْماٰرَّ در اصل خود حَمُرَ بود فعل ثلاثی مجرد بود، خواستیم فعل ثلاثی مزید فیه اش بنا کنیم بردیم به باب افعیلال قاعدۀ باب افعیلال را بر وی جاری نمودیم، قاعدۀ باب افعیلال آن است که هرفعل ثلاثی مجرّد را که در آن باب می‌برند همزۀ وصل مکسورة در اولش درآورند و فاء الفعلش را ساکن نمایند و الف ساکن میانه فاء الفعل و عین الفعلش درآورند و لام الفعل را مفتوح مکرّر کنند ما هم چنین کردیم اِحْماٰرَرَ شد، اجتماع حرفین متحرکین متجانسین شد شرط ادغام موجود بود حرکت راء اول را برداشته در ثانی ادغام کردیم اِحْماٰرَّ شد.
فعل مضارع:
یَحْماٰرُّ، یَحْماٰرّانِ، یَحْماٰرّونَ …
یَحْماٰرُّ در اصل اِحْماٰرَّ بود فعل ماضی معلوم بود خواستیم فعل مضارع معلوم بنا کنیم یاء که حرف مضارع بود در اولش درآوردیم لام الفعلش را ضمّه دادیم یإِحْماٰرُّ شد صرف کردیم تا به متکلم وحده رسیدیم در آنجا اجتماع همزتین شد و آن در کلام عرب ثقیل است لذا همزه را حذف کردیم از جهت طرداً للباب (موافقت با متکلم وحده) یَحْماٰرُّ شد (یا همزه به درج کلام ساقط شد لِأنَّ الهمزَة تَثْبُتُ فی الإبتداء و تَسْقُطُ فی الدَّرج).
اسم فاعل: مُحْماٰرٌّ، مُحْماٰرّانِ، مُحْماٰرّونَ …
اسم مفعول: مُحْماٰرٌّ، مُحْماٰرّانِ، مُحْماٰرُّونَ …
امر حاضر: (اِحْماٰرَّ، اِحْماٰرِّ، اِحْمارِرْ) اِحْماٰرّا، اِحْماٰرُّوا، اِحْماٰرِّیْ، اِحْماٰرّا، اِحْمارِرْنَ.
درمفرد مذکر امر غایب و نهی و جحد سه وجه جایز است: فتحه، کسره و فک ادغام چنانچه قبلاً مکرراً ذکر شد و توضیح داده شد.
در اینجا ده باب ثلاثی مزید فیه به پایان رسید با تمام اقسامش (58) باب می شود زیرا هشت باب اول هر کدام بر هفت قسم است (56=7*8) یا صحیح است و یا مهموز و یا اجوف و یا مثال و یا ناقص و یا مضاعف و یا لفیف و با باب اِفْعِلاّل و افعیلال پنجاه و هشت قسم می شود.
فعل ماضی مجهول: اُحْمُورَّ، اُحْمُورّا، اُحْمُورّوا …
اُحْمُورَّ در اصل اِحمارَّ بود فعل ماضی معلوم بود، خواستیم فعل ماضی مجهول بنا کنیم اول متحرک منه آن که میم باشد ضمّه دادیم همزه نیز به جهت اوّل متحرک منه مضموم شد همزۀ ساکن ما قبل مضموم را قلب به واو کردیم اُحْمُورَّ شد و اگر اِحْمارَّ را رد به سوی اصلش کردیم در فعل مجهول حرکت جنس اول را برداشته در ثانی ادغام کردیم.
فعل مضارع مجهول: یُحْماٰرُّ، یُحْماٰرّانِ، یُحْماٰرُّوْنَ …
بقیه صیغه‌ها نیاز به اعلال و توضیح ندارد.

رباعی مجرد و رباعی مزید فیه

رباعی مجرد و رباعی مزید فیه

فعل رباعی هم بر دو قسم است رباعی مجرد و رباعی مزیدفیه، رباعی مجرد یک باب است بر وزن : فَعْلَلَ، یُفَعْلِلُ، فَعْلَلَتاً، فِعْلاٰلاً.
 مثل : دَحْرَجَ، یُدحْرِجُ، دَحْرَجَتاً و دِحْراجاً : چیزیرا در سرازیری فرو غلتانیدن.
باب فَعْلَلَ مثل دَحْرَجَ غالباً متعدی میباشد مثل : دَحْرَجَ زیدٌ الحَجَرَ : زید سنگ را فرو غلتانید، و گاهی لازم استعمال می شود مثل : دَرْبَحَ الرَجُل یعنی پشتش خم شده.
رباعی مجرد (فَعْلَلَ)
فعل ماضی:
دَحْرَجَ، دَحْرَجا، دَحْرَجوا، دَحْرَجَتْ، دَحْرَجَتاٰ، دَحْرَجْنَ، دَحْرَجْتَ، دَحْرَجْتُماٰ، دَحْرَجْتُمْ، دَحْرَجْتِ، دَحْرَجْتُما، دَحْرَجْتُنَّ، دَحْرَجْتُ، دَحْرَجْناٰ.
دَحْرَجَ در اصل خود دَحْرَجَتاً بود، مصدر بود، خواستیم فعل ماضی معلوم بنا کنیم، تاء و تنوین مصدریه را از آخرش حذف کردیم دَحْرَجَ شد.
و یا دَحْرَجَ در اصل خود دِحْراجاً بود، مصدر بود، خواستیم فعل ماضی بنا کنیم، کسرة فاء الفعل را بدل کردیم به فتحه، الف مصدریه را از ما بین لام الفعلین برداشتیم، تنوین مصدریه را از آخرش حذف کردیم، دَحْرَجَ شد.
فعل مضارع:
یُدَحْرِجُ، یُدَحْرِجاٰنِ، یُدَحْرِجُونَ، تُدَحْرِجُ، تُدَحْرِجانِ، یُدَحْرِجْنَ، تُدَحْرِجُ، تُدَحْرِجاٰنِ، تُدَحْرِجُونَ، تُدَحْرِجِیْنَ، تُدَحْرِجاٰنِ، تُدَحْرِجْنَ، اُدَحْرِجُ، نُدَحْرِجُ.
یُدَحْرِجُ در اصل خود دَحْرَجَ بود، فعل ماضی معلوم بود، خواستیم مضارع معلوم بنا کنیم، یاء که علامت فعل مضارع بود در اولش درآوردیم، عین الفعل را مکسور و لام الفعل را ضمّه دادیم، یُدَحْرِجُ شد.
اسم فاعل: مُدَحْرِجٌ، مُدَحْرِجاٰنِ، مُدَحْرِجُونَ …
اسم مفعول: مُدَحْرَجٌ، مُدَحْرَجاٰنِ، مُدَحْرَجُونَ …
امر غایب: لیُدَحْرِجْ، لیُدَحْرِجاٰ، لیُدَحْرِجوا …
امر حاضر: دَحْرِجْ، دَحْرِجا، دَحْرِجوا، دَحْرِجیْ، دَحْرِجا، دَحْرِجْنَ.
فعل ماضی مجهول: دُحْرِجَ، دُحْرِجاٰ، دُحْرِجوا …
فعل مضارع مجهول: یُدَحْرَجُ، یُدَحْرَجاٰنِ، یُدَحْرَجُوْنَ…
رباعی مزید فیه:
رباعی مزید فیه سه باب است:
1ـ باب تَفَعْلَلَ، یَتَفَعْلَلُ، تَفَعْلُلاً مثل: تَدَحْرَجَ، یَتَدَحْرَجُ، تَدَحْرُجاً: قبول غلطانیدن کردن.
باب تفعلل از برای مطاوعۀ باب فَعْلَلَ می‌باشد مثل: دَحْرَجْتُ الحَجَرَ فَتَدَحْرَجَ ذلک الحجرُ یعنی سنگ را غطانیدم و آن هم غلطید.
 
فعل ماضی: تَدَحْرَجَ، تَدَحْرَجا، تَدَحْرَجوا …
تَدَحْرَجَ در اصل خود دَحْرَجَ بود، فعل رباعی مجرد بود، خواستیم رباعی مزید فیه بنا کنیم، بردیم به باب تفعلل قاعدۀ باب تفعلل را بر آن جاری کردیم و آن این بود که تاء مفتوحه منقوطه که علامت باب تفعلل بود در اولش درآوردیم تَدَحْرَجَ شد و می‌شود تَدَحْرَجَ را از مصدر بنا کرد.
فعل مضارع: یَتَدَحْرَجُ، یَتَدَحْرَجاٰنِ، یَتَدَحْرَجُونَ …
اسم فاعل: مُتَدَحْرِجٌ، مُتَدَحْرِجاٰنِ، مُتَدَحْرِجُونَ …
اسم مفعول: مُتَدَحْرَجٌ، مُتَدَحْرَجاٰنِ، مُتَدَحْرَجُونَ …
امر حاضر: تَدَحْرَجْ، تَدَحْرَجا، تَدَحْرَجُوا…
 
فعل ماضی مجهول: تُدُحْرِجَ، تُدُحْرِجا، تُدُحْرِجوا …
تُدُحْرِجَ در اصل خود تَدَحْرَجَ بود فعل ماضی معلوم بود، خواستیم فعل ماضی مجهول بنا کنیم حرف اول را ضمّه ما قبل حرف آخر را کسره دادیم تُدَحْرِجَ شد مشتبه شد به مفردۀ مؤنث مضارع فَعْلَلَ (تُدَحْرِجُ) از جهت رفع اشتباه فاء الفعلش را نیز ضمّه دادیم تُدُحْرِجَ شد.
فعل مضارع مجهول: یُتَدَحْرَجُ، یُتَدَحْرَجانِ، یُتَدَحْرَجُونَ …

باب دوم از ابواب رباعی مزید فیه (اِفْعِنْلاٰل)

باب دوم از ابواب رباعی مزید فیه (اِفْعِنْلاٰل)

باب دوم از رباعی مزید فیه باب افعنلال است مثل: اِفْعَنْلَلَ، یَفْعَنْلِلُ، اِفْعِنْلاٰلاً مثل: اِحْرَنْجَمَ، یَحْرَنْجِمُ، اِحْرِنْجاٰماً: جمع شدن مانند: اِحْرَنْجَمَ القَوْمُ: قوم جمع شدند اِحْرَنْجَمَ الاِبِلُ: شترها جمع شدند. و این فعل هم برای مطاوعه می‌آید.
 
فعل ماضی: اِحْرَنْجَمَ، اِحْرَنْجَماٰ، اِحْرَنْجَموا، اِحْرَنْجَمَتْ و …
اِحْرَنْجَمَ در اصل خود حَرْجَمَ بود فعل رباعی مجرد بود خواستیم فعل رباعی مزید فیه بنا کنیم بردیم به باب افعنلال، قاعده باب افعنلال را بر وی جاری نمودیم همزۀ وصل مکسوره در اولش درآوردیم فاء الفعلش را ساکن، عین الفعلش را فتحه دادیم، نون ساکنه که علامت باب افعنلال بود در میان عین الفعل و لام الفعل در آوردیم اِحْرَنْجَمَ شد.
و یا اِحْرَنْجَمَ در اصل خود اِحْرِنْجاماً بود، مصدر بود خواستیم فعل بنا کنیم، کسره عین الفعل را بدل به فتحه نمودیم، الف مصدریه را از میان لام الفعلین برداشتیم، تنوین مصدریه را از آخرش حذف کردیم، اِحْرَنْجَمَ شد.
فعل مضارع:
یَحْرَنْجِمُ، یَحْرَنْجِماٰنِ، یَحْرَنْجِمُونَ … ساختن فعل مضارع به قیاس مضارع باب اِکْتَسَبَ.
اسم فاعل: مُحْرَنْجِمٌ، مُحْرَنْجِماٰنِ، مُحْرَنْجِمُونَ …
اسم مفعول: مُحْرَنْجَمٌ، مُحْرَنْجَماٰنِ، مُحْرَنْجَمُونَ …
امر حاضر: اِحْرَنْجِمْ، اِحْرَنْجِماٰ، اِحْرَنْجِموا …
بقیه صیغ نیاز به توضیح و تشریح ندارد.

باب سوم از ابواب رباعی مزیدفیه (اِفْعِلاّل)

باب سوم از ابواب رباعی مزیدفیه (اِفْعِلاّل)

باب سوم از ابواب مزیدفیه باب اِفْعِلاّل است مثل: اِقْشَعَرَّ، یَقْشَعِرُّ، اِقْشِعْراراً (پوست بدن و غیره منقبض و به هم جمع شدن) مثل این آیه شریفه: تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ.([1])
که از شنیدن آیاتش لرزه بر اندام کسانی که از پروردگارشان می‌ترسند می‌افتد.
فعل ماضی:
اِقْشَعرَّ، اِقْشَعَرّا، اِقْشَعَرّوا، اِقْشَعَرَّتْ، اِقْشَعَرَّتا، اِقْشَعْرَرْنَ، اِقْشَعْرَرْتَ، اِقْشَعْرَرْتُماٰ، اِقْشَعْرَرْتُمْ، اِقْشَعْرَرْتِ، اِقْشَعْرَرْتُما، اِقْشَعْرَرْتُنَّ، اِقْشَعْرَرْتُ، اِقْشَعْرَرْنا.
اِقْشَعَرَّ در اصل خود قَشْعَرَ بود، رباعی مجرد بود، خواستیم رباعی مزید فیه بنا کنیم بردیم به باب اِفْعِلْلاٰل، قاعدۀ باب اِفْعِلْلاٰل را بروی جاری نمودیم قاعدۀ باب اِفْعِلْلاٰل این بود که هر فعل رباعی مجرد را به آن باب برند همزۀ وصل مکسوره در اولش درآورند و فاء الفعل را ساکن کنند و عین الفعل را فتحه دهند و لام الفعل دوم را مفتوح مکرّر نمایند، ما هم چنین کردیم اِقْشَعْرَرَ شد، اجتماع حرفین متحرکین متجانسین شد فتحۀ راء اول را به ما قبلش دادیم، اول ساکن ثانی متحرک اول را در ثانی ادغام کردیم، اِقْشَعَرَّ شد.
تا جمع مؤنث ادغام واجب است و از جمع مؤنث تا متکلم مع الغیر ادغام ممتنع است زیرا حرف دوم لازم السکون است و شرط ادغام در آن وجود ندارد.
فعل مضارع: یَقْشَعِرُّ، یَقْشَعِرّانِ، یَقْشَعِرُّونَ …
یَقْشَعِرُّ در اصل خود اِقْشَعَرَّ بود رد کردیم به سوی اصلش اِقْشَعْرَرَ بود، فعل ماضی معلوم بود خواستیم مضارع معلوم بنا کنیم یاء که حرف مضارع بود در اولش درآوردیم حرف آخر را ضمّه و ماقبل حرف آخر را حرکت کسره دادیم، یَاِقْشَعْرِرُ شد از این‌جا صرف کردیم تا به متکلم وحده رسیدیم در آنجا اجتماع همزتین شد و آن در کلام عرب ثقیل است همزه را به جهت رفع ثقالت حذف کردیم از باقی صیغ از باب طردا للباب حذف کردیم (و یا همزه به درج کلام ساقط شد) یَقْشَعْرِرُ شد اجتماع حرفین متجانسین متقاربین شد و آن در کلام عرب ثقیل بود، لذا حرکت جنس اول را نقل کرده به ما قبلش دادیم اول ساکن ثانی متحرک، اول را در ثانی ادغام کردیم یَقْشعِرُّ شد.
اسم فاعل: مُقْشَعِرٌّ، مُقْشَعِرّانِ، مُقْشَعِرّونَ …
اسم مفعول: مُقْشَعَرٌّ، مُقْشَعَرّانِ، مُقْشَعَرّونَ …
امر حاضر: (اِقْشَعِرَّ، اِقْشَعِرِّ، اِقْشَعْرِرْ)، اِقْشَعِرّا، اِقْشَعِرّوا …
در مفرد مذکر امر حاضر و مفردات امر غایب و نهی و جحد سه وجه (فتحه، کسره و فک ادغام) جایز است.

[1] . سوره زمر، آیة:23.

فصلٌ: مُلْحقات فعل رباعی مزید فیه

فصلٌ: مُلْحقات فعل رباعی مزید فیه

این فصل در ملحقات رباعی مزید فیه است، این افعال را چرا ملحقات می‌گویند؟ برای اینکه ملحقات ساخته می‌شود از فعل ثلاثی مجرد (با شرایط و علائم و خواص باب رباعی مزید فیه) بر خلاف رباعی مزید فیه که از رباعی مجرد ساخته می‌شود نه از ثلاثی مجرد، و این ملحقات چهار باب است.

باب اول از ملحقات باب اِفْعِنْلال

باب اول از ملحقات باب اِفْعِنْلال

باب اول از ملحقات باب اِفْعِنْلال مثل: اِقْعَنْسَسَ، یَقْعَنْسِسُ، اِقْعِنْساساً (کسی که خیلی سینه‌اش قوز و پشتش فرو رفتگی داشته باشد و به عقب باز گشتن را هم گویند) یُقاٰلُ: قَعَسَ الرجلُ اذا دَخَل ظهرُه و خَرَجَ صدرُه فی الجملة و یُقال: اِقْعَنْسَسَ الرجلُ اذا کَثُرَ خُروجُه.
این فعل از ملحقات باب اِحْرَنْجَمَ است یعنی ثلاثی مزید فیه است لکن ملحق است به اِحْرَنْجَمَ که رباعی مزید فیه است و جهت الحاق این است که مصدر هر دو هم وزن است (اِقْعِنْساس و اِحْرِنْجاٰم) و این باب برای مبالغۀ فعل لازم است.
فعل ماضی:
 اِقْعَنْسَسَ، اِقْعَنْسَساٰ، اِقْعَنْسَسُوا، اِقْعَنْسَسَتْ، اِقْعَنْسَسَتاٰ، اِقْعَنْسَسْنَ، اِقْعَنْسَسْتَ، اِقْعَنْسَسْتُماٰ، اِقْعَنْسَسْتُمْ، اِقْعَنْسَسْتِ، اِقْعَنْسَسْتُما، اِقْعَنْسَسْتُنَّ، اِقْعَنْسَسْتُ، اِقْعَنْسَسْناٰ.
اِقْعَنْسَس در اصل خود قَعَسَ بود فعل ثلاثی مجرد بود، خواستیم فعل رباعی مزید فیه بنا کنیم بردیم به باب اِفْعنلال قاعدۀ باب افعنلال را بر آن جاری نمودیم و آن این بود که همزۀ وصل مکسوره در اولش درآوردیم فاء الفعل را ساکن نمودیم، نون ساکنه که علامت این باب بود در میان عین الفعل و لام الفعلش درآوردیم و لام الفعلش را مکرّر نمودیم، اِقْعَنْسَسَ شد. (یعنی به پشت راه رفته است)
فعل مضارع: یَقْعَنْسِسُ، یَقْعَنْسِساٰنِ، یَقْعَنْسِسُونَ …
اسم فاعل: مُقْعَنْسِسُ، مُقْعَنْسِساٰنِ، مُقْعَنْسِسُونَ …
اسم مفعول: مُقْعَنْسَسٌ، مُقْعَنْسَساٰنِ، مُقْعَنْسَسُونَ …
امر حاضر: اِقْعَنْسِسْ، اِقْعَنْسِساٰ، اِقْعَنْسِسُوا …
امر غایب و نهی و جحد و نفی و استفهام معلوماً و مجهولاً به قیاس باب اِحْرَنْجَمَ اعلال و ساخته می‌شود.

باب دوم از ملحقات باب اِفْعِنْلال (باب اِفْعَنْلاٰ است)

باب دوم از ملحقات باب اِفْعِنْلال (باب اِفْعَنْلاٰ است)

مثل: اِسْلَنْقیٰ، یَسْلَنْقیٰ، اِسْلِنْقاءً که در اصلش اِسْلِنْقایاً بود یاء قلب به همزه شد (به پشت خوابیدن)
فعل ماضی: اِسْلَنْقیٰ، اِِسْلَنْقَیاٰ، اِسْلَنْقَوْا، اِسْلَنْقَتْ، …
اِسْلَنْقیٰ در اصل خود سَلَقَ بود فعل ثلاثی مجرّد بود، خواستیم مزید فیه اش بنا کنیم بردیم به باب اِفْعَنْلیٰ قاعده باب اِفْعَنْلیٰ آن است که هر فعل ثلاثی مجرّد را که بر آن باب می‌برند همزۀ وصل مکسوره در اولش درآورند و فاء الفعلش را ساکن کنند و نون ساکن میانۀ عین الفعل و لام الفعلش درآورند و الفی به آخرش ملحق نمایند ما هم چنین کردیم اسلنقی شد (به پشت خوابید یکمرد غایب در زمان گذشته)
 
فعل مضارع: یَسْلَنْقِیْ، یَسْلَنْقِیاٰنِ، یَسْلَنْقونَ …
یَسْلَنْقِیْ در اصل خود اِسْلَنْقیٰ بود، رد کردیم به سوی اصلش اِسْلَنْقَیَ بود بعد از اعلال یَإِسْلَنْقِیُ شد همزه بدرج کلام ساقط (و یا از جهت توافق با متکلم وحده و از باب طردا للباب حذف) شد، ضمّه بر یاء ثفیل بود انداختیم، یَسْلَنْقِیْ شد.
اسم فاعل: مُسْلَنْقٍ، مُسْلَنْقِیاٰنِ، مُسْلَنْقُونَ …
اسم مفعول: مُسْلَنْقاً، مُسْلَنْقَیاٰنِ، مُسْلَنْقَوْنَ …
امر حاضر: اِسْلَنْقِ، اِسْلَنْقِیاٰ، اِسْلَنْقُوا …
فعل ماضی مجهول: اُسْلُنْقیٰ، اُسْلُنْقِیاٰ، اُسْلُنْقَوا …
مضارع مجهول: یُسْلَنْقیٰ، یُسْلَنْقَیاٰنِ، یُسْلَنْقَوْنَ …

باب سوم از ملحقات باب رباعی باب اِفْعِوَّال است

باب سوم از ملحقات باب رباعی باب اِفْعِوَّال است

مثل: اِجْلَوَّزَ، یَجْلَوَّزُ، اِجْلِوّازاً (سرعت کردن)
فعل ماضی:
اِجْلَوَّزَ، اِجْلَوَّزا، اِجْلَوَّزوا، اِجْلَوَّزَتْ، اِجْلَوَّزَتا، اِجْلَوَّزْنَ، اِجْلَوَّزْتَ، اِجْلَوَّزتُماٰ، اِجْلَوَّزتُم، اِجْلَوَّزْتِ، اِجْلَوَّزْتُماٰ، اِجْلَوَّزْتُنَّ، اِجْلَوَّزْتُ، اِجْلَوَّزْنا.
اِجْلَوَّزَ در اصل خود جَلَزَ بود فعل ثلاثی مجرد بود خواستیم که فعل ثلاثی مزید فیه بنا کنیم، بردیم به باب اِفْعوّال قاعده و قانون باب اِفعوّال را بر آن جاری کردیم قاعده و قانون باب اِفعوّال این بود که همزۀ وصل مکسوره در اولش درآورند فاء الفعلش را ساکن کنند واو مشدّد بین عین الفعل و لام الفعل درآورند ما هم چنین کردیم اِجْلَوَّزَ شد (سرعت کرد یک مرد غایب در زمان گذشته)
فعل مضارع: یَجْلَوَّزُ، یَجْلَوَّزانِ، یَجْلَوَّزونَ …
اسم فاعل: مُجْلَوِّزٌ، مُجْلَوِّزانِ، مُجْلَوِّزونَ …
اسم مفعول: مُجْلَوَّزٌ، مُجْلَوَّزانِ، مُجْلَوَّزونَ …
امر حاضر: اِجْلَوِّزْ، اِجْلَوِّزا، اِجْلَوِّزوا …
فعل ماضی مجهول: اُجْلُوِّزَ، اُِجْلُوِّزا، اُجْلُوِّزوا …
فعل مضارع مجهول: یُجْلَوَّزُ، یُجْلَوَّزانِ، یُجْلَوَّزونَ ..
 

باب چهارم از ملحقات رباعی مزید فیه باب اِفْعیعال است

باب چهارم از ملحقات رباعی مزید فیه باب اِفْعیعال است

مثل: اِعْشَوْشَبَ، یَعْشَوْشِبُ، اِعْشِیْشاٰباً (زیاد شدن گیاه) یُقالُ: اِعْشَوَشَبَ الأرضُ اذا کَثُرَ نباتُ وجهِ الاَرْضِ.
فعل ماضی: اِعْشوشَبَ، اِعْشَوْشَباٰ، اِعْشَوْشَبوا …
اِعْشَوْشَبَ در اصل خود عَشُبَ بود فعل ثلاثی مجرد بود خواستیم مزید فیه بنا کنیم بردیم به باب اِفْعیعال قاعده و قانون باب افعیعال را بر آن جاری کردیم قاعده این باب این بود که همزۀ وصل مکسوره در اولش درآورند فاء الفعل را ساکن، عین الفعلش را مکرّر نمایند، واو ساکنه در میا ن هر دو عین الفعل درآورند، ما نیز چنین کردیم اِعْشَوْشَبَ شد. (به علفزار سبز رسید)
یا اِعْشَوْشَبَ در اصل خود اِعْشَوْشاباً بود مصدر بود خواستیم فعل ماضی معلوم بنا کنیم، کسرۀ عین الفعل اول را بدل کردیم به فتحه، الف مصدریه را از آخرش حذف کردیم اِعْشَوْشَبَ شد.
فعل مضارع: یَعْشَوْشِبُ، یَعْشَوْشِبانِ، یَعْشَوْشِبونَ …
اسم فاعل: مُعْشَوْشِبٌ، مُعْشَوْشِباٰنِ، مُعْشَوْشِبونَ …
اسم مفعول: مُعْشَوْشَبٌ، مُعْشَوْشَباٰنِ، مُعْشَوْشَبونَ …
امر حاضر: اِعْشَوْشِبْ، اِعْشَوْشِبا، اِعْشَوْشِبوا …
فعل ماضی مجهول: اُعْشُوْشِبَ، اُعْشُوْشِبا، اُعْشُوْشِبُوا …
مضارع مجهول: یُعْشَوْشَبُ، یُعْشَوْشَباٰنِ، یُعْشَوْشَبُونَ …
سایر صیغ نیاز به توضیح و بیان ندارد، اعلال و صیغه سازی آن‌ها روشن است.
تا این جا تمام افعال که لازم بود ذکرش و نیاز به توضیح داشت با تمام مشتقاتش با رعایت اختصار حدود 122 باب بیان شد که هر بابی که پیش آید به یکی از این ابواب بر می‌گردد و حکمش از ابواب گذشته روشن می‌شود، در پایان اقسام همزه و باب ابدال را که هم مفید است و هم مفصّل به طور اختصار ذکر می‌کنیم.
 

اقسام الهمزة:

اقسام الهمزة:

قاعدةٌ:
همزه بر دو قسم است: همزۀ وصل و همزه قطع، همزه وصل در پنج باب از ده بابی مشهور است:
1ـ باب افتعال مثل: اِکْتَسَبَ
2ـ باب انفعال مثل: اِنْصَرَفَ
3ـ باب اِفْعِلاٰل مثل: اِحْمَرَّ
4ـ باب استفعال مثل: اِسْتَخْرَجَ
5ـ باب افعیلال مثل: اِحْماٰرَّ
و در شش باب رباعی مزید فیه و ملحقات آن می‌باشد مثل:
6ـ اِفْعِنْلال مثل: اِحْرَنْجَمَ
7ـ اِفْعِلاّل مثل: اِقْشَعَرَّ
8ـ اِفْعِنْلاٰل مثل: اِقْعَنْسَسَ
9ـ اِفْعَوَّلَ مثل: اِجْلَوَّزَ
10ـ افعیْعال مثل: اِعْشَوْشَبَ
11ـ اِفْعَنْلیٰ مثل: اِسْلَنْقیٰ
12ـ همچنین اسماء دهگانه ذیل همزۀ وصل است:
اسم، اِبْن، اِبْنة، اِبْنم، (به معنای ابن که برای تعظیم میم در آخر آن وصل می‌شود) اِسْت، (اصل و پایه) اِثْنان، اِثْنتان، أُمْرُؤ، اِمْرئة، اَیْمُنْ یا اَیْمُ (کلمه مخصوص قسم مثل: ایمن الله یا ایم الله: قسم به خدا.
تعداد همزۀ قطع:
1ـ همزۀ باب افعال مثل اَکْرَمَ
2ـ همزۀ افعل التفضیل مثل: اَعْلَمُ و اَفْضَلُ
3ـ همزة افعل التعجب مثل: ما اَحْسَنَ زیداً
4ـ همزۀ جمع قلت مثل: اَقْوال، اَنْفُسْ و اَرْغِفَه
5ـ همزۀ صفت مشبهه مثل: اَسْوَد، اَعْرَج و اَبْلَج
6ـ همزۀ متکلم وحده مثل: اَسْتَغْفِرُ اللهَ
7ـ همزۀ اصلیه یعنی همزه ای که فاء الفعل کلمه واقع شده چه مفتوح باشد (اَمَرَ)، چه مضموم باشد (اُمِرَ) و چه مکسور باشد (اِمارةً)
8ـ همزۀ سلب مثل: « أ یُحِبُّ أحَدُکُمْ أَنْ یَأکُلَ لَحْمَ أَخِیْهِ مَیْتاً»)[1](
9ـ همزۀ استفهام مثل: اَزیدٌ قائمٌ
10 همزۀ ندا مثل: اَزیدُ.
احکام همزه:
هرگاه در صورت اتصال حذف شود، و در صورت عدم اتصال حذف نشود آن را همزه وصل (و الف) گویند مثل همزۀ ابن و اسم.
همزه وصل در تمام کلمات سه گانه یافت می‌شود، هم در اسماء، هم در افعال و هم در حروف، البته در حروف فقط همزۀ ال تعریف همزۀ وصل است مثل: قرأتُ الکتابَ.
همزۀ وصل در مضارع وجود ندارد، زیرا همزۀ وصل در کلماتی آورده می‌شود که حرف اول آن‌ها ساکن باشد و چون ابتداء به ساکن در زبان عرب محال است از این رو متوسل به همزۀ وصل می‌شوند، ولی در اول فعل مضارع همیشه یکی از حرف مضارعت (یاء، تاء، الف و نون) وجود دارد و این حروف همیشه متحرک هستند پس نیازی به همزۀ وصل نیست.
و اعراب همزۀ وصل عارضی است و اعتبار ندارد، لذا در ساختن فعل مجهول باب اِنْصَرَفَ و امثال آن گفته می‌شود: اُنْصُرِفَ در اصل خود اِنْصَرَفَ بود فعل ماضی معلوم بود خواستیم مجهولش بنا کنیم اول متحرک منه که صاد باشد حرکت ضمّه دادیم همزه به جهت اول متحرک منه خود ضمّه داده شد، ولی در اُکْرِمَ که همزۀ آن همزه قطع است گفته می‌شود:که حرف اول را که همزه باشدحرکت ضمّه دادیم.
همزۀ قطع آن است که به درج کلام ساقط نمی‌شود چه‌ درمصدر باشد و یا فعل ماضی و یا فعل امر و غیره.
همزه قطع در برخی کلمات قیاسی است و در برخی کلمات سماعی، موارد قیاسی قبلاً ذکر شد که حدود ده مورد می‌باشد.
موارد سماعی: تمام کلمات مفردی که در اول آن‌ها همزه زاید است غیر از ده اسمی که در باب همزۀ وصل ذکر شد مانند: اِصْبَعْ، اَنْمُلَه، اُضْحوکه، اُسْطورة، اجدل. و تمام اوزان جمع مکسّر که در اول آن‌ها همزۀ زاید وجود دارد مانند : أحَْمٰال، اَفْلُسُْ، اَشْرِبَه، اَعٰالِم، اَصْدِقاء.
همزه ساکنه منفرده جایز است بعد از فتحه قلب به الف و بعد از کسره قلب به یاء و بعد از ضمّه قلب به واو شود مثل: رأس، ذئب وبؤس: راس، ذیب و بوس.
و اگر همزة ساکنه بعد ازهمزة متحرکه واقع شود در آنجا قلب همزه به الف، یاء و واو لازم است مثل: اَءْمَنَ، إِئْمان وأُئْمِنَ: آمَنَ، ایمان واُوْمِنَ. و اگر همزة متحرکه بعد از همزة مکسوره واقع شود قلب به یاء می شود مثل: جاءِءٌ : جائِیٌ، ضمّه بر یاء ثقیل بود انداختیم التقاء ساکنین شد میان یاء و تنوین ، یاء به التقاء ساکنین افتاد ، تنوین تابع حرکت ماقبلش را نمود جاءٍ شده .
و اگر همزه بعد از واو ویاء زائده واقع شود جایز است قلب به واو ویاء شود واو در واو ویاء در یاء اذغام می گردد مثل: مَقْرُوَّةٌ و خَطِیَّةٌ که در اصل مَقْرُوْئَةٌ وخَطِیْئَةٌ بود.

[1] . سوره حجرات، آیه:12.

انواع و احکام باب ابدال

انواع و احکام باب ابدال

فصلٌ : باب الابدال
ابدال: بدل کردن حرفی به حرف دیگر است، به این معنی دو حرفیکه بین آنها تباعد و تنافر است در یک کلمه جمع شود، حرف ضعیف آن را بدل به قوی می کنند تا تعادل حاصل شود مثل تاء مفتوحه منقوطه اگر جمع شود با : صاد، ضاد، طاء، ظاء، واو، ثاء، دال،‌ ذال، زا، سین، شین. تبدیل می شود به یکی از این حروف مذکوره از جهت تباعد و تنافر که بین تاء و این حروف است، وجه تباعد این است که تاء از حروف انخفاض و مهموسه است و این یازده حروف از حروف استعلاء و حروف مجهوره است.
آیا ابدال در جمیع ابواب صرف جاری است و یا اختصاص دارد به بعضی ابواب؟
ابدال اختصاص دارد به افعال مزیدفیها در ثلاثی مجرد جاری نمیشود،‌ و در تمام افعال مزیدفیها هم جریان ندارد بلکه اختصاص دارد به سه باب : باب افتعال، باب تفاعل، و باب تفعّل : مثل این آیات شریفه : یاٰ اَیُّهاَ المُدَّثِّرْ([1]). یا اَیُّهاٰ المُزَّمّل([2]).
یَخِِصِّمُوْنَ([3]).اِدّارَکَ([4]). دو آیه اول از باب تَفَعُّل است در اصل مُتَدَثِّرٌ و مُتَزَمِّلٌ بود تاء قلب شده به فاء الفعل که بعداً مفصلاً ذکر میشود.
آیه سوم از باب افتعال است که در اصل خود یختصمون بود، مثل : یَکْتَسِبونَ و آیه چهارم از باب تفاعل است زیرا در اصل خود تَدارَک بوده.
حالا تفصیل هر یک در ضمن سه مطلب :
مطلب اول : در باب افتعال است و ابدال در باب افتعال بر چهار نوع است.
نوع اول تاء افتعال بدل می شود به عین الفعل این باب مثل : اِخْتَصَمَ که تاء را قلب بصاد میکنیم می شود اِخْصَصَمَ.
نوع دوم فاءالفعل باب افتعال بدل میشودبه تاءباب افتعال مثل:أِئْتَخَذَکه همزه راقلب به تاءنمودیم وتاءرادرتاءادغام کردیم اِتَّخَذَ شد.
نوع اول که تاء افتعال بدل می شود به عین الفعل این باب، فاء الفعل بر دو وجه قرائت می شود، فتحه و کسره از فعل ماضی تا فعل استفهام و این دو قرائت وجود دارد به دلیل این آیه شریفه در سوره (یس) یخصّمون که به دو وجه خوانده شده، فتحه و کسره ولی کسره مشهور است.

[1] . سورة، مدّثر، آیة : 1. [2] . سورة مزّمل، آیة : 1. [3] . سورة یس، آیة : 49. [4] . سورة نمل، آیة : 66.

اقسام نوع اول:

اقسام نوع اول:

نوع اول با عتبار یازده حرفی که ممکن است عین الفعل باب افتعال واقع شود به یازده قسم تقسیم می شود عین الفعل یا حرف صاد است یا ضاد یا طاء یا ظاء یا تاء یا ثاء یا دال یا ذال یا راء یا سین یا شین در این یازده مورد تاء باب افتعال تبدیل میشود به یکی از این حروف یازده گانه.
مثل: خَِصَّمَ، یَخَِصَّمُ (به فتح و کسر خاء در ماضی و مضارع) خِصّاماً.
فعل ماضی : خَِصَّمَ، خَِصَّماٰ، خَِصَّموا …
خَِصَّمَ در اصل خود خَصَمَ بود فعل ثلاثی مجرد بود، خواستیم فعل ثلاثی مزیدفیه بنا کنیم بردیم به سوی باب افتعال قاعده باب افتعال را بروی جاری کردیم، همزه وصل مکسوره با تاء مفتوحه منقوطه در میان فاء الفعل و عین الفعلش داخل نمودیم و فاء الفعلش را ساکن نمودیم اِخْتَصَمَ شد، نظرکردیم به عین الفعلش که صاد باشد تاء باب افتعال را که از حروف مهموسه است قلب به صاد نمودیم که از حروف مجهوره است تا تعادل حاصل شود، اِخْصَصَمَ شد در اینجا دو اعلال است:
اعلال اول : اجتماع حرفین متجانسین متقاربین شد، شرط ادغام در آن موجود بود، لذا حرکت جنس اول را نقل کرده به ما قبلش دادیم، اول ساکن ثانی متحرک اول را در ثانی ادغام نمودیم اِخَصَّمَ شد با وجود حرکت فاء الفعل از همزه مستغنی شدیم همزه را حذف کردیم خَصَّم شد.
اعلال دوم : اجتماع حرفین متجانسین متقاربین شد شرط ادغام در آن موجود بود، لذا حرکت جنس اول را انداختیم، اول ساکن ثانی متحرک اول را در ثانی ادغام کردیم التقاء ساکنین شد میان خاء و صادل اول،‌ قاعده در التقاء ساکنین یا موجب قلب است یا موجب حذف و یا موجب حرکت در اینجا موجب حرکت است، خاء را کسره دادیم، زیرا کسره اصل در التقاء ساکنین است اِخِصَّمَ شد با وجود حرکت فاء الفعل از همزه مستغنی شدیم. همزه را حذف کردیم خِصَّمَ شد.
بقیه صیغه های فعل ماضی و مضارع و … دو وجه خوانده میشود.
فعل مضارع : یَخَِصِّمُ، یَخَِصِّماٰنِ، یَخَِصِّمُوْنَ …
یخَِصِّمُ (به فتح و کسر خاء) در اصل خود خَِصَّمَ بود رد کردیم به سوی اصلش اِختصم بود بعد از اعلال یَأخْتَِصِمُ شد همزه بدرج کلام ساقط شد یختصم شد نظر کردیم به عین الفعلش که صاد باشد تاء را قلب به صاد نمودیم بجهت تعادل یَخْصَصِمُ شد اجتماع حرفین متجانسین متقاربین شد در اینجا کمافی السابق دو اعلال می شود :
1ـ حرکت جنس اول را نقل کرده به ما قبلش دادیم اول ساکن ثانی متحرک اول را در ثانی ادغام نمودیم یَخَصِّمُ شد.
2ـ حرکت جنس اول را انداختیم اول ساکن ثانی متحرک اول را درثانی ادغام نمودیم، التقاء ساکنین شد میان خاء و صاد اول قاعده در التقاء ساکنین در اینجا موجب حرکت است، کسره دادیم. زیرا کسره اصل در التقاء ساکنین است یَخِصِّمُ شد.
اسم فاعل : مُخَصِّمٌ، مُخَصِّمٰانِ، مُخَصِّمُوْنَ …
اسم مفعول : مُخَصَّمٌ، مَخصَّمانِ، مُخَصَّمُونَ …
خاء در اسم فاعل و مفعول دو وجه جایز است فتح و کسر.
امر حاضر : خَصّمِْ، خَصّما، خَصّموا …
خَصّمِْ امر است از تخصّم بعد از اعلال اِخْتَصمِْ شد نظر کردیم به عین الفعلش که صاد باشد تاء را بدل کردیم به صاد اخصَصِمْ شد همان دو اعلال که در فعل ماضی و مضارع ذکر شد در اینجا هم جاری است.
 

قسم دوم از اقسام ابدال در باب افتعال

قسم دوم از اقسام ابدال در باب افتعال

قسم دوم از اقسام ابدال در باب افتعال آنجای است که عین الفعل حرف ضاد باشد مثل : فَضََّلَ، یَفَِضِّلُ، فِضّالاً در فاء الفعل ماضی و مضارع دو وجه جایز است فتح و کسر.
فَِضَّلَ در اصل خود فَضَلَ بود فعل ثلاثی مجرد بود، خواستیم مزیدفیه اش بنا کنیم بردیم به سوی باب افتعال … اِفْتَضَلَ شد نظر کردیم به عین الفعلش ضاد بود بین ضاد و تاء تنافی است، زیرا تاء از حروف مهموسه است و ضاد از حروف مجهوره است بجهت رفع تنافی تاء را بدل کردیم به ضاد اِفْضَضَلَ شد اجتماع حرفین متجانسین متقاربین شد … همان دو اعلال که در خصّم جاری بود اینجا هم جاری می شود.
فعل مضارع : یَفَِضِّلُ، یَفَِضِّلانِ، یَفَضِّلُونَ … (به فتح و کسر فاء) به قیاس یخصِّمُ اعلال و ساخته می شود.
فهو : مُفَضِّلٌ و ذاک : مُفَضَّلٌ،‌ و الا مرمنه : فَضِّل، و النهی عنه : لاٰیَفَضِّلْ … و الجحد منه : لم یفَضِّلْ … در همه جایز است فتح و کسر فاء الفعل.

قسم سوم از اقسام ابدال در باب افتعال

قسم سوم از اقسام ابدال در باب افتعال

قسم سوم از اقسام ابدال در باب افتعال آنجای است که عین الفعل حرف طاء باشد مثل : بَطَّلَ، یَبَطِّلُ، بِطّالاً، فهو مُبَطِّلٌ و ذاک : مُبَطَّلٌ و الامرمنه : بَطِّلْ، و النهی عنه : لا یَبَطّلْ.
فاء الفعل که باء باشد از ماضی تا استفهام جایز الوجهین است جایز است فتحه و کسره چنانچه مفصَّلاً در باب خصّم ذکر شد.

قسم چهارم از اقسام ابدال در باب افتعال

قسم چهارم از اقسام ابدال در باب افتعال

قسم چهارم در جای است که عین الفعل باب افتعال حرف تاء باشد مثل : قَتَّلَ، یَقَِتِّلُ، قِتّالاً. فهو : مُقتِّلٌ و ذاک : مُقَتَّلٌ و الا مرمنه : قَتِّل، و النهی عنه : لا یَقَتّلِْ.

قسم پنجم از اقسام ابدال در باب افتعال

قسم پنجم از اقسام ابدال در باب افتعال

قسم پنجم از اقسام ابدال در باب افتعال حرف ثاء است مثل : کَثَّرَ، یَکَثّرُ، کِثّاراً فهو : مُکَثِّرٌ و ذاک : مُکَثَّرٌ. و الامرمنه : کَثِّرْ …
از جهت اختصار تمام این یازده فعل را که در باب افتعال تاء قلب به این حروف یازده گانه میشود در جدولی ذکر میکنم، اعلال و ساختن آنها به قیاس باب اول است که مفصّلاً ذکر شده است.

نوع دوم از انواع ابدال باب افتعال

نوع دوم از انواع ابدال باب افتعال

فرق نوع دوم با نوع اول در این است که در نوع اول نظر به عین الفعل باب افتعال می‌شود در نوع دوم نظر به فاء الفعل باب افتعال می‌شود.
دوم اینکه در نوع اول تا را بدل می‌کنیم به عین الفعل باب افتعال بعد ادغام می‌کنیم چنانچه مفصّلاً ذکر شد در نوع دوم فاء الفعل را بدل به تاء افتعال می‌کنیم و تاء را در تاء ادغام می‌کنیم.
فرق سوم این است که در نوع اول یازده حرف از حروف تهجّی می‌باشد و در نوع دوم سه حرف از حروف تهجّی است که همزه و واو و یاء باشد.

قسم اول از نوع دوم

قسم اول از نوع دوم

مثل: اِتَّخَذَ، یَتَّخِذُ، اتّخاذاً فهو: مُتَّخِذٌ و ذاک: مُتَّخَذٌ، و الأمر منه: اِتَّخِذْ.
اِتَّخَذَ در اصل خود اَخَذَ بود، فعل ثلاثی مجرد بود خواستیم فعل مزید فیه بنا کنیم بردیم به باب افتعال قاعدۀ باب افتعال را بر وی جاری کردیم، قاعده باب افتعال این بود که همزۀ وصل مکسوره در اولش درآورند تاء مفتوحه منقوطه در میان فاء الفعل و عین الفعلش داخل کنند و فاء الفعلش را ساکن نمایند، ما نیز چنین کردیم اِئْتَخَذَ شد نظر کردیم به فاء الفعلش که همزه باشد همزه را قلب به تاء کردیم اجتماع حرفین متجانسین متقاربین شد شرط ادغام موجود بود اول ساکن ثانی متحرک، اول را در ثانی ادغام کردیم اِتَّخَذَ شد تا به آخر به این قیاس اعلال و ساخته می‌شود.
فعل مضارع: یَتَّخِذُ، یَتَّخِذانِ، یَتَّخِذونَ …
یَتَّخِذُ در اصل خود اَخَذَ بود بعد از اعلال یَأِئْتَخِذُ شد همزه به درج کلام ساقط شد یَئْتَخِذُ شد، نظر کردیم به فاء الفعل باب افتعال که همزه باشد آن را قلب به تاء کردیم و تاء را در تاء ادغام نمودیم، یَتَّخِذُ شد.
اسم فاعل: مُتَّخِذٌ، مُتَّخذانِ، مُتَّخِذُوْنَ …
مُتَّخِذٌ در اصل یَتَّخِذُ بود رد کردیم به سوی اصلش یَأِئْتَخِذُ بود. بعد از اعلال مُئْتَخِذٌ شد نظر کردیم به فاء الفعل که همزه باشد آن را قلب به تاء کردیم و تاء را در تاء ادغام کردیم مُتَّخِذٌ شد.
اسم مفعول و اسم زمان و مکان و مصدر میمی: مُتَّخَذٌ …
امر حاضر: اِتَّخِذْ، اِتَّخِذا، اِتَّخِذوا …
فعل ماضی مجهول: اُتُّخِذَ، اُتُّخِذا، اُتُّخِذوا …
فعل مضارع مجهول: یُتَّخَذُ، یُتَّخَذانِ، یُتَّخَذُوْنَ …

قسم دوم از نوع دوم

قسم دوم از نوع دوم

مثل: اِتَّهَبَ، یَتَّهِبُ، اِتّهاباً.
فعل ماضی: اِتَّهَبَ، اِتّهَباٰ، اِتَّهَبُوا، اِتَّهَبَتْ …
اِتَّهَبَ در اصل خود وَهَبَ بود بعد از اعلال اِوْتَهَبَ شد نظر کردیم به فاء الفعل که واو باشد، واو را قلب به تاء کردیم اجتماع حرفین متجانسین متقاربین شد اول ساکن ثانی متحرک اول را در ثانی ادغام کردیم، اِتَّهَبَ شد.
فعل مضارع: یَتَّهِبُ، یَتَّهِباٰنِ، یَتَّهبونَ …
یَتَّهِبُ در اصل خود اِتَّهَبَ بود بعد از اعلال یَأوْتَهِبُ شد همزه بدرج کلام ساقط شد یَوْتَهِبُ شد نظر کردیم به فاء الفعل که واو باشد آن را قلب به تاء کردیم و تاء را در تاء ادغام نمودیم یَتَّهِبُ شد.
اسم فاعل : مُتَّهِبٌ، مُتَّهِبانِ، مُتَّهِبُوْنَ …
مُتَّهِبٌ در اصل خود یَتَّهِبُ بود رد کردیم به سوی اصلش یَاِتَّهِبُ بود بعد از اعلال مُئْتَهِبٌ شد نظر کردیم به فاء الفعل که واو باشد آن را قلب به تاء کردیم اجتماع حرفین متجانسین متقاربین شد شرط ادغام موجود بود اول ساکن ثانی متحرک اول را در ثانی ادغام کردیم مُتَّهِبٌ شد. به این قیاس بقیه صیغه های اسم فاعل و اسم مفعول و اسم زمان و مکان و مصدر میمی که این سه تا به یک وزن میایند.

قسم سوم از نوع دوم

قسم سوم از نوع دوم

مثل : اِتَّسَرَ، یَتَّسِرُ، اِتّساراً، فهو : مُتَّسِرٌ و ذاک : مُـتَّسَرٌ، و الامرمنه : اِتَّسْرِ، و النهی عنه : لاٰ یَتِّسِرْ …
اِتَّسَرَ در اصل خود یَسَرَ بود فعل ثلاثی مجرد بود خواستیم مزیدفیه بنا کنیم، بردیم به باب افتعال،‌ قاعدة و قانون باب افتعال این بود که هر فعلی را به آن باب می برند همزه وصل مکسوره در اولش در آورند، فاء الفعل را ساکن و تاء مفتوحه منقوطه در میان فاء الفعل و عین الفعلش در آورند، ما نیز چنین کردیم اْیِتَسَرَ شد، نظر کردیم به فاء الفعل باب افتعال که یاء باشد، یا را قلب به تاء و تاء را در تاء ادغام نمودیم اِتَّسَرَ شد.
فعل مضارع به قیاس مضارع اِتَّهَبَ ساخته میشود.

نوع سوم از انواع ابدال در باب افتعال

نوع سوم از انواع ابدال در باب افتعال

در نوع سوم هم نظر به فاء الفعل میشود و فاء الفعل اگر یکی از این حروف چهارگانه باشد (صاد، ضاد، طاء و ظاء) تاء باب افتعال قلب به «طاء» می‌شود در چهار صورت بعضی میگویند در صورت چهارم قلب به ظاء می شود از جهت رفع تنافر، و طاء بحالش باقی است مگر در صورتیکه فاء الفعل طاء باشد در آنجا طاء در طاء ادغام میشود. مثل :
1ـ اِصْطَلَحَ، یَصْطَلِحُ، اصطلاحاً فهو: مُصْطَلِحٌ و ذاک: مُصْطَلَحٌ.
2ـ اِضْطَرَبَ، یَضْطَرِبُ، اِضْطرابا فهو: مُضْطَرِبٌ و ذاک: مُضْطَرَبٌ.
3ـ اِطَّرَدَ، یَطَّرِدُ، اِطِّراداً فهو: مُطَّرِدٌ و ذاک: مُطَّرَدٌ.
4ـ اِظَّفَرَ، یَظَّفِرُ، اِظِّفاراً، فهو: مُظَّفِرٌ و ذاک: مُظَّفَرٌ.
فعل ماضی:
اِصْطَلَحَ، اِضْطَرَبَ، اِطَّرَدَ و اِظَّفَرَ در اصل خود صَلَحَ، طَرَبَ، طَرَدَ و ظَفَرَ بود، فعل ثلاثی مجرد بود خواستیم مزید فیه بنا کنیم بردیم به باب افتعال قاعده و قانون باب افتعال را بر هر یک جاری کردیم اِصْتَلَحَ، اِضْتَرَبَ، اِطْتَرَدَ و اِظْتَفَرَ شدند، نظر کردیم به فاء الفعل باب افتعال که (ص، ض، ط، ظ) باشد تاء را قلب به طاء کردیم اِصْطَلَحَ، اِضْطَرَبَ، اِطْطَرَدَ، اِظْطَفَرَ شدند در سومی و چهارمی اجتماع حرفین متجانسین متقاربین شدند اول ساکن ثانی متحرک اول را در ثانی ادغام کردیم اِطَّرَدَ و اِظَّفَرَ شدند.
قلب تاء در باب افتعال به صاد و ضاد از باب رفع تنافی و تباعد بین تاء و صاد و ضاد است چون صاد و ضاد از حروف مستعلیه است و تاء از حروف منخفضه است، تکلم به آن دشوار است، به جهت قریب المخرج بودن تاء با طاء تاء را قلب به طاء کردیم، در اِضْطَرَبَ جایز است طاء را قلب به ضاد کنیم و ضاد را در ضاد ادغام نمائیم اِضَّرَبَ در اِطْتَرَدَ طاء و تاء با هم تباعد و تنافی دارند چون تاء از حروف مهموسه است و طاء از حروف مجهوره لذا باید تاء تبدیل شود به طاء و طاء در طاء ادغام می‌شود.
در اِظْتَفَرَ تاء قلب به طاء می‌شود: اِظْطَفَرَ در این صورت دو وجه جایز است: 1ـ قلب کردن طاء به ظاء و ادغام کردن ظاء در ظاء (اِظَّفَرَ). 2ـ قلب کردن ظاء به طاء و قلب کردن طاء در طاء (اِطَّفَرَ).
اعلال و ساختن بقیه صیغ فعل ماضی و مضارع و اسم فاعل و اسم مفعول تا استفهام معلوماً و مجهولاً روشن است نیاز به ذکر و توضیح ندارد حکمش از فعل ماضی معلوم شد.

نوع چهارم از اقسام ابدال در باب افتعال

نوع چهارم از اقسام ابدال در باب افتعال

در نوع چهارم نظر به فاء الفعل می شود و تاء باب افتعال قلب به فاء الفعل می‌شود، بعد از آن ادغام می‌کنیم به خلاف نوع سوم که در آن ادغام نمی‌شد مگر در بعض صِیغ، و این نوع چهارم در جای است که فاء الفعل « دال، ذال، ز» باشد مثل این مثالها:
1ـ اِدَّرَءَ، یَدَّرِءُ، اِدِّرائاً (دفع کردن و هل دادن، گسترش دادن) فهو: مُدَّرِءٌ و ذاک: مُدَّرَءٌ … و الامر منه: اِدَّرِءْ … و النهی عنه: لا یَدَّرِءْ …
2ـ اِذَّکَرَ، یَذَّکِرُ، اِذِّکاراً (بیاد آوردن) فهو: مُذَّکِرٌ … و ذاک: مذَّکَرٌ و الامر منه: اِذَّکِرْ …
3ـ اِزَّجَرَ، یَزَّجِرُ، اِزِّجاراً (منع و نهی کردن) فهو: مُزَّجِرٌ … و ذاک: مُزَّجَرٌ و الامر منه: اِزَّجِرْ …
اِدَّرَءَ در اصل خود دَرَءَ بود فعل ثلاثی مجرد بود، خواستیم مزید فیه بنا کنیم بردیم به باب افتعال قاعدۀ باب افتعال را بر وی جاری کردیم اِدْتَرَءَ شد نظر کردیم به فاء الفعل که دال باشد تاء را قلب به دال کردیم و دال را در دال ادغام نمودیم. اِدَّرَءَ شد، به این قیاس اِذَّکَرَ و ازَّجَرَ.
یَدَّرَءُ در اصل خود اِدَّرَءَ بود رد کردیم به سوی اصلش اِدْتَرَءَ بود بعد از اعلال یأدْتَرِءُ شد همزه به درج کلام ساقط شد، نظر کردیم به فاء الفعل باب افتعال که «دال» باشد تاء را قلب به دال کردیم و دال را در دال ادغام نمودیم یَدَّرِءُ شد.
بقیه‌ی فعل ماضی و فعل مضارع تا استفهام معلوماً و مجهولاً و آن دو باب بعدی به قیاس ماضی و مضارع این باب اعلال وساخته می‌شود.
 

مطلب دوم در ابدال باب تفعّل است

مطلب دوم در ابدال باب تفعّل است

ابدال در این باب مثل باب افتعال به یازده قسم تقسیم می‌شود به اعتبار یازده حرفی که فاء الفعل واقع می‌شود و آن حروف عبارت است از: تاء، ثاء، دال، ذال، زاء، سین، شین، صاد، ضاد، طاء، ظاء.
اعلال فعل ماضی به طور اجتماعی:
اِتَّبَّعَ، اِثَّبَّتَ، اِدَّثَّرَ، اِذَّکَّرَ، اِزَّمَّلَ، اِسَّرَّعَ، اِشَّجَّعَ، اِصَّعَّدَ، اِضَّرَّعَ، اِطَّهَّرَ، اِظَّهَّرَ فعل‌های ثلاثی مجرد بودند خواستیم فعل‌های مزید فیه بنا کنیم بردیم به باب تفعّل قاعده و قانون باب تفعّل را بر آن‌ جاری کردیم تاء مفتوحۀ منقوطه در اول هر یک درآوردیم، عین الفعل هر یک را مکرّر کردیم، بعد از مکرّر مشدّد نمودیم. تَتَبَّعَ، تَثَبَّتَ، تَدَثَّرَ، تَذَکَّرَ، تَزَمَّلَ، تَسَرَّعَ، تَشَجَّعَ، تَصَدَّعَ، تَضَرَّعَ، تَطَهَّرَ، تَظَهَّرَ شد نظر کردیم به فاء الفعل هر یک که آن حروف یازده گانه باشد تاء باب تفعّل را تبدیل کردیم به آن حروف یازده‌گانه شد: تَتَبَّعَ، ثَثَبَّتَ، دَدَثَّرَ، ذَذَکَّرَ، زَزَمَّلَ، سَسَرَّعَ، شَشَجَّعَ، صَصَدَّعَ، ضَضَرَّعَ، طَطَهَّرَ، ظَظَهَّرَ، اجتماع حرفین متجانسین متقاربین شد، شرط ادغام در آن موجود، لذا حرکت جنس اول را برداشته در ثانی ادغام کردیم ابتداء به ساکن محال بود، محتاج شدیم به همزۀ وصل، همزۀ وصل مکسوره در اولش در آوردیم اِتَّبَّعَ، اِثَّبَّتَ، اِدَّثَّرَ … شدند.
 
فعل مضارع: یَتَّبَّعُ، یَثَّبَّتُ، یَدَّثَّرُ …
یَتَّبَّعُ در اصل خود اِتَّبَّعَ بود فعل ماضی بود خواستیم فعل مضارع بنا کنیم یاء که حرف مضارع بود در اولش درآوردیم، فاء الفعل و عین الفعلش را به حال خودش گذاشتیم و لام الفعلش را حرکت ضمّه دادیم یَأِتَّبَعُ شد همزه به درج کلام افتاد (لِاَنَّ الهمزه تَثْبُتُ فی الأبتداء و تَسْقُطُ فی الدّرج) و یا همزه از باب طرداً للباب حذف شده است یَتَّبَّعُ شد بقیه صِیغ به این قیاس اعلال و ساخته می‌شود.
اسم فاعل: مُتَّبِّعٌ، مُتَّبِّعانِ، مُتَّبِعّونَ …
اسم مفعول: مُتَّبَّعٌ، مُتَّبَّعاٰنِ، مُتَّبَّعونَ …
امر حاضر: اِتَّبِّعْ، اِتَّبِّعاٰ، اِتَّبِّعوا …
بقیه افعال ده گانه به قیاس باب اِتَّبَّعَ است از فعل ماضی تا فعل مضارع معلوماً و مجهولاً.
مصادر افعال یازده‌گانه:
اِتَّبُّعاً، اِثَّبُّتاً، اِدَّثُّراً، اِذَّکُّراً، اِزَّمُّلاً، اِسَّرُّعاً، اِشَّجُّعاً … در اصل خود بودند:
تَتَبُّعاً، تَثَبُّتاً، تَذَکُّراً، تَذَمُّلاً، تَسَرُّعاً، تَشَجُّعاً … نظر کردیم به فاء الفعل هریک که آن حروف یازدگانه باشد تاء باب تفعّل را قلب کردیم به آن حروف یازدگانه اجتماع حرفین متجانسین، متقاربین شد حرکت جنس اول را انداختیم اول ساکن ثانی متحرک، اول را در ثانی ادغام کردیم تلفظ ممکن نشد (چون ابتداء به ساکن محال است) لذا همزۀ وصل مکسوره در اول هر یک درآوردیم اِتَّبُّعاً، اِثَّبُّتاً، اِدَّثُّراً… شد.
 

مطلب سوم در ابدال باب تفاعل است

مطلب سوم در ابدال باب تفاعل است

در باب تفاعل هم اگر آن یازده حرفی که در باب افتعال و تفعّل ذکر شد فاء الفعل واقع شود تاء باب تفاعل به آن حروف تبدیل می‌شود.
فعل ماضی معلوم:
اِتّابَعَ، اِثّابَتَ، اِدّاثَرَ، اِذّاکَرَ، اِزّامَلَ، اِسّاٰرَعَ، اِشّاجَعَ، اِصّاٰعَدَ، اِضّارَعَ، اِطّاٰهَرَ، اِظّاٰهَرَ در اصل خود بودند: تَبَعَ، ثَبَتَ، دَثَرَ، ذَکَرَ، زَمَلَ، سَرَعَ، شَجَعَ، صَعَدَ، ضَرَعَ، طَهَرَ، ظَهَرَ، فعل ثلاثی مجرد بودند، خواستیم مزید فیها بنا کنیم از باب تفاعل، تاء مفتوحۀ منقوطه در اول هر یک درآوردیم، الف ساکنه بین فاء الفعل و عین الفعل درآوردیم، نظرکردیم به فاء الفعل باب تفاعل که یکی از این حروف یازده گانه بود تاء را قلب کردیم به فاء الفعل هر یک اجتماع حرفین متجانسین متقاربین شد، شرط ادغام در او موجود، لذا حرکت جنس اول را برداشته در ثانی ادغام کردیم، تلفظ ممکن نشد چونکه ابتداء به ساکن محال است، لذا همزۀ وصل مکسوره در اول هر یک درآوردیم اِتّابَعَ، اِثّابَتَ، اِدّاثَرَ … شدند.
فعل مضارع: یَتّابَعُ، یَثّابَتُ یَدّاثَرُ …
یَثّابَتُ در اصل خود اِثّابَتَ بود رد کردیم به سوی اصلش تَثاٰبَتَ بود فعل ماضی بود، خواستیم فعل مضارع بنا کنیم یاء که حرف مضارع بود در اولش در آوردیم، لام الفعلش را ضَمّه دادیم یَتَثاٰبَتُ شد نظر کردیم به فاء الفعلش که ثاء باشد تاء باب تفاعل را قلب کردیم به ثاء یَثَثاٰبَتُ شد، اجتماع حرفین متجانسین متقاربین شد حرکت جنس اول را برداشته در ثانی ادغام کردیم یَثّابَتُ شد بقیه افعال به این قیاس اعلال و ساخته می‌شود.
اسم فاعل: مُتّاٰبِعٌ، مُثّاٰبِتٌ، مُدّاثِرٌ، مُذّاکِرٌ …
اسم مفعول: مُتّابَعٌ، مُثّابَتٌ، مُدّاثَرٌ، مُذّاکَرٌ …
امر حاضر: اِتّابَعْ، اِثّابَتْ، اِدّاثَرْ، اِذّاکَرْ …
در اصل خود بودند: تَتّاٰبَعُ، تَثّاٰبَتُ، تَدّاثَرُ، تَذّاکَرُ … رد کردیم به سوی اصلش تَتَتاٰبَعُ، تَتَثابَتُ، تتداثَرُ … معلومات فعل مضارع بودند خواستیم امر حاضر بنا کنیم تاء که حرف مضارع بود از اول هر یک برداشتیم نظر کردیم به ما بعد تاء متحرک بود برهمان حرکت امرش بنا کردیم، آخر هر یک را وقف کردیم حرکت آخر به وقفی افتاد تَتّاٰبَعْ، تَثّابَتْ، تَدّاٰثَرْ … شدند نظر کردیم به فاء الفعل باب تفاعل که آن یازده حروف باشد تاء را قلب به آن یازده حروف کردیم (علتش را هم قبلاً بیان کردیم) اجتماع حرفین متجانسین، متقاربین شد و شرط ادغام در آن موجود بود، لذا حرکت جنس اول را برداشته در ثانی ادغام کردیم، تلفّظ امکان نداشت چون ابتداء به ساکن لازم می‌آید، لذا محتاج شدیم به همزه وصل مکسوره، همزۀ وصل مکسوره در اولش درآوردیم اِتّابَعْ، اِثّابَتْ، اِدّاثَرْ … شدند.
فرق باب افتعال و تفعّل و تفاعل در ابدال
بین این سه باب در باب ابدال چهار فرق است:
1ـ تاء در باب افتعال بدل به عین الفعل می‌شود و تاء در باب تَفَعُّل و تفاعل بدل به فاء الفعل می‌شود.
2ـ فاء الفعل در باب افتعال اگر یاء یا واو یا همزه باشد قلب به تاء می‌شود مثل: اِیْتَسَرَ، اِوْتَهََبَ، اِئْتَخَذَ بعد از قلب کردن به تاء می‌شود اِتَّسَرَ، اِتَّهَبَ، اِتَّخَذَ. و اگر فاء الفعل در باب تفعّل و تفاعل این سه حرف باشد به حالش باقی است.
3ـ اگر فاء الفعل در باب افتعال صاد و ضاد باشد مثل: اِصْتَلَحَ، اِضْتَرَبَ تاء قلب به طاء می‌شود از جهت تناسب بین تاء و طاء اِصْطَلَحَ، اِضْطَرَبَ شد، و اگر این دو حرف در باب تفعّل و تفاعل باشد به حالش باقی است.
4ـ فاء الفعل باب افتعال در باب ابدال دو وجه قرائت می‌شود، فتحه و کسره در صورتی که فاء الفعل یکی از حروف یازده گانه باشد که قبلاً ذکر شد، از فعل ماضی تا استفهام معلوماً و مجهولاً، ولی در باب تفعّل و تفاعل یک وجه قرائت می‌شود که فتحه باشد.
 

«المباحث الصرفیّة»

«المباحث الصرفیّة»

خدا را شاکرم که این توفیق را به ما داد این کتاب «المباحث الصرفیّة» را (که مشتمل بر مباحث بیش از صد و ده باب است و به قدر نیاز طلاب محترم تبیین و توضیح داد شده) در جوارکریمه‌ی اهلبیت فاطمة معصومهځ به پایان رسانم.
ثواب این کتاب را اهداء می‌کنم به ارواح والدین و عموهایم که در حقیقت مشوّق بنده به ادامه تحصیل بودند.
و آخرُ دَعْوٰاناٰ اَنِّ اَلْحَمْدُ ِللهِ رَبَّ الْعٰالَمِیْـنَ
و صَلَّی اللهُ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِــرِیْنَ
قَدْتَمَّ بِیَدِ اَقَلِّ العِباٰدِ مُحَمَّد باٰقر الْفٰاضِلِی
الْبِهْسُوْدِیْ ـ الکُوْهِ بِیْرُوْنِیْ
10/6/1387ه‍ .ش مطابق با 28شعبان المعظم 1429ه‍ .ق
الحوزة العلمیة «قم» المقدسة.

ثبت دیدگاه

دیدگاهها بسته است.